موری روتبارد:اقتصاد،علم،آزادی
نویسنده:هانس هرمان هوپ
مترجم:محسن رنجبر
خردگرا، نظامساز، عملگرا
موری نیوتن روتبارد (۱۹۹۵-۱۹۲۶) به سه دلیل بنیادین جایگاهی بسیار برجسته را در سنت اندیشهای اقتصاد اتریشی از آن خود کرده:نخست، روتبارد واپسین نماینده «جریان اصلی» اقتصاد اتریشی است. [۱] در مکتب اتریشی اقتصاد نیز همچون دیگر سنتهای اندیشهای میتوان شاخههای درهمتنیده گوناگونی را تشخیص داد.روتبارد واپسین نماینده شاخه اصلی خردگرا در مکتب اتریش است؛ شاخهای که با کارل منگر، بنیانگذار این مکتب آغاز میشود و با اوگن فون بومباورک و لودویگ فون میزس ادامه مییابد. روتبارد همچون منگر، بومباورک و میزس خردگرایی بیپرده و منتقد همه گونههای نسبیگرایی اجتماعی چون تاریخیگری، تجربهگرایی، پوزیتیویسم، ابطالگرایی و شکاندیشی است.
همچون اسلاف به رسمیت شناختهشدهاش، روتبارد پشتیبان این دیدگاه است که قوانین اقتصادی نه تنها وجود دارند، بلکه به گونهای مشخصتر، قوانینی «دقیق» (به بیان منگر) یا «پیشاتجربی» (به بیان میزس) هستند. بر خلاف گزارههای علوم طبیعی (تجربی) که باید پیوسته در برابر دادههای تازهای که همیشه از راه میرسند، آزمون شوند و از این رو اعتبارشان هیچگاه نمیتواند فراتر از اعتباری فرضی باشد، گزارههای علم اقتصاد با روابطی ذاتی و غیرفرضی سروکار دارند و اعتباری بیچون و چرا به خود میگیرند. بر پایه جریان اصلی اقتصاد اتریشی، همه قوانین اقتصادی را میتوان با استنتاج، از چند واقعیت انگشتشمار ساده درباره طبیعت و انسان (منگر) یا از یک اصل موضوع واحد (میزس) و چند فرض انگشتشمار تجربی- و دارای قابلیت آزمون تجربی- بیرون کشید. اصل موضوع واحدی که میزس به آن اشاره دارد، این گزاره است که «انسان کنشگر است» که اگر آن را به چالش کشیم، ناگزیر در تناقضی اجرایی[۲] گرفتار میشویم و از این رو بیچونوچرا درست است. روتبارد همچون اسلاف خود آزمون گزارههای اقتصادی به میانجی کاوش در دادههای تجربی را نه ضروری میداند و نه حقیقتا ممکن. تجربه میتواند اعتبار یک قضیه اقتصادی را نشان دهد، اما هرگز نمیتواند آن را رد یا ابطال کند، چون اعتبار قضایای اقتصادی دستآخر تنها بر اعتبار بیچون و چرای اصل موضوع کنش و اعتبار (و اعمال صحیح) قواعد استدلال قیاسی و استنتاج منطقی استوار است. به واقع کوشش برای «آزمونتجربی» یک قانون اقتصادی، متضمن خلط مقوله[۳] است و نشانهای است از سردرگمی. گذشته از آن روتبارد همچون اسلاف خود، منگر، بومباورک و میزس سرسختانه به فردگرایی روششناختی و معرفتشناختی پایبند است. تنها افراد دست به کنش میزنند و بر این پایه همه پدیدههای اجتماعی را باید به مثابه نتیجه کنشهای هدفمند فردی شرح داد (منطقا بازسازی کرد). هر توضیح «کلنگرانه» یا «انداموشانگارانه» را باید قاطعانه به عنوان شبهتوضیحی غیرعلمی رد کرد. به همین سان، هر توضیح مکانیکی از پدیدههای اجتماعی را باید غیرعلمی خواند و دور انداخت. انسانها در شرایط نااطمینانی دست به کنش میزنند. انگاره تعادل مکانیکی اجتماعی تنها تا هنگامی سودمند است که سبب شود بتوانیم دریابیم که کنشها چه نیستند و از چه لحاظ تفاوتی بنیادین با کارکردهای ماشینها و روباتها دارند و در مقولهای متفاوت از آنها جای میگیرند.
دوم، روتبارد واپسین و جامعترین نظامساز درون اقتصاد اتریشی است. تنها در میان خردگرایان است که گرایشی همیشگی به جامعیت و نظام وجود دارد. هر چند منگر و بومباورک سهم بزرگی در پیریزی بنیانهای این مطلوب فکری نهایی بازی کردند، اما هیچ یک آن را تحقق نبخشیدند. این کار بزرگ تنها از سوی میزس و با انتشار اثر ماندگارش، کنش انسانی انجام گرفت. روتبارد درباره کنش انسانی مینویسد که «اینجا دستآخر کل عمارت اقتصاد بار دیگر از نو بنا شد. این همه داستان نبود؛ ساختاری از اقتصاد در این کتاب پدید آمد که بسیاری از مولفههایش را خود پروفسور میزس به تازگی به دست داده بود». از آن هنگام تنها روتبارد توانسته با انتشار انسان، اقتصاد، دولت و کتاب ملازم آن، قدرت و بازار به دستاوردی مشابه برسد. آنچه را که روتبارد درباره میزس و کنش انسانی گفت، میتوان درباره خود او و انسان، اقتصاد، دولت که به سیاق شاهکار میزس و حتی جامعتر و کاملتر از آن نوشته شده، بر زبان راند. در حقیقت، صاحبنظری به بزرگی خود میزس در گزارشی که پیرامون این کتاب برایThe New Individualist Review نوشته، چنین میگوید. او رساله روتبارد را این گونه توصیف میکند:
«اثری دورانساز در پراگزئولوژی یا علم عمومی کنش انسانی و در اقتصاد، بخشی از پراگزئولوژی که بیشترین اهمیت عملی را دارد و تاکنون بهتر از همه شرح داده شده است. از این پس همه پژوهشهای بنیادین در این شاخههای معرفت باید نظریهها و نقدهای شرح داده شده از سوی دکتر روتبارد را به طور کامل مد نظر قرار دهند.»
امروز کنش انسانی میزس و انسان، اقتصاد، دولت روتبارد، دو دستاورد رفیع و تعیینکننده مکتب اتریش هستند. این روزها هیچ کس را (چه پیرو اقتصاد اتریشی و چه منتقد آن) که این دو کتاب را نخوانده باشد، نمیتوان جدی گرفت.
سوم، روتبارد واپسین و نظاممندترین اقتصاددان اتریشی سیاسی است. خردگرایی به همان سان که از گرایش به جامعیت و نظام حکایت میکند، عملگرایی سیاسی را نیز میرساند. از نگاه خردگراها، انسان برتر از همه حیوانات عقلانی است. کنشهای انسان و روند تاریخ او را اندیشهها تعیین میکنند (نه نیروهای کور تکاملی تحول خودانگیخته و گزینش طبیعی). اندیشهها میتوانند درست باشند یا غلط، اما تنها اندیشههای درست «کارگر میافتند» و به کامیابی و پیشرفت میانجامند، در حالی که اندیشههای نادرست، ناکامی و زوال در پی میآورند. دانشمند در مقام کاشف اندیشههای درست و ریشهکنکننده انگارههای نادرست، نقشی حیاتی در تاریخ انسان بازی میکند. پیشرفت بشر نتیجه کشف حقیقت و گسترش اندیشههای درست (روشنگری) و از این رو یکسره در دست دانشمند است. حقیقت، ذاتا عملی است و دانشمند هنگامی که انگارهای را درست (یا غلط) تشخیص میدهد، چارهای غیر از این ندارد که خواهان پیادهسازی (یا ریشهکنی) بیدرنگ آن شود. به همین خاطر، منگر در کنار پیگیری آرزوهای عالمانهاش، به عنوان استاد خصوصی رادولف، ولیعهد اتریش و عضو انتسابی مادامالعمر مجلس لردهای این کشور نیز کار کرد. به همین سان، بومباورک نیز عضو مادامالعمر مجلس لردها بود و سه بار جامه وزیر دارایی اتریش را به تن کرد. میزس نیز به همین گونه اقتصاددان ارشد اتاق بازرگانی وین، چهرهای برجسته در سراسر اتریش و مشاور چهرههای برجسته پرشماری در دوره جمهوری اول این کشور بود و بعدها در آمریکا به عنوان مشاور انجمن ملی تولیدکنندگان و چندین سازمان دیگر کار کرد. تنها میزس بود که حتی از این هم فراتر رفت. به همان گونه که او نخستین نظامساز اقتصادی بود، اولین کسی نیز بود که با پیوند دادن اقتصاد اتریشی با اصلاحات رادیکال سیاسی لیبرال-لیبرتارین، بیانی نظاممند را از عملگرایی اتریشی (چنان که در لیبرالیسم او (۱۹۲۷) شرح داده شده) به دست داد. تنها روتبارد که به همین سان در مقام بنیانگذار و مدیر آموزشی چندین سازمان آموزشی و نیز در نقشهای مشورتی پرشماری خدمت کرد، کاری شبیه میزس انجام داد. او که به گونهای نظاممند حتی از میزس هم فراتر رفت، در اخلاق آزادی خود، اقتصاد ارزشآزاد اتریشی و فلسفه سیاسی (اخلاق) لیبرتارین را به عنوان دو شاخه مکمل یک نظریه اجتماعی یکپارچه و کامل (به میانجی مفهوم مالکیت خصوصی) درهمآمیخت و به این شیوه یک نهضت فلسفی رادیکال اتریشیلیبرتارین آفرید.
مطلوبیت نهایی، اقتصاد رفاه، دولت
در میدان اقتصاد نظری، روتبارد دو گام بزرگ را ورای سنجههای پدیدآمده توسط کنش انسانی میزس برداشت. نخست توضیحی نظاممند درباره نظریه مطلوبیت نهایی به دست داد و سپس بازسازی تازهای از اقتصاد رفاه و نظریهای اقتصادی را درباره دولت که در نظام میزس هیچ جایگاهی نداشت، پیش نهاد.
روتبارد با تکیه بر بنیانهای یک تفسیر کاملا ترتیبی از مطلوبیت نهایی که میزس پیشتر در ۱۹۱۲ در نظریه پول و اعتبار خود به دست داده بود، توضیح داد که واژه «نهایی» در مطلوبیت نهایی، نه به واحدهای مطلوبیت (که از امکان اندازهگیری حکایت میکند)، بلکه به مطلوبیت واحدهای کالاها اشاره دارد (بنابراین به هیچ رو با قابلیت اندازهگیری مرتبط نیست). کالایی که مطلوبیت به آن پیوند میخورد و واحدهای اندازه آن را میتوان به گونهای عینی توصیف کرد. این کالا و واحدهای آن در مکان گسترش مییابند و از این رو میتوانند در دنبالهای مقداری و واحددار، اندازهگیری و شمرده شوند. اما مطلوبیت پیوندخورده به یک کالای عینی و واحدهای فیزیکی واحددار آن، در تعارضی آشکار با آنچه پیشتر گفتیم، یک کمیت کاملا شدتی است. در مکان گسترش نمییابد و از این رو قابل اندازهگیری نیست و نمیتوان با شمارش واحد به واحد و قواعد جبر با آن کار کرد. همه تلاشها در راه ساخت سنجهای کاردینال برای مطلوبیت بیهودهاند. به مطلوبیت به مثابه یک کمیت شدتی، تنها میتوان به گونهای ترتیبی یا به بیان دیگر به عنوان یک نظم مرتبهای بر اساس یک سنجه سلیقهای فردی تکبعدی پرداخت (و همه پدیدههای اقتصادی، به ویژه محاسبه پولی و حسابداری هزینه «عینی» را باید بتوان دستآخر به داوریهای استوار بر نظم ترتیبی فردی سلسلهمراتبی تحویل کرد و به عنوان نتیجه ساده آنها توضیح داد). کالاهای مختلف و مقادیر گوناگون یک کالا، فارغ از جایگاهشان در سنجههای ترجیحی فردی تکبعدی، هیچ ارتباط مقداری با یکدیگر ندارند. به ویژه چیزی با عنوان مطلوبیت کل (که به عنوان مجموع مطلوبیتهای نهایی یا حاصل ادغام آنها فهم شود) وجود ندارد. در برابر، چنان که روتبارد شرح میدهد، مطلوبیت «کل»، مطلوبیت نهایی مقدار بیشتری از یک کالا است و «از این رو دو قانون مطلوبیت وجود دارد که هر دو از شرایط مناقشهناپذیر کنش انسانی سر برمیآورند: نخست، اگر اندازه یک واحد از یک کالا دادهشده باشد، با افزایش عرضه واحدها مطلوبیت (نهایی) هر یک کاهش مییابد، و دوم، مطلوبیت (نهایی) یک واحد بزرگتر، بیشتر از مطلوبیت (نهایی) یک واحد کوچکتر است. اولی قانون مطلوبیت نهایی کاهنده است و دومی را قانون مطلوبیت کل فزاینده خواندهاند. رابطه میان این دو قانون و موضوعاتی که در آنها مد نظر قرار گرفته، رابطهای صرفا از جنس مرتبه یا به بیان دیگر رابطهای ترتیبی است.»[۴]
روتبارد مثال میزند که این رابطه را میتوان به شکلی گرافیکی به این شیوه نشان داد:
مرتبه ارزشی
– ۳ تخممرغ
– ۲ مرغ
– ۱ تخممرغ
– تخممرغ دوم
– تخممرغ سوم
هر چه در مرتبه بالاتری در این سنجه ارزشی فردی برای تخممرغ باشیم، ارزش بیشتر است. بر پایه قانون دوم، ارزش سه تخممرغ بیش از ارزش دو تخممرغ و ارزش دو تخممرغ بیش از ارزش یک تخممرغ برآورد میشود. بر پایه قانون نخست، تخممرغ دوم مرتبهای پایینتر از تخممرغ نخست و تخممرغ سوم نیز جایگاهی پایینتر از تخممرغ دوم در این سنجه ارزشی مییابد. هیچ رابطه ریاضی مثلا میان مطلوبیت نهایی سه تخممرغ و مطلوبیت نهایی تخممرغ سوم وجود ندارد، الا آن که اولی از دومی بیشتر است.
چنان که نخستین بار لیونل رابینز (که زیر نفوذ ویکستید و میزس بود) به اقتصاد جریان اصلی فهماند، آنچه منطقا از ویژگی ترتیبی مطلوبیت نتیجه میشود، آن است که باید هر مقایسه میانشخصی درباره مطلوبیت را همچون هر مقایسه درونشخصی در این باره ناممکن (غیرعلمی) انگاشت و از این رو هر طرح اجتماعی رفاهیای که چنین مقایسهای در خود داشته باشد، منعندی و دلبخواهانه است.[۵] در حالی که اقتصاد رفاه جریان اصلی در نتیجه فهم کامل این نتیجه دچار آشفتگی شد، روتبارد بر پایه مفاهیم دوقلوی مالکیت شخصی فردی و ترجیحات آشکارشده، بازسازیای را از اقتصاد رفاه به دست داد که یکسره، ترتیبی و از بیخ و بن تازه بود.[۶]
مالکیت شخصی به سادگی به این معنا است: هر فردی جسم انسانی فیزیکیاش را در مالکیت خود دارد (کنترل میکند). روتبارد میگوید که «سرشت انسان، آمیزهای از روح و ماده است». هر جسم انسانی زندهای در تصرف یک ذهن و اراده آگاه مستقل (خودبنیاد) واحد – خود یا اگو – قرار دارد و از سوی آن کنترل میشود. بر این پایه به جسم انسانی، تا هنگامی که زنده است، با عنوان پرسونا۷ (و نه پیکر) اشاره میکنیم. (اقتصاد رفاه جریان اصلی نیز مفهوم مالکیت شخصی را میپذیرد؛ اگر چه تنها به گونهای ضمنی و به میانجی این نکته که از بیشینهکنندگان متمایز مطلوبیت فردی سخن میگوید.) مفهوم ترجیحات آشکارشده به گونهای ضمنی در مفهوم مالکیت شخصی بیان میشود. این مفهوم تنها به این معنا است که «انتخاب واقعی، ترجیحات انسان را آشکار میکند یا به نمایش میگذارد یا به سخن دیگر به این معنا است که ترجیحات او را میتوان از آنچه در عمل برگزیده، دریافت». هر کنشی متضمن استفاده هدفمند فرد از جسم فیزیکیاش است و از این رو نشان میدهد که او این جسم را به مثابه یک کالا ارزشگذاری میکند. افزون بر آن، فرد در استفاده از این جسم به یک شیوه و نه به شیوهای دیگر، با هر کنشی همزمان آنچه را نیز که پرارزشترین کاربرد این کالا در هنگام کنشش میپندارد، نشان میدهد. کنشها به گونهای همخوان با ویژگی ترتیبی مطلوبیت، تنها حقیقت وجودی مراتب یا ترتیبهای ترجیحات را آشکار میکنند. از چیزی درباره «تفاوت» یا «فاصله» مراتب یا «شدت» ترجیحات پرده برنمیدارند و نیز هیچگاه «بیتفاوتی» را به نمایش نمیگذارند. در حقیقت هم «تفاوتهای» مراتب و هم «بیتفاوتی» یا به بیان دیگر برابری ارزشی، مطلوبیت کاردینال را بدیهی میگیرند.
روتبارد بر پایه مفاهیم مالکیت شخصی و ترجیحات آشکارشده و همخوان با قیود پارتو درباره امکانپذیری گزارههای معنادار رفاهی ترتیبی، مجموعه گزارههای زیر را استنتاج کرد: اگر انسانی از جسم («نیروی کار») خود برای گسترش دامنه کنترلش (مالکیتش) بر دیگر اشیای طبیعتداده («زمین» بدون مالک) استفاده کند – چنان که حتی اگر تنها برای سر پا ایستادن هم که باشد، گریزی از این کار ندارد – این کنش نشان میدهد که این دست اشیا نیز برای او کالا هستند. بر این اساس بایستی با به مالکیت درآوردن آنها مطلوبیت به دست آورده باشد. در همین حین، کنش او وضع هیچ کس دیگری را بدتر نمیکند، چون با تصرف منابعی که پیشتر مالکی نداشتهاند، چیزی از دیگران ستانده نمیشود. دیگران نیز اگر این منابع را ارزشمند پنداشته بودند، میتوانستند آنها را به مالکیت خود درآورند. اما به روشنی چنین کاری نکردند. در حقیقت عدم تصرف این منابع از سوی آنها، ترجیحشان برای تصرف نکردن این منابع را نشان میدهد. بر این پایه به هیچ رو نمیتوان گفت که این افراد به خاطر تصرف کسی دیگر، مطلوبیتی از کف دادهاند. اگر مبنای آغازین را کنشهای تصرفی اولیه بگیریم، هر کنش دیگری، چه تولیدی و چه مصرفی، به همین اندازه بر پایه ترجیحات آشکارشده بهینه پارتویی است، تنها به این شرط که تمامیت فیزیکی منابع تصرفشده یا تولیدشده با استفاده از ابزارهای به تصرفدرآمده از سوی دیگران را تحتتاثیر قرار ندهد. تولیدکننده- مصرفکننده وضع بهتری مییابد و در همین حال همه افراد دیگر، همچنان همان مقدار کالاهای قبل را در کنترل خواهند داشت. در نتیجه نمیتوان گفت که کسی وضع بدتری پیدا کرده. دستآخر، هر مبادله آزادانهای روی کالاها نیز که از این مبنا ریشه گرفته باشد، یک تغییر بهینه پارتویی است، چون تنها هنگامی میتواند رخ دهد که هر دو طرف مبادله نفعی را از آن انتظار کشند و در همین حال، موجودی کالاهایی که در عمل در کنترل (مالکیت) دیگران قرار دارد، تغییری نکند.
روتبارد بر پایه این گزارهها پیش رفت و نظریه اتریشی یکسره تازهای را درباره دولت به دست داد. هر چند یکایک کنشهای تصرف آغازین، تولید- مصرف و مبادله (بازار آزاد) همواره و ناگزیر مطلوبیت اجتماعی را افزایش میدهند، اما هیچ کنش غصبیای (گرفتن یکجانبه و غیرتوافقی کالاها از تصرفکننده آغازین و تولیدکننده- مصرفکننده آنها) هرگز نمیتواند چنین کاری کند. این قصه به روشنی درباره همه کنشهایی چون تعرض فیزیکی، تهاجم، دزدی، سرقت و کلاهبرداری که نوعا مجرمانه خوانده میشوند، صادق است. هر چند مجرم مقدار کالاهای بیشتری را به کنترل خود درمیآورد و از این رو وضع بهتری پیدا میکند، اما قربانی او به همان نسبت، مقدار کالاهای کمتری را کنترل میکند و شرایط بدتری مییابد. از این رو هیچ کنش مجرمانهای قیود پارتو را برنمیآورد و هیچگاه نمیتوان گفت که مطلوبیت اجتماعی را بالا میبرد. هر چند کنشهای مجرمانه نوعا غیرقانونی پنداشته میشوند و انسان مجاز است که در برابر آنها از خود دفاع کند، اما همین نتیجه مرتبط با مطلوبیت، درباره همه کنشهای کارگزاران دولتی نیز درست است: «هیچ یک از کنشهای دولت، به هیچ رو نمیتواند مطلوبیت اجتماعی را افزایش دهد». با این همه، این کنشها قانونی پنداشته میشوند و کسی اجازه ندارد که در برابر آنها از خود دفاع کند.
نتیجهگیری روتبارد درباره مخالفت با نهاد دولت بر پایه اصول رفاهی و اقتصادی، بر تعریف رایج و غیرمناقشهبرانگیز از دولت استوار است:
«سازمانی که یکی یا هر دوی این ویژگیها (در واقع امر، تقریبا همیشه هر دوی آنها) را دارد: (۱) درآمدش را با اجبار فیزیکی (مالیاتستانی) به دست میآورد، و (۲) به انحصار قهری زور و قدرت تصمیمگیری نهایی در یک منطقه سرزمینی مشخص دست مییابد.»
در سخن از ستون نخست خیمه دولت، روشن است که کارگزاران آن از کنشهای مالیاتستانی سود میبرند، چه اینکه اگر چنین نبود، از آنها پرهیز میکردند. به همین اندازه روشن است که نمیتوان گفت سوژههای مالیاتستانی (مالکان- تولیدکنندگان آغازین کالاهایی که مشمول مالیات شدهاند) از این دست کنشها سود میبرند؛ اگر چنین نبود و از این کنشها نفع میبردند، همین مقدار کالاها را خودخواسته میپرداختند و نیازی به هیچ گونه اجباری نبود.
به همین سان روشن است که کارگزاران دولتی با دستیابی به انحصار سرزمینی بر تصمیمگیری نهایی (حق قضاوت)، مطلوبیت به دست میآورند. مهمتر از همه، در این میان این پرسش که آیا مالیاتها توجیهی دارند یا نه، به مسالهای چالشانگیز بدل میشود و تصمیمگیری درباره آن از آغاز به نفع دولت انجام میگیرد. با این وجود به همین اندازه روشن است که یکایک سوژههای قدرت تصمیمگیری نهایی، به این شیوه وضع بدتری پیدا میکنند. فرد به میانجی کنشهای تصرف آغازین و تولید خود، ترجیحش برای اعمال کنترل انحصاری بر کالاهای به تصرف درآمده و تولیدشده را نشان میدهد. اگر این کالاها را کنار نگذارد، نفروشد یا خودخواسته به کسی دیگر تحویل ندهد (که در این مورد آخر، فرد دوم ترجیحش برای دستیابی به کنترل انحصاری بر آنها را به نمایش میگذارد)، به هیچ رو نمیتوان گفت که این ارزیابی را تغییر داده. تنها در نتیجه کنش غصب است که دولت میتواند برخلاف ترجیح آشکارشده او برای کنار نگذاشتن کالاهایی که به شکلی خصوصی به مالکیت خود درآورده و تولید کرده، انحصاری سرزمینی بر تصمیمگیری نهایی (حق قضاوت) به دست آورد. اگر دولت تصمیمگیر پایانی باشد، به گونهای ضمنی، هیچ انسان منفردی بر کالاهای بهمالکیتدرآمده و تولیدشده خود کنترل انحصاری ندارد. در حقیقت، دولت مالکیت همه کالاهای تصرفشده و تولیدشده از سوی ساکنان «خود» را از آن خود کرده و این افراد را تا مرتبه اجارهدار پایین آورده. در حالی که گستره کنترل دولت بزرگتر میشود، دامنه کنترل یکایک مالکان خصوصی بر متصرفات و محصولات خود و بر ارزش آنها به همان نسبت کاهش مییابد. مهمتر از همه، هیچ کس در مقام اجارهدار نمیتواند دولت را از دسترسی به کالاهای خود که به گونهای خصوصی تصرف و تولید شدهاند کنار بگذارد، یا به سخن دیگر همه در برابر دخالت یا هجوم احتمالی دولت، بی هیچ راهی برای دفاع فیزیکی رها شدهاند.
بر این پایه روتبارد نتیجه میگیرد که اگر همه کنشهای دولت بر غصب استوار است و نمیتوان گفت که غصب، مطلوبیت اجتماعی را افزایش میدهد، پس اقتصاد رفاه باید خواهان برچیدن دولت باشد. بسیاری از اقتصاددانان و فیلسوفان سیاسی از توماس هابز گرفته تا جیمز بوکانان و اقتصاددانان جدید باورمند به مکتب انتخاب عمومی کوشیدهاند که با توصیف دولت به عنوان پیامد قراردادها و از این رو پوشاندن لباس نهادی خودخواسته و افزایشدهنده رفاه بر تن آن، از این نتیجهگیری بگریزند. در پاسخ به این دست تلاشها روتبارد این گفته جوزف شومپیتر را میپذیرد که «نظریهای که مالیاتها را با قیاس حق عضویت در باشگاه یا خرید خدمات مثلا یک پزشک شرح میدهد، تنها ثابت میکند که این بخش از علوم اجتماعی تا چه اندازه از عادات علمی ذهن فاصله دارد». دولتگراها از هابز گرفته تا بوکانان کوشیده بودند که با کمکگیری از تدبیر ذهنی موقتی توافقها، قراردادها یا نظامهای «ضمنی» یا «مفهومی»، بر تناقض آشکار در انگاره دولت «خودخواسته» مجهز به انحصار قهری قضایی و قدرت مالیاتستانی چیره شوند. روتبارد توضیح داد که همه این تلاشهای نوعا پرپیچ و خم، دستآخر تنها به نتیجه گریزناپذیر یکسانی میانجامند: قراردادهای «ضمنی» یا «مفهومی» دقیقا برخلاف قرارداد هستند، یا به بیان دیگر قرارداد نیستند. از این رو استنتاج توجیهی استوار بر اقتصاد رفاه برای دولت ممکن نیست. هیچ کس، اگر همه داراییهای کنونیاش را نفروخته باشد یا به شیوهای دیگر واگذار نکرده باشد و بعد خودکشی نکرده باشد، به هیچ رو نمیتواند (آشکارا) بپذیرد که صلاحیت قانونی حول شخص و دارایی خصوصیاش را برای همیشه به کسی دیگر وابگذارد. به همین سان، هیچ یک از کسانی که زندهاند، به هیچ رو نمیتوانند (آشکارا) در قراردادی وارد شوند که به کسی دیگر (محافظ آنها) اجازه دهد باجی را که فرد محافظتشده باید به خاطر محافظتش بپردازد، برای همیشه، یکجانبه و بدون موافقت پیوسته فرد محافظتشده تعیین کند.
روتبارد به ویژه انگاره دولت حامی «محدود» را ایدهای خودمتناقض و ناهمساز با ارتقای مطلوبیت اجتماعی میخواند و رد میکرد. دولت محدود همواره به گونهای ذاتی گرایش دارد که به دولت نامحدود (توتالیتر) بدل شود. با نظر به اساس دولت (انحصار قضایی و قدرت مالیاتستانی) هر تصوری استوار بر مهار قدرت دولت و محافظت از دارایی و زندگی فردی، وهمآلود است. در سایه حمایتهای انحصارگرایانه، بهای عدالت و حمایت افزایش مییابد و کیفیتشان کمتر میشود. بنگاه حمایتی که از مالیاتها تامین مالی شود (حفاظتکننده غاصب داراییها)، عبارتی تناقضآمیز است و به مالیاتهای بیشتر و حفاظت کمتر میانجامد. حتی اگر دولتی فعالیتهای خود را منحصرا به حفاظت از حقوق مالکیت ازپیشموجود محدود میکرد، پرسش دیگری پدید میآمد که چه میزان امنیت باید تولید شود. پاسخ کارگزار دولتی که (همچون هر کس دیگر) به میانجی نفع شخصی و عدم مطلوبیت کار برانگیخته میشود، اما قدرتی بیهمتا برای مالیاتستانی دارد، همواره یکسان خواهد بود: بیشینهسازی مخارج صرفشده روی محافظت (هزینه محافظت احتمالا میتواند نزدیک به کل ثروت کشور را مصرف کند) و در همان زمان، کمینهسازی تولید محافظت. افزون بر آن انحصار قضایی به کاهش کیفیت عدالت و حفاظت خواهد انجامید. با این وجود، اگر برای برپایی عدالت تنها بتوان دست به دامن دولت شد، عدالت و حفاظت به نفع دولت، قوانین اساسی و دادگاههای عالی به گمراهه کشیده خواهند شد. قوانین اساسی و دادگاههای عالی، قوانین اساسی و دادگاههای دولتی هستند و هر محدودیتی که ممکن است بر کنش دولتی در خود داشته باشند یا پدید آورند، از سوی کارگزاران همان نهاد مزبور تعیین میشوند. چنان که انتظار میرود، تعریف مالکیت و محافظت به سود دولت تغییر مییابد و گستره حق قضاوت نیز به نفع آن بزرگتر میشود.
در برابر، روتبارد همخوان با این «یک داوری اخلاقی» که بر پایه آن، «حتی اقتصاددانانی که به شدیدترین شکلی ارزش رها هستند، متمایل بودهاند که خود را … در توصیه به هر تغییر یا فرآیندی که مطلوبیت اجتماعی را تحت قانون اتفاق آرا افزایش دهد، آزاد بگذارند»، به همان نتیجه آنارشیستی رسید که گوستاو دومولیناری، اقتصاددان فرانسوی- بلژیکی پیش از او بدان رسیده بود: از این رو دفاع، محافظت و خدمات قضایی: «باید از سوی افراد یا بنگاههایی فراهم میآمد که (۱) درآمدشان را به گونهای ارادی به دست میآوردند، نه با زور؛ و (۲) بر خلاف دولت، انحصار قهری حمایت قضایی یا پلیس را به خود اختصاص نمیدادند. … بنگاههای دفاعی باید به اندازه همه دیگر عرضهکنندگان کالاها و خدمات در بازار آزاد، تابع رقابت آزاد باشند و به اندازه همه آنها در برابر غیرمهاجمان، غیرقهری رفتار کنند. خدمات دفاعی همچون همه خدمات دیگر تنها و تنها قابل عرضه در بازار خواهد بود.»
همه مالکان دارایی خصوصی میتوانستند از راه همکاری با مالکان دیگر و داراییهایشان، از مزایای تقسیم کار بهرهای نصیب خود کنند و حمایت بهتری را از داراییهای خود، در قیاس با آنچه به میانجی دفاع شخصی فراهم میآید، بجویند. به بیان دیگر، همه میتوانستند خدمات حفاظتی و قضایی را از هر کس دیگری بخرند، به او بفروشند یا به شیوهای دیگر پیرامون آنها با او قرارداد ببندند و در هر زمانی میتوانستند هرگونه همکاری از این دست با دیگران را یکجانبه پایان دهند و به دفاع شخصی تکیه کنند یا وابستگیهای حفاظتیشان را تغییر دهند.
انحصار و رقابت
دیگر پیشرفت بزرگ روتبارد در نظریه انحصار و رقابت رخ داد. اینجا نیز سنت فرانسوی اقتصاد لسهفر رادیکال ژان باتسیت سه و پیروانش را (که دومولیناری در زمره آنها بود) فراخواند. مشرب اثباتی روتبارد درباره رقابت و انحصار، (چنان که یک نظریه باید باشد) روشن و ساده است. رقابت به مثابه رفتار درون چارچوب قواعد تعریفشده کنش بهینه پارتویی، یعنی قواعد مربوط به تصرف آغازین، تولید-مصرف و قرارداد و مبادله آزادانه تعریف میشود. رقابت به گونهای مشخصتر و در رابطه با کنش کارآفرینانه، به معنای وجود ورود آزادانه بیقید و شرط است. هر فردی آزاد است که دارایی خود را به هر شیوهای که مناسب میبیند، به کار گیرد و به هر مسیری از تولید که سودآور میپندارد، وارد شود. روتبارد نتیجه میگیرد که تا وقتی این شرط ورود آزادانه برآورده میشود، همه قیمتهای محصولات و هزینههای تولید به قیمتها و هزینههای کمینه گرایش مییابند. انحصار و رقابت انحصاری در تعارضی آشکار با رقابت، با نبود ورود آزادانه یا به سخن دیگر، وجود مزیت انحصاری تعریف میشوند. به این شیوه، دولت که به عنوان انحصارگر قهری سرزمینی حق قضاوت و حمایت تعریف میشود، صورت نوعی انحصار خواهد بود. همه افراد (منهای کارگزاران دولت) از استفاده از دارایی خود برای تولید دفاع شخصی و عدالت و بر این پایه از رقابت با دولت بازداشته میشوند. ریشه نهایی همه انحصارهای دیگر به این انحصار آغازین دولتی بر حوزه قضایی (قانونگذاری و نظارت) باز میگردد. هر انحصار دیگری، «اعطای امتیازی خاص از سوی دولت و حفظ حوزهای خاص از تولید برای یک فرد یا گروه ویژه» را در خود دارد. ورود به این حوزه برای دیگر تولیدکنندگان بالفعل یا بالقوه، به میانجی قانون محدود میشود و این محدودیت را پلیس دولتی پیاده میکند. روتبارد نتیجه میگیرد که تا وقتی ورود آزادانه، چه در تولید عدالت و امنیت و چه در تولید هر کالا یا خدمتی دیگر محدود میشود یا از بین میرود، قیمت محصولات و هزینههای تولید از حالتی غیر از این بالاتر میروند یا به سخن دیگر بسیار افزایش مییابند. (از این رو مفهوم سیاست ضد انحصار یا ضد تراست دولت در نگاه روتبارد، خودمتناقض است. رقابت، در برابر، به برچیده شدن خود انحصار سرزمینی دولت بر حق قضاوت نیاز دارد.)
افزون بر اینها روتبارد هر گونه نظریه بدیل را بیمعنا، غیرعملیاتی یا نادرست میخواند و رد میکرد. به عنوان مثال، بیمعنا است که انحصارگر را فردی تعریف کنیم که بر قیمت خود کنترل دارد («قیمتگذار»). همه اهالی کسبوکار بر قیمت خود کنترل کامل دارند (و به هیچ رو حول مقداری که در آن قیمت از سوی مصرفکنندگان خرید میشود، کنترل ندارند). بنابراین با این تعریف، کسی وجود ندارد که انحصارگر نباشد. به همین سان، بیمعنا است که انحصارگر را «تنها فروشنده یک کالای مشخص» تعریف کنیم، چون به معنایی عینی، یکایک فروشندگان همه کالاها همواره تنها فروشنده محصول ویژه (برند) خود هستند. بر این اساس، همه انحصارگری با سهم بازار صددرصدی برای محصول خود هستند. اما این شرایط به هیچ رو بر این که همه کارآفرینان، فارغ از این که کالایشان ممکن است چه اندازه منحصربهفرد یا متفاوت باشد، باید همواره بر سر مخارج مصرفکنندگان با همه کارآفرینان دیگر رقابت کنند، تاثیری نمیگذارد. از سوی دیگر، به معنایی ذهنی، هیچ فروشنده هیچ کالایی را هرگز نمیتوان قاطعانه به عنوان فردی انحصارگر تصدیق کرد. بر پایه این تفسیر، عبارت «کالای دادهشده» به این معنا است: «کالا چنان که از سوی مصرفکنندگان تعریف شده». بنابراین تعیین اینکه آیا فروشنده یک محصول، یگانه فروشنده آن است یا خیر، یا تعیین این که سهم بازار او چقدر است، به تعریف مصرفکنندگان از چیستی این کالا یا به بیان دیگر به ردهبندی اشیای فیزیکی خاص از نگاه آنها در گروههای مختلف کالاهای همگن بستگی دارد. نه تنها این دست ردهبندیها میتوانند پیوسته دگرگون شوند، بلکه مصرفکنندگان مختلف میتوانند اشیای فیزیکی یکسانی را در ردههای متفاوت بنشانند. بنابراین به این معنا واژه انحصارگر به واژهای عملا بیفایده و غیرعملیاتی بدل میشود و همه کوششها برای اندازهگیری سهم بازار یک محصول را باید بیهوده دانست.
دستآخر نظریه میزس درباره قیمت انحصاری، دفاعناپذیر است. او استدلال کرده بود که «انحصار پیشنیازی برای پیدایی قیمتهای انحصاری است، اما تنها پیششرط آن نیست. شرطی دیگر، یعنی شکل خاصی از منحنی تقاضا هم نیاز است. صرف وجود انحصار هیچ معنایی در این رابطه به همراه ندارد … هر قیمتی که یک انحصارگر، کالایی انحصاریشده را در آن میفروشد، قیمت انحصاری نیست. قیمتهای انحصاری صرفا قیمتهاییاند که در آنها محدود کردن کل مقدار فروش برای انحصارگر سودمندتر از آن است که فروشش را به اندازهای که بازار رقابتی اجازه میداد، گسترش دهد.»
چنان که روتبارد توضیح داده، این استدلال مغلطهآمیز است. پیش از هر چیز باید اشاره کرد که هر کنش محدودکننده، بنا به تعریف، باید یک وجه گسترشدهنده مکمل نیز داشته باشد. عوامل تولیدی که انحصارگر در بخش تولیدی مانند A از کار آزاد میکند، به هیچ رو از میان نمیروند، بلکه باید به شیوهای دیگر (یا برای تولید یک کالای مبادلهای دیگر مانند B یا جهت گسترش تولید کالای مصرفی استراحت برای مالک آن) به کار گرفته شوند. از این رو حتی اگر قیمتهای انحصاری وجود داشتند، هیچ دلالت منفی برای مطلوبیت اجتماعی و رفاه پدید نمیآمد. از کنش عدم فروش انحصارگر نتیجه میشود که او باید باور داشته باشد که با نگه داشتن کالاهایش به جای فروش آنها وضعیت بهتری پیدا خواهد کرد و وضعیت هیچ فرد دیگری به خاطر کنش او بدتر نمیشود (چون همه افراد دیگر هنوز همان مقدار کالای پیشین را در کنترل دارند). بر این پایه نمیتوان قیمت انحصاری میزس و شکل منحنی تقاضایی را که انحصارگر با آن روبهرو است، به لحاظ عملیاتی یا مفهومی از هر قیمت و منحنی تقاضای دیگری که هر فروشندهای رودرروی خود میبیند، تمییز داد.
روتبارد توضیح میدهد که تولید بر فروش محصولات نهایی مقدم است و هزینههای تولید باید پیش از آن که مصرفکنندگان بتوانند ترجیحات خود برای محصولات را به نمایش بگذارند، به دوش کشیده شوند. از این رو بیمعنا است که مثلا قیمت انحصاری را قیمتی بالاتر از هزینه نهایی (یا درآمد نهایی را بالاتر از هزینه نهایی) تعریف کنیم، چون منحنیهای هزینه، از یک سو و منحنیهای تقاضا و درآمد از سوی دیگر، همزمان وجود ندارند. تنها منحنیهایی که همزمان با منحنیهای هزینه وجود دارند، منحنیهای تقاضا و درآمد آتیای هستند که از سوی کارآفرین برآورد شدهاند. با این همه هر تولیدکنندهای در تصمیمگیری درباره مقدار کالاهایی که باید تولید شود، همواره میزان محصول خود را چنان تعیین میکند که درآمدهای پولی انتظاریاش، با فرض ثبات سایر شرایط بیشینه شود. به سخن دیگر، در محاسبات پولی که به تصمیمگیری او درباره تولید میانجامند، قیمت انتظاری و درآمد نهایی هیچگاه با هزینه نهایی برابر نیستند. هیچکس چیزی تولید نخواهد کرد، مگر آن که انتظار داشته باشد که قیمت آن از هزینهاش بیشتر شود و هیچ کس تولیدش را افزایش نخواهد داد، مگر آنکه انتظار کشد که درآمد نهایی بیشتری در قیاس با هزینه نهایی نصیب خود کند. بر این اساس هر کارآفرینی در محاسباتش فرض میکند که در آینده با یک منحنی تقاضای کاهنده با تکههای باکشش و بیکشش روبهرو خواهد شد. به همین سان، بعدا در هنگام فروش که تولیدکننده همه هزینهها را به دوش کشیده و تنها تقاضای مرتبط، تقاضای مصرفکنندگان برای حجم موجود از کالاهای تولیدشده است، یکایک کارآفرینان منحنی تقاضای کاهندهای را فرض خواهند گرفت. به سخن دیگر، هر کارآفرینی قیمتش را در اندازهای تعیین خواهد کرد که هر قیمتی بالاتر از آنچه در عمل برگزیده شده، با تقاضایی باکشش روبهرو خواهد شد و به این شیوه به درآمد فروش کمتری خواهد انجامید.
اگر قیمتی که در عمل برای فروش برگزیده شده، با برآورد آغازین همخوان باشد و بازار در این قیمت تسویه شود، پیشبینی کارآفرینانه درست بوده. از سوی دیگر تقاضای واقعی میتواند با پیشبینی اولیه متفاوت باشد و یکی از انواع خطاهای پیشبینی کارآفرینانه آشکار شود. ممکن است کارآفرین در هنگام فروش به این نتیجه رسد که به اشتباه، یا «خیلی کم» یا «خیلی زیاد» تولید کرده. در حالت نخست، تقاضای واقعی (قیمتها و درآمد) از آنچه انتظار میرفته، زیادتر است و اگر تولید باز هم بیشتر شده بود، اکنون سود میتوانست از این هم فزونتر باشد. کارآفرین در آغاز برآورد کرده که تقاضا فراتر از یک نقطه خاص تولید، بیکشش خواهد بود (به گونهای که تولید بیشتر به درآمد کل کمتر میانجامد)، در حالی که اکنون روشن شده که تقاضا بعد از این نقطه باکشش است. در حالت دوم، تقاضای واقعی (قیمت و درآمد) از آن چه پیشبینی میشده، کمتر است. اگر محصول کمتری تولید میشد، امکان پرهیز از زیان وجود داشت. کارآفرین پیشبینی کرده بود که تقاضا ورای یک نقطه خاص تولید باکشش خواهد بود؛ به گونهای که محصول بیشتری میتواند فروخته شود و درآمد کل بیشتری به دست آید، حال آنکه اکنون تقاضا بیکشش از آب درآمده.
به هر روی هر کارآفرینی، چه پیشبینی آغازینش درست بوده باشد و چه نه، باید از این پس تصمیم تازهای درباره تولید بگیرد. با این فرض که کارآفرینها تجربه پیشین (تقاضای کنونی) خود را نشانگر تجربه (تقاضای) آینده میپندارند، احتمالا یکی از این سه تصمیم اخذ میشود. کارآفرینانی که پیشبینیهای آغازینشان درست از کار درآمده بود، همان مقدار محصول پیشین را تولید خواهند کرد. آنهایی که در آغاز «خیلی کم» تولید کرده بودند، اکنون مقدار بیشتری تولید میکنند و کارآفرینانی که پیشتر «خیلی زیاد» تولید کرده بودند، فروش کنونی و تولید آیندهشان را محدود میکنند. روتبارد میپرسد که این پاسخ کارآفرینانه اخیر به تولید بیش از حد آغازین را چگونه میتوان از شرایطی که میزس «قیمت انحصاری» میخواند، تمییز داد؟ او پاسخ میدهد که به واقع نمیتوان چنین کاری کرد.
«آیا قیمت بالاتری که قرار است از چنین کاهشی در تولید به دست آید، ضرورتا «قیمت انحصاری» است؟ چرا نمیتواند حرکتی از قیمت زیررقابتی به قیمت رقابتی باشد؟ در دنیای واقعی، منحنی تقاضا به هیچ رو برای تولیدکننده «دادهشده» نیست، بلکه باید برآورد و کشف شود. اگر تولیدکنندهای در یک دوره بیش از حد تولید کرده و در دوره بعد برای دستیابی به درآمد بیشتر، مقدار کمتری تولید میکند، این همه چیزی است که میتوان درباره کنش گفت … از این رو نمیتوان «محدودسازی تولید» را آزمونی برای قیمت انحصاری در برابر قیمت رقابتی به کار گرفت. حرکتی از قیمت زیررقابتی به قیمت رقابتی نیز متضمن «محدودسازی» تولید این کالا، البته همراه با گسترش تولید در بخشهای دیگر با استفاده از عوامل آزادشده است. هیچ راهی برای تمییز این دست «محدودسازی» و گسترش متعاقب آن، از موقعیتی که ادعا میشود «قیمت انحصاری» است، وجود ندارد … اما اگر مفهومی به هیچرو بنیانی در واقعیت نداشته باشد، مفهومی بیاساس و وهمآلود خواهد بود، و نه مفهومی معنادار. در بازار آزاد هیچ راهی برای تمییز «قیمت انحصاری» از «قیمت رقابتی» یا «قیمت زیررقابتی»، یا برای اثبات این که دگرگونی خاصی حرکت از یکی از اینها به دیگری بوده، وجود ندارد. هیچ سنجهای را نمیتوان برای انجام این دست تمایزها یافت. از این رو مفهوم قیمت انحصاری به مثابه مفهومی متمایز از قیمت رقابتی، دفاعپذیر نیست. تنها میتوان از قیمت بازار آزاد سخن گفت.»۸
افزون بر این نوآوریهای پراهمیت، روتبارد بینشهای نظری تازه پرشماری را نیز به دست داد. دو مثال در اینجا کفایت میکند. یکی این است که روتبارد از بحث پرآوازه میزسی درباره امکانناپذیری محاسبه اقتصادی (حسابداری هزینه) تحت سوسیالیسم استفاده کرد تا به گونهای حتی گستردهتر، امکانناپذیری وجود کارتل بزرگ در بازار آزاد را نشان دهد.
«بازار آزاد مرزهای معینی را بر اندازه بنگاه، یا به بیان دیگر بر محاسبهپذیری در بازار وضع کرد. بنگاه برای محاسبه سود و زیان هر شاخه باید بتواند فعالیتهای درونی خود را به بازارهای بیرونی هر یک از محصولات واسطهای و عوامل گوناگون بازگشت دهد. هنگامی که هر یک از این بازارهای بیرونی محو میشوند، از آنجا که همه به درون قلمرو یک بنگاه واحد جذب میشوند، امکان محاسبه از میان میرود و منطقا هیچ شیوهای برای بنگاه وجود ندارد که از راه آن عوامل را به این حوزه خاص تخصیص دهد. هر چه بیشتر به این مرزها دستاندازی شود، عرصه عدم عقلانیت بزرگتر و بزرگتر خواهد شد و پرهیز از زیان، سختتر. یک کارتل بزرگ منطقا به هیچ رو نخواهد توانست کالاهای تولیدکنندگان را تخصیص دهد و از این رو نمیتواند از زیانهای شدید دوری کند. بر این پایه واقعا هیچگاه نمیتواند بنیاد گذاشته شود و اگر برای برپاییاش بکوشیم، بیدرنگ تکهپاره خواهد شد.»
مثال دوم که الهامبخش آن همچون مثال اول میزس است، به حوزه نظریه پولی بازمیگردد. میزس که خود از آثار منگر تاثیر گرفته، نشان داده بود که پول به مثابه رسانه مبادله باید در مقام پول کالایی (همچون طلا) شکل بگیرد. روتبارد نظریه میزس درباره سرچشمه پول – «قضیه بازگشت» پرآوازه او – را با نظریهای درباره نابودسازی یا تمرکززدایی پول از سوی دولت یا آنچه که میتواند «قضیه پیشرفت» خوانده شود، کامل کرد. او موجزتر از همه در دولت با پول ما چه کرده، رشته کنشهای به لحاظ پراکسیولوژیک گریزناپذیری را که دولت برای دستیابی به خودمختاری کامل در جعل پول – به عنوان هدف نهاییاش – انجام میدهد، نشان داد. دولت که به ناچار وادار میشود کار خود را با یک پول کالایی فراهمشده از سوی بازار مانند طلا آغاز کند، نخست ضرب سکه را انحصاری میکند، سپس انتشار جایگزینهای پول (حق مالکیت پول؛ اسکناسهای بانکی تبدیلپذیر موجود) را به انحصار خود درمیآورد، بعد به بانکداری برخهای رو میکند و جایگزینهای پولی را بیشتر از پول واقعی منتشر میسازد و دستآخر به عنوان نتیجه ناگزیر بحران بانکی (هجوم به بانکها) که به خاطر بانکداری برخهای پدید آمده، قابلیت تبدیل اسکناسهای خود را به تعلیق درمیآورد، پیوند میان کاغذ (حق مالکیت) و پول (طلا) را از میان میبرد، همه پولی را که دارای مالکیت خصوصی است، مصادره میکند و پول کاملا بیپشتوانهای را بنیاد میگذارد.
تاریخ و فلسفه اخلاق
با وجود همه اینها دستاوردهای روتبارد از نوآوریهایش در نظریه اقتصادی و حتی از کامیابیاش در آمیزش این نوآوریها در یک نظام جامع، کلان و یکپارچه از اقتصاد اتریشی بسیار فراتر میرود. هر چند روتبارد به لحاظ حرفهای اقتصاددان است، اما نوشتههایش فلسفه سیاسی (اخلاق) و تاریخ را نیز در برمیگیرند.
برخلاف میزس فایدهگرا که امکانپذیری اخلاق عقلانی را رد میکرد، روتبارد نیاز به نظامی اخلاقی برای تکمیل اقتصاد ارزشآزاد را پذیرفت تا دفاع از بازار آزاد را به دفاعی واقعا دقیق و بیچون و چرا بدل کند. با کمکگیری از نظریه حقوق طبیعی و به ویژه نوشتههای جان لاک و سنت حقیقتا آمریکایی اندیشه آنارشیستی لیساندر اسپونر و بنیامین تاکر، روتبارد نظامی اخلاقی را شکل داد که بر اصول مالکیت شخصی و تصرف آغازین منابع طبیعی بیمالک از راه سکونت در زمین و تملک آن استوار بود. او نشان داد که هر طرح دیگری در این باره، یا نظامی اخلاقی که برای همه به مثابه انسان قابل کاربست باشد، محسوب نمیشود یا عملی نخواهد بود، چون پیگیری این دست طرحها به معنای حقیقی کلمه مستلزم مرگ خواهد بود و با این حال به بقای یک پشتیبان برای خود نیاز دارند و از این رو تناقضهای اجرایی را در پی میآورند. حالت نخست، حالت حاکم بر همه طرحهایی است که حکایت از آن میکنند که مالکیت B به A داده شود و B منابع را تصرف کند، اما همین حق در رابطه با A به B داده نشود. قصه دوم قصه همه طرحهایی است که از مالکیت مشترک فراگیر (عمومی) بر همه کس و همه چیز از سوی همه افراد پشتیبانی میکنند. چرا که در این صورت هیچ کس مجاز نخواهد بود هیچ کاری با هیچ چیزی انجام دهد، مگر آنکه پیشتر موافقت همه افراد دیگر را برای انجام هر کاری که در سر دارد، به دست آورده باشد. و اگر افراد مالک انحصاری (خصوصی) جسم خود نباشند، چگونه میتوانند با چیزی موافقت کنند؟ روتبارد در شاهکار دوم خود، اخلاق آزادی، کل پیکره حقوق لیبراللیبرتارین (از حقوق قراردادها گرفته تا حقوق مجازات) را از این اصول موضوعه نخستین استنتاج کرد و در کتاب خود با نام برای یک آزادی تازه، این نظام اخلاقی را در توصیف روزگار کنونی و تحلیل اقتصادی اصلاحات سیاسی مورد نیاز برای دستیابی به جامعهای آزاد و ثروتمند و تهیه طرحی برای این اصلاحات به کار بست.
افزون بر اینها روتبارد هر چند پیش و بیش از هر چیز یک نظریهپرداز است، مورخی ورزیده نیز هست و نوشتههایش انبوهی از اطلاعات مشاهدهبنیاد را در خود دارند که همانندشان را به سختی میتوان در هیچ تجربهگرا یا تاریخدانی دیگر سراغ کرد. در حقیقت آنچه دانش تجربی روتبارد را در جایگاهی برتر از دانش بیشتر مورخان ارتدوکس مینشاند و او را در جایگاه یکی از مورخان برجسته «ریویزیونیست» قرار داده، این است که اقتصاد و فلسفه سیاسی (اخلاق) را به عنوان نظریههای پیشاتجربی محض تصدیق میکند و استدلال نظری را چیزی میشمارد که منطقا بر هر کنکاش تاریخی مقدم است و آن را به قید درمیآورد. به ویژه آنچه در حوزه تاریخ اقتصادی سزاوار توجه است، کتاب او رکود بزرگ آمریکا است که نظریه چرخه تجاری میزس – هایک را برای توضیح سقوط بازار بورس در سال ۱۹۲۹ و رکود اقتصادی متعاقب آن به کار میگیرد. در تاریخ سیاسی، کتاب چهار جلدی او از تاریخ آمریکای دوران استعماری با نام فهمشده در آزادی و در ساحت تاریخ اندیشه، اثر ماندگار و هرچند ناتمام دو جلدیاش از تاریخ اندیشه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، اندیشه اقتصادی پیش از آدام اسمیت و اقتصاد کلاسیک وجود دارد (این کتاب دو جلدی پس از مرگ روتبارد منتشر شد). او در این نوشتهها و دیگر کتابها و مقالات بیشمار خود، تحلیلهای اقتصادی-جامعهشناختی-سیاسی درهمتنیدهای را تقریبا از همه رخدادهای سرنوشتساز تاریخ آمریکا به دست میدهد: از هراس سال ۱۸۱۹، دوره جکسون، جنگ استقلال جنوب، دوره پیشرفت، جنگ جهانی نخست و ویلسونیسم، دوره هوور، فرانکلین روزولت و جنگ جهانی دوم گرفته تا رویکرد اقتصادی دولت ریگان و کلینتونیسم. روتبارد که به ریزترین جزئیات گوشههای مبهم تاریخ نظر میافکند، بارها و بارها باورهای پذیرفته و عرف تاریخی را به چالش کشید و تصویری از فرآیند تاریخ به مثابه کشاکشی دائمی میان خیر و شر (میان حقیقت و دروغ، و میان نیروهای آزادی و قدرتی که نخبگان از آن بهره میگیرند و وضع خود را به بهای ضرر دیگران بهتر میکنند و با دروغ و فریب رد پایی از خود باقی نمیگذارند) برای خوانندگانش فراهم آورد.
با وجود این دستاوردهای چشمگیر عالمانه، دوره زندگی دانشگاهی روتبارد، بسیار شبیه به زندگی میزس، بر پایه معیارهای رایج تقریبا هیچ موفقیتی به همراه نداشت. سده بیست، روزگار سوسیالیسم و مداخلهگرایی بوده. مدارس و دانشگاهها نهادهاییاند که دولت، تامین مالی و کنترلشان میکند. از این رو مهمترین مناصب در آنها یا نصیب سوسیالیستها میشود یا به مداخلهگراها میرسد، در حالی که هواخواهان «سازشناپذیر»، «دگماتیک» و «تندروی» کاپیتالیسم لسهفرکنار گذاشته میشوند یا در حاشیه دانشگاهها به کناری میافتند. روتبارد از این لحاظ هیچ توهمی نداشت و هرگز درباره سرنوشت دانشگاهیاش گلایه نکرد یا تلخ و ناخوش به نظر نرسید. نفوذ او نه بر قدرتهای نهادی، که تنها بر نیروی منطق و توان اندیشههایش استوار بود. موری روتبارد، تنها فرزند پدر و مادری مهاجر، در نیویورک به دنیا آمد و بزرگ شد. پدر شیمیدانش از لهستان و مادرش از روسیه آمده بودند. به خاطر بورسیهای که گرفته بود، به مدارس خصوصی رفت و در دانشگاه کلمبیا اقتصاد خواند. در سال ۱۹۵۶ با رسالهای که زیر نظر جوزف دورفمن، مورخ اقتصادی نوشته شد، مدرک دکتریاش را از این دانشگاه گرفت. همچنین برای دورهای بیش از یک دهه که از ۱۹۴۹ آغاز شد، در درسگفتارهای خصوصی میزس در دانشگاه نیویورک شرکت کرد. پس از چند سال کار در بنیادهایی گوناگون و مهمتر از همه در بنیاد ویلیام ولکر، از ۱۹۶۶ تا ۱۹۸۶ در موسسه پلیتکنیک بروکلین که یک مدرسه مهندسی بود، درس داد. از ۱۹۸۶ تا هنگام مرگش، استاد ممتاز اقتصاد دانشگاه نوادا در لاسوگاس بود. او به عنوان یکی از دو استاد اقتصاد مدرسه پلیتکنیک بروکلین، عضو گروه علوم اجتماعی بود که تنها کارکردی فرعی و کماهمیت در این دانشگاه داشت. در لاسوگاس، گروه اقتصاد که در دانشکده تجارت دانشگاه جای گرفته بود، دوره دکتری نداشت. به این خاطر روتبارد در سراسر زندگی دانشگاهی خود، حتی از اینکه یک دانشجوی دکتری داشته باشد، بازداشته شد.
با این همه، حضور حاشیهای روتبارد در دانشگاه او را از اثرگذاری فکری یا جذب دانشجو و پیرو به سوی خود بازنداشت. روتبارد از رهگذر سیل نوشتههایش و روشنی بیهمتای قلمش که به سیاق اچ.ال. منکن مینوشت، به خالق نهضت لیبرتارین معاصر و یکی از نمایندگان اصلی آن بدل شد؛ نهضتی که در طول سهدهه از چند هواخواه انگشتشمار به یک نهضت ناب تودهای بدل شده (و حزبی با همین نام، حزب لیبرتارین را دربرمیگیرد و البته از آن بسیار فراتر میرود و شبکهای گسترده و پیچیده از گروهها و انجمنها در کنگره آمریکا و بسیاری از مجامع قانونگذاری ایالتی را شامل میشود). طبیعتا در میانه این تحول، روتبارد و موضع نظریاش به چالش گرفته شد و بیمناقشه نماند. در طول زندگی حرفهای او، فراز و فرودهای زیادی در صفآراییها، ائتلافها، شکافها و سازماندهیهای دوباره در نهادها رخ داد. با این همه روتبارد که با مرکز پژوهشهای مطالعات لیبرتارین به ریاست برتون بلامرت و موسسه لودویگ فون میزس به ریاست لولین راکول ارتباط داشت و در مقام بنیانگذار-سردبیر مهمترین نشریه علمی آنها،
(The Journal of Libertarian Studies (۱۹۷۷ و The Review of Austrian Economics (۱۹۸۷)۷۹ کار کرد، بعد از مرگش بیتردید مهمترین و معتبرترین مرجع اندیشهای در سراسر نهضت لیبرتارین مانده و تا امروز لیبرتارینیسم اتریشی خردگرایانه، استوار بر اصول موضوعه و استنتاجی او، معیار فکری را پدید آورده که نه تنها همه کس و همه چیز درون لیبرتارینیسم، بلکه به شکلی روزافزون همه کس و همه چیز در سیاست آمریکا با نظر به آن تعریف میشود.
_____________________________________
پاورقی:
۱- در آکادمیها، به طور کلی، هایک این روزها از هر نظر برجستهترین اقتصاددان اتریشی است. از این رو باید اشاره کرد که هایک نماینده جریان اصلی خردگرای اقتصاد اتریشی نیست و خود او هم ادعایی غیر از این ندارد. هایک درون سنت اندیشهای تجربهگرایی و شکاندیشی انگلیسی جای میگیرد و به روشنی با خردگرایی قارهای که منگر، بومباورک، میزس و روتبارد از آن پشتیبانی میکنند، مخالف است.
۲- performative contradiction، تناقض اجرایی هنگامی رخ میدهد که محتوای یک گزاره با آنچه در آن پیشفرض شده، در تعارض باشد. مثلا اگر کسی بگوید «من مردهام»، در چنین تناقضی گرفتار آمده، چون خود عمل بیان این گزاره پیشفرض میگیرد که فرد زنده است.
۳- category mistake به معنای قرار دادن شی در مقولهای است که به آن تعلق ندارد.
۴- تاکید از متن اصلی است.
۵- امکانناپذیری مقایسههای درونشخصی و میانشخصی درباره مطلوبیت، البته به این معنا نیست که دو فرد یا دو دوره زمانی را نمیتوان به گونهای عینی با یکدیگر مقایسه کرد. در حقیقت هر فردی میتواند به شکلی عینی تعیین کند که آیا مقدار عرضه هر کالای خاصی که در اختیار او قرار دارد، افزایش یافته، کاهش یافته یا ثابت مانده است و اگر مقدار یک کالای در اختیار او افزایش (کاهش) یافته و در همین حال موجودی دیگر کالاهای او ثابت مانده، بیتردید به لحاظ عینی میتوان گفت که این فرد وضعیتی بهتر (بدتر) پیدا کرده و در سنجه ارزشی فردی خود به جایگاهی بالاتر (پایینتر) رسیده است. به همین سان، همه افرادی که در اقتصاد پولی مشارکت میکنند، میتوانند به لحاظ عینی تعیین کنند که ارزش پولی داراییهایشان بیشتر شده، کمتر شده یا ثابت مانده
است.
۶- تاثیر روتبارد بر اقتصاد رفاه در سراسر نوشتههایش پخش شدهاند. این اثرگذاریها با مقاله سال ۱۹۵۶ او، «به سوی بازسازی اقتصاد رفاه و مطلوبیت» آغاز شد و در ۱۹۸۲ با اخلاق آزادی به کمال رسید.
۷- persona
۸- تاکید از متن اصلی است.
۹- در سال ۱۹۹۸، مجلهای که روتبارد بنیان گذاشت، به Quarterly Journal of Austrian Economics بدل شد که از سوی انتشارات Transaction Publishers منتشر میشود.
دیدگاهتان را بنویسید