پیوند بین نظریه و دنیای تجربی: «مفهوم متفاوت پیش بینی »
نویسنده:خسوس هورتا دسوتو
مترجمان:محمود متوسلی، مهرزاد سعیدیکیا
برگرفته از کتاب اقتصاد مکتب اتریش:نظم بازار و خلاقیّت کارآفرینانه
مکتب اتریش در خصوص رابطهی بین نظریه و دنیای واقعی و در خصوص حالتی که در آن پیشبینی صورت میگیرد،با نگرش نئوکلاسیکها_ که در دانشگاههای اروپایی تدریس میشود_تفاوت اساسی دارد.
همچنین در منظر اتریشیها این حقیقت توجیه میشود که یک مشاهدهگر علمی،نمیتواند اطلاعات ذهنی را به دست آورد که کارآفرینان (کنشگرانواقعی) _که پیشروان فرآیندهای اجتماعی هستند_مدام و در حالتی نامتمرکز در حال کشف و خلق آن هستند و نیز اعتقاد آنها مبنی بر اینکه درستآزمایی تجربی به لحاظ نظری درعلم اقتصاد غیرممکن است توجیه میشود.در واقع اتریشیها ادعا میکنند عواملی که به لحاظ نظری سوسیالیسم را غیرممکن میسازند،عوامل واقعی هستند که توضیح میدهند چرا تجربهگرایی، تحلیلهای هزینه-فایده و مطلوبیتگرایی در افراطیترین تفسیرشان در علم ما امکانپذیر نیستند.همچنین [اینموضوع] ربطی به این ندارد که یک دانشمند باشد که بیهوده سعی کند اطلاعات حیاتی کاربردی را برای تأیید تئوریها به دست آورد یا یک رهبر سیاسی که بخواهد با احکام و دستوراتی آنها را هماهنگ کند. اگر چنین اطلاعاتی قابل حصول باشد، همان طور که برای یک هدف میتوان از آنها استفاده کرد،برای هدف دیگری هم میتوان از آنها استفاده کرد: هم میتوان برای هماهنگی جامعه از طریق فرامین اجباری از آن استفاده کرد (مهندسی اجتماعی رایج در سوسیالیسم و مداخلهگرایی) و هم میتوان از آنها برای تایید تجربی نظریههای اقتصادی استفاده کرد.با وجود این دو ایدهآل سوسیالیسم و ایدهآل اثباتگرا و مطلوبیتگرایی افراطی از دیدگاه نظریهی اقتصادی اتریشی به دلایل زیر قابل حصول و دستیابی نیستند:اول حجم گسترده اطلاعات مرتبط،دوم ماهیت اطلاعات حیاتی (پراکنده،انتزاعی و ضمنی)؛ سوم، کیفیت پویای فرآیند کارآفرینانه(امکان انتقال اطلاعاتی که هنوز کارآفرینان در فرآیند ثابت خلق کارآفرینانهشان تولید نکردهاند وجود ندارد)؛چهارم تأثیر اجبار و خود«مشاهده» علمی(که باعث تحریف، مخدوش نمودن، مختل کردن یا جلوگیری از خلق کارآفرینانه ی اطلاعات می شود). این مباحث دقیق _بعداً در جایی که دربارهی امکانناپذیری برآورد اقتصادی سوسیالسم بحث میکنیم، با جزئیات بیشتری آنها را تحلیل خواهیم کرد_ میتوانند به کار گرفته شوند تا عقیدهی اتریشیها مبنی بر امکانناپذیری پیشبینیهای خاص نظری را در علم اقتصاد توجیه کنند.(یعنی پیشبینیهایی که به مختصات خاص زمان و مکان اشاره میکنند و ماهیتی عینی و تجربی دارند). رخدادهای فردا به لحاظ علمی نمیتوانند امروز شناخته شوند، زیرا عمدتاً وابسته به اطلاعات و دانشی هستند که هنوز به طور کارآفرینانه خلق نشده و قابل شناسایی نیستند.بنابراین در اکثر موارد در علم اقتصاد ما میتوانیم پیشبینیهای کلی از روندها داشته باشیم که هایک آن را پیشبینیهای انگارهای مینامد. چنین پیشبینیهایی بیش از حد کیفی و نظری هستند و در اکثر موارد،به پیشبینی ناسازگاریها ناهماهنگیهای اجتماعی نشئت گرفته از اعمال اجبار نهادی (سوسیالیسم و مداخله گرایی) نسبت به بازار، میپردازند.
علاوه بر این،ما باید در ذهن داشته باشیم که رخدادهای به طور مستقیم قابل مشاهده و عینی در دنیای بیرون وجود ندارند.براساس مفهوم ذهنگرایی مکتب اتریش،به طور خیلی ساده، موضوع تحقیق در علم اقتصاد،آن ایدههایی هستند که دیگران دربارهی آنچه که میخواهند انجام دهند و اهدافی که به دنبال آن هستند،دارند.این ایدهها هرگز به طور مستقیم قابل مشاهده نیستند بلکه در عوض میتوان فقط به لحاظ تاریخی آنها را تفسیر نمود. برای تفسیر واقعیت اجتماعی که تاریخ شده است فرد باید در ابتدا نظریهای داشته و یک قضاوت غیرعلمی مرتبط را ارائه کند؛چنین قضاوتی عینی نیست بلکه حتی میتواند از یک مورخ به مورخ دیگر متفاوت باشد و این همان خاصیتی است که از رشتهی تاریخ یک هنر واقعی ساخته است.در نهایت،اتریشیها ادعا میکنند که پدیدههای تجربی دائماً در حال تغییرند، به گونهای که نه «پارامتر»ونه «ضریبثابت» در رخدادهای اجتماعی وجود ندارد، بلکه فقط «متغیرها» وجود دارند؛وبنابراین تحقق هدف سنتی اقتصادسنجی و هر نسخهی برنامهی روش شناسانهی اثباتگرا (از سادهترین درستآزمایی تا پیچیدهترین ابطالگرایی پوپری) اگر غیرممکن نباشد،بسیار دشوار است.برخلاف ایدهآل اثباتگرایانهی نئوکلاسیکها،اقتصاددانان مکتب اتریش تلاش میکنند رشتهی خود را براساس یک شیوهی قیاسی پیشنگرانه بسازند. به طور خلاصه، این [عمل اتریشیها] شامل توسعهی خزانهای از استدلالهای منطقی قیاسی بر مبنای دانش آشکار است. (حقایق روشن مثل مفهوم انتزاعی کنش انسان وعناصر اساسی آن _چه در نتیجه درونکاوی و تجربهی دانشمند آشکار شده باشد و چه صرفاً به خاطر اینکه نمیتواند بدون داشتن مثال نقض، آنها را آشکارشده بخواند). طبق نظر اندیشمندان مکتب اتریش، چنانچه کسی بخواهد تفسیر مناسبی از تودهی کاملاً ناپیوستهی پدیدههای پیچیدهی اجتماعی داشته باشد که جهان اجتماعی را شکل میدهند یا بخواهد تاریخ گذشته را تفسیر کند و با حداقلی از اطمینان، تضمین و امکان موفقیت چشماندازهایی برای آینده تعریف کند(ماموریت کارآفرین)،این خزانهی نظری الزامی است. بنابراین اتریشیها اهمیت زیادی را برای تاریخ به عنوان یک علم قائل بوده و تلاش میکنند تاریخ را از نظریهی اقتصادی تفکیک و بین آنها ارتباط کافی برقرار نمایند.(میزس، ۱۹۵۷).
هایک اصطلاح «علمزدگی»را به کار می گیرد تابه استفاده ناموجه از روششناسی علوم تجربی در علوم اجتماعی اشاره کند (هایک، ۱۹۵۲). در دنیای طبیعی ثابتها» و «روابط تابعی» وجود دارند که استفاده از زبان ریاضیاتی و انجام آزمایشهای تجربی را در آزمایشگاه ممکن میسازند؛اما بر خلاف فیزیک،مهندسی و علوم طبیعی،اتریشیها در اقتصاد روابط تابعی نمیبینند (نه تابع عرضه و تقاضا، نه تابعهای هزینه و نه هیچ نوع تابع دیگری) اجازه دهید یادآور شویم که در ریاضیات،مطابق با نظریهی مجموعهها یک تابع، تناظر میان عناصر دو مجموعه است: « مجموعهی اصلی » و «مجموعهی متناظر». با فرض قطعین ظرفیت خلاقیت انسان _در هر مجموعه شرایطی که در آن، در رابطه با اهداف مطلوب خود و ابزار موجود برای رسیدن به آنها کنش دارند و دائم در حال تولید و کشف اطلاعات جدیدی هستند_ واضح است که در علم اقتصاد سه عنصری که باعث شکلگیری یک رابطهی تابعی میگردند، وجود ندارند: اول عناصر مجموعهی اصلی نه معین و نه ثابت هستند؛ دوم،عناصر مجموعه ی متناظر نه ثابت و نه معین هستند؛ و سوم و از همه مهمتر، تناظر میان عناصر دو مجموعه ثابت نیست بلکه در نتیجهی کنش و ظرفیت خلاقانهی انسان، دائماً در حال تغییر است؛ بنابراین اتریشیها مدعی هستند که در علم اقتصادی استفاده از توابع مستلزم فرض ثابت بودن اطلاعات است که «بازیگر اصلی» را در هر فرآیند اجتماعی حذف میکند؛ این بازیگر انسان است که مجهز به یک ظرفیت کارآفرینانه درونی برای خلاقیت است. خدمت بزرگ اتریشیها این است که با معرفی زمان و خلاقیت (هدفمندی و کنش آگاهانه) نشان دادهاند که میتوان کل منظومهی نظری اقتصاد را در یک حالت منطقی طراحی و توسعه داد؛ یعنی بدون استفاده از تابعها وفروض ثباتی که در طبیعت خلاقانهی انسان نمیگنجد انسانی که بازیگر اصلی فرآیندهای اجتماعی و هدف اصلی علم اقتصاد است. حتی برجستهترین اقتصاددانان نئوکلاسیک به اجبار پذیرفتهاند. که قواعد اقتصادی مهمی وجود دارند (مثل نظریه تکامل و انتخاب طبیعی) که به طور تجربی قابل تأیید نیستند (روزن، ۱۹۹۷). نظریهپردازان مکتب اتریش، به طور خاص تأکید دارند که مطالعات تجربی برای ترغیب توسعهی نظریهی اقتصادی ناکافیاند. در واقع، مطالعات تجربی بیشتر میتوانند اطلاعات اقتضایی تاریخی را دربارهی جنبه های خاصی از پیامدهایی ارائه نمایند که فرآیندهای اجتماعی زندگی واقعی ایجاد نمودهاند، اما اطلاعاتی را در خصوص ساختار رسمی این فرآیندها ارائه نمیدهند که دانستن آنها هدف علم اقتصاد است. به بیان دیگر، آمار و مطالعات تجربی نمیتوانند هیچگونه دانش نظریای ایجاد نمایند (برای درک بهتر این تضاد، اشتباهی که اقتصاددانان قرن نوزدهم مکتب تاریخی آلمان مرتکب آن شدند و امروزه اقتصاددانان مکتب نئوکلاسیک به طور گستردهای تکرار میکنند، قابل ذکر است). همچنین، همانطور که هایک در سخنرانی خود به مناسبت دریافت جایزهی نوبل تصریح کرد،اغلب مجموعههایی که در قالب آمار قابل اندازهگیری هستند،کاربرد نظری ندارند و بالعکس بسیاری از مفاهیم نظری بصورت تجربی قابل اندازهگیری و مدیریت نیستند(هایک ۱۹۸۹)
نتیجه گیری: یک ارزیابی تطبیقی از مکتب اتریش
معمولاً ارزیابی مقایسهای اقتصاددانان نئوکلاسیک از موفقیتهای پارادایمهای مختلف،کاملاً با موضع روششناختی آنها انطباق داده میشود.آنها ارزیابیشان را در یک قالب کاملاً تجربی و مقداری شکل میدهند.به عنوان نمونه، آنها معمولا تعداد دانشمندانی را که از یک موضع روششناختی خاص دفاع میکنند،به عنوان یک معیار اصلی برای موفقیت آن روش شناسی به شمار میآورند. همچنین آنها اغلب به تعداد مشکلات خاصی که توسط آن رویکرد و آشکارا به طریق عملیاتی حل شده است، استناد می کنند.
استدلال آزادمنشانه در رابطه با تعداد دانشمندانی که از یک روششناسی خاص استفاده میکنند به ندرت متقاعدکننده است (ایگر’، ۱۹۹۷، ۱۵۳، ۱۶۵). نه فقط در تاریخ اندیشهی انسانی، بلکه حتی در علوم طبیعی، بیشتر دانشمندان مرتکب اشتباه شدهاند؛ همچنین مسئلهی دیگری در حوزهی اقتصاد بروز میکند:
شواهد تجربی هرگز قطعی و بی چونوچرا نیستند و در نتیجه،آموزهها و رویکردهای نادرست (مرتبط با آنها) – فوراً قابل تشخیص و مصون نیستند.
به علاوه، وقتی تحلیل نظری مبتنی بر تعادل، علیرغم نادرستی نظریهی اقتصادی زیربنایی آن، به صورت تجربی تأیید شود، میتواند برای مدت زمان طولانی معتبر به نظر برسد. حتی اگر خطای نظری و نقص موجود در آنها همزمان آشکار شود، این حقیقت که این تحلیلها در رابطه با راه حلهای عملیاتی مسائل تاریخی خاصی انجام شده باشند،نشاندهنده آن است که وقتی که این مسائل دیگر وجود نداشته باشند، خطاهای نظری انجام شده در تحلیل از دید اکثریت پنهان و یا کاملاً مبهم میماند.
همچنین تاکنون، یک تقاضای سادهلوحانه اما قویاً مؤثر از طرف بسیاری از عاملان و کارگزاران اجتماعی . (مثل مقامات دولتی،رهبران اجتماعی و به طور کلی شهروندان) برای پیشبینیهای قطعی و تحلیلهای تجربی عملیاتی در رابطه با ابزارهای اقتصادی و خط و مشی اجتماعی قابل پذیرش، وجود داشته است (و احتمالاً در آینده نیز وجود خواهد داشت). بنابراین تعجبآور نیست که این تقاضا (دقیقاً شبیه طالعبینی و پیشبینیهای ستارهشناسی) در بازار توسط عرضهی تحلیلگران و مهندسان اجتماعی برآورده شود که به مشتریانشان چیزی را ارئه میکنند که خواهان آن هستند (البته با پوششی از اعتبار علمی و مشروعیت).
با این حال میزس بیان میکند:
توسعهی پیشهای به نام اقتصاددان، یک فرقه و انشعاب از مداخله گرایی است.اقتصاددان حرفهای متخصصی است که در طراحی اقدامات مداخلهگرایانهی دولتی، به عنوان ابزار عمل میکند. او متخصصی در زمینهی مصوبات اقتصادی است که امروزه بلااستثنا مانع اجرای عملیات واقعی بازار است. (میزسر، ۱۹۹۶: ۸۶۹)
اگر اجماع متخصص پیشگان بر مداخله، به عنوان معیاری برای تعیین ارزش نهایی پارادایمی همچون پارادایم اتریشی به کار رود که روششناسی موجود در مقیاسهای مداخلهگرا(که بسیاری از این متخصصان آن را تجویز می کنند) را بی اعتبار میکند،استدلال آزادانه دیگر معنا نمیدهد.همچنین اگر ما بپذیریم که در قلمرو اقتصاد برخلاف قلمرو مهندسی و علوم طبیعی به جای پیشرفت دائمی، خطاهای جدی عقببرندهای وجود دارد که برخی اوقات شناسابی و تصحیح آنها مدت زمان زیادی را میطلبد، نمیتوانیم بپذیریم که صرفاً تعدادی از راهحلهای عملیاتی به ظاهر موفق به عنوان معیار تعیینکننده موفقیت در نظر گرفته شوند،چرا که ممکن است فردا مشخص شود که چیزی که امروز عملیاتی صحیح به نظر میرسد، بر نظریههای معیوبی استوار شده باشد.
در مقابل معیار تجربی موفقیت، ما یک معیار کیفی معرفی میکنیم. بر طبق این استاندارد، درجهی موفقیت یک مکتب، بر مبنای دستیابی به توسعههای نظری مستحکمی استوار میشود که دلالتهای مهمی بر تکامل بشریت داشته باشد. آن مکتب فکری با بیشترین دستاوردهای اینچنینی،موفقترین مکتب خواهد بود از این منظر، آشکار است که رویکرد اتریشی بر رویکرد نئوکلاسیکی پیشی میگیرد. اتریشیهای نظریهای از امکانناپذیری سوسیالیسم ارایه کردهاند، نظریهای که نژاد انسانی را از رنجهای متعددی آزاد می ساخت که در طول زمان درگیر آن بود، اگر به موقع به آن توجه میشد. همچنین، سقوط تاریخی سوسیالیسم واقعی به وضوح استحکام و اهمیت بسیار زیاد تحلیل اتریشی را نشان میدهد. اتریشیها بینش و فراست مشابهای را نیز دربارهی رکود بزرگ سال ۱۹۲۹، و در بسیاری از حوزههای دیگری که تحلیل پویای شان را دربارهی اثرات مختلکنندهی مداخلات دولتی به کار بردهاند، نشان داده اند. به عنوان مثال موارد زیر قابل ذکرند: در حوزهی پول و اعتبار، نظریهی ادوار تجاری، فرموله کردن یک نظریهی پویا از رقابت و انحصار که جایگزین نظریهی ایستا شد، نظریهی مداخلهگرایی، ارایهی یک معیار جدید برای کارایی پویا جهت جایگزینی با معیار سنتی پارهتو، تحلیل انتقادی مفهوم عدالت اجتماعی، و در نهایت، بهبود درک از بازار به عنوان فرآیندی از تعامل اجتماعی و ناشی از نیروی کارآفرینی. اینها همه مثالهایی از موفقیتهای کیفی هستند که مکتب اتریش به آنها دست یافته است و در مقابل نقصانهای شدید مکتب نئوکلاسیک از جمله و مهم تر از همه، اقرار اعضای آن [مکتب نئوکلاسیک] به ناتوانی در شناخت امکانناپذیری نظری نظام اقتصادی سوسیالیستی و ناتوانی در پیشبینی پیامدهای زیانبار آن در طول زمان،قرار دارد. شروین روزن یک اقتصاددان نئوکلاسیک مکتب شیکاگو بدین صورت اعتراف کرد «شکست برنامهریزی متمرکز در دههی گذشته برای اغلب ما به شگفتی تبدیل شده است» (روزن، ۱۹۹۷ء ۱۵۲ – ۱۳۹)، اقتصاددان شگفت زدهی دیگر، رونالداچکوز بود که اعتراف کرد «من نه چیزی خوانده بودم و نه میشناختم که نشان دهد شکست دارد اتفاق میافتد» (کوز، ۴۵، ۱۹۹۷ ) برخی از اقتصاددانان نئوکلاسیک،از جمله مارکبلاک، شجاعت نشان داده اند و در نهایت از مذل تعادلی ایستا و نئوکلاسیکی والراس اعلام برائت کردهاند. بلاک اینگونه اعتراف میکند « من بسیار اکراه داشتم که ببینم که آنها [مکتباتریش]درست میگویند و همهی ما اشتباه کرده ایم» (بلاگ و د مارشی
۱۹۹۱ ، ۵۰۸ ). اخیراً، بلاگ در رابطه با استفاده از پارادایم نئوکلاسیک برای توجیه نظام سوسیالیستی، این پارادایم را «سادهلوحانه و یقیناً خندهدار» توصیف کرده است:
تنها کسانی که سرخوش نظریهی تعادل ایستای کاملا رقابتی هستند، می توانند بی جهت آن را سر بکشند. من یکی از آنهایی هستم که در سال ۱۹۵۰ آن را سر کشیدم و اکنون فقط میتوانم از کندذهنی خودم حیرت زده شوم. (بلاگ، ۱۹۹۳، ۱۵۷۱).
روشن است که چنانچه ما بخواهیم بر جبر ناشی از تقاضای اجتماعی مداوم برای پیشبینیهای دقیق، فرمولهای مداخلهگرا و مطالعاتتجربی (که همه ی آنها مشتاقانه در اجتماع پذیرفته شدهاند.) فائق آییم (اگرچه آنها به لحاظ نظری به ایجاد نواقص جدی پنهان شده در محیطی تجربی منجر میشوند که در آن امکان احصاء شواهد ناسازگار با نتیجهی گرفته شده کم است)، ما باید به صورت مداوم مکتب ذهنگرای اتریش را در علم خود گسترش دهیم. بنابراین، تا زمانی که انسانها آموزههای قانعکنندهی خود در موقعیتهای معین و قطعی را بر آموزههای نظری ترجیح میدهند و تا زمانی که این غرور، عقلگرایی کشندهی انسانها رایج است، مجادلهی روششناختی مکتب اتریش (متودنستریت) ادامه خواهد یافت. این غروری است که مردم را به این فرض میرساند که در هر مجموعهی شرایط تاریخی خاص، آنها اطلاعات دقیق و موشکافانهای را دارند که هرگز در واقعیت قابل دسترس نیستند. (هایک، ۱۹۹۰) برخلاف این روندهای خطرناک در اندیشههای انسانی، که ممکن است دوباره و دوباره ظهور کنند، تنها سلاح ما روششناسی پربارتر، واقع گرایانهتر، و انسانیتری است که تاکنون نظریهپردازان مکتب اتریش آن را توسعه دادهاند و انتظار میرود تا اهمیت رو به رشدی را در آینده علم اقتصاد به دست آورد.
دیدگاهتان را بنویسید