لودویگ فون میزس پیشوای مکتب اتریش بخش ۲
موری روتبارد
مترجم: محسن رنجبر
بخش دوم(بخش نخست)
میزس در دهه ۱۹۲۰: دانشمند و آفرینشگر
هم انقلاب بلشویکی و هم رشد گرایشهای کورپوراتیستی در طول جنگ جهانی نخست و پس از آن، سوسیالیسم را از هدف و دیدگاهی آرمانشهری به واقعیتی رو به گسترش بدل کرد.
پیش از آن که میزس چراغ ذهن روشنگرش را بر این مساله بتاباند، نقدهای واردشده بر سوسیالیسم، یکسره اخلاقی یا سیاسی بود و بر کاربرد گسترده نیروی قهری از سوی آن تاکید میکرد، یا اگر اقتصادی بود، بر اثرات جدی ضدانگیزشی آن بر مالکیت اشتراکی یا جمعی تمرکز میکرد. اما میزس در مقالهای که در سال ۱۹۱۹ به «انجمن اقتصادی» ارائه کرد، کوبندهترین نقد ممکن؛ یعنی امکانناپذیری محاسبه اقتصادی در جامعه سوسیالیستی را به دست داد. این برای سوسیالیستهای صاحب اندیشه حقیقتا یک شوک بود، چون نشان میداد که هیات برنامهریزی سوسیالیستی، از آنجا که از یک نظام قیمتی واقعی برای ابزارهای تولید بیبهره است، عملا نمیتواند هزینهها را محاسبه کند و از این رو از پس تخصیص خردمندانه منابع در یک اقتصاد پیچیده مدرن برنمیآید.تاثیر خیرهکننده استدلال میزس به این خاطر بود که عمارت سوسیالیسم را بر پایه اصول خود این مکتب فرو میریخت. یکی از اهداف بنیادین سوسیالیسم این بود که برنامهریزان مرکزی، منابع را به برآوردهسازی اهداف خود تخصیص دهند.
اما میزس نشان داد که حتی اگر مساله پیچیده همخوانی یا ناهمخوانی اهداف برنامهریز با خیر عمومی را کنار بگذاریم، سوسیالیسم نمیگذارد که برنامهریزها به گونهای معقول به اهداف خود دست یابند، چه رسد به اینکه غایات مصرفکنندگان نفع عمومی را برآورده سازند؛ چون تخصیص منابع و برنامهریزی خردمندانه به توانایی انجام محاسبه اقتصادی نیاز دارد و این دست محاسبات به نوبه خود مستلزم آنند که قیمت منابع در بازارهای آزادی که صاحبان داراییهای خصوصی، حقوق مالکیت را در آن مبادله میکنند، تعیین شود. اما خود ویژگی اصلی سوسیالیسم، مالکیت یا دستکم کنترل دولتی یا جمعی بر همه ابزارهای غیرانسانی تولید (زمین و سرمایه) است و این بدان معناست که سوسیالیسم نمیتواند محاسبه کند یا به گونهای خردمندانه طرح یک نظام اقتصادی مدرن را بریزد.
این مقاله پرمغز میزس در دو دهه بعد تاثیر بزرگی بر سوسیالیستهای اروپایی، به ویژه در کشورهای آلمانیزبان گذاشت، چنانکه سوسیالیستها یکی پس از دیگری برای حل مسالهای که میزس پیش کشیده بود، میکوشیدند. در پایان دهه ۱۹۳۰ سوسیالیستها خاطرجمع بودند که با کاربست اقتصاد ریاضی و فروض نئوکلاسیک و بسیار غیرواقعی تعادل عمومی و رقابت کامل، و با دستور هیات برنامهریزی مرکزی به انواع گوناگون بنگاههای سوسیالیستی برای «بازی با» بازارها و قیمتهای بازار (بهویژه در طرحهای اسکار لانگه و آبا لرنر) گره از این مساله گشودهاند. میزس در سال ۱۹۲۲ دامنه بحثهایش را در مقالاتی که برای مجلات مینوشت و نیز در نقد فراگیرش با عنوان سوسیالیسم گسترش داد. مقاله سرنوشتسازش سرآخر در ۱۹۳۵ و سوسیالیسم او نیز یک سال بعد به انگلیسی برگردانده شد و فردریش هایک نیز با شرح و بسط اندیشه میزس پا به این گود گذاشت. میزس سرانجام ردیه نهاییاش بر سوسیالیستها را در سال ۱۹۴۹ در کتاب ماندگارش، کنش انسانی به دست داد.
هرچند در دهه ۱۹۴۰ که سوسیالیسم دل روشنفکران را برده بود، بر پایه آنچه در کتابهای درسی رسمی گفته میشد، لانگه و لرنر مساله بسیار مهم مطرحشده از سوی میزس را پاسخ داده بودند، اما میزس و بازار آزاد برنده نهایی این کشاکش بودهاند. این روزها به ویژه در کشورهای کمونیستی عموما پذیرفته میشود که میزس و هایک درست میگفتند و نارساییهای بزرگ برنامهریزی سوسیالیستی در عمل، دیدگاههای آنها را تایید کرده است.
پژوهشهای آغازین میزس به او آموخته بود که دخالتهای دولتی به گونهای تقریبا گریزناپذیر ناکارآمد از آب درمیآید و کنکاشهایش در پول و چرخههای کسبوکار، این بینش را بسیار تایید و تقویت میکرد. میزس در یک سلسله مقاله در دهه ۱۹۲۰ به کنکاش در گونههای مختلف دخالت دولتی نشست و نشان داد که این دخالتها همه ناکارآمد و بیهوده هستند. (این مقالات در سال ۱۹۱۹ در قالب کتابی با نام نقد دخالتگرایی منتشر شدند.) در حقیقت میزس به این قانون عمومی رسید که هرگاه دولت برای حل مشکلی به میدان اقتصاد پا بگذارد، همواره نه تنها مشکل آغازین را حل نمیکند، که یکی دو مشکل دیگر نیز میآفریند و بعد به نظر میرسد که رفع هر یک از این مشکلات تازه، دخالت بیشتر دولت را طلب میکند. او به این شیوه نشان داد که مداخلهگرایی دولت یا «اقتصاد مختلط»، ناپایدار است. هر دخالتی تنها مشکلات تازهای میآفریند که سپس دولت را وامیدارد که از میان این دو یکی را برگزیند: یا مداخله آغازین را برچیند، یا سراغ دخالتهایی تازه رود. از این رو دخالتهای دولت، نظامی ناپایدار است که منطقا یا پس میرود و به لسهفر میرسد یا پیش میرود و سوسیالیسم کامل را در پی میآورد.
اما میزس از کنکاشهایش در سوسیالیسم میدانست که نظام سوسیالیستی برای دنیای جدید «ناممکن» است، یا به سخن دیگر از نظام قیمتی لازم برای محاسبه اقتصادی و از این رو برای اداره اقتصاد صنعتی مدرن بیبهره است. اما اگر مداخلهگرایی، ناپایدار و سوسیالیسم، ناممکن است، تنها سیاست منطقی اقتصادی برای نظام صنعتی مدرن، لیبرالیسم استوار بر لسهفر است. میزس به این خاطر تعهد کمابیش دوپهلو و گنگ پیشینیان اتریشیاش به اقتصاد بازار را برگرفت و چکشکاری کرد و صیقل داد و به هواخواهی منطقی، سازشناپذیر و همساز از لسهفر بدل کرد. همخوان با این بینش، در سال ۱۹۲۷ اثر جامعش با عنوان Liberalismus را درباره لیبرالیسم «کلاسیک» یا استوار بر لسهفر منتشر کرد.
شگفتآور است که دامنه اثرگذاریهای ژرف لودویگ فون میزس بر دانش و اقتصاد در طول دهه ۱۹۲۰ را به هیچ رو به کلی واکاوی نکردهایم. میزس از همان نخستین روزها با مکتب تاریخی اقتصاد که بر آلمان سایه انداخته بود، گلاویز شده، آن را به چالش کشیده بود. ویژگی مکتب تاریخی پافشاری بر این نکته بود که هیچ قانون اقتصادی نمیتواند وجود داشته باشد که از صرف توصیف شرایط زمان و مکان فردی فراتر رود و از این رو تنها علم اقتصاد مشروع، نه نظریه، که کنکاش صرف در تاریخ است. این انگاره به لحاظ سیاسی به این معنا بود که هیچ قانون اقتصادی مزاحمی وجود ندارد که دولت بر آن پا بگذارد و پیامدهای ناکارآمد اقدامات آن را پدید آورد.
پوزیتیویستهای منطقی ایراد جدی خاص خود را درباره نظریه اقتصادی پیش کشیدند و گفتند که قانون اقتصادی تنها میتواند محتاطانه و با دودلی و از این رو تنها با «آزمون» نتایج این گونه قوانین به میانجی واقعیتهای تجربی (یا در عمل، واقعیتهای آماری) بنیاد گذاشته شود. پوزیتیویستها کوشیدند که بر پایه تفسیر خود از روشهای علوم فیزیکی، روششناسیهایی را که «غیرعلمی» میپنداشتند، از میدان به در کنند.
یورشهای نهادگراها و به ویژه پوزیتیویستها به نظریه اقتصادی، میزس را به تفکر عمیق درباره روششناسی علم اقتصاد و نیز درباره معرفتشناسی بنیادین علوم کنش انسانی واداشت. نخستین دفاع به لحاظ فلسفی خودآگاهانه از روش اقتصادی را که اتریشیهای قدیمیتر و برخی کلاسیسیستها به کار گرفته بودند، پیش روی خود دید. افزون بر آن توانست سرشت حقیقتا «علمی» این روش درست را ثابت کند و نشان دهد که روششناسی پوزیتیویستی رو به گسترش در بخش بزرگی از اقتصاد نئوکلاسیک، خود عمیقا اشتباه و غیرعلمی است. کوتاه سخن اینکه میزس نشان داد که همه دانش کنش انسانی بر دوگانگی روششناختی و تفاوتی ژرف میان مطالعه روی انسانها از یک سو و روی سنگها، مولکولها یا اتمها از سوی دیگر استوار است. این تفاوت آن است که افراد انسانی آگاه هستند، ارزشهایی برمیگزینند و بر پایه تلاش برای دستیابی به این ارزشها و غایات، تصمیم میگیرند (عمل میکنند).
او اشاره کرد که این اصل موضوع کنش، بدیهی است و به بیان دیگر اولا به محض اینکه بیان شود، برای خویشتن آشکار خواهد بود و ثانیا نمیتوان آن را رد کرد، مگر آن که به یک تناقض تن داد یا به زبان دیگر، این اصل موضوع را در هر کوششی برای رد آن به کار گرفت. از آنجا که اصل موضوع کنش به گونهای بدیهی درست است، هرگونه استلزام یا استنتاج منطقی از این کنش نیز باید مطلقا، به گونهای انعطافناپذیر و بیچون و چرا درست باشد. چون این کلیت نظریه اقتصادی مطلقا درست است، هرگونه صحبتی درباره آزمون درستی آن پوچ و بیمعنا است، چرا که اصول موضوع بدیهیاند و هیچ آزمونی نمیتواند بدون بهکارگیری این اصل موضوع رخ دهد. گذشته از آن هیچ آزمونی نمیتواند انجام گیرد، چون رخدادهای تاریخی برخلاف رخدادهای طبیعی در آزمایشگاه، همگن و قابل بازسازی و کنترل نیستند. همه رخدادهای تاریخی در برابر، ناهمگن، غیرقابل بازسازی و نتیجه عواملی پیچیدهاند. از این رو نقش تاریخ اقتصادی، چه گذشته و چه معاصر، نه آزمون نظریه، که به تصویر کشیدن نظریه در عمل و استفاده از آن برای توضیح رخدادهای تاریخی است. میزس همچنین دریافت که نظریه اقتصادی، منطق صوری حقیقت گریزناپذیر کنش انسانی است و بر این پایه چنین نظریهای به محتوای این دست کنشها یا توضیحات روانشناختی از ارزشها و انگیزهها دلمشغول نیست. نظریه اقتصادی، دلالت واقعیت صوری کنش است. به این خاطر میزس آن را در سالهای بعد، «پراگزئولوژی» یا منطق کنش خواند.
میزس انتشار زنجیره مقالات معرفتشناسانهاش را در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد و سپس آنها را در ۱۹۳۳ در کتاب دورانساز فلسفی و روششناختیاش، مسائل معرفتشناسانه علم اقتصاد گرد آورد و منتشر کرد.
میزس در دهه ۱۹۲۰: آموزگار و استاد
از آنجا که میزس، چنانکه گفته شد، در سمت تدریسش در دانشگاه وین با محدودیتهای شدیدی روبرو بود، در تدریس دانشگاهی اثرگذاری بسیار اندکی داشت. هر چند میزسیهای برجستهای چون هایک، گاتفرید فون هابرلر و اسکار مورگنشترن در دهه ۱۹۲۰ در دانشگاه زیر دست او درس خواندند، اما فریتز مکلاپ تنها دانشجوی دکتریاش بود که به خاطر گرایشهای ضدیهودی در میان اساتید اقتصاد از دریافت مدرک پروفسوری که سبب میشد بتواند به عنوان یک Privatdozent [1]درس بدهد، بازداشته شد.[۲]
در برابر، اثرگذاری فراوان میزس در مقام آموزگار و استاد از درسگفتاری خصوصی ریشه میگرفت که در دفترش در اتاق بازرگانی پایه گذاشت. از ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۴ که به ژنو رفت، هر یک پنجشنبه در میان این درسگفتار را از ساعت هفت تا نزدیک به ده عصر برگزار میکرد (روایت شرکتکنندگان در این درسگفتار اندکی متفاوت است) و بعد برای شام به رستوران ایتالیایی آنکورا ورد میرفتند و سپس نزدیک نیمهشب، طرفداران پروپاقرص این درسگفتار که میزس هم همیشه در میانشان بود، به کافه کانستلر، قهوهخانه محبوب اقتصاددانان در وین میرفتند و تا ساعت یک صبح یا بیشتر آنجا میماندند.
درسگفتار میزس هیچ مدرکی به شرکتکنندگان نمیداد و هیچگونه کارکرد رسمی، چه در دانشگاه و چه در اتاق بازرگانی نداشت و با این حال ویژگیهای استثنایی میزس در مقام دانشمند و آموزگار چنان بود که درسگفتار خصوصیاش بیدرنگ به سمینار و گردهمایی طراز اول در سراسر اروپا برای بحث و پژوهش درباره اقتصاد و علوم اجتماعی بدل شد. دعوت برای پیوستن به این سمینار و شرکت در آن، افتخاری بزرگ پنداشته میشد و این درسگفتار خیلی زود به مرکزی غیررسمی، اما بسیار مهم برای پژوهشهای پسادکتری بدل شد. فهرست نام انگلیسیها و آمریکاییها و نیز اتریشیهایی که در حلقه میزس شرکت میکردند و بعدها به افرادی برجسته بدل شدند، حقیقتا شگفتانگیز است.
در حالی که بیشتر وینیها، از جمله دوستان و شاگردان میزس نشئه این دیدگاه زیادی خوشبینانه بودند که نازیسم هرگز نمیتواند در اتریش رخ دهد، او در سالهای آغازین دهه ۱۹۳۰ فاجعه را پیشبینی کرد و مصرانه از دوستانش خواست که هرچه زودتر از اتریش بروند.
میزس که بیش از همه همکارانش در برابر خطر نازیسم در اتریش که روز به روز پردامنهتر میشد هوشیار بود، در سال ۱۹۳۴ کرسی تدریس روابط اقتصادی بینالمللی را در موسسه عالی مطالعات بینالمللی دانشگاه ژنو پذیرفت. از آن جا که قرارداد اولیه در ژنو تنها برای یک سال بسته شد، میزس سمتی پارهوقت را با یکسوم حقوق آن در اتاق بازرگانی حفظ کرد. قراردادش بعدها تا سال ۱۹۴۰ که از ژنو رفت، تمدید شد. هرچند ترک وین محبوبش او را غمگین میکرد، اما در شش سالی که در ژنو گذراند، خوش بود. دوستان و همکاران همفکر زیادی گرد او را که در نخستین (و آخرین) سمت دانشگاهی حقوقدارش جا افتاده بود، گرفته بودند.
میزس که تنها شنبهها صبح در یک سمینار هفتگی درس میداد و بار وظایف سیاسی و مدیریتی اتاق از گردهاش برداشته شده بود، سرانجام فراغتی پیدا کرد تا شاهکار بزرگش را که اقتصاد خرد و کلان را درمیآمیخت و بازار و دخالتهایی را که در آن انجام میشد، تحلیل میکرد و این همه بر روش پراکسیولوژیکی که در دهه ۱۹۲۰ و آغاز دهه ۱۹۳۰ پی ریخته بود استوار بود، آغاز کند و به پایان رساند. این رساله در سال ۱۹۴۰ با عنوان اقتصاد[۳] در ژنو منتشر شد.
آغاز جنگ جهانی دوم، فشار بسیار زیادی بر گرده میزس بار کرد. جنگ گذشته از این که موسسه را از دانشجویان غیرسوئیسیاش محروم کرد، مایه آن شد که مهاجرانی چون میزس حس کنند که هر روز بیش از پیش در سوئیس زیادیاند. دستآخر در بهار ۱۹۴۰ که آلمان فرانسه را شکست داد، لودویگ با گوشزد همسرش بر آن شد که کشوری را که حالا متحدین در برش گرفته بودند، ترک کند و به آمریکا بگریزد.
این زن و شوهر در آگوست ۱۹۴۰ به نیویورک رسیدند و بیآنکه هیچ چشماندازی برای کار پیش روی خود ببینند، از پسانداز ناچیزشان زندگی میگذراندند و بارها و بارها درون اتاقهای هتلها و آپارتمانهای مبله رفتند و بیرون آمدند. این بدترین روزهای زندگی میزس بود و مدت کوتاهی پس از آن که زندگیاش آرامتر شد، نگارش خاطرات فکری جگرسوز و آکنده از نومیدیای را آغاز کرد که در ماه دسامبر به پایان رسید و پس از مرگش با عنوان یادداشتها و خاطرهها (۱۹۷۸) به انگلیسی برگردانده شد و زیر چاپ رفت.[۴] درونمایهای اصلی در این کتاب تاثربرانگیز، بدبینی و نومیدیای است که بسیاری از لیبرالهای کلاسیک و دوستان و آموزگاران میزس به خاطر دولتگرایی فزاینده و جنگهای ویرانگر سده بیست متحمل شده بودند. منگر، بومباورک، ماکس وبر، رادولف (دوک بزرگ اتریش مجارستان) و ویلهلم روزنبرگ، دوست و همکار میزس، همگی به میانجی نومیدی و ملال رو به افزایش برآمده از سیاست روزگار خود، افسرده شده یا جانشان را از دست داده بودند. میزس در سراسر زندگیاش مصمم بود که با مبارزه همیشگی از این موانع جدی بگذرد، حتی اگرچه شاید این نبرد نومیدکننده به نظر میرسید. او سپس در بحث در این باره که چگونه لیبرال کلاسیکهای همسنخش در برابر نومیدی ناشی از جنگ جهانی نخست از پا درآمده بودند، پاسخ خود را نقل میکند:
«به این شیوه به این بدبینی نومیدکننده که برای مدتی دراز بر بهترین اذهان اروپا سنگینی کرده بود، رسیده بودم … این بدبینی مقاومت کارل منگر را در هم شکسته بود و بر زندگی ماکس وبر سایه انداخته بود.
این که ما زندگیمان را چگونه با آگاهی از فاجعهای گریزناپذیر شکل دهیم، به سرشت و مزاجمان بازمیگردد. در دبیرستان، این بیت از ویرژیل[۵] را شعار خودم کرده بودم: در مقابل بد سپر نینداز؛ همیشه شجاعانه با آن دربیاویز.[۶] در تاریکترین روزهای دوره جنگ این سخن مشهور را به خاطر میآوردم. بارها و بارها با شرایطی رودررو شدم که تاملات عقلانی نمیتوانست هیچ راهی برای گریز از آنها بیابد. اما بعد چیزی پیشبینینشده رخ میداد که راه نجاتی با خود میآورد. حتی در آن لحظه هم نمیتوانستم تسلیم شوم. هر کاری که یک اقتصاددان میتوانست انجام دهد، میکردم. در بیان آنچه که میدانستم درست است، خسته نمیشدم».
میزس با همین شجاعت خیرهکننده با هر شرایط هولناک دیگری که در زندگیاش پیش روی خود میدید – مبارزه با تورم، جنگ با نازیها و نبرد در جنگ جهانی دوم – گلاویز میشد. در همه این وضعیتها، فارغ از این که شرایط چقدر نومیدکننده بود، لودویگ فون میزس نبرد را پیش میبرد و اثرگذارهایهای بزرگش بر اقتصاد و همه شاخههای کنش انسانی را عمق میبخشید و پردامنهتر میکرد.
هنگامی که پیوند دیرینه میزس با جان ون سیکل و بنیاد راکفلر، کمکهزینه سالانه کوچکی را به میانجی مرکز ملی پژوهشهای اقتصادی برای او به همراه آورد، زندگیاش آهستهآهسته بهبود یافت؛ کمک هزینهای که در ژانویه ۱۹۴۱ آغاز شد و تا سال ۱۹۴۴ ادامه یافت. دو کتاب مهم از این کمکهزینهها سر برآورد که نخستین کتابهایی از او بودند که به زبان انگلیسی نوشته شدند و هر دو را انتشارات دانشگاه ییل در ۱۹۴۴ منتشر کرد. اولی دولت قدرقدرت: پیدایی دولت مطلقه و جنگ مطلقه بود. تفسیر غالب از نازیسم در آن روزگار، دیدگاه مارکسیستی فرانتز نومان، پناهنده آلمانی و استاد دانشگاه کلمبیا بود.
از نگاه او نازیسم آخرین نفستنگیهای بیهوده بنگاههای بزرگ آلمان بود که میخواستند قدرت رو به رشد پرولتاریا را در هم بکوبند. این دیدگاه که امروزه به کلی از اعتبار افتاده، نخستین بار در دولت قدرقدرت که به دولتگرایی و توتالیتاریسمی اشاره میکرد که بنیاد همه گونههای جمعگرایی دست چپی و دست راستی را شکل میداد، به چالش کشیده شد. کتاب دیگر میزس، دیوانسالاری، کتاب کلاسیک کوچک و معرکهای بود که تفاوتهای ناگزیر میان بنگاه سودجو، فعالیت بوروکراتیک سازمانهای غیرانتفاعی و دیوانسالاری بسیار بدتر دولت را بازمینمود؛ کاری که پیشتر هیچگاه انجام نشده بود.
انتشارات دانشگاه ییل نخستین آثار انگلیسیزبان میزس را با وجود سرسپردگی بسیار زیاد ناشران اصلی کتاب در آن دوره به سوسیالیسم و دولتگرایی منتشر کرد. کسی که مایه انتشار کتابهای میزس از سوی این انتشارات شد، هنری هازلیت، نخستین دوست جدیدش در آمریکا و روزنامهنگار برجسته اقتصادی بود که بعدها به سرمقالهنویس روشنزبان و اقتصاددان نیویورکتایمز بدل شد.
هارولد لاهناو از بنیاد ویلیام ولکر در پی آن شد که سمت دانشگاهی تماموقت و مناسبی برای میزس بیابد. از آنجا که پیدا کردن سمتی حقوقدار ناممکن به نظر میرسید، بنیاد ولکر آماده بود که همه حقوق او را بپردازد. با این همه حتی تحت این شرایط حمایتی، پیدا کردن چنین سمتی سخت بود و سرآخر دانشکده عالی تجارت دانشگاه نیویورک قبول کرد که میزس را به عنوان «استاد مدعو» دائمی بپذیرد و او بار دیگر درسگفتار محبوب خود در مقطع عالی پیرامون نظریه اقتصادی را برپا کند.[۷] میزس در ۱۹۴۹ تدریس درسگفتارش در شبهای پنجشنبه را آغاز کرد و آن را تا بیست سال بعد که بازنشسته شد و هنوز در هشتاد و هفت سالگی سرزنده و چالاک بود و سالخوردهترین استاد فعال آمریکا شمرده میشد، ادامه داد.
در ۱۹۴۲ میزس هراسان که البته از سرنوشت غمبار اقتصاد واهمهای نداشت، کار روی نسخه انگلیسیزبان آن را آغاز کرد. این کتاب تازه تنها برگردان آن به انگلیسی نبود. بازبینی شده بود، به زبانی بهتر نوشته شده بود و دامنهاش بسیار گستـــرش یافته بود، چنان که عملا جامه کتابی تازه به تن کرده بود.[۸] این کتاب اثر بزرگ زندگی میزس بود. انتشارات دانشگاه ییل با نظارت و پشتیبانی اوگن دیویدسون، این رساله جدید را در سال ۱۹۴۹ با عنوان کنش انسانی: رسالهای در اقتصاد منتشر کرد. [۹]
خوشبختانه آغاز درسگفتار میزس با انتشار کنش انسانی که در ۱۴ سپتامبر ۱۹۴۹ بیرون آمد، همزمان بود. کنش انسانی بزرگترین دستاورد میزس و یکی از ظریفترین ساختههای ذهن بشر در قرن ما است. این کتاب بر روششناسی پراگزئولوژی که خود میزس شکلش داده بود و از این اصل موضوع بنیادین و گریزناپذیر ریشه میگرفت که انسانها وجود دارند و در دنیا با استفاده از ابزارهایی برای کوشش جهت دستیابی به پرارزشترین اهدافشان دست به کنش میزنند، استوار بود و اقتصاد را به عمارتی کامل بدل کرد. میزس کل ساختمان نظریه صحیح اقتصادی را در مقام دلالتهای منطقی حقیقت ازلی کنش انسانی فردی ساخت. این دستاوردی استثنایی بود و راه گریزی را برای علم اقتصاد که به زیرشاخههایی ناهماهنگ و ناهمخوان تکهتکه شده بود، فراهم آورد. درخور توجه است که بعد از این که تاسیگ و فتر رسالهشان را پیش از جنگ جهانی نخست نوشته بودند، کنش انسانی اولین رساله یکپارچهای بود که درباره اقتصاد نوشته شد. کنش انسانی افزون بر اینکه این نظریه اقتصادی فراگیر و یکپارچه را به دست میداد، از اقتصاد مستدل اتریشی در برابر همه مخالفان روششناختیاش، تاریخگراها، پوزیتیویستها و نئوکلاسیکهایی که در میدان اقتصاد ریاضی و اقتصادسنجی کار میکردند، دفاع کرد. میزس همچنین نقدش بر سوسیالیسم و مداخلهگرایی را به روز کرد.
گذشته از اینها میزس تصحیحات نظری پراهمیتی را بر اندیشههای پیشینیانش به دست داد. به این شیوه نظریه محض فرانکفتر اتریشی آمریکایی درباره بهره را که بر رجحان زمانی استوار بود، با علم اقتصاد درآمیخت و دستآخر آبی را که بومباورک با بازگرداندن نظریه مغلطهآمیز بهره استوار بر تولید (بعد از اینکه در جلد نخست سرمایه و بهره از شرش رها شده بود) گلآلود کرده بود، دوباره پالود. انتشارات دانشگاه ییل چنان از کیفیت و در کنار آن، محبوبیت کتاب میزس سر ذوق آمده بود که در ده سال پس از آن به عنوان ناشر کتابهایش کار کرد. این انتشارات ویرایشی تازه و گسترشیافته از سوسیالیسم را در ۱۹۵۱ و ویرایشی از نظریه پول و اعتبار را که به همین شیوه گسترانده شده بود، در ۱۹۵۳ منتشر کرد. این نیز سزاوار توجه است که میزس پس از انتشار کنش انسانی به کامیابیهای پیشینش خرسند نماند و خود را از تلاش تازه بینیاز ندانست.
مقاله او درباره «سود و زیان»، شاید بهترین بحثی است که تاکنون پیرامون کارکرد کارآفرین و نظام سود و زیان بازار نوشته شده. در ۱۹۵۷ انتشارات دانشگاه ییل آخرین اثر بزرگ میزس، نظریه و تاریخ، شاهکار ژرف فلسفی او را که ارتباط حقیقی میان پراگزئولوژی یا نظریه اقتصادی و تاریخ بشر را شرح میدهد و به نقد مارکسیسم، تاریخیگری و گونههای مختلف علمزدگی میپردازد، منتشر کرد. نظریه و تاریخ، چنان که انتظار میرود، پس از کنش انسانی، مورد علاقه میزس بود.[۱۰] با این همه پس از اینکه اوگن دیویدسون در سال ۱۹۵۹ از انتشارات این دانشگاه رفت تا فصلنامه محافظهکار «دوران جدید» را بنیاد بگذارد و سردبیریاش را بر دوش گیرد، این انتشارات دیگر روی نوشتههای میزس آغوش نگشود.[۱۱] برنامه انتشارات بنیاد ویلیام ولکر در سالهای پایانی کار خود این کار ناتمام را تمام کرد و دنیا را از ویرایش انگلیسی Liberalismus (جامعه آزاد و ثروتمند) و مسائل معرفتشناسانه علم اقتصاد که هر دو در ۱۹۶۲ منتشر شدند، بهرهمند کرد. همچنین بنیاد ولکر در همان آخرین سال برپاییاش، آخرین کتاب میزس، بنیان اساسی علم اقتصاد: مقالهای درباره روش را که نقدی بر پوزیتیویسم منطقی در این علم بود، منتشر کرد.[۱۲]
در سالهایی که پس از جنگ جهانی دوم در آمریکا گذراند، میزس با مشاهده کردارها و اثرگذاری پیروان، دوستان و شاگردان پیشینش، پستی و بلندیهای زیادی را تجربه کرد. از یک سو به این خاطر که یکی از بنیانگذاران انجمن مونپلرین، انجمنی بینالمللی از دانشمندان و اقتصاددانان هواخواه بازار آزاد در سال ۱۹۴۷ بود، سرخوش بود همچنین از اینکه میدید دوستانی چون لوییجی اینودی در مقام رییسجمهور ایتالیا، ژاک روئف به عنوان مشاور پولی ژنرال شارل دوگل و روپکه و آلفرد مولر آرماک در مقام مشاوران پرنفوذ لودویگ ارهارد، نقش مهمی را در دهه ۱۹۵۰ در هدایت کشورهایشان به مسیر بازارهای آزاد و پول قوی بازی میکنند، خرسند بود. میزس نقشی برجسته را در انجمن مونپلرین در سالهای آغازین برپاییاش بازی کرد؛ اما چندی پس از آن از دولتگرایی فزاینده در آن و دیدگاههای سست و بیبنیهاش درباره سیاست اقتصادی دلسرد شد. همچنین هر چند میزس و هایک تا پایان، روابطی گرم و دوستانه داشتند و میزس هیچگاه کلام بدی درباره دوست دستپرورده دیرینش به زبان نیاورد، اما به روشنی از دگرگونیای که پس از جنگ جهانی دوم در هایک رخ داد و از پراگزئولوژی و فردگرایی روششناختی میزسی روی گرداند و به تجربهگرایی منطقی و نئوپوزیتیویسم کارل پوپر، دوست قدیمی وینیاش گروید، دل خوشی نداشت. هنگامی که هایک در سخنرانیای در دهه ۱۹۶۰ در نیویورک آشکارا، هر چند به گونهای ضمنی روششناسی پراگزئولوژیک کتاب ضدانقلاب علم خود را بیاعتبار خواند، میزس گفت که «شگفتزده» شده. او همچنین با اینکه سرشت آزادی، نوشته سال ۱۹۶۰ هایک درباره فلسفه سیاسی و اقتصاد سیاسی را به طور کلی میستود، اما او را به نرمی ولی قاطعانه به خاطر این که باور داشت که دولت رفاه «با آزادی همخوان است»، سرزنش میکرد.
پس از اینکه دو سال آخر زندگیاش را با بیماری سر کرد، لودویگ فون میزس بزرگ و نجیب، یکی از غولهای سده ما در ۱۰ اکتبر ۱۹۷۳ در نود و دو سالگی درگذشت.
از سال ۱۹۷۴ به این سو، سرعت احیای اقتصاد اتریشی و توجه دوباره به میزس و اندیشههایش بسیار زیادتر شده. اقتصاد اتریشی به طور کلی و میزس به طور ویژه که در چهار دهه پایانی زندگیاش تحقیر شده بودند، این روزها سرآخر در این گرماگرم سردرگمی در اندیشه و تفکر اقتصادی، عموما جزئی پرارزش پنداشته میشوند.
_________________________________
پاورقی
۱- مدرسی دارای همه امتیازات استادی، اما اساسا بدون دستمزد.
۲- کارل پوپر درباره وین دهه ۱۹۲۰ میگوید که «استاد دانشگاه شدن برای هر کسی که ریشهای یهودی داشت، غیرممکن شده بود». فرتیز مکلاپ، مرید و دانشجوی ممتاز میزس که یهودی بود، از دریافت مدرک پروفسوری بازداشته شد؛ مدرکی که معادل نیمه دوم دکتری بود و افراد برای آنکه بتوانند به عنوان Privatdozent در دانشگاه وین درس دهند، به آن نیاز داشتند. این وضع با دریافت مدرک پروفسوری از سوی هایک، هابرلر و مورگنشترن، سه دانشجوی برجسته دیگر میزس که یهودی نبودند، نمیخواند.
۳- Nationalökonomie
۴- نزدیک به یک دهه بعد، پس از آنکه میزس درسگفتارش در مقطع عالی را در دانشگاه نیویورک به راه انداخته بود، برخی از ما وسط عصرانهای که یک روز بعد از کلاس در رستوران چایلذر میخوردیم، به برخی از حکایتهای شگفتآوری که میزس درباره روزهای قدیم در وین میگفت، حساسیت نشان دادیم و پیشنهاد کردیم که زندگینامهاش را بنویسد. او در یکی از لحظههای انگشتشماری که خنکی و خشکی نگاهش را میگرفت، قد راست کرد و گفت: «لطفا! هنوز آن قدر پیر نشدهام که زندگینامهام را خودم بنویسم.» لحن میزس چنان بود که هیچ بحث دیگری را تاب نمیآورد. اما از آنجا که آن روزها در دهه هشتم زندگیاش بود (و از نگاه باقی ما بسیار سالخورده بود) و چون آمریکا کشوری است که بیشعورهای بیست ساله در آن، «حسب حالهای» خود را منتشر میکنند، ما خودبهخود، هر چند در سکوت با استادمان مخالف بودیم.
۵- شاعر روم باستان و صاحب ترانههای روستایی، سرودهای شبانی و انه ائید.
۶- Tu ne cede malis sed contra audentio ito
۷- هارولد لاهناو رییس شرکت ویلیام ولکر، یک انبار توزیعکننده مبلمان در کانزاسسیتی و رییس بنیاد ویلیام ولکر بود که نقش بسیار مهم، اما در عین حال قدرناشناختهای را در پشتیبانی از دانش لیبرتارین و محافظهکار از سالهای پایانی دهه ۱۹۴۰ تا سالهای آغازین دهه ۱۹۶۰ بازی کرد. میزس مدتی در کنار برپایی سمینارش به تدریس واحد سوسیالیسم خود نیز ادامه داد. پس از چند سال، سمینار او تنها واحدی بود که در دانشگاه نیویورک درس میداد.
۸- پروفسور هانس هرمان هاپه، همکار آلمانی من از گروه اقتصاد دانشگاه نوادا در لاسوگاس، پراگزئولوژیست و میزسینی نوآور و دانشمند، به من چنین گفت.
۹- دکتر بنیامین اندرسون، متخصص اقتصاد پولی، تاریخنگار اقتصادی و دوست میزس و پیش از آن، اقتصاددان بانک چیسنشنال، در ژانویه ۱۹۴۵ برآورد بسیار ارزشمندی را از اهمیت انتشار نسخهای از Nationalökonomie به زبان انگلیسی برای دیویدسون فرستاد.
Nationalökonomie نخستین کتاب فون میزس درباره اصول عمومی اقتصادی است. این کتاب به تعبیری تنه اصلیای است که موضوعی که در دو کتابش درباره پول و سوسیالیسم به کنکاش در آن نشسته، صرفا شاخههای آن هستند. این تنه اصلی، نظریه بنیادینی است که نتایجی که در کتابهایش درباره سوسیالیسم و پول گرفته، پیامدهای آن هستند.
۱۰- شوربختانه نظریه و تاریخ در بخش بزرگی از احیای دوباره مکتب اتریش پس از سال ۱۹۷۴ به شکلی غمانگیز نادیده گرفته شده.
۱۱- انتشارات دانشگاه ییل به دادخواهی میزس درباره چاپ این ویرایش کنشانسانی در بیرون از دادگاه رسیدگی کرد و تقریبا در برابر همه خواستههای او کوتاه آمد. حق انتشار این کتاب به هنری رگنری و شرکا داده شد که ویرایش سوم آن را در ۱۹۶۶ منتشر کرد؛ اما انتشارات دانشگاه ییل تا به امروز کماکان از این کتاب بهره میگیرد. بدترین بخش داستان، رنج و عذابی بود که بر این غول هشتاد و دو ساله روشنفکری که از لت و پار شدن شاهکار زندگیاش به تنگ آمده بود، تحمیل شد.
۱۲- هر سه این کتابها را انتشارات دی.ون نوستراند که رئیسش از هواخواهان میزس بود و برای نشر کتاب با بنیاد ولکرد قرارداد بسته بود، منتشر کرد. مسائل معرفتشناسانه را جورج رایسمن و Liberalismus را رالف رایکو به انگلیسی برگرداندند. هردوی آنها در سال ۱۹۵۳ که هنوز دانشآموز دبیرستان بودند، پای درسگفتار میزس مینشستند.
دیدگاهتان را بنویسید