جورج شَکِل: سنتزِ کینز و هایک
نویسنده: امیرحسین شکرآبی
انتظارات یا همان پیشبینیها از آینده، تقریبا یک قرن محل مناقشه مکاتب اقتصادی است. اهمیت این مسئله از آنجایی بالاست که نقش مهمی در موضوع تعادل دارد. تعادل که در جریان اصلی علم اقتصاد، محوریترین نقش را دارد، توسط جریانهای رقیب مورد واکاوی و نقد قرار گرفته است. بررسی انتظارات در یک چارچوب معرفتشناسی، از این رو اهمیت دارد که جایگاه قطعیباوری و نسبیگرایی در اقتصاد را نشان میدهد. ما از کینز شروع میکنیم و بعد از نگرش هایک، جایگاه شَکِل را مشخص میکنیم.
از منظر کینز، بخشی از جهان اقتصادی دارای روابط متعیّن بود و بخشی دیگر دارای روابط نامتعیّن. کینز در روابط متعیّن تصور میکرد یک مدل عینی اقتصادیِ قابل تعمیم به بشریت وجود دارد. از طرف دیگر نیز، انتظارات را همان روابط نامتعیّن میدانست و میپنداشت در بلندمدت نااطمینانی بر آن حاکم است. بنابراین این شکاف (متعیّن و نامتعیّن) در نگرش او بروز پیدا کرد. چون موضوع این نوشته انتظارات است، کمی این قسمت را از نگاه کینز بیشتر باز میکنیم: منظور من از اطلاعات نامطمئن این نیست که فقط بین آنچه قطعی و محتمل است، تمایز قائل شویم… این عبارت را بدین مفهوم بهکار میبرم که چشمانداز یک جنگ اروپایی یا قیمت مس و نرخ بهره ۲۰ سال دیگر یا بیفایدگی یک اختراع جدید یا موقعیت صاحبان داراییهای خصوصی در ۱۹۷۰ نیز نامطمئن است. هیچ پایه علمی برای تشکیل احتمالهای قابل محاسبه درباره این موضوعها وجود ندارد، ما فقط بیاطلاع هستیم.(۱)
برگردیم به روابط متعیّن و نامتعیّن. این نگرش دوگانه از دو جبهه مورد حمله قرار گرفت:
رویکرد اول، مربوط به نئوکلاسیکها بود. نظام دوگانهانگارانه کینز این مجال را بهآنها داد که با نادیده گرفتن مساله عدم اطمینان واقعی، و کشاندن انتظارات به اردوی متغیرهای متعیّن (از طریق اضافه کردن عنصر ریسک یا تغییرات احتمالاتی) این شکاف را پُر کنند.(۲) یعنی نئوکلاسیکها (مکتب انتظارات عقلایی)
رویکرد دوم، موضع جورج شَکِل بود. شَکِل برعکس نئوکلاسیکها، دست روی جنبه دیگر دوگانهانگاری کینز گذاشت: جهان اقتصادی حاوی روابط متعیّن نیست، و هرچه هست نامتعیّن است. یعنی برخلاف نئوکلاسیکها که سعی کردند انتظارات نامتعیّن را حذف کنند، شَکِل تلاش کرد روابط متعیّن را کنار بگذارد. از همین رو در کتاب خود، علیه کینز مینویسد: کتاب نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول براساس تعریف توابع پیش میرود و متغیرها را تا حدودی وابسته به یکدیگر میداند. اما این وابستگی متغیرها زیاد به یکدیگر در شبکهای از تعیّن متقابل، برای دفاع از دیدگاه سنتی بیهوده است، زیرا یک متغیر فاقد حلقه ارتباطی با سایر متغیرهاست. سرمایهگذاری… در اینجا به متغیرهای دیگر وابسته نیست، بلکه کاملاً تابع عملکرد انتظاراتی مداوماً استحالهپذیر و شکل دهنده است.(۳)
اینجا شَکِل و مکتب اتریش همسو هستند؛ همانطور که کاروالهو تصریح کرده: اقتصاددانان مکتب اتریشی آزادی عامل اقتصادی را بهآخرین حد آن میرسانند. ذهن فرد منشا نهایی تمام کنش وی است و بدین ترتیب پیشبینی آینده کاملا امکانناپذیر میگردد… بنابراین، آینده قابل خلق کردن نیست مگر در نتیجه تعاملهای تصادفی افراد که بهنحو دیگر فاقد ارتباط با یکدیگر خواهند بود. رویکرد شَکِل بهاین مساله نیز تا حدودی با محدودیت مکتب اتریشی اشتراک دارد؛ رویکرد وی بر آزادی عامل، بیش از حد تاکید میکند و تاثیر شرایطی بهغیر از تصور خود او را، دستکم میگیرد.(۴) نقد کاروالهو به اتریشیها و شَکِل، خالی از واقعیت نیست. در حقیقت کاروالهو دست روی سابجکتبویست بودن اتریشیها و شَکِل گذاشته؛ با این حال، اتریشیها چنانچه شَکِل پیشبینی آینده را نامتحمل میدانست، نبودند. برای همین شَکِل در جایی، از اتریشیها نیز فاصله میگیرد.
هرچند متفکران اتریشی، در دام تعادلگراییِ نئوکلاسیکها نیفتادند، و مانند کینز، در وجود روابط متعیّن خطا نکردند (البته طیف آنارشیست این مکتب از کینز هم بیشتر در این باتلاق فرو رفته) اما رگههایی از گرایش به تعادل (نه با تعریفی نئوکلاسیکی) در مبانی آنها وجود دارد. چنانچه بروس، شارح آرای هایک تاکید کرده: [ادعای هایک در کتاب چرخههای تجاری این بود که] هرنظریه قانع کننده چرخه باید با نظریه استاندارد تعادل سازگار باشد و اعتبار آنرا از پیش، مسلم انگارد..[حال] اگر کسی فرض کند که قیمتها بهطور خودکار موجب تعادل بازار یا هرآن چیزی میشوند که تعادل عمومی را برقرار میکند، چطور میتواند چنین اختلالی رخ دهد؟ جواب هایک واضح است: چنین اختلالی نمیتواند رخ دهد مگر آنکه کسی بخواهد موقتا نظریه تعادل را بهایجاد انگیزه چرخه واگذارد. [هایک حتی بهبدیلی برای سیستم تعادل ایستا باور نداشت] و چنین استدلال میکند که سیستم ایستای تعادل را میتوان در توضیح نظری ادوارتجاری حفظ کرد.(۵)
در ادامه میبینیم که هایک صراحتا به یک نکته مهم اشاره داشته که دلیل فاصله گرفتن تحلیل تعادل ایستا از واقعیت، مداخله پولی است، هایک میگوید: تنها راه خروج از این وضعیت دشوار، توضیح تفاوت بین سیر رخدادهای توصیف شده برحسب نظریه ایستا (که فقط حرکتهای بهسوی تعادل را میسر میسازد، و با مقایسه مستقیم عرضه و تقاضای کالا استنتاج میشود) و سیر واقعی رخدادها برحسب این واقعیت است که با وارد کردن پول در موضوع، علت تعیین کننده جدیدی مطرح میشود… وارد کردن آن [=پول] سیستم بسته تعادل را در هم میشکند.(۶)
هرچند هایک از نگاه تعادلی کاملاً جدا نشد، بهتعبیر لاخمان، در نظر هایک، تعادل عمومیِ پارتو، محور نظریه اقتصادی و مرکز گرانشی بود که تمام نیروهای عمده بهسوی آن کشش داشتند.(۷) اما حق این است که نگاه هایک از چارچوب تعادلی اقتصاد نئوکلاسیک متفاوت بود. چون در نگاه هایک بین تعادل برای فرد و تعادل برای جامعه تفاوت وجود داشت؛ حداقل از نگاه میزس که گزارههای مربوط به تعادل بازار خودشان خصلت اصول بدیهی را داشتند، جلوتر بود. تمایزی که هایک میان منطق محض انتخاب و اجزای تجربی نظریه اقتصادی قائل میشود، در واقع کوششی است برای وارد کردن نقد بنیادین بر دیدگاه میزسی.(۸) پس، این حرف روتبارد که: کارآفرین [در نگاه] هایک-کرزنر بسیار بیشتر از چیزی آنها فکر می کنند به دستگاه والراسیها نزدیک است(۹) از جهتی درست است (چون کاملاً از چارچوب تعادلی جدا نشده) و از جهتی نادرست است (چون با این معیار، نگاه میزسی-روتباردی بهمراتب تعادلیتر است!)
حالا بپردازیم به نقد شَکِل به هایک، بهعقیده شَکِل، اگر ما این نظر هایک را بپذیریم که تعادل فرآیندی است که در آن، نقشههای افراد از طریق آزمون و خطا در طول زمان هماهنگ میشود، پس باید این را نیز بپذیریم که تعادل فرآیندی است که هیچ چیزی که در این فرآیند، قطعیت یقینی داشته باشد، وجود ندارد: پس میتوان تصور کرد، تحت شرایط [مذکور] ناهماهنگیهای وسیعی در فرآیند بازار هم بتواند رخ دهد. در دیدگاه ذهنگرایانه و غیرعلیتی شَکِل، شکلگیری توقعات و انتظارات فرآیندی فوقالعاده خلاقانه است، که به هیچ صورتِ درخور توجهی، قابل کنترل با هیچ الگوریتم یا قاعده مکانیکی نیست.(۱۰) نقد دیگری که به نگاه تعادلی هایک وارد شد، از طرف اسکار مورگنشترن بود. او با بیان اینکه پیشبینی کامل و حرکتهای بهسوی تعادل منطقاً ناسازگارند، این ایده هایک که فرض دوراندیشی صحیح، ارتباط نزدیکی با مفهوم تعادل دارد(۱۱) را زیر سوال بُرد. مورگنشترن چنین استدلال کرد که اگر کسی دوراندیشی کامل را مسلّم فرض کند، بهاین معناست که شخص مسلّم میپندارد نهتنها میداند دیگر مردم، اکنون و در آینده، چه خواهند کرد، بلکه میپندارد همه مردم میدانند که شما چه خواهید. این امر گویای عقبرَوی نامحدود است یا اینکه جهان همیشه در تعادل قرار دارد؛ هر کدام که باشد، مفهوم روش مرحلهای غیرضرور مینماید.(۱۲)
در حالی که هایک نظریه «رسمی »[تعادل نئوکلاسیکی] را بهدلیل نادیده گرفتن نقش یادگیری [فقدان اطلاعات کامل] مورد انتقاد قرار داد، جورج شَکِل آنرا بخاطر بیتوجهی بهزمان، نقد کرد. درک این نکته ضروری است که این انتقادات یکسان نیستند، اگرچه ممکن است مورد دوم را گسترش مفاهیم اولی تلقی کنند؛ [اما] نقد هایک عمدتاً مربوط به انتشار دانش در مورد اثرات اقدامات گذشته در بازار بود، یعنی توانایی آن در آشکارسازی تأثیر و موفقیت کارآفرینی؛ [در حالیکه] انتقادات شَکِل بسیار ریشهایتر است. او بطور خاص، بهناتوانی بازار در استفاده و پراکندگی دانش در مورد آینده توجه دارد. بنابراین، او بر شکست نظریه رسمی در پرداختن بهمشکل انتظارات تمرکز میکند.(۱۳)
برگردیم به مبانی خود شَکِل. از منظر شَکِل، اقتصاد نئوکلاسیک و سایر اشکال اقتصاد که از روش های تعادل استفاده می کنند، بُعد زمان را نادیده می گیرند. اقتصاد نئوکلاسیک متکی بر این ایده است که عوامل منطقی عمل خواهند کرد. اما این عقلانیت عملاً مترادف است با گفتن اینکه عوامل، «آینده» را می شناسند. بهتعبیر او، [در اقتصاد رسمی] هر عامل به عنوان یک فرد کاملاً مستقل رفتار می کنند و به هیچ دیروز و هیچ فردایی نگاه نمی کنند. اما بازار واقعی با کالاهایی که از دیروز به ارث رسیده، و وسایلی که محصولات آنها تا فردا آماده نخواهد بود، سروکار دارد. در همین حال، شرایط غیراقتصادی در حال تغییر است و هر یک از تعادل های متوالی را منسوخ می کند.(۱۴)
از نظر شَکِل، تصمیمگیری اقتصادی از احتمال و بسامد مشتق نشده و بر اساس نقش «تخیل» در درک امکان تصمیمگیریهای اقتصادی است. اگر تجزیه و تحلیلِ «احتمال»، برای اکثر تصمیمات اقتصادی صادق بود، بیشتر اقتصادهای مدرن وجود نداشتند. در این حالتِ آرمانی که در آن میتوان انتظارات منطقی ایجاد کرد، کارآفرینان بهسادگی وجود نخواهند داشت. کارآفرینی احتمالاً غیرمنطقی است، چون منطقی نیست که تصمیم اقتصادیای را بگیریم که سرنوشت آن توسط میلیونها انسان احتمالی دیگر و نیازها و ترجیحات ذهنی آنها تعیین می شود.
رویکرد افراطی شَکِل در خصوص ذهنیتگرایی بهنقطهای میرسد که باید از عنصر عقلانیت در تحلیلهای اقتصادی چشمپوشی کنیم. چنانچه سلگین میگوید، شَکِل معضل زیر را مطرح می کند: «اگر بین توسل به عقلانیت و در نظر گرفتن پیامدهای زمان که ما را در واقعیت به زندان می اندازد، تضاد اساسی وجود داشته باشد، نظریه پرداز با یک انتخاب سخت روبرو می شود. او می تواند عقلانیت یا زمان را رد کند.» بدیهی است که این انتخاب ناراحتکننده ناشی از شناسایی «عقلانیت» شَکِل با تفسیر نئوکلاسیک آن است، که بر اساس آن، کنش عقلانی، عملی است که به نتایج کمابیش مشابه نتایجی که در شرایط عینیِ تعادل عمومی تجویز شده، دست می یابد. پراکسیولوژی… [صرفاً] قوانین و قضایایی را که با ضرورت منطقی معتبر هستند، ارائه می دهد… در واقع ، تنها در جهان «زمان» و «عدم قطعیت» است که اقدام -نقطه شروع تجزیه و تحلیل پراکسیولوژیکی- بههیچوجه امکانپذیر نیست. در دنیایی از یقین و دانش کامل، «اقدامات» فردی کاملاً از پیش تعیین شده است؛ و آنها خودکار خواهند بود، نه هدفمند.(۱۵)
با این مدعا، شَکِل از روی پراکسیولوژی میزس عبور میکند و به نقطهای میرسد که بهتعبیری، نسبیگرایی اقتصادی است. شاید بههمین دلیل، جیمز بوکانان در مصاحبهای میگوید: تشخیص من این است که اگر مسیر سابجکتویسم رادیکال را تا پایان طی کنید، به موقعیتی بسیار نیهیلیستی خواهید رسید.(۱۶)
▪▪▪
بهعنوان سخن پایانی، شَکِل در حوزه انتظارات، بیشتر تحت تاثیر کینز و در سایر حوزهها بیشتر تحت تاثیر هایک بود، چنانچه هاجسون میگوید: در نظریه کینز فرآیند سرمایهگذاری مشمول قلمرو عدم تعیّن است. در الگوی مکتب اتریشی عدم تعیّن در تمام روابط بازار حاکم است. البته فصل مشترک هر دو مکتب زمینه مشترکی بهدست میدهد. شَکِل مهمترین کاشف این قلمرو فکری است که سعی میکند سنتزی از نظریه کینز و مکتب اتریشی ارائه دهد.(۱۷) البته دیدیم که شَکِل نامتعیّن بودن روابط اقتصادی از منظر اتریشی را بیشتر بسط داد و آنرا رادیکالتر کرد. از این رو، شَکِل، با مستثنی کردن انتظارات، باقی مبانی کینزی را کنار گذاشت و با کنار گذاشتن انتظارات اتریشی، باقی مبانی آنها را پذیرفت. این راز مهمِ سنتزِ کینز و هایک بودنِ شَکِل محسوب میشود.
____________________________________________________
پینوشت:
(۱)The General Theory of Employment, Interest and Money, J. M. Keynes, p4,213
(۲)اقناع، انتظارات و محدودیتهای اندیشه کینز، گئوف هاجسون، ص۴۷
(۳)Epistemmics and Economics, G.L.S Shackle, p233
(۴)On the Concept of Time in Shacklean and Sraffian Economics, F. Carvalho, p6,265
(۵) چالش هایک، بروس کالدول، صص۲۰۸،۲۱۰
(۶)Monetary Teory and the Trade Cycle, F. Hayek, p44
(۷)Austrian Eeconomis under Fire: The Hayek-Sraffa Duel in Retrospect, L. Lachman, p227
(۸)چالش هایک، جان گری، ص۱۲۵
(۹)Economic Controversies, M. N. Rothbard, p753
(۱۰)فلسفه سیاسی هایک، جان گری، ص۱۳۴
(۱۱)Price Expectations, Monetary Disturbances, and Malinvestments, F. A. Hayek, p235
(۱۲)Perfect Foresight and Economic Equilibrium, O. Morgensrern, p83,169
(۱۳) Praxeology and Understandin, G.A. Selgin, p29-30
(۱۴)Epistemics & Economics: A Critique of Economic Doctrines” Cambridge University Press, G.L.S Shackle, p. 150
(۱۵) Praxeology and Understandin, G.A. Selgin, p30
(۱۶) From the Austrian Economics Newsletter, Fall 1987
(۱۷)اقناع، انتظارات و محدودیتهای اندیشه کینز، گئوف هاجسون، ص۴۸
دیدگاهتان را بنویسید