لبخند ابلیس: چگونه فرهنگ چپ غالب شد؟
نویسنده: سهیل مختاری
روندهای مدرن بسیار خوش خط و خال به نظر میرسند اما نگاه دقیق به آنها حکایت از نوعی دنائت و زشتی بزک شده دارد. این مسئله را میتوان در عادیسازیِ دموکراتیک اعمال و افعال قبیح در جهان معاصر به روشنی ملاحظه کرد. موارد متعدد و مختلفی در این رابطه وجود دارد که در روندهای پیچیده و درهم تنیده قانونی سال به سال و قدم به قدم پیشرفت کرده و از یک ضدارزش به ارزش و فعلی پسندیده بدل شده است. این بازبینی ارزشها بیش از آنکه محدود به منافع صرف ذینفعان آن باشد از اندیشههای جدید هم نشأت میگیرد.. البته نمیتوان منافع مالی عریان این تغییر و تحولات را کتمان کرد اما ایدئولوژی نیز در این میانه رقاصی میکند. فیالمثل در کمونیسم که اساس آن “خلع ید از مالکان ابزار تولید” است، مصادره اموال خصوصی توسط دولتِ قاهر، امری عادی و مدنی انگاشته میشود.
اینکه میتوان در این تضاد طبقاتی و کنش روشنفکرانه، به مصادره اموال که سابقاً هم رخ میداد اما همان دزدی یا سرقت نامیده میشد، رنگ و بویی مدنی داد تا دولت به عنوان نماینده کل جامعه آن را اجرا کرده و عامه را در سایۀ حمایت و بخشندگی بیپایان و برابر خود به سوی بهشت کمونیستی رهبری کند.
از این دست موارد بسیار است. میتوان به مالیات و جنگ هم اشاره کرد. مثلاً مالیات در طول تاریخ بعنوان یک خراج و باج اجباری مطرح بوده است. سلاطین و حاکمان محلی آن را مطالبه و به زور میستاندند. ماموران مالیات مانند فوجهای ملخی بودند که به زراعت میزنند و همه چیز را با خود میبرند. زارعان و مالکان نیز از پرداخت آن به طرق مختلف فرار کرده و حتی ماموران را کتک میزدند اما در دنیای جدید پرداخت مالیات بعنوان رفتاری مدنی تبلیغ شد و اغلب بصورت پرداختی برای منفعت عمومی معرفی گشت. مردم نیز تخلفات یکدیگر را به دولت گزارش میکنند و انواع مالیاتها را میپذیرند. در باب جنگ نیز این تغییر پارادایم صادق است. دو جنگ جهانی میلیونها نفر را در مغاک ایدئولوژی دفن کرد. میلیونها انسان را آواره، اسیر و مضطر نمود و از زمین، ویرانهای سوخته برجای گذاشت. جنگها در دنیای قدیم بر مبنای گسترش قلمرو و منافع حاکمان رخ میداد. طرفین بر مبنای مزد و به امید غنائم و البته پیمانهای قومی و مذهبی گرد هم میآمدند و آنکه جنگاور بود در صورت پیروزی از غنائم برخوردار شده و به هنگام شکست زبون و خار میشد اما در جنگهای امروزی تمام مردم باید به اسم یک ایدئولوژی و اغلب مُفت برای دولتها بجنگند. هیچکس را یارای فرار از آن نیست. دیگر جنگها، مصاف شاهان و سلاطین علیه قلمرو یکدیگر نیست بلکه به تعبیر میزس “جنگ مردم” برای دولتهاست.
بگذارید به برخی موارد اجتماعی نیز بپردازیم که دائما در حال تغییر است. در مقاله دموکراسی علمی، همجنسگرایی و دولت رفاه مختصراً به در هم تنیدگی اقتصادسیاسی دولت رفاه با مارکسیسم فرهنگی اشاره شد. اینکه چگونه یک جرم و فعل قبیح از طریق ایدئولوژی، مدیا، آکادمی، جنبشهای قارچی، سپس پذیرش تدریجی افکار عمومی و در نهایت اقدام قانونی سیاستمدارانِ دموکرات، عادیسازی و تبدیل به ارزش و یک امر طبیعی شد. نمونه روشن آن همجنسگرایی است. پس از تحولات دهه شصت و “انقلاب جنسی” آن، تابوها یکی پس از دیگری از بین رفته یا تضعیف شدند. گیها از این فرصت استفاده کرده و آشکارا اقدام به تظاهرات خیابانی کردند چرا که دیگر تابویی وجود نداشت تا آنها را گناهکار یا نامتعارف نشان دهد. در سال ۱۹۷۳ سازمانی ملی به نام LGBTQ Task Force در نیویورک تأسیس شد که در دهههای بعد نهاد اصلی در عادیسازی همجنسگرایی در آمریکا بوده است. تشکلی که با هدف و برنامهای منسجم در احزاب، آکادمیها، دیوان عالی، کنگره، مدیا و حتی مردم عادی شروع به آموزش و ترویج ایده خود کرد و اغلب نیز در بسط ارزشهای رادیکال موفق بود.
روند بازبینی ارزشها و ضدارزشها اغلب پیچیده و تدریجی است اما پیشرفت آن در غربِ دموکرات باورنکردنی بوده است. به محض آغاز دهه هفتاد میلادی گروه ملی LGBTQ در آمریکا شروع به فعالیت میکند تا از حقوق مدنی گیها دفاع کند. در همین دهه، کمپینی خیابانی برای حذف همجنسگرایی از دسته اختلالات روانی راه میاندازد که با کمک انجمنهای صنفی-علمی موفقیتآمیز بوده است. در کنار این موفقیت اولیه از طریق حزب دموکرات، همنجسگرایی را تبلیغ میکند. در دهه هشتاد گروه فشار ویژهای برای تحت تأثیر قرار دادن قانونگذاران تشکیل میدهد و در ۱۹۸۴ اولین گزارش گسترده خود در مورد “نفرت علیه همجنسگرایی در جامعه” را منتشر میکند. در دهه نود خدمت گیها در ارتش را تسهیل کرده و همزمان با آن، اقدامات ترویجی و کنفرانسهای آموزشی خود در سراسر آمریکا را گسترش میدهد. این سازمان غیرانتفاعی هدف اساسی خود را “حمایت از عدالت اجتماعی” معرفی کرده است!
قرن بیستم تمام میشود و هزاره سوم میلادی آغاز. قرنی که جشنوارهء ایدئولوژیها بود چرا که هر آنچه در قرن نوزدهم رخ نداد را یکجا در خود داشته است. سوسیال-دموکراسی بعنوان ایدئولوژی غالب در غرب و حتی شرق تثبیت شد با این تفاوت که شرق، دموکراسی کمتری داشت. شوروی فروپاشید اما سوسیالیسم در لباسی نو و اینبار فرهنگی خود را به قامت جوامع انسانی پوشاند و در پویشی انساندوستانه تبدیل به جریانی پیشرو در مدیا و آکادمی شد. احزاب مارکسیستی که دیگر سوسیال-دموکرات نامیده میشوند از وجه انقلابی خود دست کشیده و در مقابل احزاب محافظهکار هم از اکثر اصول خود. این دو عقبنشینی یک تعادل سیاسی و اقتصادی به وجود آورد که هر چند از منظر اقتصادی، مالکیت خصوصی ابزار تولید را حفظ کرد اما دولت را تبدیل به غولی بیشاخ و دم نمود تا هر آنچه بخواهد انجام دهد.
مایکل نیومن در کتاب “سوسیالیسم، درآمدی کوتاه” مینویسد: “احزاب سوسیالدموکرات تا قبل از ۱۹۱۴ دعوی مارکسیست بودن داشتند…برایشان مشکل بود که پس از آن به راحتی مارکسیسم را کنار بگذارند…حزب سوسیال دموکراتیک سوئد تا پیش از ۱۹۱۴ رسماً مارکسیسم را ارج مینهاد.” در واقع تفکیک میان مارکسیسم با سوسیال دموکراسی بیش از آنکه ناشی از اختلافات عمیقِ عقیدتی باشد، تحت تأثیر رقابتهای سیاسی با بلشویکها رخ داد. آنها میخواستند مرزهای سیاسی خود را حفظ کنند و در عین حال به مارکسیسم وفادار باقی بمانند لذا تنها بخش انقلاب آن را حذف کردند. مالکیت خصوصی ابزار تولید را لاجرم نگاه داشته اما با دولت رفاه و مداخلهگر آن را مچاله کردند. چرا که با وجود دموکراسی تودهای دیگر متحد کردن پرولتاریا نیازی به انقلاب سخت نداشت. انقلابِ نرم میتوانست تدریجاً رخ دهد و عملاً هم رخ داد. احزاب چپ به حیات خود ادامه دادند و سوسیالیسم را با ابزارهای سرمایهداری حفظ کردند. آنها فقط خلع ید را انجام ندادند. هانسون از چهرههای مهم حزب سوسیال دموکرات سوئد که در ۱۹۳۲ نخست وزیر شد و حزبش تا ۱۹۷۶ بیوقفه در قدرت بود، دولت را به مثابۀ “خانه مردم” معرفی میکرد! در واقع نگاهی جدید که دولت و مردم را یکی میکند.
با این وجود مارکسیستها رفته رفته جذب اشکال جدیدی از اقدامات فراسیاسی شدند تا نظریهها و ارزشهای موجود در غرب را در تمامی مسائل به چالش بکشند و نقطه آغاز آن انقلاب جنسی ۱۹۶۸ بود. پیادهنظام این جنبش خیابانی اینبار دانشجویان معترضی بودند که نابودی تابوها و بازنگری در ارزشها را خواستار شدند. “چپ نو” متولد شد و محل این تولد نامیمون، دانشگاه بود. هربرت مارکوزه و آنتونیو گرامشی ایدئولوگهای معروف این جنبش بودند. گرامشی، دبیر حزب کمونیست ایتالیا تأکید داشت که “بر تمامی سوسیالیستها واجب است که فهم جدیدی بر پایۀ ایدهها و ساختارهای فرهنگی بدیل ایجاد کنند.” آنها بجای انقلاب طبقاتی و اقتصاد برنامهریزی متمرکز به دولت رفاه، فمنیسم، سیاست هویت، سیاست سبز و آزادی جنسی شیفت کردند و بسیار هم موفق بودند. “چپ انقلابی” نیز در زمان خود موفقیتهای سیاسی چشمگیری داشت اما آن را با میلیونها قربانی، بدنامی تاریخی و سرانجامی شوم بدست آورد اما چپ نو آن را با ابزارهای سرمایهداری و بسیار نرم و روشنفکرانه. به جرأت میتوان فرهنگ مسلط کنونی در جهان را دستاورد چپ نو دانست که در همه جا و همه چیز حضور دارد بطوریکه حتی ایالات متحده را بلعیده و بیمار کرده است، اروپایِ پیر که جای خود دارد.
از اینرو و تحت تاثیر چند دهه عادیسازی همجنسبازی که از آکادمیها نشأت گرفته، و مدیا آن را پراکنده کرد، افکار عمومی پذیرای گیها شد. در می ۲۰۱۱ حمایت عمومی از ازدواج گیها در ایالات متحده برای اولین بار به بالای پنجاه درصد رسید. درست در اوایل دهه هفتاد بود که سازمان LGBTQ با کمک APA و سایر انجمنهای صنفی-علمی در آمریکا توانست، همنجسگرایی را از دستۀ اختلالات روانی حذف کند و قدم به قدم آنرا عادیسازی نماید. این روند در غربِ دموکرات که صندوقهای رأی حکم تابوت عهد را پیدا کرده است به کار احزاب دموکرات آمد و آنها هم تحت تأثیر افکار نو و ایضاً منافع سیاسی خود آمادۀ استفاده سیاسی از جماعت گی شدند. اولین دولت در جهان که از طریق یک لایحه، ازدواج گیها را قانونی کرد، هلند بود. حزب سوسیال دموکرات هلند به رهبری ویم کوک-نخست وزیر سوسیالیست وقت- این لایحه را در سال ۲۰۰۰ از تصویب مجلسین گذراند. در ده سال نخست هزاره جدید، شش دولت دیگر از جمله سوئد و نروژ هم به هلند پیوستند. در اسکاندیناوی احزاب سوسیال دموکرات فرمانروا هستند و خدایشان دولت رفاه و احکام اوست. انگلستان و فرانسه در ۲۰۱۳، آمریکا در ۲۰۱۵، آلمان در ۲۰۱۷ و اتریش در سال ۲۰۱۹ به این “گناه مسیحی” رسمیت قانونی دادند.
و یاد کن حکایت لوط را هنگامی که به قوم خود گفت آیا شما به عمل زشتی که هیچ کس در عالم پیش از شما مرتکب نشده اقدام میکنید. شما به شهوت با مردان خلوت کرده و راه زناشویی[دگرجنسگرایی] را قطع میکنید و در مجامع خود بیهیچ خجلت به کار قبیح میپردازید. قوم لوط جز آنکه به طعنه گفتند اگر راست میگویی عذاب خدا را بر ما نازل کن به او ابداً جوابی ندادند.[۳۰-عنکبوت]
در ادامه بطور ویژه به ایالات متحده خواهیم پرداخت. اینکه چگونه از دهه شصت قرن ماضی تا امروز تحولات به نفع افعال و افکار اجتماعیِ رادیکال تغییر پیدا کرده است. اما پیش از آن، باید به نکتهای در این رابطه اشاره کنم. بخش اعظم این رسمیت دادنها از طریق دادگاهها و قوانین ایالتی و ملی بوده است. در حقیقت این احزابِ حاکم بودند که با نفوذ لابیگرها و شاکیان گی، به آنها حقوقی را اعطا کردند که ریشه در “ازدواج طبیعی و سنتی” دارد. تنها دولتی که با رای همگانی[۶۲درصد] از ازدواج گیها جرمزدایی کرد، ایرلند بود. هر چند در سایر موارد نیز میتوان همراهی اکثریت را مشاهده کرد. یعنی همان تودههایی که همواره قدرت تخریب داشتهاند.
و اما آمریکا؛ سال ۲۰۱۵ یک نقطه عطف تاریخی در این کشور است چرا که با حکم دیوان عالی ازدواج گیها رسمیت فدرال پیدا کرد و برای تمام ایالتها لازمالاجرا شد. بیش از آن ۳۶ ایالت به ازدواج گیها رسمیت داده بودند و تنها در ۱۴ایالت ازدواج گیها ممنوع و غیرقانونی بود. تگزاس جزیی از آن ۱۴ ایالت بود اما با حکم دیوان عالی، قوانین فدرال بر قوانین محلی آنها غالب شد. این روند جرمزدایی از ۲۰۰۴ و با ایالت ماساچوست آغاز شد و با احکام دادگاهها، قوانین ایالتی و رأی مستقیم مردم رشد کرد و به ۳۶ ایالت رسید. قبل از تصمیم دادگاه عالی در ۲۰۱۵ گروه ملی LGBTQ در آموزش فعالان محلی و ایالتی برای تصویب قوانین ایالتی در جهت قانونی شدن ازدواج گیها نقش اساسی ایفا کرد. لابیگری مستمر، تبلیغات ایالتی و ملی گسترده و بهره بردن از آکادمیسینها و طرفداران حقوق مدنی! از اقدامات معمول این گروه رادیکال بود. ریا کری-Rea Carey-که از ۲۰۰۸ تا ۲۰۲۱ مدیر اجرایی این گروه ملی بود و حکم دیوان عالی در زمان مدیریت او صادر شد، فارغ التحصیل دانشکده دولتی جان اف کندیِ دانشگاه هارواد است. کری خود یک همجنسباز است. در کنار این موارد همراهی حزب دموکرات آمریکا نیز بسیار موثر بوده است. جالب اینکه چهار سال قبل از این، دکتر جفری لوی -levi- در ژانویهء ۲۰۱۱ توسط باراک اوباما بعنوان عضو گروه مشاوران رئیسجمهور در زمینه پیشگیری و ارتقای سلامت عمومی منصوب شد و همزمان مدیریت اجرایی “کارگروه ملی گیها و لزبینها” را بر عهده گرفت!
ترکیب دیوان عالی اما در سال ۲۰۱۵ دارای دو طیف لیبرال و محافظهکار بود. چهار قاضی لیبرال-که سه نفر از آنها زن بودند- در کنار چهار قاضی محافظهکار بعلاوهء آنتونی کندی، قدیمیترین قاضی سوپریم کورت که از سال ۱۹۸۸ عضو دیوان عالی بود، ۹ عضو رای دهنده را تشکیل میدادند. قبل از اینکه ادامه متن را بخوانید، شاید آراء مثبت و منفی را حدس زده باشید. درست است. چهار رای مثبت قضات لیبرال به “قانونی شدن ازدواج گیها” در مقابل چهار رای منفی قضات محافظهکار به آن. تابحال رایها برابر بوده است اما هنوز یک رای سرنوشتساز باقی مانده؛ آنتونی کندی، قاضی محافظهکار و قدیمی که توسط جمهوریخواهان به سنا معرفی، و وارد دیوان عالی میشود. سابقه آرای قاضی کندی تا سال ۱۹۹۲، محافظهکارانه بوده است اما پس از آن با “رای نوسانی”، در میان لیبرالها و محافظهکاران شناخته میشود. آرای نوسانی زیاد کندی، تعریف ایدئولوژی او را سخت میکند هر چند در دوران سی سالۀ قضاوت خود تا سال ۲۰۱۸، اغلب آرای محافظهکارانه داشته است. نویسندگان نشریه Slate در سال ۲۰۰۷، کندی را “ابوالهول ساکرامنتو” نامیدند. ساکرامنتو محل تولد کندی است و ابوالهول موجودی افسانهای با پیکری از شیر، مزین به بالهای عقاب و دارای سری شبیه انسان است. اشاره نویسندگان به منش نوسانی و التقاطی کندی است که آرای او را متناقض میکند.
کندی سرانجام و در آخرین رای نوسانی و تاریخی خود در سال ۲۰۱۵ به سمت لیبرالها غش کرده و به تضمین قانون اساسی برای ازدواج گیها رأی مثبت میدهد؛ نقطهای سیاه در کارنامه قضایی او. براستی چگونه یک قاضی ارشد و محافظهکار و ایضاً یک کاتولیک رومی، نویسنده نظر اکثریت در مورد “ازدواج گیها” میشود؟ اینجا دیگر صحبت از منطق نیست، صحبت از دنبالهروی از اکثریت و افکار عمومی است! او مینویسد: “گیها در برابر قانون قدر و منزلت برابر میخواهند و قانون اساسی این حق را به آنها میدهد!” کندی در توضیح نظر اکثریت ازدواج را به درستی “سنگ بنای نظم اجتماعی” معرفی میکند اما شاکیان این پرونده را-گیها- جویندگان “کرامت برابر در مقابل قانون” میخواند. آیا براستی گیها جوینده کرامت هستند؟ شاید به درستی باید قاضی کندی را “ابوالهول آمریکا” دانست. در خلاصه حکم دیوان عالی آمده است که ” تاریخ ازدواج در حال تغییر است!” دیوان عالی ازدواج را به درستی مفهومی تاریخی خوانده است اما ذات آن را در حال تغییر میداند. نفی ذات به معنی نفی سنت ازدواج است و آنچه گیها انجام میدهند ازدواج طبیعی نیست که حقوق و مزایای تاریخی آن را برای خود مطالبه کنند. اگر رابطه دو مرد یا دو زن را میتوان “ازدواج” نامید پس چرا نباید آنرا به چهار مرد یا حتی بیشتر بسط داد. چرا فقط به دو نفر محدود باقی بماند.
اما در مقابل، قاضی جان رابرتس، از قضات ارشد و محافظهکار دیوان عالی که به این پروند رای منفی میدهد، این حکم را “عمیقاً ناامید کننده” توصیف میکند: “کسانی که اکثریت هستند باید این پیروزی را جشن بگیرند اما قانون اساسی را خیر چرا که ربطی به آن نداشت.” در واقع این حکم ربطی به قانون اساسی ایالات متحده نداشت و تنها جعل یک حکم جدید و متناسب با افکار عمومی روز بود که خود را به نام قانون اساسی جا زد. اوباما بلافاصله و در یک سخنرانی در کاخ سفید این حکم دیوان عالی را ستایش کرد و آنرا “پیروزی آمریکا” خواند! براستی آمریکا چگونه سال به سال از ارزشهای اخلاقی خود دست شسته و در “مارکسیسم فرهنگی” غرق شد؟ کشوری که در آن انجیل همیشه از کتب پرفروش بوده چگونه به این نقطه رسید؟
اینگونه است که ارزشها بازنگری میشوند. این اعمال قبیح و ضد خانواده طبیعی عمر کوتاهی دارند اما سرعت پیشرفتشان با گسترش افراطی دموکراسی و دولت رفاه در غرب همزمان بوده است. اینکه چگونه در کمتر از دو دهه از “ازدواج گیها” جرمزدایی میشود و آنها متهورانه میتوانند تمام مزایای زندگی و ازدواج طبیعی را که از اساس ضد آن هستند مطالبه کنند و از طریق دولت و دادگاهها به این مهم دست یابند خود جای تحقیق مفصل دارد. آنها حالا به راحتی استخدام میشوند، فرزندخوانده میپذیرند، حقوق ارثی میخواهند و حتی میتوانند خود را بعنوان یک فرقه جدید با پرچمی رنگینکمانی مطرح کنند گویی که جهان به آنها بدهکار است. امروز “مارکسیسم فرهنگی” غرب را فرا گرفته است. دیگر از مسیحیت چیزی باقی نمانده و همه چیز در حال کنفیکون شدن است. شاید پیامد عادیسازی این موارد در حال حاضر برای عامه ملموس نباشد اما رفته رفته اجتماع را از درون میپوساند. در این میانه لبخند ابلیس را میتوان مشاهده کرد.
دیدگاهتان را بنویسید