نویسنده: جواد گوهری
واژهٔ فمینیست به خیلی از افراد با عقاید گوناگون اطلاق شده، و همیشه دعواهایی بر سر اینکه چه کسی فمینیست واقعی است و چه کسی نیست جریان داشته است، و خیلی اوقات بعضی «فمینیست»ها همدیگر را بر سر این موضوع تخطئه میکنند. این واژه، گاه حتی در مورد وکیلی که بدون ایدئولوژی خاصی پیگیر حقوق موکلان مؤنث است نیز ممکن است به کار رود. منظور ما در این نوشته، فمینیسم در صورت غالب آن و به خصوص در وجهی است که در غرب و بهویژه در آمریکا بسط و ظهور یافت.
یک «ایسم» دیگر
پروکروستس در اساطیر یونان باستان راهزنی غولپیکر بود که مردمان را به بهانهٔ مهماننوازی به خانه میبرد، و شب بر روی تختی میخوابانید. اگر مهمانِ نگونبخت بلندتر از تخت بود او را از پا میبرید، و اگر کوتاهتر بود او را بر روی سندان با چکش میکوبید تا هماندازهٔ تخت شود! ایدئولوژیها، انواع و اقسام «ایسم»ها، مانند پروکروستساند، و واقعیتها مانند مهمانان زورکی آن! اگر به تخت آن ایدئولوژیها جور در نیایند، آنها را یا میبرند یا میکوبند، و در این خصلت، فمینیسم و فاشیسم و سوسیالیسم و اسلامیسم و ناسیونالیسم و یک دوجین ایسم دیگر مشترکند. بسیاری گمان میکنند که هدف غایی فمینیسم تساوی مرد و زن در قانون و در برابر قانون، و زدودن تعصبهای کور ضد زنانه، و دادن آزادیها و حقوقی همپای مردان به زنان است. در ایران خیلیها فمینیسم را با عدم اجبار حجاب یا پوششی خاص برابر میگیرند، چیزی که اگر درست بود، تمام کشورهای دنیا (غیر از ایران و کرهٔ شمالی) را بایستی فمینیست دانست که بی معنا و خندهدار است!
مسلماً میتوان یک نظام حقوقی را در نظر گرفت (و شاید در جهت تحقق آن کوشید) که در آن مرد و زن در مقابل قانون برابرند. مسلماً همیشه باید در جهت احقاق حق هر کسی، چه زن باشد یا مرد یا کودک، کوشید. مسلماً هرچه زنان یک جامعه (و البته مردان آن) شخصیتهای قویتر و سالمتری داشته باشند آن جامعه سالمتر است، و همانطور که بارها و در طی سالها تأکید کردهایم اجبار پوششهای خاص (یا حتی تشویق آن) توسط دولت امری مذموم است. ولی فمینیسم، چه در بروزهای تاریخی خود در قرن بیستم، و چه در واقعیت آن در زمان حاضر، اینها نیست! روزگاری وانمود میکرد که فقط به دنبال قدرتبخشی به زنان و تساوی حقوقی مرد و زن است، ولی الان حتی وانمود هم نمیکند. فمینیسم پروژهای پروکروستسوار است.
فمینیسم، مشابه ایدئولوژیهای دیگری که در بالا نام بردیم، پروژهٔ انتقال قدرت است. همانطور که ملیگرایی مفهوم مجردی به نام «ملّت» را جعل میکند تا قدرت را از اشخاص، از خود مردم، به دولت مرکزی که نمایندهٔ آن «ملّت» میشمرد انتقال دهد؛ همانطور که اسلامیسم اجرای شرع اسلامی را بهانه میکند برای تمرکز قدرت (و هرجا شرع با تمرکز قدرت تضاد پیدا کرد شرع را به مصلحت قربانی میکند)؛ همانطور که سوسیالیسم هیچگاه واقعاً در مورد حقوق کارگران نبوده، و در واقع برای سپردن قدرت اقتصادی به بوروکراتها و سیاستمداران، و در حالتهای خشنِ کمونیستی به رهبر بزرگ بوده است. به همین ترتیب، فمینیسم هم در واقع برای «قدرت دادن به زنان» نیست، بلکه پروژهٔ انتقال قدرت است: عمدتاً از خانواده و دیگر نهادهای خودجوش اجتماعی به سازمانهای دولتی. و همانگونه که هر سوسیالیست و اسلامیست و ناسیونالیست لااقل در تخیلاتش خودش را در مرکز قدرتی میبیند که ایدئولوژی مربوطه بناست ایجاد کند، هر زن یا مردِ فمینیستی هم به همین ترتیب!
مشابهت دیگر فمینیسم با دیگر «ایسم»ها در وعده دادن دنیایی بهشتگونه روی همین زمین است: دنیایی که در آن بر محدودیتهای فیزیکی و تاریخی و روانی غلبه حاصل شده، انسانی نو با سرشتی نو ابداع شده، انسان در آن، مطابق ایدهآلهای تصور و تخیل شده، در بهترین حالت ممکن به سر میبرد. برعکس ادیان که همیشه بهشت را در دنیایی دیگر، یا در آیندهای که فقط خدا تعیینکنندهٔ آن است، وعده میدهند، ایسمها که ادیان دنیای مدرنند، بهشت را در همین دنیا به پیروان خود وعده میدهند و چنانچه تاریخ نشان داده سر از جهنم در میآورند!
- فمینیسم ضدآزادی است. سیمون دو بووار، یکی از سردمداران فمینیسم، زمانی گفته بود: «نباید به هیچ زنی اختیار داده شود تا در خانه بماند تا فرزندان خود را بزرگ کند. زنان نباید چنین انتخابی داشته باشند، دقیقاً به این دلیل که اگر چنین انتخابی داشته باشند، تعداد زیادی از زنان این انتخاب را انجام میدهند.» هنوز هم کسانی هستند در میان فمینیستها که به همین صراحت خواهان اجبار و استبدادند. ولی حتی بسیاری از فمینیستهایی که در ظاهر از اینگونه گفتار اجتناب میکنند، خواهانِ مهندسی اجتماعی با استفاده از ابزار دولتی (و به صورتی نرمتر از آنچه دوبوار گفته) برای تحمیل ارزشهای مورد نظر خودند. فمینیسم فقط تساوی حقوقی را نمیطلبد، بلکه خواهان اعمال زور از طرف دولت برای ایجاد «تساوی» در هر جایی است که به نظرش برابری وجود ندارد. خواهان آن است که دولت قانونهایی وضع کند که «تساوی» مورد نظرش را اجبار میکند. مثلاً، اگر شرکت خصوصی نخواهد موقعیت شغلی کارمند زنی را که برای چند ماه به مرخصی زایمان رفته نگاه دارد، میخواهد قانونی وضع کند که آن شرکت را مکلف به این کار کند. این را به بهانهٔ «تساوی حقوق مرد و زن» انجام میدهد، ولی اگر مردی به دلیلی کاملاً واقعی مجبور شود چند ماه سرکار نرود، کارش را از دست خواهد داد. یعنی در اینجا خبری از تساوی در کار نیست! یا مثلاً خواهان قانونی میشوند که شرکتها را مجبور کند درصد خاصی از مدیرانشان زن باشند. یا انواع و اقسام دیگر قانونهای مشابه. یعنی فمینیسم مانند همهٔ ایسمهای مدرن دیگر خواهان قدرتدهی به دولتها در جهت شکل دادن جامعه مطابق میل خود است.
- فمینیسم حتی سادهترین و ابتداییترین اصول اولیهٔ حقوقی را نقض میکند. یک مثالش، در موج اخیر me too، در مورد تعرض جنسی به زنان. مسلماً تعرضهای زیادی در سرتاسر جهان به زنان میشود و مسلماً متعرض باید سخت تنبیه شود. ولی یکی از اصول حقوقی بسیار قدیمی و بسیار مهم «اصل برائت» است: یعنی آنکه شخص در دادگاه بیگناه است، مگر آنکه گناهش اثبات شود. ولی در مورد اتهامات تعرض جنسی، اصرار فمینیسم (که در روند بسیاری از دادگاهها در آمریکا و اروپا تأثیر زیادی داشت) این بود که متهم گناهکار است، مگر آنکه بتواند بیگناهی خود را اثبات کند. اثبات بیگناهی از سختترین کارهاست: اگر کسی به شما تهمت بزند که از او دزدی کردهاید، برای اثبات باید مورد و زمان خاص دزدی را نشان دهد، ولی اگر شما بخواهید ثابت کنید که بیگناهید، باید نشان دهید که هیچگاه هیچ چیزی را از او ندزدیدهاید. بارها و بارها افراد بیگناهی به خاطر این فضای مسموم محکوم شدند و بعداً معلوم شد که اتهامات وارده بیپایه بودهاند، و فقط بر اساس اصرار فمینیستها بر گناهکار بودن هر متهم به تعرض پذیرفته شدهاند. چندی پیش مستندی در اسرائیل موارد بسیار زیاد سوءاستفادههایی که در آنجا میشود را نشان میداد. مثلاً در یک مورد، یک راننده تاکسی شانس آورده بود روز قبل از آنکه زنی بیدلیل به او تهمت تجاوز بزند در تاکسیاش دوربین نصب کرده، و فقط به همین واسطه توانست ثابت کند که زن دروغ میگوید! اگر نکرده بود، کلاً از زندگی ساقط میشد، اگر چه آن زن هیچ شاهدی و مدرکی بر ادعایش نداشت. توجه کنید که حتی اگر هزار و یک فلسفهبافی و دلیلتراشی هم برای چنین چیزی بشود، هیچ سیستم عادلانهای در غیاب حقوق اساسیِ پایه (مانند اصل برائت) نمیتواند وجود داشته باشد. بدون این اصول، مانند آن است که یک برج بر روی شن روان بنا شود.
- فمینیسم مانند ایسمهای دیگر جمعگراست، و در مقولهٔ عدالت، فرجام این جمعگرایی یعنی ذبح عدالت. فمینیسم از ظلم تاریخی «مردان» بر «زنان» سخن میگوید، و این ظلم را عذری بر سیستمی میداند که اکنون بیمحابا به مردان ظلم میکند. درحالیکه در مقولهٔ عدالت، حتی اگر چنان ظلمی از طرف «مردان» بر «زنان» بهطور تاریخی وارد شده، الان هر مرد یا هر زن بهصورت فردی است که باید در محضر عدالت سنجیده شود. سادهتر بگویم: حتی اگر ادعای فمینیسم در مورد ظلم «مردان» به «زنان» در گذشتهها درست باشد، یک مرد امروزی تا خودش ظلمی نکرده است مسئول آن ظلمها نیست! چند سال پیش، زنی در آمریکا شوهرش را به قتل رساند. در دادگاه، زن ادعا کرد که شوهر چندین سالهاش(که از او دو بچه داشت)، او را مجبور میکرده که لباسهای برانگیزاننده بپوشد، و همین موجب شده که او عصبانی شود و شوهرش را با اسلحه بکشد. کل زمانی که او مجبور شد برای این قتل در زندان بگذارند کمتر از یک سال شد! در جواب اعتراضات زیادی که به این حکم سبک شد (و این اعتراض که اگر جای زن و شوهر برعکس بود، شوهر بههیچوجه کمتر از بیست سال به زندان نمیرفت) جواب فمینیستها این بود که مردان همیشه به زنان ظلم کردهاند، حالا یک بار هم برعکس!
- فمینیسم ضدمرد و مردانگی است. به خصوص مرد فداکار اهل خانواده را نمیتوانند تحمل کنند و انواع و اقسام اتهامات درست و غلط را به او میزنند. حاصل تمام تلاشهای فمینیستها برای «رهایی زنان» از مردان «سلطهجو» فقط منجر شده به ناپدید شدن نسل مردانی که لااقل مسئولیتپذیر بودند (اگر چه ممکن بود به درجاتی مردسالار هم باشند یا نباشند)، و جایگزینی آنها با نسلی از مردان که هیچگونه مسئولیتی در قبال اعمال خود نمیپذیرند، از پذیرفتن تربیت بچههایی که در طی روابط ناپایدار ساختهاند شانه خالی میکنند، و زنان را هم فقط برای همان نوع روابط میخواهند. اکنون ازدواج در بسیاری از جوامع تبدیل به امری خطرناک برای مردان شده است! درحالیکه روابط یکشبه یا کوتاهمدت به لطف آزادسازی زنان از قیود اجتماعی به راحتی در اختیار مردان قرار دارد. تصورش سخت نیست که چنین ساختاری به نفع چه مردانی و به ضرر چه مردانی است. دشنام همیشگی فمینیستها به مردان فقط یک احساس زودگذر حاصل از خشم نیست. دیدهاید که چگونه اگر مردی در اقصی نقاط جهان ظلمی یا سوءاستفادهای علیه زنی انجام دهد، فوری آن را بهانه میکنند برای حمله و فحاشی به همهٔ مردان! اگر سفیدپوستی عمل زشت یک سیاهپوست را به همهٔ سیاهپوستان، یا حتی اکثریت سیاهپوستان، یا حتی به تعداد زیادی از سیاهپوستان، یا حتی سیاهپوستان یک شهر خاص، تعمیم دهد، آن سفیدپوست فوری به نژادپرستی متهم میشود(به درستی)، ولی گویا هیچ مشکلی نیست اگر فمینیستها عمل یک مرد را به همهٔ مردان تعمیم دهند.
نگاه فمینیستها به جامعه و تاریخ هم به شدت ضدمرد است. بسیاری از جوانان امروز تصوری که از گذشته و قدیمیترها دارند مردانی است که همیشه زنانشان را کتک میزدند. این تلقی کلیشهای، حتی در یک محیط بسیار سنتی و «مردسالارانه» هم به هیچ وجه درست نبود. در واقع «دست بلند کردن» روی زن معمولاً قبیح شمرده میشد، و همیشه توصیه میشد که به «مردی که زنش را طلاق داده زن ندهید!» در واقع در محدودیتهای غیرطبیعی اعمال شده بر زنان(که در شهرها بیشتر از دهات بود) مشکلات بسیار و غیر قابل انکاری وجود داشت. با این وجود، واقعیت با تصاویر کلیشهای ارائه شده زمین تا آسمان متفاوت است.
- فمینیسم تحریفکنندهٔ تاریخ است. نه تنها تاریخ گذشته را با لنز ایدئولوژیک خود تحریف میکند، بلکه در مورد موفقیت و نقش فمینیسم و فمینیستها بسیار دروغ میگوید. واقعیت آن است که تقریباً تمام «دستاوردها»یی که فمینیسم مدعی آن است ربطی به فمینیسم نداشته است. ماشین لباسشویی و جارو برقی و تعداد کمتر فرزندان، بسیار مؤثرتر از هر بیانیهٔ فمینیستی برای کمتر شدن بار زنان خانهدار و امکان کار بیرون از خانه برای آنان بودند. قرصهای ضدبارداری بیشتر از تمام کتابهای فمینیستی زنان را از قیود سنتی ارتباطات جنسی «آزاد» کردند، زنان در غرب خیلی پیش از آنکه فعالان فمینست سر و کلهشان پیدا شود آرامآرام حقوق قانونی برابر با مردان پیدا میکردند.
- فمینیسم ضدزن و زنانگی است. فمینیسم احساسات مادرانهٔ زنان را تحقیر میکند(معمولاً با یکی گرفتن نقش مادری و نامطبوعترین کار آن که شستن جامههای کثیف بچه باشد). فمینیسم ادعا میکند که جوامع سنتی همیشه آنچه زنانه بوده را خوار شمرده است، ولی خودش زنانی را میستاید که به مانند مردان عمل کنند و حتی مانند مردان لباس بپوشند. شعار «زن باید قدرت یابد» در عمل به «زن باید مثل مردان عمل کند» تبدیل شده است.
- زنان توسط فمینیسم آزاد نشدند! فمینیسم مدعی آن است که زنان را از قید نگاه مردانه با محوریت جاذبهٔ جنسی آزاد کرده است. اما آیا در هیچ دورهای از تاریخ بشری، زنان مانند امروز اینقدر نگران ظاهر خود بودند؟ از انواع جراحیهای زیبایی گرفته تا انواع آرایشها و نگرانی در مورد اندازه اعضای بدن خود. آیا روز را از صبح تا شب روی صندلی اداری و پشت کامپیوتر گذراندن پیروزی زنان است که باید جشن گرفته شود؟
- فمینسم ضدخانواده است. شاید کهنترین نهاد اجتماعی در هر جای دنیا خانواده است، و دشمنی ایدئولوژیهای فمینیستی، در عمل و فلسفه، امری شناخته شده است و بسیاری از فمینیستها در مورد این دشمنی کاملاً صریحند. حاصل تمام «قدرت دادن به زنان» در چند دههٔ گذشته، جمعیت زیادی از بچههایی شد که با یک والد، معمولاً یک مادر تنها، بایستی بزرگ میشدند. تمام آمارها و تحقیقات دال بر تلهٔ فقر در چنین خانوادههای تک والدی است. ولی جرأت دارید این را بگویید تا بهعنوان دشمن زنان شمرده شوید!
- فمینیسم خواهان مهندسی اجتماعی از بالا و از سوی دولتهاست. اگر مرد و زن و خانواده و کودک در طول تاریخ و فرهنگ بشری معانی و کاربردهایی کسب کردند، حال «انسان طراز نوین» باید اینها را دور افکند، آن هم نه بهصورت خودجوش اجتماعی، بلکه با استفاده از قوه قهریهٔ دولت، با با استفاده از رسانههای حاکم. خانواده باید نابود شود و واقعیت باید تغییر کند! اکنون در مواجهه با تمام مشکلات از بین رفتن خانواده راهکار فمینیسم چیست؟ دولت است که باید نقش والدین و تربیت و بزرگ کردن بچهها را به عهده بگیرد، و دولت است که باید به زنان تنها کمک کند تا بچهشان را بزرگ کنند. بدون گارانتی دولت برای کمک به مادران تنها، مسلماً خیلی از زنان در ایجاد ارتباطات با مردان احتیاط بیشتری میکردند. یعنی اینجا کمک دولتها از جیب مردم به مردان و زنان مسئولیتناپذیر میرود.
- فمینیسم با واقعیات دشمن است. از تساوی حقوق که بگذریم، ادعای تساوی مرد و زن (یا مردان و زنان)، و این ادعای رایج فمینیستها که جنسیت امری از جنس ساختار اجتماعی، و نه روانی، بیولوژیکی و طبیعی است، ادعاهایی آشکارا نادرست و عجیب و غریب است. مرد و زن از درونیترین ساختارهای ژنتیک گرفته (کروموزومها) تا مراحل رشد و هورمونها متفاوتند، تفاوتی که در دنیای انسانها همانقدر صادق است که در مورد هر پستاندار دیگری. اگر شهادت تاریخ و جوامع مختلف را بپذیریم، این تفاوتهای بیولوژیک در زن و مرد موجب بروز تمایلات و احساسات متفاوتی میشود. اینکه مردانی وجود دارند که بعضی گرایشات زنانه دارند یا برعکس، از این واقعیت نمیکاهد، کمااینکه در تفاوت فیزیک ظاهری مرد و زن نیز ممکن است درجات مختلفی باشد. اما فمینیسم تفاوتها را انکار میکند، و یا آن را ساختارهای تصنعی اجتماعی میداند که فقط و صرفاً به خاطر تفاوت قدرت فیزیکی مرد و زن حاصل شدهاند. فرق میکند بین گفتن این که «نباید بین زن و مرد از لحاظ حقوقی و قانونی فرق گذاشت» و گفتن اینکه «تفاوتهایی که بین مردان و زنان وجود دارد فقط و فقط حاصل ساختارهای تصنعی اجتماعی است، و باید با مهندسی اجتماعی مطلوب آنها را از بین برد.» روزگاری مارگارت مید[۱]، از سردمداران فمینیسم، با دروغهایش در مورد بومیان جزایری در اقیانوس آرام این دروغ بزرگ را در فرهنگ آمریکا جاانداخت. تقریباً همزمان، روانشناس معروف دکتر جان مانی[۲] در یکی از بهترین بیمارستانهای دانشگاهی آمریکا یعنی دانشگاه جانز هاپکینز[۳] داشت با دو برادر دوقلو آزمایش تغییر جنسیتی انجام میداد که همین نکته را اثبات کند، و چون آزمایشات خلاف انتظاراتش پیش رفت، در مورد آنان دروغ گفت و دست آخر موجب خودکشی یک برادر و مرگ برادر دیگر بر اثر ضایعات روانی شد[۴]!
- و نکتهٔ آخر آنکه فمینیسم خواهی نخواهی و مانند هر «ایسم» دیگر در انتها به ضد خود خواهد انجامید. وقتی جنسیت یک ساختار صرفاً اجتماعی شد، حالا دیگر میتوان مرد بود و ادعای زنانگی کرد، و در مسابقات زنان نیز شرکت کرد و قهرمان شد! همانطور که هر ادعای یک زن علیه یک مرد به خودی خود دلیل است و همیشه آن مرد است که در معرض اتهام شوونیسم است، به همان دلیل هم ادعای یک ترانسجندر تفوق دارد بر ادعای هر زن، و اگر زنی نخواست با دیوانگی جدید کنار بیاید، اگر نخواست در فضای زنانه جلوی مردی که ادعا میکند زن است و به او زل زده است لخت شود، آن زن است که لابد دچار تعصبات اجتماعی است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت:
[۱] Margaret Mead
[۲] John Money
[۳] Johns Hopkins
[۴] See: https://t.me/jenabegav/347