کارل منگر:بنیانگذار مکتب اتریش بخش۲
کارل منگر: بنیان گذار مکتب اتریش
نویسنده:جوزف سالرنو
مترجم: دکتر محسن رنجبر
بخش دوم(بخش نخست)
در بخش نخست این نوشته که هفته پیش چاپ شد، نویسنده نگاهی به زندگی و آثار منگر انداخت،اهمیت او در مکتب اتریشی اقتصاد را بیان کرد، نمایی از وضعیت مکتب اقتصادی کلاسیک به دست داد و نارساییهای آن را واگفت و در آخر اشاره کرد که منگر چگونه این نارساییها را از میان برد و نظریه اقتصادی را دوباره ساخت. در ادامه بخش دوم و پایانی نوشته سالرنو آمده است.
نظریه ارزش
این موضوع ما را به سوی مساله ارزش که اقتصاددانان کلاسیک را این چنین آزار میداد و دست آخر از پای درشان آورد، میکشاند. از آن جا که آنها شوربختانه نمیتوانستند درک کنند که مقادیری مشخص از کالاها و نه کل ردههای آنها مفعول کنشانسانی هستند، ارزش کاربردی را از تحلیل خود کنار گذاشتند، اما منگر با تمرکز دقیق بر کنش فردی، به راحتی اهمیت فراوان مفهوم «واحد نهایی» – مقداری از یک کالاکه تصمیم به آن ارتباط دارد – را برای کل نظریه اقتصادی درک کرد.
منگر در یاد داشتهای خود، «ارزش گونه» یا ارزش ردهای مجرد از کالاها را با «ارزش فردی» یا «ارزش متعین» پیوند خورده با واحدهایی خاص از یک کالامقایسه می کرد. او با این باور که ارزش گونهها هیچ ربطی به کنش در دنیای واقعی ندارد و از این رو با بی اهمیت دانستن آن، اعتقاد داشت که: «در ارتباط با ارزش گونهها، ویژگیهای یک کالارا بدون در نظر گرفتن مقدار آن، از یک سو و خواستههای انسانی را بدون لحاظ فردیت، از سوی دیگر مقایسه میکنیم…. در زندگی واقعی، تنها کالاهای عینی و خواستههای عینی وجود دارند».
در حقیقت ردهبندی ذهنی این رضایتمندیهای مختلف حاصل از مقدار معینی از یک کالارا خود مفهوم کنش به شکلی ضمنی بیان میکند. چنان که منگر توضیح میدهد:
«هر انسانی که رفتار اقتصادی دارد، در درون خود با اهمیت متفاوتی که ارضای نیازهای گوناگون عینی برایش دارند، غریبه نیست…. فارغ از این که انسانها کجا زندگی کنند و در چه سطحی از تمدن باشند، میتوان دید که افراد مقتصد، اهمیت نسبی ارضای نیازهای گونهگون شان را میسنجند، به ویژه اهمیت نسبی کنشهای مختلفشان را که به ارضای کم و بیش کامل یکایک نیازهایشان میانجامد، سبک و سنگین میکنند و نتایج این سنجش، دست آخر آنها را به فعالیتهای معطوف به کاملترین ارضای ممکن نیازهایشان (رفتار اقتصادی) سوق میدهد».
به این ترتیب منگر توانست با تامل درباره جوهر کنش یا رفتار اقتصادی، با قاطعیت نشان دهد که نیاز به هر کالاعملا یک رشته نیاز به واحدی معین از آن کالا است که فرد به خاطر کمیابی مجبور است که درجات متفاوتی از اهمیت را به برآوردهسازیشان نسبت دهد و به طور تلویحی، انتخاب انسان تنها با واحدهای واقعی کالاارتباط دارد: «نه گونهها به این معنا، بلکه تنها اشیای عینی، در دسترس افراد مقتصد هستند. از این رو تنها این اشیا، «کالا» هستند و تنها کالاها ابژه رفتار اقتصادی و ارزشگذاری ما خواهند بود».
منگر که پیش تر نشان داده بود که تنها خواستههایی معین و واحدهایی مشخص از کالاها با فرآیند ارزشگذاری پیوند دارند، ارزش را این گونه تعریف کرد: «اهمیتی که کالاهای خاص یا مقادیری از کالاها برای ما پیدا میکنند، چون ما از وابستگی خود به تسلط بر آنها برای ارضای نیازهایمان آگاهیم». به بیان دیگر «ارزش همه کالاها صرفا انتساب این اهمیت [اهمیت ارضای نیاز های ما] به کالاهای اقتصادی است».
بر این پایه منگر نتیجه میگیرد که «ارزش در جایی بیرون آگاهی انسانها وجود ندارد…. ارزش کالاها… سرشتی یکسره ذهنی دارد». اشتباه است که این گزاره آخر را نفی ذهنگرایانه ریشهای ساحت واقعیت بیرونی تفسیر کنیم. چه این که تمایز آشکاری که منگر میان ارزش شی و خود آن شی مینهد، عملادر مقام ابزاری برای توضیح پیوند ناگسستنی هستیشناختی میان ساحت شناخت و ساحت فرآیندهای عینی علّی که به میانجی ارزشگذاری و رفتار اقتصادی پدید میآید، به کار میرود.
از این رو ارزش کالاها چیزی من عندی نیست، بلکه همواره پیامد ضروری آگاهی انسان از این نکته است که حفظ زندگی یا رفاه یا بخشی بسیار بیاهمیت از آنها به کنترل بر یک کالایا مقداری از کالاها بستگی دارد.
اگر ارزش بر قضاوتی درباره اهمیت اشیای «عینی» در بر آوردهسازی خواستههای «عینی» استوار است، این پرسش پیش میآید که این داوریها چگونه انجام میگیرند؟ به بیان دیگر، یک شی خاص برای فردی که به دنبال استفاده از آن برای ارضای خواستههایش است، چه ارزشی دارد؟ پاسخ منگر به این پرسش بود که نه تنها گره از پارادوکس ارزش گشود که بنیانهای باز سازی نظریه قیمت و از این راه، همه علم اقتصاد را نیز پی ریخت.
منگر استادانه این پرسش را با بیان دوباره آن پاسخ داد: «اگر فردی که رفتار اقتصادی دارد، این واحد معین را در اختیار نداشت – یعنی اگر کل مقدار زیر سلطه او از این کالا، کمتر از آن یک واحد بود – کدام خواستهاش برآورده نمیشد؟» در پرتوی بحث منگر پیرامون رفتار اقتصادی، پاسخ آشکارا درست به این سوال چنین است: «تنها کوچکترین خواستهها در میان همه آنهایی که به میانجی کل مقدار در دسترس برآورده میشوند».
به زبانی دیگر فارغ از اینکه کدام واحد خاص فیزیکی از مقدار کالای در اختیار کنشگر از کف او میرود، وی با تصمیم به باز تخصیص واحدهای باقی مانده برای ادامه ارضای مهمترین خواستههایش و تنها با چشمپوشی از ارضای کم اهمیتترین خواسته در میان آنهایی که قبلابا مقدار بیشتر موجود برآورده میشدند، دست به رفتار اقتصادی خواهد زد. از این رو همواره این کم اهمیتترین برآوردهسازی است که به یک واحد از مقدار کالای در دسترس کنشگر وابسته است و بر این پایه ارزش یکایک واحدهای مقدار موجود از آن را تعیین میکند. این برآوردهسازی تعیین کننده ارزش، خیلی زود با عنوان «مطلوبیت نهایی»[۱] شناخته شد. آن گونه که منگر قانون مطلوبیت نهایی را تدوین کرده:
«بر این پایه، در همه حالات عینی، از میان تمام برآوردهسازیهایی که به میانجی کل مقدار در دسترس یک فرد مقتصد از یک کالاامکان پذیر شدهاند، تنها آنهایی که کمترین اهمیت را برای او دارند، به دسترسپذیری نسبتی مشخص از کل این مقدار وابستهاند. بنابراین ارزش هر بخش از کل مقدار موجود از این کالابرای این فرد برابر است با اهمیت ارضای خواستهایی با کمترین اهمیت برای او در میان خواستهایی که بر آوردهسازیشان به میانجی کل این مقدار امکانپذیر شده و با استفاده از بخشی معادل از کل مقدار موجود برآورده میشوند».
به این شیوه منگر توانست با کاربست قانون مطلوبیت نهایی، راه حلی ساده و بی چون و چرا را برای پارادوکس ارزش که اقتصاد کلاسیک را چنین آشفته کرده بود و جلوی توسعه آن به نظریه ای خوشبنیه درباره کنشانسانی را گرفته بود، به دست دهد. به باور منگر، به خاطر کمیابی شدید الماس و طلاو در عین حال، وفور معمول آب در دسترس است که:
«به این خاطر در شرایط عادی اگر انسان ها نمیتوانستند بر مقدار خاصی از آب شرب کنترل پیدا کنند، لازم نبود که هیچ نیاز انسانی برآورده نشده بماند. از سوی دیگر در ارتباط با طلاو الماس، حتی کم اهمیتترین بر آوردهسازیهای ممکن شده به میانجی کل مقدار موجود، باز هم اهمیت نسبتا زیادی برای افراد مقتصد دارند. از این رو مقادیر متعیّن آب شرب معمولا«هیچ» ارزشی برای افرادی که دست به رفتار اقتصادی میزنند ندارد، اما مقادیر عینی طلاو الماس، از ارزش «بالایی» برخوردار است».
منگر که به این ترتیب شکاف کلاسیک میان ارزش کاربردی و ارزش مبادلهای را پر کرده بود و ریشههای نظریه قیمت را استوارانه در خاک انتخابها و ارزشیابیهای مصرفکنندگان نهاده بود، به واکاوی در دو دستگی ایجاد شده از سوی اقتصاددانان کلاسیک میان نظریه قیمت و نظریه توزیع یا میان تعیین قیمت کالاهای مصرفی و عوامل تولید روی آورد. بار دیگر منگر قانون مطلوبیت نهایی را به کار گرفت تا راه حلی با اعتبار مطلق و جهانشمول را به دست دهد. او همچنین یک بار برای همیشه این ادعای کلاسیکها را که قیمت، دست کم در بلندمدت به میانجی هزینههای تولید تعیین می شود، رد کرد.
منگر کار خود در این میدان را با اشاره به این نکته آغاز کرد که برای انسانها تنها بر آوردهسازی خواستهها اهمیت مستقیم دارد. از این رو کالاهای مصرفی یا کالاهای مرتبه نخست تنها به این خاطر ارزش مییابند که افراد از وابستگی خود به مقادیری خاص از آنها برای برآوردهسازی خواستههایی ویژه آگاه هستند و به این خاطر، اهمیت ارضای خواستههایی را که تخت بند این کالاها هستند، به آنها «نسبت میدهند».
کالاهای دارای مرتبه بالاتر، یعنی عوامل تولیدی که در ساخت کالاهای مصرفی به کار میروند، هیچ پیوند بلافصلی با برآوردهسازی خواستههای انسانی ندارند، اما به میانجی فرآیند علّی تولید، به گونهای غیرمستقیم بر فراگرد ارضای خواستهها تاثیر میگذارند. به این ترتیب ارزش مقداری خاص از کالاهای مصرفی به کالاهای مرتبه دوم به کار رفته در تولید آنها نسبت داده میشود، چون این کالاهای مرتبه دوم، علت ضروری، هر چند غیرمستقیم رضایتمندیای هستند که میتوان آن را مستقیما به مقدار موجود از کالاهای مصرفی نسبت داد. همین تحلیل استوار بر نسبتدهی ارزش درباره ارزش کالاهای مرتبه سوم، چهارم و بالاتر نیز بر قرار است. منگر نتیجه گرفت که:
«به این ترتیب، همانند آن چه درباره کالاهای مرتبه نخست میبینیم، عاملی که دست آخر ارزش کالاهای مرتبه بالاتر را پدید میآورد، صرفا اهمیتی است که ما به برآوردهسازیهایی نسبت میدهیم که در ارتباط با آنها از وابستگی خود به دسترسپذیری این کالاهایی که ارزششان محل مداقه است، آگاهیم. اما به خاطر پیوندهای علّی میان کالاها، ارزش کالاهای مرتبه بالاتر نه مستقیما و به میانجی اهمیت انتظاری برآوردهسازی پایانی که به میانجی ارزش انتظاری کالاهای متناظر مرتبه پایینتر اندازهگیری میشود».
اگر «ارزش کالاهای مرتبه بالاتر به ارزش انتظاری کالاهای مرتبه پایینتری که در تولیدشان سهیمند وابسته باشد»، آن گاه چنانکه منگر استدلال میکند، هزینههای تولید که چیزی نیستند مگر مجموع قیمتهای پرداخت شده برای انواع گوناگون کالاهای مرتبه بالاتر، به هیچ رو نمیتوانند قیمت کالاهای مصرفی را مشخص کنند، چون خود هزینهها دست آخر به میانجی این قیمتها تعیین میشوند. افزون بر آن چنانکه منگر اشاره کرده، نظریه تعیین قیمت بر پایه هزینههای تولید نمیتواند قیمت خدمات نیروی کار و زمین را که طبیعت به ما داده و بر این پایه خودشان هزینه تولیدی ندارند، توضیح دهد. در برابر، نظریه منگری انتساب ارزش[۲] این قیمتها را به سادگی و به همان روشی که قیمت هرگونه دیگری از کالاهای متعیّن را شرح میدهد، واگویی میکند، به این صورت که این قیمتها از ارزش کالاهای مرتبه پایینتر یا اگر خودشان کالاهایی از مرتبه نخست هستند، از ارزش بر آوردهسازیهایی که مستقیما به آنها وا بستهاند، به دست میآیند.
هر چند تحلیل منگر تا اینجا در تعیین ارزشگذاریهای مصرفکنندگان به عنوان پدیدآورنده عمومی ارزش و قیمت کالاهای مصرفی و عوامل تولید کامیاب بوده، اما قیمت عوامل منفرد را توضیح نداده رها میکند. دلیل این مساله آن است که کالاهای مرتبه پایینتر تنها میتوانند با مقادیر «مکمل» از کالاهای مرتبه بالاتر تولید شوند. چنانکه منگر دریافته بود، تولید به میانجی سرشت خود باید بیش از یک نوع عامل تولید را در خود داشته باشد. از این رو به نظر میرسد که نمیتوان بخشهایی محدود از ارزش کالای مرتبه پایینتر را به هر یک از کالاهای گوناگون مرتبه بالاتری که در تولید آن وارد میشوند، نسبت داد. با این همه در این جا نیز منگر با تیزفهمی تحلیلی خیرهکنندهای قانون مطلوبیت نهایی را همچون چراغی در تاریکی به دست میگیرد تا به راه حل مطلوب برسد.
منگر میگوید که در بیشتر فرآیندهای تولید، نیازی نیست که کالاهای مراتب بالاتر در نسبتهایی که همچون واکنشهای شیمیایی موشکافانه تعیین شدهاند، با یکدیگر ترکیب شوند. به بیان دیگر در صورتی که یکی از عوامل مکملی مانند کود که در تولید غلات سهیم است، تا اندازهای یا یکسره کنار رود، کاهش تولید غلات نتیجه خواهد شد، نه لغو کل فرآیند تولید. به باور منگر این نکته نشان میدهد که سهم ارزش مقداری خاص از یک کالای مرتبه بالاتر را میتوان از کل ارزش کالاهای مکمل ترکیب شده در فرآیند مشخص تولید جدا کرد. از این رو اگر کاهش مشخصی در مقدار کود، با ثبات همه شرایط دیگر به افت ده کیسهای محصول غلات بینجامد، ارزش این مقدار کود برای کشاورز دقیقا برابر است با مطلوبیت نهایی ده کیسه غلات که برآوردهسازیهایی را که در نتیجه کاهش این ده کیسه محصول از آنها چشم میپوشد، در خود دارد.
منگر «قانون عمومی تعیین ارزش مقداری متعیّن از کالایی با مرتبه بالاتر» را این گونه خلاصه میکند:
«با این فرض که… همه کالاهای در دسترس دارای مرتبه بالاتر به اقتصادیترین شکل به کار میروند، ارزش مقداری معین از یک کالای دارای مرتبه بالاتر برابر است با تفاوت میان اهمیت برآوردهسازیهایی که زمانی میتوانند انجام گیرند که بر مقدار معین کالای مرتبه بالاتری که به دنبال تعیین ارزشش هستیم کنترل داریم، با اهمیت برآوردهسازیهایی که در صورتی انجام میگرفتند که این مقدار را زیر سلطه خود نداشتیم».
از آن جا که منگر فرآیندهای تبدیل کالاهای مراتب بالاتر به مراتب پایینتر (تولید) و انتساب ارزش از کالاهای مراتب پایینتر به بالاتر را فرآیندهای علّی یکپارچهای در نظر میآورد، نقشی اصلی را در هر دوی آنها به زمان میداد.
به گفته منگر، «اندیشه علّیت… را نمیتوان از اندیشه زمان جدا کرد». به واقع اگر «دوره زمانی میان کنترل بر کالاهایی از مرتبه بالاتر و مالکیت بر کالاهای متناظر آنها از مرتبه پایینتر را هیچگاه نتوان از میان برد»، فرآیند تولید ذاتا غیرقطعی است، چون عواملی مانند تغییر در ویژگیهای خاک یا هوا که از کنترل یا دانش فنی کنشگر بیرون هستند، میتواند بر کیفیت یا کمیت کالاهای مرتبه اولی که به میانجی فرآیند تولید پدید میآیند، اثر بگذارد. این عدم قطعیت فنی که با تولید گره خورده، میتواند به میانجی بهبود دانش تکنولوژیکی که در حقیقت آیندهبینی بهتری را درباره پیامد یک فرآیند علّی زمانبر به کنشگر میدهد، بسیار کاهش یابد، اما هیچ گاه نمیتواند به طور کامل از میان رود.
اما دانش تکنولوژیک نمیتواند دیگر گونههای عدم قطعیت را که پیوند جداییناپذیری با تولید دارند، بهبود بخشد. از آن جا که یکایک فر آیندهای تولید برای ارضای خواستههای آینده انجام میگیرند، کنشگر باید بتواند این خواستهها را پیشبینی کند. در حقیقت، به گفته منگر، «موفقیت این فرآیند بیش از هر چیز به پیشبینی درست مقادیر کالاهایی بستگی دارد که از نگاه آنها (کنشگران) در دورههای زمانی آینده نیاز خواهند بود»، در حالی که «فقدان کامل آیندهنگری، هرگونه برنامهریزی برای عملی را که هدفش ارضای نیازهای انسانی است، یکسره غیرممکن خواهد کرد». با این همه و با وجود آن که افراد نمی توانند شرایط آینده خود را با قطعیت کامل پیشبینی کنند، منگر باور نداشت که مطلقا از خواسته های آینده خود نا آگاهند. کمک گیری از تجربه های پیشین مایه آن می شود که بتوانند بسیاری از خواسته هایی را که در طول برنامهریزی تجربه خواهند کرد، با اطمینانی تقریبی پیشبینی کنند. درباره خواستههای دیگر مانند نیاز به دارو و کپسول آتشنشانی «بیش و کم در تردید میمانند». اما افراد با وجود «دوراندیشی نارسا»ی خود، حتی برای ارضای این خواستهها نیز با موفقیت عمل میکنند. منگر نتیجه گرفت که «از این رو این شرایط که در آن روشن نیست نیاز به یک کالادر طول دوره برنامههای ما احساس خواهد شد یا خیر، احتمال این که شرایط ارضای احتمالی این نیاز را فراهم کنیم از میان نمیبرد و به این خاطر باعث نمیشود که واقعیت احتیاج ما به کالاها برای ارضای این دست نیازها زیر سوال رود».
به این خاطر عدم اطمینان از نگاه منگر، نه یک مانع در راه کنش، بلکه لازمه آن است.[۳]
از دید منگر «دومین عاملی که در کامیابی فعالیت انسان اثرگذار است، دانشی است که انسانها درباره ابزارهای در دسترس خود برای دستیابی به اهداف مطلوبشان دارند». به عنوان پیش شرطی برای ارضای خواستهها، کنشگران «به اندازهگیری و سیاههبرداری از کالاهایی که در اختیارشان است»، اشتیاق دارند. هر چه دانشی که به میانجی این فعالیتها پیرامون انواع و مقدار موجود از کالاهای مرتبه بالاتر پدید میآید دقیقتر باشد، پیشبینی کالاهای مصرفی در دسترس برای ارضای خواستههای آتی در طول دوره برنامهریزی دقیقتر خواهد بود. در اقتصادهای بازار توسعه یافتهای که مالکیت بر مقدار موجود از کالاهای گوناگون مرتبه بالاتر و مکان آنها معمولاپراکنده است، دستیابی به دادههایی از این دست اهمیت فراوانی در برنامهریزی برای تولید دارد، اما حتی اگر «پایینترین سطوح تمدن را در نظر آوریم،… فقدان کامل این دانش، هدایت هر گونه فعالیت آیندهنگرانه انسانها به سوی ارضای نیازهایشان را غیرممکن میکند».
حال فرآیندهای علّی تولید باید «از سوی فردی که رفتار اقتصادی دارد… برنامهریزی و پیاده شوند». منگر مجموعه کارکردهای ضروری برای راهاندازی چنین فرآیندی را «فعالیت کارآفرینانه» میخواند. چنان که پیشتر دیدهایم، مهمترین کارکرد کارآفرین از نگاه منگر، پیشبینی خواستههای آینده، برآورد اهمیت نسبی آنها و کسب دانش تکنولوژیکی و شناخت از ابزارهای فعلاموجود است. در نبود دانش و دورنگری کار آفرینانهای از این دست، نمیتوان ارزش را از برآوردهسازیها به کالاهای مرتبه بالاتر منتسب کرد و تخصیص عقلایی منابع غیرممکن خواهد شد.
فعالیت کارآفرینانه چند کارکرد دیگر نیز در خود دارد که به مقوله پراکسیولوژیک دارایی پیوند میخورند. یکی از این کار کردها «محاسبه اقتصادی» است که با محاسبات مختلف مورد نیاز برای دستیابی به کارآیی فنی فرآیندهای تولید یا به بیان دیگر برای دستیابی به پر ارزشترین کاربرد دارایی رابطهای نزدیک دارد. کار کرد کارآفرینانه سوم، «فعل اراده» است که کالاهای مرتبه بالاتر به میانجی آن به گونهای هدفمند به فرآیندهای تولید برگزیده تخصیص مییابند. کارکرد آخر «نظارت بر پیادهسازی برنامه تولید است، به گونهای که بتواند به اقتصادیترین شکل ممکن پیاده شود». دو کار کرد آخر به روشنی مالکیت – دارایی را در پی میآورند و از این رو کارآفرین منگری را در مقام یک سرمایهدار – کارآفرین مینشانند. منگر آشکارا بیان میکند که «کنترل بر خدمات سرمایه»، «پیش شرطی لازم» برای انجام فعالیت اقتصادی است. افزون بر آن هر چند ممکن است این کارآفرین در بنگاههای بزرگ «چندین کمک کار» را که فعالیتهایشان کما بیش گسترده و همه جانبه است به کار گیرد، اما باز هم خود او هر چهار کارکرد ویژه بالارا انجام خواهد داد، «حتی اگر آنها دست آخر… به تخصیص سهم ثروت به اهداف تولیدی خاص، تنها بر پایه دستههای کلی و به گزینش و کنترل افراد محدود شوند».
چهار کارکردی که منگر به عنوان هسته کارآفرینی شرح میدهد، صرفا دلالتهای پراکسیولوژیک دارایی در کالاهای مرتبه بالاتر هستند. به این خاطر است که از نگاه منگر، دانشی که کنشگر کسب میکند و انتظاراتی که شکل میدهد، مستقل و خود بنیاد نیستند، بلکه کاملا زیر سایه ساختار کالاهایی میایستند که دارایی این کنشگر و اهداف بر گزیده اش را پدید میآورند.[۴] افزون بر آن، کارآفرین منگر در مقام «انسان مقتصد»ی که فرآیند علّی نامطمئنی را به راه انداخته و پیش میبرد، کنشگر پویایی است که با جستوجوی فعالانه پرارزشترین کار بردهای داراییاش سود میبرد و صرفا «ریسک پذیر»منفعلی نیست که سودش، پاداش سرمایهگذاری در پروژههای پر خطر را نشان دهد.[۵]
نظریه قیمت
حال به واکاوی در نظریه قیمت، برترین دستاورد اقتصاد منگری میپردازیم. منگر به توضیح قیمتها بر پایه قانون مطلوبیت نهایی، به مثابه گام پایانی در پیونددهی نظریه کلاسیک محاسبه پولی با فرآیند عمومی برآورده سازی خواسته های انسان می نگریست. چون اگر عنصر فعال در تعیین قیمت کالاها از همه مراتب، مطلوبیت نهایی است و کار آفرینان محاسبات اقتصادی خود را بر این قیمت ها استوار میکنند، پس میتوان نشان داد که کنشهای هدفمندی که برای ارضای خواستههای انسانی انجام میگیرند، تعیین کننده نهایی تخصیص منابع و توزیع درآمد در اقتصاد بازار هستند.
منگر در پیش درآمدی بر توضیح نظریه قیمت خود وادار شد که علت و جوهر مبادله را توضیح دهد. شوربختانه آدام اسمیت و اقتصاددانان کلاسیک به خاطر گرایششان به فهم نیاز انسان به یک کالابه عنوان پدیدهای مجرد و عام و نه متعیّن و ویژه، هیچ راهی غیر از این نداشتند که انگیزه مبادله را گرایش علی الادعا ذاتی انسانها به «تهاتر» بدانند. به این خاطر بود که توضیح نظریه مبادله بر پایه خواستههای انسانی بر گرده منگر افتاد.
منگر که بار دیگر به قانون مطلوبیتنهایی متوسل شده بود، توانست راه حلی ساده و روشنگر را برای این مساله به دست دهد. او این راه حل را با مثالی تقریبا به قرار زیر شرح داد. فرض کنید که دو کشاورز A و B وجود دارند و هر کدام مالک مقداری از یک کالا، یکی اسب و دیگری گاو هستند. منگر با این فرض که A، شش اسب و B، شش گاو دارند، پرسید: «A و B بر سر مبادله چه تعداد اسب و گاو با یکدیگر توافق میکنند؟» در پاسخ استدلال کرد که این دو طرف تا زمانی به مبادله یک اسب با یک گاو ادامه خواهند داد که ارزش کالایی که هر یک دریافت میکنند از ارزش کالایی که از کف میدهند، فزونتر باشد یا به بیان دیگر تا زمانی به این مبادله ادامه میدهند که دو طرف کالاهایی را که مبادله میکنند، به ترتیبی وارونه ارزشگذاری کنند. منگر تحلیل خود را این گونه خلاصه میکند:
«دو طرف مبادله زمانی به این حد (برای مبادله) میرسند که یکی از آنها دیگر، مقداری از کالایی را نداشته باشد که ارزشش برای او کمتر از ارزش مقداری از کالای دیگری برای او باشد که در اختیار معامله کننده دوم است و در همین حال، معامله کننده دوم ارزشگذاری وارونهای را برای این دو مقدار کالاانجام دهد».
توقف مبادله همچنین حکایت از آن میکند که منافع متقابل داد و ستد برای طرفین آن به پایان رسیده. این منافع در فرصت هر مبادلهکننده برای ارضای خواستههای مهمترش با استفاده از دارایی دگرگون شدهاش در قیاس با خواستههایی که میتوانست با مقدار کالاهای آغازین پیش از مبادله خود برآورده سازد، نهفته است. از این رو مبادله، از نگاه منگر، به همان اندازه تولید، بخشی از فرآیند علّی برآوردهسازی خواستهها است. او این بینش را برای نشان دادن مغلطه نهفته در این باور کلاسیک که مبادله و فعالیتهای واسطهها غیرمولدند به کار گرفت و استدلال کرد که:
«تاثیر مبادله اقتصادی کالاها بر جایگاه اقتصادی هر یک از دو مبادلهکننده همواره مانند آن است که گویی ابژه ثروت تازهای تحت مالکیت آنها درآمده…. چه اینکه هدف اقتصاد نه افزایش فیزیکی کالاها، که همواره بر آوردهسازی نیازهای انسانی به کاملترین شکل ممکن است».
منگر در همان هنگام که محدودههای مبادله را نشان میداد، شیوه پراکسیولوژیک تحلیل فرآیند تعیین قیمتها در دنیای واقعی را پدید آورد. از آن جا که یکایک فرآیندهای علّی، آغازی و پایانی دارند، توضیح کامل این فرآیند توضیحی است که عواملی را که به آن شتاب میبخشند و در حرکت نگاه میدارند و نیز عواملی را که مایه پایان آن میشوند، شرح دهد. چیزی که اهمیتی بنیادین در این شیوه تحلیلی دارد، مفهومی است که بوم باورک آن را «تعادل لحظه ای»[۶] و میزس، «وضعیت سکون»[۷] میخواندند.[۸] در مثال پیشین، فرآیند مبادله تا هنگامی پیش میرود که A و B، این دو کالارا به گونهای وارونه یکدیگر ارزشگذاری کنند. اگر این ارزشگذاریهای وارونه دیگر بر قرار نباشند، فرآیند مبادله از حرکت باز میایستد و وضعیت سکون پدیدار میشود. درست است که در دنیای واقعی ارزشیابیهای افراد از کالاها به خاطر دگرگونی در خواستههای مصرفکنندگان و شرایط فنی تولید پیوسته متحول میشود و به این ترتیب، شرایط مبادله بیشتر بیوقفه باز آفرینی میشود، اما این نکته ناقض تحلیل منگر نیست. به واقع این دقیقا مفهوم وضعیت سکون است که برای تعیین مرز یک کنش خاص مبادلهای بدان نیاز داریم. چنان که منگر توضیح می دهد:
«بنیادهای مبادلههای اقتصادی پیوسته دگرگون می شوند و به این خاطر پدیده توالی مداوم رخ میدهد…. اما حتی در این زنجیره از تراکنشها میتوان با مشاهده دقیق، نقاط سکون را در زمانهایی خاص، برای افرادی خاص و در ارتباط با انواع خاصی از کالاها دید. در این نقاط سکون هیچ مبادلهای روی کالاها رخ نمیدهد، چون پیشتر به مرز اقتصادی مبادله رسیدهایم».
توضیح منگر درباره چگونگی تعیین قیمتها طبیعتا از تحلیل او پیرامون مبادله ریشه میگیرد. منگر قیمتها را به عنوان «مقدار کالاهایی که عملا مبادله میشوند»، تعریف میکند. با این همه به مثابه بخشی از فرآیند کلی ارضای خواستهها، «قیمتها صرفا آشکارسازیهای همراه با فعالیتهای اقتصادی و نشانههای دستیابی به تعادلی اقتصادی میان اقتصادهای افراد هستند». این نکته بدان معناست که پیدایی قیمتی تحققیافته – یا به بیان دیگر، مبادله واقعی مقادیر معینی از دو کالا- نه تنها با پایان فرآیند مبادله، که همچنین با دستیابی طرفین آن به وضعیت گذرای سکون ملازم است. در نمونه ای که پیش تر بیان شد، اگر A چهار اسب خود را برای دستیابی به چهار گاو B بپردازد، هم قیمت تراکنش تحقق مییابد و هم مبادله مقدار خاصی از کالاها که برای پی ریزی تعادل مبادلهای گذرایی میان A و B حول اسب و گاو ضروری است، انجام میشود. به همین ترتیب در اقتصادهای پولیمدرن، در هر لحظه از زمان، یکایک قیمتهای پولی که عملامشاهده میشوند، مبادله مقدار کالاهایی را که برای تسهیل دستیابی هر جفت معاملهکننده به وضعیت سکون بر آمده از کاتالاکسی[۹] نیاز است، نشان میدهند. این وضعیت برای هر فرد، شکل سکون گذرای کوتاه یا درازی را پیش از ورود دوباره به بازار و در گرفتن مبادلهای دیگر به خود میگیرد. در طول این وقفه است که پایان منافع متقابل مبادله درک میشود. مثلامصرفکنندهای که از یک سوپرمارکت خارج میشود، دست کم به گونهای گذرا نه تنها در ارتباط با مواد غذایی گونهگونی که خریده، بلکه همچنین به لحاظ داراییهای پولی خود و همه دیگر گونههای کالاهای مبادلهپذیری که داراییاش را شکل میدهند، در وضعیت سکون قرار دارد. این وضعیت آرامش استوار بر کاتالاکسی، دیر یا زود که این مصرف کننده دوباره خود را رودررو با فروشندهای بالقوه میبیند که ارزشیابیهایش در باب یک کالاو قیمت خرید آن، وارونه ارزشیابیهای خود او است، به هم میخورد.
منگر این شیوه تحلیلی را به کار گرفت تا نشان دهد که قیمتها تنها به میانجی ارزشگذاریهای ذهنی مشارکتکنندگان در بازار تعیین میشوند. او کار خود را با تحلیلی ساده درباره مبادله میان دو فرد جدا افتاده آغاز کرد. فرد A۱ یک اسب و B۱ مقداری گندم دارد. اگر B۱ بر پایه بر آوردهایش از مطلوبیتنهایی نسبی این دو کالابرای خود، دستبالا هشتاد بوشل[۱۰] گندم را برای دستیابی به اسب بپردازد و A۱، باز هم بر پایه نگرشش درباره مطلوبیتنهایی، با کمتر از ده بوشل گندم از اسب دل نکند، مبنایی برای مبادله وجود دارد، چون A۱ و B۱ به ازای قیمتهایی میان ده و هشتاد بوشل گندم به ازای یک اسب، ارزشگذاری وارونهای را در قبال اسب و گندم انجام میدهند. در این صورت و با این فرض که A۱ و B۱ همدیگر را میشناسند، قیمتی که در این شرایط پرداخت میشود، در جایی میان ده تا هشتاد بوشل گندم به ازای یک اسب جا خوش خواهد کرد. قیمت دقیق، محل جدال میان این دو خواهد بود و به مهارتهای چانهزنی نسبیشان بستگی خواهد داشت. در لحظهای که مبادله در میگیرد، قیمت تحقق یافته و محو میشود، و بیدرنگ وضعیت سکونی برای دو طرف مبادله پدید میآید که ویژگیاش بهبود در ارضای خواستهای هرکدام و وقفهای گذرا در فعالیتهای آن دو در کاتالاکسی است. حال بگذارید پای دو خریدار اسب بالقوه دیگر، B۲ و B۳ را نیز که بیشینه قیمت خریدشان برای یک اسب، به ترتیب شصت و پنجاه بوشل گندم است، به بازار باز کنیم. با این فرض که بیشینه قیمت خرید B۱ در هشتاد بوشل گندم ثابت میماند، گستره قیمت تعادلی به شصت و یک تا هشتاد بوشل محدود میشود، چون رقابت در میان خریداران، قیمت را به سطحی افزایش میدهد که برای بیرون راندن همه خریداران و باقی گذاشتن تنها یک خریدار که از همه تواناتر است، کفایت میکند. تنها قیمت شصت و یک بوشل به بالاتوزیعی از کالاها را پدید میآورد که با وضع سکون برای همه مشارکتکنندگان در بازار همخوان است. مثلادر قیمت هفتاد بوشل برای یک اسب، تنها B۱ که در این حالت خریدار خواهد بود، ارزشی بیشتر از این قیمت را برای اسب در ذهن دارد و A۱ فروشنده، و B۲ و B۳، خریدارهای کنار زده شده، همگی این قیمت خرید را بیشتر از ارزش اسب میپندارند و راضیاند که بدون آن از بازار بیرون روند. اگر مثال را به گونه ای تغییر دهیم که A۱ دو اسب را به ترتیب، با کمینه قیمت فروش سی و ده بوشل به بازار آورد، گستره قیمت تعادلی باز هم محدودتر خواهد شد و به پنجاه و یک تا شصت بوشل گندم فرو خواهد افتاد، و B۱ و B۲ هر کدام یک اسب را در این قیمت خواهند خرید، چون تنها قیمتی تحقق یافته در این دامنه است که میتواند وقفهای را در فرآیند استوار بر کاتالاکسی پدید آورد که از باز توزیع کالاها در تطابق با بهرهگیری کامل از منافع متقابل مبادله ریشه بگیرد. منگر اصل عمومی شکلگیری قیمت تحت «معادله انحصاری» – یعنی بازاری که همچون مثال بالادر یک سوی آن تنها یک فروشنده قرار دارد – را این گونه خلاصه میکند:
«قیمت در محدودههایی شکل میگیرد که به میانجی دو حد پدید میآیند؛ از یک سو، هم ارز[۱۱] یک واحد کالای انحصاری شده از نگاه فردی که اشتیاق و تواناییاش برای رقابت از همه کمتر است و باز هم در مبادله شرکت می کند [که در مثال بالاB۲ است]، و هم ارز یک واحد کالای انحصاری شده از دید فردی که اشتیاق و تواناییاش برای رقابت در میان رقبایی که به شیوهای اقتصادی از این مبادله کنار گذاشته میشوند، از همه بیشتر است [B۳ در این مثال]».
با این همه منگر درک میکرد که همان اصلی که بر شکلگیری قیمت در حالت انحصار سایه میاندازد، تنها در «انحصار» بر قرار نیست، بلکه قانون اقتصادی مطلقا صحیح و دقیقی است که همیشه و همه جا درباره شکلگیری قیمت در همه بازارها صدق میکند. بر پایه این قانون که از سوی بومباورک قانون «جفت های نهایی»[۱۲] نام گرفته، قیمت واقعی در هر بازار همواره در سطحی پدیدار میشود که بهرههای متقابل ادامه مبادله را یکسره از میان بردارد و دو طرف آن را به وضع سکون برساند.[۱۳] منگر مینویسد:
«هر موقعیت مشخص اقتصادی، مرزهای معینی را پدید میآورد که شکلگیری قیمت و توزیع کالاها باید درون آن رخ دهد، و هر گونه قیمت و توزیعی از کالاها که بیرون این مرزها قرار گیرد، به لحاظ اقتصادی امکانناپذیر است…. چه مقداری مشخص از یک کالا از سوی یک انحصارگر فروخته شود و چه از سوی چندین رقیب در عرضه این کالا، و نیز فارغ از آنکه این کالادر آغاز چگونه در میان فروشندگان رقیب توزیع شده، تاثیری که دست آخر بر شکلگیری قیمت و توزیع این کالادر میان خریداران رقیب وارد میشود، دقیقا یکسان است.»
این دلمشغولی گسترده منگر به فرآیند علّی برآوردهسازی خواستههاست که باعث میشود در این تکه از اصول، به یک اندازه بر «شکلگیری قیمت» و «توزیع کالاها» انگشت تاکید بگذارد. کالاها علت بی میانجی ارضای خواستهها و از این رو انگیزه بلافصل برای پا گذاشتن به فرآیند مبادله هستند. این نکته همچنین تمرکز منگر بر قیمتهای به لحاظ تاریخی تحققیافته را توضیح میدهد، چون این قیمتها به بیان منگر تنها عبارتند از «مقادیر کالاهایی که عملا مبادله شده اند». از این رو پرداخت آنها است که افزایش متقابل رضایتمندی را در میان مشارکتکنندگان در بازار پدید میآورد. «نقطههای سکون» گذرا که چنین نمود گستردهای در نظریه قیمت منگر دارند، وضعیتهاییاند که بلافاصله پس از پرداخت این قیمتها که دیگر فرصت بیشتری برای افزایش متقابل رضایتمندی در مشارکتکنندگان بازار وجود ندارد، حاکم میشوند.
چون از نگاه منگر قرار بود که اصول، بخش نخست کلی از رسالهای چند جلدی باشد که او به دنبال نگارشش بود و هیچ گاه کاملش نکرد، این کتاب به روشنی، بحثی روشن و مفصل را درباره تعیین قیمت عوامل تولید و از این رو درباره هزینههای پولی تولید که در محاسبات اقتصادی کارآفرینان به کار میروند، کم دارد.[۱۴] این کمبود در نظریه قیمتی منگر، زبردستانه از سوی بومباورک پر شد که در ۱۸۸۶ «قانون هزینه ها»[۱۵] را که امروز قانون تولید نهاییاش میخوانیم و تعیین قیمتها را در بازارهای عوامل تولید، به گونهای کاملاسازگار با توضیح منگر درباره تعیین قیمت کالاهای مصرفی به میانجی قانون مطلوبیت نهایی توضیح میداد، بیان کرد. با تکمیل نظریه منگری فرآیند تعیین قیمت، دست آخر کار آفرینی بنگاهها و محاسبه پولی با انتخاب مصرف کننده در هم آمیخته شدهاند و نظریهای عمومی را درباره کنشانسانی به دست دادهاند. از این رو بزرگترین دستاورد منگر و جوهر «انقلاب» او در علم اقتصاد این است که نشان داد قیمتها چیزی بیشتر یا کمتر از نمود عینی فرآیندهایی علّی که هدفمندانه آغاز شده اند و ارضای خواستههای انسانی را در سر دارند، نیستند. از این رو این نظریه قیمتها است که بنیان اقتصاد منگری و لذا اتریشی را شکل میدهد. شومپیتر در تکهای سخت بخردانه از مدیحهای که برای منگر نوشته، بر این سویه از آثار او انگشت میگذارد:
«از این رو مهم، کشف این نکته نیست که افراد به این دلیل و تا جایی به خرید، فروش یا تولید کالاها روی میآورند که آنها را از منظر ارضای خواستهها ارزشگذاری میکنند، بلکه مهم، کشفی از نوعی بسیار متفاوت است؛ مهم کشف آن است که این نکته ساده و ریشههایش در قوانین مرتبط با نیازهای انسانی، یکسره برای توضیح نکات بنیادین مربوط به همه پدیدههای پیچیده اقتصاد جدید مبادلهای کفایت می کنند، و خواسته های انسانی نیرویی هستند که ساز و کار اقتصادی را به ورای اقتصاد رابینسون کروزوئهای یا اقتصاد بدون مبادله پیش میرانند؛ با وجود نمودهای چشمگیری که در برابر این نکته میبینیم. زنجیره فکریای که به این نتیجه ختم میشود، از این شناخت آغاز میگردد که شکلگیری قیمتها ویژگی اقتصادی اقتصاد – به گونه ای متفاوت از همه دیگر ویژگیهای اجتماعی، تاریخی و تکنیکی آن – است و همه رخدادهای مشخصا اقتصادی را میتوان درون چارچوب شکلگیری قیمتها درک کرد. از یک موضع اقتصادی خالص، نظام اقتصادی تنها نظامی از قیمتهای به هم وابسته است. یکایک مسائل اجتماعی، هر نامی که داشته باشند، چیزی نیستند مگر نمونههایی خاص از یک فرآیند واحد که پیوسته تکرار میشود، و همه قواعد مشخصا اقتصادی از قوانین شکل گیری قیمت ها بیرون کشیده می شوند. در مقدمه کتاب منگر [اصول]، این شناخت را در مقام فرضی بدیهی می بینیم. هدف بنیادین او کشف قانون شکلگیری قیمت است. به محض اینکه توانست راه حل مساله تعیین قیمتها را هم در سوی «عرضه» و هم در سوی «تقاضا»ی آن بر تحلیلی از نیازهای انسانی و بر چیزی که وایزر اصل «مطلوبیت نهایی» خوانده استوار کند، کل ساز و کار پیچیده حیات اقتصادی، ناگهان به گونهای پیشبینی نشده و به روشنی، ساده به نظر رسید.»
شومپیتر گفته خود را این گونه به پایان می برد که با وجود دیگر اثرات چشمگیر منگر، «نظریه او پیرامون ارزش و قیمت… به تعبیری ترجمان شخصیت واقعی او است». در این صورت، شخصیت منگر هنوز در پارادایم پراکسیولوژیک شکوفای اقتصاد معاصر اتریشی زنده است.
۱- marginal utility، این تعبیر را فردریش فون وایزر، شاگرد منگر که خود اقتصاددانی اتریشی بود، ساخت و به نظر میرسد خود منگر هیچگاه آن را در آثار منتشر شدهاش به کار نگرفته.
۲- value imputation
۳- این نکته در هایک، «کارل منگر»، ص ۷۱ بیان شده که هایک در آن دیدگاه منگر درباره فعالیت اقتصادی را اینگونه توصیف میکند:«از نگاه او فعالیت اقتصادی اساسا برنامهریزی برای آینده است و بحث او درباره دوره یا دورههای بسیار متفاوتی که دامنه آیندهنگری بشر در قبال خواستههای گوناگون تا آنها گسترش مییابد، آشکارا رنگی مدرن دارد.»
۴- گیدو هولسمن در مقاله نوآورانه و جریان سازش با عنوان «دانش، داوری، کاربرد دارایی»، رویکردی کاملامنگری را درباره دانش شرح میدهد. میگوید:
«دانش به خودی خود هیچگاه کمیاب نیست. از این رو مشکلات دانشی تنها تا هنگامی دارای جایگاهی در اقتصاد هستند که دانش باید برای کار بردش انتخاب شود. با این همه انتخاب دانش یکسره به دارایی فرد کنشگر وابسته است…. انتخابهای ما نشان از داوریای درباره «اهمیت» دانش تکنولوژیک ما تحت شرایط انتظاری کنشمان دارند…. با این همه بدون ارجاع به دارایی خود، به هیچ رو نمیتوانیم دانش را بر حسب اهمیت انتخاب کنیم. افزون بر آن وقتی مالک دارایی هستیم، میدانیم که کدام نوع دانش میتواند مفید باشد. این دارایی است که یادگیری ما را به مسیرهای سودمند هدایت میکند.»
۵- منگر به این شیوه از هانس فون مانگولت، سلف بر جستهاش در سنت آلمانی ارزش ذهنی به خاطر توصیف «ریسکپذیری به عنوان کارکرد بنیادین کارآفرینی» انتقاد میکند. از نگاه منگر، ریسک صرفا ملازم با برنامهریزی و عملکرد فرآیند علّی تولید است؛ فرآیندی که هدف و نیروی محرکهاش، ارضای مهمترین خواستههای کنشگر است.
میزس نقدی مشابه را بر این «مغلطه رایج» که سود کارآفرینانه نمودی از «پاداش ریسکپذیری» است، به دست میدهد. او در کنش انسانی مینویسد:
«این استدلال از سر تا پا غلط است. مالک سرمایه دست به انتخاب از میان سرمایهگذاریهای پر خطرتر، کم خطرتر و امن میزند. خود عملکرد اقتصاد آزاد او را به سرمایهگذاری پولش برای عرضه اضطراریترین نیازهای مصرفکنندگان به بهترین اندازه ممکن وا میدارد…. این نکته که سرمایهداران معمولا… ترجیح میدهند که سرمایه خود را در میان ردههای گونا گونی از سرمایهگذاری بگسترانند، به این معنا نیست که میخواهند «ریسک قمار» خود را کاهش دهند. در پی آنند که شانس دستیابی به سود را برای خود زیادتر کنند.»
در حقیقت چهار کارکردی که منگر با فعالیت کارآفرینانه پیوند میدهد، همگی در مفهوم «بنیانگذار – کارآفرین» (promoter-entrepreneur) میزس گنجانده شدهاند. تنها خطایی که منگر در بحث خود درباره کار آفرینی انجام داده، این است که به اشتباه فعالیت کارآفرینانه را در رده خدمات مبادله ناپذیر نیروی کار قرار داده است.
۶- momentary equilibrium
۷- the state of rest
۸- برای مطالعه توصیفی از این شیوه که به گفته میزس آن را «به گاسن، کارل منگر و بوم باورک مدیونیم»، بنگرید به میزس، کنش انسانی، صص ۳۵-۳۳۴. هر چند بومباورک شاگرد منگر بود، اما اثر کلاسیک هاینریش هرمن گاسن، نویسنده آلمانی در سال ۱۸۵۴ و بسیار پیش تر از آن که منگر اصول خود را منتشر کند، بیرون آمد. با این همه به نظر نمی رسد که منگر هیچ گاه این کتاب را خوانده باشد.
۹- catallaxy، بیانی جایگزین برای واژه economy (اقتصاد) است. در حالی که واژه اقتصاد حکایت از آن می کند که افراد درون یک اجتماع، مجموعه مشترک و ساز گاری از ارزش ها و اهداف دارند، کاتالاکسی نشان از آن دارد که ویژگی هایی مانند قیمتها، رشد، تقسیم کار و… که در بازار سر برمیآورند، پیامد طبیعی اهداف گوناگون و متفاوت افراد در اجتماع هستند. مفهوم کاتالاکسی که نخست میزس درباره آن بحث کرد، بعد ها توسط فردریش فون هایک رواج یافت. او این مفهوم را چنین تعریف میکند:«نظم پدید آمده از راه ساز گاری متقابل اقتصاد های منفرد بی شمار در بازار».
۱۰- bushel، واحدی برای وزن.
۱۱- equivalent
۱۲- marginal pairs
۱۳- به باور میزس،
«مفهوم وضعیت آشکار سکون که در نظریه اولیه (یا به بیان دیگر، منگری) قیمتها شکل گرفته، توصیفی معتبر از اتفاقی است که هر لحظه در بازار رخ میدهد. هر گونه انحراف قیمت بازار از اندازهای که در آن عرضه و تقاضا با یکدیگر برابرند، در بازار آزاد و رها از قید و بند، خود تسویه کننده است.»
۱۴- به قول هایک، این «واقعا تنها نکته مهمی است که توضیح منگر، خلا جدی را در آن باقی می گذارد».
۱۵- the law of costs
دیدگاهتان را بنویسید