آموزه‌های تجربه شوروی

آموزه‌های تجربه شوروی

برگرفته از کتاب آشوب برنامه ریزی شده

نویسنده:لودویگ فون میزس

مترجم: دکتر محسن رنجبر

افراد زیادی در جای جای دنیا پا می‌فشارند که «تجربه» شوروی، شواهد خدشه‌نا‌پذیری را در پشتیبانی از سوسیالیسم به دست داده و نادرستی همه یا دست کم بیشتر ایرادهایی را که از آن گرفته می‌شد، نشان داده است. می‌گویند که واقعیت‌ها مثل روز روشن‌اند. دیگر نباید به استدلال‌های پیشاتجربی و بی‌پایه اقتصاددانانی که برنامه‌های سوسیالیستی را به نقد می‌کشند، وقعی نهاد. آزمایشی حیاتی و سرنوشت ساز، پرده از مغلطه‌های آنها بر داشته.

 

پیش از هر چیز باید درک کرد که در میدان کنش هدفمند انسان و روابط اجتماعی، نمی‌توان هیچ آزمایشی انجام داد و تاکنون نیز چنین کاری انجام نشده. شیوه تجربی را که علوم طبیعی همه دستاوردهایشان را مدیون آن هستند، نمی‌توان در علوم اجتماعی به کار بست. علوم طبیعی می‌توانند پیامدهای دگرگونی ایزوله و جدا افتاده در تنها یک مولفه را هنگامی که مولفه‌های دیگر تغییری نمی‌کنند، در تجربه آزمایشگاهی به چشم ببینند. این مشاهده تجربی آنها دست آخر به عناصر جدایی‌پذیر خاصی در تجربه حسی باز می‌گردد. آن چه در علوم طبیعی، واقعیت خوانده می‌شود، ارتباطات علی نشان داده شده در این دست آزمایش‌ها است. نظریه‌ها و فرضیات این علوم باید با این واقعیت‌ها همساز باشند.

اما تجربه‌ای که علوم اجتماعی بایستی با آن سر و کار داشته باشند، اساسا متفاوت است. این تجربه، تجربه تاریخی است. تجربه پدیده‌های پیچیده و اثرات مشترکی است که همیاری چندین عنصر در پی آورده. علوم اجتماعی هیچ گاه نمی‌توانند شرایط تغییر را کنترل کنند و آنها را به شیوه‌ای که آزمایش‌گر در سازماندهی آزمایش‌هایش پیش می‌رود، از یکدیگر جدا سازند. هیچ‌گاه نمی‌توانند پیامدهای دگرگونی در یک مولفه تنها را در حالی که سایر شرایط تغییری نکرده است، ببینند. هرگز با فاکت‌ها، به معنایی که در علوم طبیعی به کار می‌رود، روبه‌رو نیستند. یکایک واقعیات و تجربیاتی که علوم اجتماعی باید با آنها سر و کار داشته باشند، تفسیرهای گونه‌گونی را بر می‌تابند. فاکت‌ها و تجربیات تاریخی، هیچ گاه نمی‌توانند همچون یک آزمایش، گزاره‌ای را تایید یا رد کنند.

تجربه تاریخی هیچ‌گاه خود درباره خود سخن نمی‌گوید. باید آن را از دیدگاه نظریاتی که بدون کمک مشاهدات تجربی ساخته شده‌اند، تفسیر کرد. نیازی به ورود به تحلیلی معرفت‌شناختی از مسائل منطقی و فلسفی که در این میان گریبان‌مان را می‌گیرند، نیست. کافی است اشاره کنیم که هیچ‌کس، چه آدمی بی‌تخصص باشد و چه دانشمندی سوسیالیست، هیچ‌گاه در پرداخت به تجربه تاریخی به شیوه ای غیر از این عمل نمی‌کند. در هر گفت‌وگویی پیرامون مناسبت و معنای واقعیات تاریخی، بسیار زود به گفت‌وگویی درباره اصول انتزاعی عمومی که منطقا جایگاهی پیشینی نسبت به واقعیاتی دارد که باید شرح داده شوند و تفسیر یابند، اتکا می‌شود. ارجاع به تجربه تاریخی هرگز نمی‌تواند گره از هیچ مشکلی بگشاید یا به هیچ پرسشی پاسخ دهد. رخداد‌های تاریخی و ارقام آماری یکسان، برهانی بر نظریه‌های متناقض خوانده می‌شوند.

اگر تاریخ می‌توانست چیزی را ثابت کند و به ما بیاموزد، این بود که مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید، پیش شرطی ضروری برای تمدن و رفاه مادی است. یکایک تمدن‌ها تاکنون بر مالکیت خصوصی استوار بوده‌اند. تنها کشورهای سرسپرده به اصل مالکیت خصوصی بر تنگدستی چیره شده‌اند و دانش، هنر و ادبیات پدید آورده‌اند. هیچ تجربه‌ای نشان نمی‌دهد که نظام اجتماعی دیگری می‌تواند هیچ یک از دستاوردهای تمدن را فرا چنگ بشر آورد. با این همه، تنها افرادی انگشت‌شمار این را دلیلی بسنده و بی چون و چرا بر رد برنامه‌های سوسیالیستی می‌انگارند.

در سوی دیگر داستان، حتی کسانی هستند که به شیوه‌ای وارونه استدلال می‌کنند. بارها تاکید می‌کنند که کار نظام مالکیت خصوصی تمام شده، دقیقا به این خاطر که نظامی بوده که انسان‌ها در گذشته به کار می‌بسته اند. می‌گویند که یک نظام اجتماعی، هر اندازه هم که در گذشته سودآور بوده باشد، نمی‌تواند در آینده نیز همین‌گونه باشد. دوره‌ای نو به شیوه سازماندهی اجتماعی تازه‌ای نیاز دارد. بشر به پختگی رسیده. برای او زیان‌بار است که از اصولی که در مراحل آغازین تکاملش به آنها توسل می‌جسته، دل نکند. این بی‌تردید ریشه‌ای‌ترین مخالفت با تجربه‌گرایی است. شیوه تجربی بر این نکته پا می‌فشارد که چون a در گذشته نتیجه b را به بار آورده، در آینده نیز همین نتیجه را در پی خواهد آورد. هیچ‌گاه تاکید نمی‌کند که چون a در گذشته نتیجه b را پدید آورده، بی‌تردید دیگر نمی‌تواند آن را به‌وجود آورد. با وجود اینکه بشر هیچ‌گاه شیوه تولید سوسیالیستی را تجربه نکرده، نویسندگان سوسیالیست برنامه‌های گونه‌گونی را بر پایه استدلال پیشاتجربی برای نظام سوسیالیستی پی ریخته‌اند. اما همین که کسی جرات تحلیل این پروژه‌ها و واکاوی در آنها به لحاظ امکان‌پذیری و توانایی‌شان در افزایش رفاه انسان را به خود می‌دهد، سوسیالیست‌ها به تندی زبان به اعتراض باز می‌کنند. می‌گویند که این تحلیل‌ها تنها گمانه‌زنی‌هایی پیشا‌تجربی و بیهوده‌اند. نمی‌توانند درستی گزاره‌های ما و مناسب‌بودن برنامه‌هایمان را رد کنند. تجربی نیستند. باید سوسیالیسم را آزمود و سپس نتایج مثل روز روشن خواهند شد.

چیزی که این سوسیالیست‌ها می‌خواهند، بی‌معنا است. اندیشه آنها، اگر تا پیامدهای منطقی پایانی‌اش پی گرفته شود، حکایت از آن می‌کند که انسان‌ها آزاد نیستند که هر طرحی را که یک تحول‌خواه خوش دارد پیشنهاد کند، هر اندازه هم چرند، تعارض‌آمیز و نشدنی باشد، به میانجی استدلال رد کنند. بر پایه نگاه آنها تنها شیوه مجاز برای رد برنامه‌ای ضرورتا انتزاعی و پیشاتجربی از این دست، آن است که با سازماندهی دوباره جامعه بر پایه آن به آزمونش بگذاریم. به محض این که فردی این طرح را برای دستیابی به نظمی بهتر در جامعه در می‌اندازد، همه کشور‌ها چاره ای ندارند مگر این که آن را بیازمایند و ببیند که چه رخ می‌دهد.

حتی سرسخت‌ترین سوسیالیست‌ها گریزی از پذیرش این ندارند که برای ساخت اتوپیای آینده، برنامه‌های بی‌شماری وجود دارد که آب‌شان به یک جوی نمی‌رود. الگوی شورایی اجتماعی‌سازی فراگیر همه بنگاه‌ها و مدیریت کاملابوروکراتیک آنها هست؛ الگوی سوسیالیسم آلمانی که کشورهای آنگلوساکسون آشکارا به اتخاذ کاملش گرایش دارند، هست؛ سوسیالیسم سندیکایی که با نام کورپوراتیویسم هنوز در برخی کشورهای کاتولیک هواخواهان پرشماری دارد، هست. گونه‌های بی‌شمار دیگری هم هستند. پشتیبانان بیشتر روی این برنامه‌های رقیب پا می‌فشارند که نتایج سودآوری که باید از برنامه‌شان انتظار داشت، تنها هنگامی پدیدار می‌شود که همه کشورها آن را به کار بسته باشند. آنها منکر این می شوند که سوسیالیسم در یک کشور تنها، می‌تواند مواهبی را که به آن نسبت می دهند، در پی آورد. مارکسی‌ها می‌گویند که رستگاری ناشی از سوسیالیسم تنها در «مرحله بالاتر» آن پدیدار می‌شود که چنان که به اشاره می‌گویند، تنها پس از این که طبقه کارگر «کشاکش‌هایی دراز و رشته‌ای کامل از فرآیند‌های تاریخی را از سر گذراند که هم اوضاع و احوال و هم انسان‌ها را یکسره دگرگون می‌کنند»، ظاهر خواهد شد. نتیجه این همه آن است که باید سوسیالیسم را پذیرفت و زمانی بسیار دراز را بی سر و صدا منتظر ماند تا مزایای وعده داده شده اش از راه رسد. هیچ تجربه ناخوشایندی در دوره گذار، فارغ از این که چه اندازه طولانی باشد، نمی‌تواند نا درستی این ادعا را که سوسیالیسم بهترین شیوه از میان همه شیوه‌های تصور پذیر سازماندهی اجتماعی است، نشان دهد.

اما کدام یک از برنامه های بی شمار سوسیالیستی را که با یکدیگر همخوان نیستند، باید بر گرفت؟ همه فرقه‌های سوسیالیستی با شور و شوق بسیار اعلام می کنند که تنها اندیشه خود آنها سوسیالیسم ناب است و همه فرقه‌های دیگر از تدابیری دروغین و یکسره زیان بار هوا خواهی می کنند. جناح‌های گوناگون سوسیالیستی در مبارزه با یکدیگر دست به دامن همان شیوه‌های استدلال انتزاعی می‌شوند که هر گاه در رد درستی گزاره‌های آن‌ها و مناسب و عملی بودن برنامه‌هایشان به کار می‌روند، پیشاتجربی و تو خالی‌شان می‌خوانند و به این شیوه بدنام‌شان می‌کنند. البته هیچ شیوه دیگری در این میان وجود ندارد. مغلطه‌هایی که در نظام‌های استدلال انتزاعی همچون سوسیالیسم به کار رفته‌اند، نمی‌توانند به راهی مگر استدلال انتزاعی در هم کوفته شوند.

ایراد بنیادینی که درباره عملی بودن سوسیالیسم پیش نهاده شده، به امکان‌ناپذیری محاسبه اقتصادی باز می گردد. به شیوه ای انکارناپذیر نشان داده شده که جامعه سوسیالیستی از پس محاسبه اقتصادی بر نمی‌آید. جایی که به خاطر عدم خرید و فروش عوامل تولید، قیمت‌های بازار برای آنها وجود ندارد، نمی‌توان در برنامه‌ریزی کنش آتی و تعیین نتیجه کنش‌های پیشین به محاسبه روی آورد. مدیریت سوسیالیستی تولید به هیچ رو نمی‌داند که آن چه برنامه‌ریزی و پیاده می‌کند، مناسب‌ترین راه برای دستیابی به اهدافی که در سر دارد، هست یا نه. در تاریکی دست به کار می‌شود. عوامل کمیاب تولید، چه مادی و چه انسانی (کار گر) را بر باد می‌دهد. آشوب و فقر، ناگزیر دامن همه را خواهد گرفت.

همه سوسیالیست‌های اولیه چنان کوته‌بین بودند که این نکته بنیادین را درک نمی‌کردند. اقتصاد‌دانان آغازین هم به اهمیت فراوان آن آگاه نبودند. در ۱۹۲۰ که نویسنده این متن، امکان‌نا‌پذیری محاسبه اقتصادی را تحت سوسیالیسم نشان داد، دفاعیه‌پردازان آن جست‌وجوی شیوه‌ای برای محاسبه را که مناسب نظام‌های سوسیالیستی باشد، آغاز کردند. آنها در این تلاش‌های خود یکسره ناکام مانده‌اند. بیهودگی برنامه‌هایی را که پدید آوردند، به سادگی می‌توان نشان داد. کمونیست‌هایی همچون تروتسکی که هراس از میرغضب‌های شوروی کاملامرعوب‌شان نکرده بود، با طیب خاطر می‌پذیرفتند که حسابداری اقتصادی بدون روابط بازار، تصور پذیر نیست.

ورشکستگی فکری اندیشه سوسیالیستی را دیگر نمی‌توان پنهان کرد. کار سوسیالیسم، با وجود محبوبیت بی‌سابقه‌اش، ساخته است. هیچ اقتصاددانی دیگر نمی‌تواند عملی نبودن آن را به چالش کشد. امروز سرسپردگی به اندیشه های سوسیالیستی، دلیلی بر غفلت کامل از مسائل بنیادین اقتصاد است. ادعاهای سوسیالیست‌ها به اندازه ادعاهای طالع‌بین‌ها و جادو گران بی پایه است.

در ارتباط با این مشکل بنیادین سوسیالیسم یعنی محاسبه اقتصادی، «تجربه» روسیه هیچ فایده‌ای ندارد. شوروی‌ها درون دنیایی عمل می‌کنند که بخش بزرگ‌تری از آن هنوز به اقتصاد بازار سر سپرده است. محاسباتی را که بر پایه آن تصمیم گیری می‌کنند، بر قیمت‌هایی که در کشورهای دیگر شکل گرفته، استوار می‌کنند. بدون کمک این قیمت‌ها کنش‌هایشان بی‌هدف و بی‌برنامه خواهد بود. تنها تا هنگامی که به این نظام قیمت‌های خارجی رجوع می‌کنند، می‌توانند محاسبه کنند، حساب‌هایشان را نگاه دارند و برنامه‌هایشان را تدوین کنند. از این لحاظ می‌توان با این گفته نویسندگان مختلف سوسیالیست و کمونیست که سوسیالیسم در تنها یک یا چند کشور سوسیالیسم واقعی نیست، موافق بود.

البته این نویسندگان معنایی کم و بیش متفاوت را به ادعای خود نسبت می‌دهند. می‌خواهند بگویند که مواهب کامل سوسیالیسم تنها می‌تواند در جامعه سوسیالیستی فراگیر در همه دنیا به دست آید. در برابر، آنهایی که با آموزه‌های علم اقتصاد آشنایند، می‌پذیرند که سوسیالیسم، دقیقا اگر در بخش بزرگی از دنیا پیاده شود، به آشفتگی کامل می‌انجامد.

ایراد مهم دیگری که از سوسیالیسم گرفته شده، این است که در قیاس با کاپیتالیسم، شیوه‌ای کمتر کارآمد برای تولید است و بهره‌وری نیروی کار را کاهش می‌دهد. بر این پایه، استاندارد زندگی توده‌ها در جوامع سوسیالیستی در قیاس با شرایط حاکم تحت کاپیتالیسم پایین است.

شکی نیست که تجربه شوروی این ایراد را رد نکرده است. تنها نکته قطعی درباره حال و روز روسیه تحت نظام شورایی که همه بر سر آن هم داستان هستند، این است که استاندارد زندگی توده‌های روس از ایالات متحده آمریکا، کشوری که همه جا سر مشق کاپیتالیسم پنداشته می‌شود، بسیار پایین‌تر است. اگر قرار بود که نظام شورایی را یک تجربه بپنداریم، باید می‌گفتیم که این تجربه به روشنی، مهتری کاپیتالیسم و کهتری سوسیالیسم را نشان داده است.

این درست است که هواخواهان سوسیالیسم پایین بودن استاندارد زندگی در روسیه را به شیوه‌ای دیگر تفسیر می‌کنند. از نگاه آنها این شرایط نه در اثر سوسیالیسم که با وجود سوسیالیسم و به خاطر عواملی دیگر پدید آمده است. به عوامل گوناگونی همچون فقر روسیه در دوره حکومت تزارها، اثرات ویرانگر جنگ‌ها، دشمنی ادعایی کشور‌های دموکراتیک سرمایه‌داری، خرابکاری ادعایی باز مانده‌های آریستوکراسی روسیه و بورژوازی کولاک‌ها اشاره می‌کنند. نیازی نیست که به واکاوی در این موضوعات بپردازیم، چه مدعی نیستیم که تجربه‌ای تاریخی می‌تواند به همان شیوه که آزمایشی سر نوشت ساز می‌تواند گزاره‌ای درباره رخدادهای طبیعی را تایید یا رد کند، درستی یا نادرستی حکمی نظری را نشان دهد.

این نه ناقدان سوسیالیسم، که هواخواهان خشک مغز آن هستند که معتقدند «تجربه» شوروی چیزی را درباره آثار سوسیالیسم ثابت می‌کند. اما کاری که واقعا در بررسی حقایق آشکار و چالش ناپذیر تجربه روسیه انجام می‌دهند، این است که با ترفندهایی ناروا و قیاس‌هایی مغلطه‌آمیز، این حقایق را کنار می‌گذارند. برای ادامه بحث بیایید تصور کنیم که تفسیر آنها درست است. در این صورت باز هم بیهوده است که ادعا کنیم تجربه شوروی، برتری سوسیالیسم را نشان داده. همه آنچه می‌توان گفت، این است: این واقعیت که استاندارد زندگی توده‌ها در روسیه پایین است، گواه مسلمی را بر این که سوسیالیسم در مرتبه‌ای پایین‌تر از کاپیتالیسم قرار دارد، فراهم نمی‌آورد.

مقایسه‌ای با آزمایش‌هایی که در میدان علوم طبیعی انجام می‌شوند، می تواند این بحث را روشن‌تر کند. زیست‌شناسی می‌خواهد غذای به تازگی ثبت شده‌ای را آزمایش کند. آن را به خورد چند خوکچه هندی می‌دهد. وزن همه آنها کاهش می‌یابد و دست آخر می‌میرند. آزمایش‌گر اعتقاد دارد که ضعف و مرگ آنها نه به خاطر این غذا، که تنها به خاطر ابتلای تصادفی به ذات الریه بوده است. با این همه، مضحک است که ادعا کند که چون این نتیجه نا‌خوشایند را باید به رخدادهایی تصادفی نسبت داد و رابطه‌ای علی با شرایط آزمایش ندارند، پس آزمایش او ارزش غذایی این ترکیب تازه را نشان داده. بیشترین چیزی که می‌تواند ادعا کند، این است که نتیجه این آزمایش قطعی نیست و ارزش غذایی ترکیب آزمون شده را به چالش نمی‌کشد. می‌تواند بر این نکته انگشت بگذارد که اوضاع به گونه‌ای است که انگار اصلاهیچ آزمایشی انجام نشده. حتی اگر استاندارد زندگی توده‌های روس بسیار بالاتر از استاندارد زندگی در کشور‌های کاپیتالیستی بود، دلیلی مسلم بر برتری سوسیالیسم نمی‌شد. می‌توان پذیرفت که این واقعیت چالش‌ناپذیر که استاندارد زندگی در روسیه پایین‌تر از غرب کاپیتالیستی است، با قطع و یقین، نازل بودن سوسیالیسم در برابر کاپیتالیسم را نشان نمی‌دهد. اما این که اعلام کنیم که تجربه روسیه، برتری کنترل عمومی بر تولید را نشان داده، چیزی از بلاهت کم ندارد.

این واقعیت هم که ارتش روسیه بعد از این که شکست‌های زیادی خورده بود، دست آخر با استفاده از جنگ افزارهای ساخت بنگاه‌های بزرگ آمریکایی و بخشیده شده به آنها از سوی مالیات‌دهندگان آمریکایی توانست این کشور را در پیروزی بر آلمان یاری کند، برتری کمونیسم را نشان نمی‌دهد.

وقتی که نیرو هایی انگلیسی مجبور شدند که بداقبالی‌ها و بدبیاری‌های گذرایی را در شمال آفریقا متحمل شوند، پروفسور هارولد لاسکی، این رادیکال‌ترین هوا خواه سوسیالیسم بی‌درنگ شکست پایانی کاپیتالیسم را اعلام کرد. او به قدر کافی اصولی و ثابت قدم نبود که چیرگی آلمان بر اوکراین را شکست نهایی کمونیسم روسی تفسیر کند. همچنین وقتی کشورش [انگلیس] از جنگ پیروز بیرون آمد، محکومیت نظام انگلیسی از سوی خود را پس نگرفت. اگر باید رخدادهای نظامی را شاهدی بر برتری یک نظام اجتماعی دانست، این نظام آمریکایی و نه نظام روسی است که این رخداد ها شاهدی بر برتری‌اش هستند.

هیچ کدام از اتفاقاتی که از سال ۱۹۱۷ به این سو در روسیه رخ داده، با هیچ یک از گزاره‌های منتقدان سوسیالیسم و کمونیسم نا سازگاری ندارد. حتی اگر داوری خود را تنها بر نوشته‌های کمونیست‌ها و سمپات‌هایشان استوار کنیم، نمی‌توان ویژگی‌ای را در روز و حال روسیه دید که از نظام اجتماعی و سیاسی شورایی پشتیبانی کند. همه پیشرفت‌های تکنولوژیک دهه‌های گذشته از کشور‌های کاپیتالیستی سر چشمه گرفته‌اند. درست است که روس‌ها کوشیده‌اند که از برخی از این نوآوری‌ها تقلید کنند. اما همه ملت‌های عقب افتاده مشرق زمین نیز همین کار را کرده اند.

برخی کمونیست‌ها مشتاقند به ما بقبولانند که سرکوب سنگدلانه مخالفان و بر چیدن ریشه‌ای آزادی اندیشه، بیان و مطبوعات، نشانه‌های ذاتی کنترل عمومی بر کسب و کار نیست. استدلال می‌کنند که اینها تنها پدیده‌هایی تصادفی در کمونیسم هستند. با این همه این دفاعیه‌پردازان حکومت‌های خودکامه توتالیتر نمی‌توانند توضیح دهند که حقوق انسان‌ها چگونه می‌تواند تحت قدرت مطلق دولت حفظ شود.

در کشوری که صاحبان قدرت در آن آزادند که هر کس را که از او بیزارند، به قطب شمال یا به بیابان تبعید کنند و کار سخت را در تمام طول زندگی بر گرده‌اش بگذارند، آزادی اندیشه و آگاهی، دروغ است. خودکامه همیشه می‌کوشد که این دست اقدامات مستبدانه را با تظاهر به اینکه انگیزه‌اش تنها ملاحظات مربوط به رفاه عمومی و مصلحت اقتصادی بوده، توجیه کند.

تنها او داور بزرگی است که درباره همه مسائل مربوط به پیاده‌سازی برنامه‌ها تصمیم می گیرد. وقتی دولت همه کارخانه‌های کاغذسازی، دفاتر چاپ و بنگاه‌های نشر را اداره می‌کند و در مالکیت خود دارد و دست آخر تعیین می‌کند که چه چیزی چاپ شود و چه چیزی نه، آزادی مطبوعات، واهی و پندارین است. اگر دولت صاحب همه کار‌گاه‌های مونتاژ باشد و تعیین کند که این کارگاه‌ها باید برای دستیابی به چه هدفی به کار روند، حق مونتاژ پوچ و بیهوده است. داستان همه آزادی‌های دیگر نیز همین است. تروتسکی در یکی از گفته‌های درخشانش، البته تروتسکی تبعیدی تحت تعقیب و نه فرمانده سنگدل ارتش سرخ، اوضاع را واقع‌بینانه می‌بیند و می گوید: «در کشوری که تنها کار فرما دولت است، مخالفت یعنی مرگ در اثر گرسنگی. این اصل قدیمی که کسی که کار نمی‌کند، نباید بخورد، جای خود را به اصلی تازه داده: کسی که فرمان نمی‌برد، نباید بخورد». این اعتراف بحث ما را به پایان می‌برد.

آنچه تجربه شوروی نشان می‌دهد، استاندارد زندگی بسیار پایین توده‌ها و استبداد دیکتاتوری نامحدود است. دفاعیه‌پردازان کمونیسم این حقایق آشکار را به عنوان تنها یک تصادف توضیح می‌دهند. می‌گویند که این واقعیت‌ها ثمره کمونیسم نیستند، بلکه با وجود کمونیسم رخ داده‌اند. اما حتی اگر این توجیهات را محض ادامه بحث می‌پذیرفتیم، کاملابی معنا و چرند بود که معتقد باشیم که «تجربه» شوروی، چیزی را در دفاع از کمونیسم و سوسیالیسم نشان داده است.

اشتراك گذاری نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.