مبانی فلسفی نظم خودانگیخته
نویسنده: محمد امین سلیمانی
هایک من جمله چهرههای برجسته و صاحب سبک “مکتب اتریش” است که بهعنوان یک متفکر جامع الاطراف, ضمن تسلط بر حوزههای متعددی چون اقتصاد ،انسانشناسی، فلسفهٔ حقوق و علوم اجتماعی بر آن است تا بدین پرسش پاسخ دهد که «چگونه نهادهای اجتماعی شکل میگیرند و قادر به ساماندهی امور اجتماعی انسانها هستند؟». او در مقابل ایده «برنامهریزی مرکزی»، دیدگاه «نظم خودجوش» را مطرح میکند که برخواسته از منازعات علمی تحت عنوان «مناظرات محاسبات اقتصادی» (socialist calculation debate)است. هایک به یُمن نگرش بین رشتهای خود که تا حد زیادی دادههای خود را مدیون همهچیزدان مجارستانی به نام «مایکل پولانی» بود[۱]، ضمن مشاهده پدیدارهای گوناگون دریافت اصولاً هم درطبیعت و هم در جامعه ساختارها و نظامات کلانی قابل مشاهدهاند که توجه به کارکرد آنها نوعی هوشمندی را نشان میدهد، حال آنکه کلیّت این نظامات

هوشمند ماحصل اراده و کنش خودآگاهانه اجزای سازندهٔ چنین ساختارهایی نیستند، به بیان دیگر در مواجهه با چنین نظمهایی شاهد نوعی طراحیهای بدون طراح هستیم که هیچ عقلانیت تصنعی (constructive rationality) قادر به خلق، تصرف و تغییر این نظامات نیست. «نظام بازار» که هایک از آن بهعنوان «کاتالاکسی» یاد میکند، مصداق جزئی از واقعیتی گسترده به نام «نظم خودانگیخته» (spontaneous order)است که او نمودهای بارز آن را درسایر پدیدارهایی من جمله فرگشت موجودات زنده، زبان و قواعد اخلاقی ردیابی میکند.
چنانچه اشاره شد «نظم خودجوش» و «برنامه ریزی مرکزی» (central planning) کلان گفتمانهایی هستند که بانیانِشان بیشتر در حوزهٔ علم اقتصاد به صورتبندی آنها پرداختهاند، بااینحال هریک از این دیدگاهها بیان اقتصادیِ آرای فلسفی اکابر پیش از خودند. «نظم خودجوش» برخواستهٔ «عقلانیت تکاملی کانت» و «برنامهریزی مرکزی» ریشه در «عقلانیت ثنوی دکارتی» دارد[۲]. دکارت با طرح دوگانه بین روح/بدن، سوبژه/ابژه و ذهن/جهان, قائل به عقلانیتی مستقل از مادّه و شرایط تاریخی است که از طریق تعقلی خودبنیاد و درونی قادر به دستیابی به حقیقتی محض است. افزون بر این مسئله دکارت با طرح آزمونی به شدت «شک انگارانه» موسوم به «دیو پلید» بر آن است تا نشان دهد درصورتیکه حواس و دادههای تجربی ما دچار خطایی عمده و فاحش شوند، کدام جز از اجزای آدمی در مقابل این فریب فراگیر مصون است. بدین جهت دکارت ضمن اثبات مصونیت عقلانیت محض به مثابهٔ «نفس انسان» و جدایی آن از بدن به مثابهٔ یک هستی مستقل، چنان درجهای برای عقلانیت قائل میشود که به شکلی فراگیر و غیرتاریخی قائل به شناخت پدیدارهای جهان است. افزون بر این مسئله انگارهٔ مکانیکی دکارت از بدن و بهطور کلی جهان طبیعت نوعی نگاه اثباتگرایانه(positive) به جهان است که خواهان کاربست روشها و قانونمندیهای علوم طبیعی در علوم انسانی است. سادهانگاری دکارت از طبیعتْ فرزند خلف پارادایم دوران روشنگری است که انسان به یمن اتخاذ روشهای علمی به خصوص قانونمندیهای علم فیزیک، مبتلا به توهم «دانایی کل» بر کلیت کائنات و متعلقات سوبژکتیو و ابژکتیو آن شده بود. از این رو ایدهٔ «برنامهریزی مرکزی» بازگو کننده عقلانیت غیرتاریخی، نازمانمند و غیرمکانمند دکارتی است که هیچ قید و بندی را نمیتوان برای آن متصور شد.
حال آنکه در مقابل عقلانیت ثنویگرای دکارت، شاهد عقلانیت تکاملی کانت هستیم. کانت بهعنوان یکی از اسلاف فکری هایک نه به قدری عقلانیت را منفعل میپندارد که در زمره تجربهگرایانی چون هیوم و لاک قرار گیرد و نه چونان عقلگراست که به ثنویت دکارتی دچار شود. در مقابلِ این دو اردوگاه عمدهٔ فلسفی، کانت با طرح فلسفهٔ «ایدهئالیسم استعلایی»(Transcendental idealism) یا «عقلانیت تکاملی»(evolutionary rationality) نوعی همزیستی بین عقلگرایان و تجربهگرایان ایجاد میکند که در آن عقل نه موجودی منفعل است و نه ماهیتی غیرتاریخی دارد. در همین راستا او در کتاب «نقد عقل محض» مینویسد:
«مفاهیم بدون شهود، تهیاند و شهود بدون دست یازیدن به مفاهیم کور است.»
به عبارتی دقیقتر کانت نقشی فعال برای عقلانیت قائل میشود، اما حد و مرز عاملیّت عقل از نظر او در چهارچوب قالبهای خاصی موسوم به «امکانات شناخت» یا «مفاهیم استعلایی» صورت میگیرد. این قالبها در واقع دادههای حسی که مقولاتی خام هستند را در چهارچوب معینی قرار میدهند تا درک و دریافتهای حسی برای عقلانیت قابل پردازش شوند. «کمیت»، «کیفیت»، «علیت» و بالاخص «زمان» و «مکان» همان مفاهیم استعلاییَند که عقلانیتْ عامیّت خود را در چهارچوب آنها مقید میکند. در واقع کانت با پیش کشیدن «مفاهیم استعلایی»، تعریفی را از عقلانیت ارائه میدهد که بنابر آن دیگر عقلانیت ماهیتی غیرتاریخی ندارد و دارای اقتضائات خاص خود است.
در این نظام فلسفی پدیدارهای مختلف جهان آنطور که هستند بر عقل آشکار نمیشوند. چنانچه کانت پیرو این مطلب مینویسد:
«ما اشیاء را آنچنانکه هستند، نمیشناسیم؛ بلکه آنچنانکه بر ما ظاهر میشوند.»
چنانچه از نقلقول فوق مستفاد میگردد، کانت در «نقد عقل محض» فیمابین دو قلمرو شناخت یعنی «واقعیت اصیل پدیدارها» و «درک و دریافت انسان از پدیدارها» تمایز قائل میشود که پیش از این «جرج بارکلی»،کشیش و فیلسوف ایرلندی آن را بیان کرده بود:
«واقعیت حقیقت نیست.»
لذا از نظر کانت قلمروی اصیل اشیاء یا نومن(Noumenon) قابل شناخت نیست؛ چرا که عقلانیت برای شناخت اصیل آن باید در قیدوبند اقتضائات خاصی نباشد. از سویی برداشتن از محدودیتها، فهم دادههای حسی از محیط را ناممکن میکند. لذا عقلْ تنها میتواند به تعمق پیرامون تصویری از واقعیت یا فنومن (phenomenon) بپردازد و نه خود واقعیت(نومن).
«مکس وبر» بهعنوان یکی از جامعهشناسان و مورخین اقتصادی سدهٔ بیستم با رویکرد نئوکانتی خود نقش بهسزایی در میراثداری هایک از کانت ایفا کرد. بهعبارت دقیقتر هایک با عنایت به مقوله «صیرورت نظریه»(theoritical becoming) از وبر مبنای فلسفی_جامعه شناختی لازم برای صورتبندی تز «نظم خودجوش» را اخذ کرد[۳]. به عقیدهٔ وبر شناخت واقعیت تجربی از دو بعدْ لایتناهی و ناتمام است. از این نقطهنظر ابعاد لایتناهی و ناتمام علم شامل عمق و سطح و بایدها و ارزشهای هر دورهٔ معین تاریخی است:
«عمق لایتناهی علم مبین آن است که حجم واقعیت از گنجایش ادراک بیرون است. پس شناخت ما از کلیتی به نام واقعیت جزئی است. زیرا اساس واقعیت بهعنوان یک کل هیچ سنخیتی با اجزای سازندهاش ندارد و بهطور کلی دارای خواص و قانومندیهای مختص خود است. سطح لایتناهی علم نیز دال بر این نکته است که فاصلهٔ عین تا ذهن هرگز بهطور کامل طی نمیشود»[۴].
از قضا هایک بر آن است تا نشان دهد دانش محدود افراد قابلیت جمعآوری تمام دادههایی را که «نظم خودانگیخته» بهوسیلهٔ آن با هماهنگسازی رفتارهای افرادْ مجموعهای با هم پیوسته را به وجود میآورد، ندارد. برایناساس «نظام بازار»(market system) بهعنوان یکی از مصادیق بارز، عمده و ملموس «نظم خودجوش»، نه تنها تحت کنترل مستقیم انسان نیست که حتی توسط آن افرادی که از آن بهره میبرند نیز بهطور کامل درک نمیشود. تأثیرپذیری شگرف هایک از عقلانیت تکاملی کانت و جامعهشناسی وبر بدان معناست که ضمن یورش به ادعاهای عقلانیت تصنعی و تقلیلگراییهای اثباتگرایانه، باید از قید خوشبینیهای مفرط روشنگری افراطی بپرهیزیم: مبنی بر اینکه همانطور که طبیعت را به لطف قانونمندیهای ماشینوارهاش کنترل کردیم، جامعه را نیز به همین ترتیب در چنگ خود خواهیم داشت.
هایک در کتاب خود موسوم به «خوبینی کشنده» مینویسد: «رسالت علم اقتصاد آن است تا به انسان یادآوری کند که چه قدر کم میداند و چه محدودیتهای شگرفی در طراحی نظم جامعه دارد.» او به پاس خاطرنشانکردن کمبودها و محدودیتهای شناخت بشری جایزه نوبل اقتصاد را از آن خود کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع و مآخذ:
1.Struan Jacobs & P. Mullins. (2016). Friedrich Hayek and Michael Polanyi in Correspondence. In History of European Ideas. https://www.tandfonline.com/doi/full/10.1080/01916599.2014.1002971
2.جادوی کاتالاکسی، مهدی فیضی/مهرنامه،شماره۱۱،اردیبهشت ۱۳۹۰
.۳ Stefan Kolev. (2018). The Abandoned Übervater: Max Weber and the Neoliberals. In European Economics: Political Economy & Public Economics eJournal. https://www.semanticscholar.org/paper/ff6da82fc2c13dda2db4c97646d7c3ba4ca85594
4. جامعهشناسی ماکس وبر/ عباس محمدی اصل/ تهران: گل آذین،۱۳۹۰،چاپ اول،صفحه۲۳
دیدگاهتان را بنویسید