جامعهشناسی فرقهی آینرند
نویسنده: موری نیوتن روتبارد
برگردان به پارسی: ریحانه باقری
آمریکای دههی ۷۰ زمان تکثیر فرقههای نام آشنایی است. حلقهی کریشنا و انجمن ساینتولوژیستها، خانوادهی منسون و گروه کاستاندا و… نمونههایی از این تولد و تکثیر هستند؛ از ویژگیهای مشترکِ این فرقهها، سلطهی گورو یا قطب است که پدیدآورنده و مفسّرِ نهاییِ اصولِ گروه و مرجعِ شناساییِ صلاحیّتِ نوآموزان و همچنین مبدعِ قواعدِ سختگیرانه و سنجشِ وفاداریِ کامل و بیچونوچرایِ مریدانِ ثابت نسبت به دستوراتِ اصولِ فرقه میباشد که این امر پیشرفت فرقه را تضمین میکرد.. زندگی مریدان تحتِ تأثیر نفوذ و حضور قطب است. با رشد تعداد اعضا، فرقه طبیعتاً ساختار سلسلهمراتبی پیدا میکند، به این دلیل که این مربّیِ معنوی نمیتواند تماموقتِ خود را صرف نفوذ بر
شاگردان و القا و مراقبتِ معنوی از هرکدام از آنها نماید. بهطور کلّی، مناصبِ عالی در این سلسلهمراتب توسط تعداد معدودی از شاگردانِ اصلی و پیشرو پر میشوند که به دلیل سابقهی خدمتِ وفادارانه و فداکارانهی خود، به این سمتها دست یافتهاند. بعضیاوقات هم ممکن است سران با یکدیگر پیوند خانوادگی برقرار نمایند که در جهت تحکیم و تقویت و رشد فرقه است.
اهدافِ قطبِ فرقه، پول و قدرت است. تسلّط در ذهنِ مریدان از طریق القای آنها به پذیرفتن این امر است که هیچگونه تردید در عقاید و مورد سٶال قرار گرفتنِ عصمتِ قطب توسط آنها جایز نیست؛ آنها را بدون هیچگونه آگاهیِ حقیقی در موردِ رئیسِ فرقه و عقاید او با تحت تأثیر قرار دادنِ احساسات وی به متابعت و پیروی وا میدارند. تمرین چنین فداکاری و اخلاصی از طریق تحریم و محدودیّتهایِ روانی به اجرا در میآید. بهمحض اینکه مرید با این نظر آلوده گردد که تأیید و ارتباطِ قطب برای پیشرفت زندگی او ضروری است، تهدید ضمنی و طرد و تکفیر -حذفِ حضور مستقیم یا غیرمستقیم- برای او یک مداخلهی روانی قدرتمند و عدم بازدارندگی در برابر «اجرای» وفاداری و اطاعت از آنان ایجاد میکند. پول و سود مالی از طریق یا بهصورت خدماتِ کارِ داوطلبانه توسط اعضا یا از طریقِ پرداختِ نقدی در سلسلهمراتب بهسمتِ اعضایِ بالا جریان مییابد.
در این مقطع از تاریخ بهروشنی میبینیم که آشکارا یک سازمانِ ایدئولوژیک، سعی میکند ویژگیهای کیش مذهبی الهی را مهندسی کند، حتّی اگر ایدئولوژیِ آن صریحاً الحادی و ضدّ دینی باشد. اینگونه است که فرقههای هیتلر، موسولینی، استالین، تروتسکی و مائو علیرغم صریح بودن در الحادشان، فرمی مذهبیوار در جایگزینی مذهب دارند. ستایش و تقدّسِ بنیانگذار و قطب فرقه، ساختار سلسلهمراتبی، وفاداریِ بیشائبه، تحریم و محدودیّت و تابوسازیهای روانشناختی و حتّی فیزیکی در زمان اقتدار و قدرتِ فرقه کاملاً مشهود است.
ظاهر و شعارِ فرقه و باطن و حقیقتِ سازمانِ آن
هر کیشِ مذهبی دارای دو مجموعه اعتقادات متفاوت و متمایز است: مناسک و مراسم رسمی و عمومی و اسرار باطنی و محرمانه. عقاید خارجی یک آموزهی رسمی و عمومی است، عقیدهای بانفوذ که در وهلهی اوّل مرید تازهوارد را به خود جلب میکند و او را بهعنوانِ نوآموز وارد سازمان مینماید. ولی اعتقادی کاملاً متفاوت هم در دستور کار پنهان بطن فرقه است، عقیدهای که تنها توسط قطب ارشد و «کاهنانِ اعظمِ» فرقه که حافظانِ اسرار فرقهاند، کاملاً شناخته شده است.
امّا فرقهها وقتی جذابیّت خاصّی پیدا میکنند که عقایدِ ظاهری و باطنی نهتنها متفاوت، بلکه کاملاً آشکار در تناقض متقابل باشند. گسستی که این تناقضِ اساسی در ذهن و زندگی مریدان ایجاد میکند، بهراحتی قابلِ تصوّر است. از اینرو، فرقههایِ مختلف مارکسیست-لنینیست عقل و علم را رسمی و علنی امر متعالی میگیرند و ادیان را نکوهش میکنند و با اینحال اعضا بهشکل عرفانی جذبِ این فرقه و عصمتِ ادّعایی آن میشوند.
از اینرو است که آلفرد جی مایر دربارهی دیدگاههایِ لنینیستی در مورد بیآلایشی حزب مینویسد:
به نظر میرسد لنین باور داشت که حزب، بهعنوان آگاهیِ سازمانیافته و عقل کلّی بهعنوان یک ماشین تصمیمگیری؛ از قدرت استدلال برتر برخوردار است. در واقع هم بهمرور زمان، این هیئتِ جمعی هالهای از عصمت به خود گرفت که بعداً به یک جزمِ مطلق تبدیل شد و وفاداری یکی از اعضا، تا حدّی با مقدار پذیرش وی از این جزم، آزمایش شد. این بخش از اعترافِ کمونیستی ایمانی را تشکیل داد که اعلام کرد، حزب هرگز اشتباه نمیکند.
اگر تناقضاتِ آشکارِ درونیِ فرقههایِ لنینیستی آنها را بهعنوان موضوعی جذّاب برای مطالعه درآورد، فراتر از آن در اوجِ شکوفاییِ فرقهی آیین رند در دههی ۶۰ بیشتر مشهود است و هنوز هم تا بهحال با وجود کمرنگ شدن، زنده مانده است. بهطور خاص، از تأسیس مجمعِ سخنرانیهایِ ناتانیل براندن در اوایل سال ۱۹۵۸ تا انشعاب رند-براندن در ده سال بعد؛ فرقهی رند نهتنها صریحاً صورتی ملحدگونه، ضدّ دین و توٲم با سوءتعبیر و کژفهمی از معنای عقل بود بلکه با ادّعای استقلالِ فردی و دلیلِ عقلی، امّا در واقع با پرستش و اطاعت از قطب به نام فردیّت و ایمان کورکورانه به تقدّس قطب فرقه، بردهداری نوین را ارتقا داد.
تقریباً هر یک از اعضای آن با خواندن رمان طولانیِ رند بنام «اطلس شورید» که در اواخر سال ۱۹۵۷، چند ماه قبل از پیدایش فرقهی سازمانیافته، ظاهر شد، جذب این فرقه شدند. ورود به این فرقه از طریق یک رمان به این معنی بود که علیرغم ادّعای مکرّر مبنی بر کرنش به منطق، شور و هیجاناتِ مریدان، نیرویِ محرکهی آنان شد. ایدئولوژی رندی که در اطلس طراحی شده است، با چند مقالهی غیرداستانی و بهویژه با یک ماهنامهی منظّم، تکمیل شد.
فهرستِ کتابهایِ مجاز
از آنجا که هر فرقهای مبتنی بر ایمان به عصمتِ یک آموزگار است، لازم است که مریدان را از مواجهه با آثار بیایمانان به این فرقه دور نمایند تا از ایجاد شبهه در اذهان جلوگیری شود. کلیسایِ کاتولیک با شاخصی خاص فقط فهرستی از کتابهای ممنوعه را حفظ کرد. سلفیهای مسلمان نیز باور داشتند؛ همهی کتابها سوزانده شود زیرا همهی حقایق در قرآن موجود است. همانطور که اغلب به کمونیستها دستور داده میشود که ادبیّات ضدّ کمونیستی را نخوانند، فرقهی رند نیز برای انتشار آنچه در واقع یک فهرست از کتابهای مجاز بود، فراتر رفت. از آنجا که اکثر مریدانِ تازهوارد جوان و نسبتاً بیاطّلاع بودند، کنترلِ منابعِ مطالعاتیشان در مصونیّت آنها نسبت به تاثیرپذیری از کتب دیگر لازم میبود و آنها را از باورها یا استدلالهای غیر یا ضدّ رندی بهطور دائم بیخبر می گذاشت؛ بهجز مواردی که مختصراً، بسیار تحریفشده و بهگونهای سطحی در نشریّات فرقهی رند مطرح میشد.
در ظاهر رند وانمود میکرد آثار مخالفانش را برای اعضا تحریم و سانسور نمیکند امّا خواندن دشمن (منظور آثار ضدّ رندی که با استثنا و ممیزی شدید انتخاب میشد) در چند موردِ منتخبِ استثنایی فقط برای اعضای برجستهی فرقه، میتوانست اثبات کند آنها مجاز به خواندن تنها تعداد محدودی از آثار دشمن هستند. این منعِ کتاب پس از انشعابِ تندوتیز رند-براندن در اواخر سال ۱۹۶۸ به اوج خود رسید، انشعابی که مانندِ اختلاف بین مارکس و لنین، یا بین عیسی و سنت پل و همچنین یادآورِ نفرتِ سازمانیافته علیه امانوئل گلدشتاین، بدعتگذار رمان ۱۹۸۴ اورول بود، فرقهگرایان رند موظّف بودند سوگند وفاداری به رند را امضا کنند؛ اعلامیّهای که برای امضاکنندگانِ وفاداری ضروری بود، این بود که امضاکننده از اینپس هرگز آثار آیندهی مرتدان و برندن مطرود را نخواند. پس از انشعاب، هر فرقهگرای رندی که در حال حمل کتاب یا نوشتاری از برندن بود، فوراً تکفیر میشد. از نزدیکان برندن هم همین انتظار میرفت و این کار را کردند و از او کاملاً جدا شدند.
جالب است که سازمانی که تعهّد و آرمان خود را معطوف به تلاش شخصی در شناخت دلایل منطقی و عقلانی، کنجکاوی و پرسشگری و چراگویی مداوم میداند؛ حقِّ تردید در مورد درستیِ اعمال و رفتار و مواضع آین رند و تلاش برای یافتِ حقایقِ پشتِ پرده را نداشت و پافشاری بر این نگرش، اثباتی قطعی بر خیانت شاگرد به استادش «آین رند» قلمداد میشد و این امر برای اخراج فوری او کافی بود.
فرانک مایر، در مقالهی «مدلسازیِ کمونیستها»، دو مورد از مجموعه بحرانهایی را که کمونیستها در حرفهی خود در حزب بارها و بارها از سر گذراندهاند، مینویسد. از روایت وی، مشخّص است که گروندگانِ نخست از راه جذب شدن به عقایدِ رسمی و عمومی به حزب میپیوندند؛ امّا همانطور که عضو در ساختار حزب ادامه پیش میرود و از طریق ساختارهای سلسلهمراتبیِ آن صعود میکند، با یکسری بحرانهایی روبرو میشود که جسارت آنها را میآزماید و منجر به این میگردد که یا او را از حزب بیرون میکنند و یا او را بهطور روزافزونی سرسخت و مستحیل در آرمان فرقه بار میآورند. بحرانها ممکن است ایدئولوژیکی باشد، مثلاً توجیهِ اردوگاههای کارِ بردگان یا پیمان استالین-هیتلر یا ممکن است شخصی باشد تا نشان دهد وفاداری فرد نسبت به حزب بالاتر از دوستان، خانواده و عزیزان است. فشارِ مستمرِ چنین بحرانهایی، بهطور غیرمنتظرهای، منجر به گردش مالی بسیار زیاد در صفوف کمونیستها میشود و دریایی از پیروان را در هر زمان بسیار بزرگتر از خودِ اعضایِ حزب ایجاد میکند.
روندی مشابه در این احزاب در سازمان رند و مدیریت مبتدیان وجود داشت، پیروانی که از لحاظ عاطفی گرفتار رمان اطلس بودند و مسخ و مجذوب مفاهیم خرد، آزادی، فردیّت و استقلال شدند. یکسری بحرانها و تناقضات درونیِ در حالِ رشد برایِ دستیابی به قدرت بر ذهن و زندگیِ اعضایِ عضو و القایِ وفاداریِ مطلق به رند، چه در مسائل عقیدتی و چه در زندگی شخصی، لازم بود. امّا رهبرانِ فرقه از چه ترفندی برای ایجاد چنین وفاداریِ کورکورانه استفاده کردند؟
نوآموزان
همانطور که دیدیم، یک روش، نگه داشتن اعضا در جهل بود. مورد دیگر این بود که اطمینان حاصل شود که هر نقلِ قولِ سران نهتنها از نظر محتوا وحی مُنزل است بلکه از لحاظ فرم و ساختار نیز فقط همینگونه و تنها بدین وجه، صحیح است، زیرا هرگونه تفاوت کوچک یا اختلاف در متن میتواند به دلیل انحراف از موقعیّتِ رندی موردِ حمله قرار گیرد؛ بنابراین، درست همانطور که سازمانهای مارکسیستی اصطلاحات و شعارهایی را به وجود آوردند که از ترس بیان انحرافات نادرست به آنها چسبیده بودند، در سازمان رندیها نیز همین امر وجود داشت. بهنام «دقّت در زبان»، بهطور خلاصه، تفاوتهای صوتی آوایی لهجه و حتّی مترادف و مشابهات و حتّی نقل به مضمون نیز ممنوع بود.
روش دیگر این بود که اعضا را تا جایی که ممکن است در حالتی از شور و هیجان از طریق خواندن مداوم رمان اطلس نگه دارند. کمی بعد از اینکه اطلس منتشر شد، یکی از رهبرانِ ردهبالا فردی را به خاطر اینکه یکبار اطلس خوانده بود سرزنش کرد و حکم داده بود: «در هر زمان مطالعهی آن را به شما توصیه میکنم. من قبلاً اطلس را سیوپنج بار مطالعه کردهام.»
بازخوانیِ مداوم کتابِ اطلس نیز برای این فرقه مهم بود زیرا قهرمانانِ آن بهصراحت قرار بود بهعنوان الگویی برای هر رندی مورد استفاده قرار گیرد. همانطور که قرار است هر فرد مسیحی در زندگی روزمره مسیح را الگوی خویش قرار دهد، هر رندی نیز می بایست با تقلید از جان گالت (قهرمان رند در کتاب اطلس) او را هدف خود قرار دهد. او همیشه در هر شرایطی قرار بود از خودش بپرسد اگر در شرایط من بود، «جان گالت چه میکرد؟» ولی باید به خود یادآوری کنیم که عیسیمسیح یک شخصیّت تاریخی واقعی بود درحالیکه گالت چنین نبود، عجیب این دستور را میتوان بهراحتی درک کرد. (اگرچه از روشی عجیبی که رندیها در مورد جان گالت صحبت میکردند، غالباً این تصوّر ایجاد میشد که از نظر آنها مرزی بین داستان و واقعیّت و داستان نیست).
کتابِ مقدّسِ رند
ماهیّتِ کتابِ مقدّسِ اطلس برای بسیاری از مردم رندی با عروسی یک زوج رندی که در نیویورک برگزار شد، نشان داده شده است. در این مراسم، زوجین وفاداری مشترک خود را به آین رند متعهّد شدند و سپس با گشودن اطلس -بهطور تصادفی و فالگونه- آن را تکمیل کردند تا بخشی از متن مقدّس رند را با صدای بلند بخوانند.
در سازمان رند منطقِ فلسفیِ این واقعه، شوخطبعی بیان شد؛ هرچند شوخطبعی و تمسخرگونه نشان میدهد که شخص «در ارزشهای خود جدّی نیست». سازمان رند نمیتوانست در برابرِ عقلِ سلیمی بایستد که نقدی تلخ را طنّازانه بیان میکرد. با اینکه تنها شوخطبعیِ مجاز و تصویبشده برای اعضا، پوزخند زدن و تمسخرِمخالفانشان بود.
در حقیقت، لذّت شخصی نیز در این سازمان ناخوشایند بود و بهعنوان » پرستش و ستایشِ لذّتجویانه» مورد انتقاد قرار میگرفت. از هیچچیز به خاطر خودش نمیتوان لذّت برد – هر فعالیّتی باید بهصورت تابع «عقلانی» عمل کند. از اینرو، غذا نباید خوشمزه باشد، بلکه فقط بهعنوان وسیلهای ضروری برای زنده ماندن فرد است و حتماً باید بدون شادی خورده شود. نباید از رابطهی جنسی لذّت برد، بلکه فقط باید بهعنوان هدف و یا انعکاس و تأیید ارزشهای شخص انجام شود. از نقّاشی یا فیلم نه برای لذّت بردن بلکه برای کشف «ارزشهای منطقی» در آن سود جسته شود و البتّه همهی این ارزشها نیز بهسادگی نباید توسط هر فردِ «ذهنیّتگرایی» کشف گردد زیرا هر فردی شایستگیاش را ندارد، بلکه باید برای اعضای ارشد فرقه ثابت شود. در عمل، همانطور که میبینیم، تنها «ارزشها» یا اشیای زیباشناختی یا عاشقانهی امن برای هموندان، مواردی هستند که صریحاً توسط آین رند یا در اجماع سایر شاگردان برجسته تعریف، توصیه و تحریم شده باشند.
مانند همهی فرقهها و سازمانهای ایدئولوژیکی تصنّعی، یک روش بسیار مهم برای مدلسازیِ یکسانِ اعضا و حفظ آنها در راستای فعالیّت مداوم و بیامان آنها در این سازمان بود، فرانک میر حکایت میکند که کمونیستها اعضای خود را از عملِ خطرناکِ گفتمان و تأمّلِ مستقل با همکیشان نیز حفظ میکنند و میافزاید تعداد زیادی از پناهجویان کمونیست در ایالاتمتّحده، در دورهی انزوای اجباری از بدنهی گروه جدا می شدند تا تهدیدی برای مغزشویی فرقه نباشند. رندیها نیز برای خود محافلی میجستند، این گروهک تشکیلاتی در فعالیّتهای زیرزمینی و یا حتّی بانفوذ فراوان در ارتش و در هرجایی از شهر نیویورک داشت که در حال فعالیّت و تبلیغ مداوم بود و هر شب یکی از ارشدها برای نوآموزانِ مختلف سخنرانی میکرد و جنبههای مختلف «خطّ سازمان» و اصولِ اوّلیّهی رندیها را در قالب ترفندهای روانشناسی، داستان، هنر، اقتصاد و فلسفه تشریح مینمود. این ساختار تصویری از چشمانداز آرمانشهر در داستان اطلس شورید را منعکس میکرد. جایی که هر شب قهرمانان برای یکدیگر سخنرانی میکنند.
عدم حضور در این سخنرانیها باعث نگرانیِ جدّی سازمان میشد. دلیلِ فلسفیِ تأکیدِ صریح برای حضور در این جلسات به شرح زیر بود:
۱. رندیها منطقیترین افرادی هستند که میتوان ملاقات کرد (نتیجهای که از این تز حاصل میشد عقلگرایی رندی از نظر تئوری و عملی بود).
۲. مطمئناً شما میخواهید منطقی باشید (و اگر این کار را نمیکردید، در سازمان بهسختی دچار مشکل میشدید).
۳. شما باید خیلی هم مشتاق باشید که تمامِ وقت خود را با هم فرقهایهای خود و حواریّونِ برتر سپری کنید.
این منطق، بیعیب و نقص به نظر میرسید، امّا چرا اینطور اتّفاق میافتاد که سرانِ سازمان زیاد دوستداشتنی نبودند و حتّی تحملناپذیر مینمودند. تحت نظریّهی رند، احساسات همیشه نتیجهی عقاید هستند و احساسات نادرست نتیجهی عقاید اشتباهند، بنابراین، عدم تمایل شخصی به رهبران رندیها باید به دلیل نبود یا پنهان ماندن عقل باشد و باید به رهبران اعتراف کنند. نظیر چنین اعترافی بهمعنایِ فرایندِ دلهرهآورِ تصفیهی ایدئولوژیک و جلسات روانشناختی بود که گویا به موفقیّت فرد در دستیابی به عقلانیّت، استقلالِ فرد و ارادتِ بیچونوچرا و کورکورانه به آین رند ختم میشد.
پروندههایی از تردیدِ سرکوبشده از اصول رندی و اصلاحگریهایِ روانشناسانهای در این موارد وجود دارد، روانشناسان از اعضای برجستهی فرقه بودند. یک جوان رتبهبالایِ رندی و کهنهکارِ سازمان در شهر نیویورک روزی بهطور خصوصی اعتراف کرد که در مورد یک اصلِ مهمّ فلسفیِ رندی شک و تردید زیادی دارد امّا بهقدری اساسی بود که میدانست در صورت مطرح کردن، تنها درجهی تکفیرش شدیدتر میشود امّا ایمان هم داشت که اگر از خود رند بپرسد به او با خرسندی پاسخ خواهد داد و شک او را برطرف خواهد کرد ولی او سالها منتظر ماند، به این امید که کسی پرسش او را مطرح نماید و اخراج شود، امّا شکاکیّتِ خودش نیز در این میان حلوفصل گردد.
طبق شیوهی بسیاری از فرقهها، وفاداری به رئیس سازمان، باید جانشین وفاداری به خانواده و دوستان میشد بهطورمعمول اوّلین بحرانهایِ شخصی برای مبتدیانِ رندی، دوری از نزدیکان و بستگان غیر رندی بود. مخصوصاً اگر خانواده و دوستان غیر رندی پس از مدّتها مشاهده و آشنایی با این فرقه از عضویّت امتناع میکردند و بهزعم رندیها همچنان در بدعتهای خود پابرجا میبودند، آنها غیرمنطقی و بخشی از دشمن قلمداد شده و باید کنار گذاشته میشدند. در مورد همسران نیز چنین بود. بسیاری از ازدواجهای اعضا از سوی قطب این فرقه منتج به جدایی گردید به این بهانه که به زن یا شوهر حکم داده بود همسرانشان بهاندازهی کافی سرسپرده نیستند. در واقع، از آنجا که احساساتِ صحیح تنها از عقلانیّتِ درست منتج میشود و عقلِ کل در انحصارِ سرانِ فرقه بود آنها هماهنگی و عدم تطبیق زوجین را تشخیص میدادند که مستلزم جلساتِ رواندرمانیِ فشرده برای مغزشویی آنان از ایدههای مغایر با اصول سازمان میشد.
عقیدهی روانشناختیای که این فرقه نسبت به اعضا داشت بسیار سختگیرانه بود و شامل همهی رتبههای این تشکیلات میشد. به دختر پیشرویی که عاشق یک غیر رندی شده بود توسط رهبر فرقه اخطار داده شد که اگر او همچنان بهقصد خود برای ازدواج با این مرد ادامه دهد، فوراً تکفیر میشود. با این حال او این کار را کرد و بلافاصله اخراج شد و همچنان، حدود یک سال یا بعد، او به یکی از دوستانش گفت که رندیها درست گفتهاند، او واقعاً گناه کرده است و آنها باید او را بهعنوان ناشایست بودنِ عملِ یک رندی منطقی تصفیه و بایکوت میکردند.
امّا مهمترین تحریم برای اعمال وفاداری و اطاعت و مهمترین ابزارِ کنترلِ روانشناختیِ اعضا، توسعه و تمرین رواندرمانیِ عینیگرایانه بود. در واقع، این نظریّهی روانشناختی معتقد بود که از آنجا که احساسات همیشه از ایدههای نادرست ناشی میشود؛ بنابراین همهی روانرنجوریها نیز چنین ریشهای دارند و از اینرو، درمان این روانرنجوری کشف و پاکسازی خویش از آن ایدهها و ریشههای ارزشهای نادرست است و از آنجا که عقاید رندی همه صحیح بود؛ بنابراین همهی باورهای غیرِ رندی انحراف و گناه بود، رواندرمانیِ عینیگرایی متشکّل از (الف) تزریقِ نظریّهی رندی به همه در فضای ظاهراً رواندرمانی بود تا زمانی که فرقه قدرت فیزیکی نداشته باشد، (ب) جستجویِ انحرافِ پنهان از نظریّهی رندیها و پاکسازی این انحراف بود که موجب روانجوری میشد.
روشن است که با در نظر گرفتن قدرتِ احساسی و روانی تجربهی رواندرمانی، رندیها یک سلاحِ قوی برای تقویت و کنترل عقاید در دست داشتند. فلسفه و روانشناسی آنان، ترفندهایِ جذبکنندهی تشکیلاتی و فشار اجتماعی، همگی برای ایجاد و تقویت گروههای مطیع و وفادار به آین رند بودند. جای شگفتی نیست که فشار روانی زیاد بر اعضایِ فرقه، منجر به گردش مالی بسیار بالاتری در سازمان نسبت به فرقههایی با ساختار مشابه در نزد کمونیستها شد.
برای مدّتی رندیها در مورد «خوشبختی» و در مورد ادّعایِ وضعیّتِ همیشه شادِ خود گفتگو میکردند. با بررسی دقیقتر مشخّص شد که آنها فقط به ظاهر خوشحال و راضی هستند. بهطور خلاصه، در نظریّهی رند، خوشبختی نه بهمعنای حالتهایِ ذهنیِ رضایت یا شادی، بلکه به ادّعای استفادهی کامل از ذهن فرد (در توافق با احکام رندی) اشاره دارد. با این حال، در عمل، احساساتِ ذهنیِ غالبِ فرقهی رندیها، ترس و حتّی وحشت بود: ترس از عدم رضایت رند یا شاگردان برجستهی او. ترس از استفادهی یک کلمه یا تفاوت نادرست که عضو را به دردسر بیندازد. ترس از کشف شدن در «غیرمنطقی» بودنِ برخی انحرافات ایدئولوژیک یا شخصی. حتّی از لبخند زدن به شخصی ناشایست (مثلاً غیر رندی) هراس داشتند. چنین هراسی از ترس یک عضو کمونیست بیشتر بود، زیرا رندیها قدرت انحراف ایدئولوژیک یا شخصیِ بسیار کمتری داشتند. بهعلاوه، از آنجا که رند در هر مسئلهی قابلِ تصوّری از ایدئولوژی و زندگی روزمره دارای خطّ مطلق و کاملی بود، باید همهی جنبههای این زندگی -توسط خود و دیگران- برای بدعتها و انحرافات مشکوک کاوش میشد. همهچیز هدف ترس و سوءظن بود. ترس از داوری و سوءتعبیرِ شخصی هم وجود داشت، زیرا فرض کنید که این عضو باید در مورد موضوعی اظهارنظر کند که در مورد آن موضعِ رند را نمیداند ولی باید متوجّه باشد که رند مخالف است و گرنه پس از آن این عضو سازمان بهسختی دچار مشکل میشد، حتّی اگر تنها مشکل این بود که الفاظِ مترادفِ او کمی متفاوت بود؛ بنابراین سکوت و سپس بررسی دقیق خط و خطوط صحیح با احتیاط زیادی انجام میشد.
بررسی توسط تشکیلات جمعی در سیستمی با ادّعای فردیّتگرایی عقلانی
زمانی یک وکیلمدافع برجستهی رندی در حال سخنرانی در مورد نظریّهی سیاسی رند بود. در طول بحث سؤالی از او شد چگونه میتواند قدرت پاکآیینی فردی رندی را با نفوذِ قدرتِ سیاسیِ جمعی او با هم جمع کرد و او میبایست قبل از پاسخ حتماً نظر تشکیلات را راجع به تکتک واژگانِ مورد استفاده در پاسخ جویا میشد؛ برای همین ساکت ماند.
بخشی از نیازِ مستمر برای بررسیِ تشکیلاتِ مرکزی از این واقعیّت ناشی میشد که رند، اگرچه توسط مریدانش خطاناپذیر قلمداد میشد، امّا نظر وی خصوصاً در مورد شخصیّتها یا مؤسسات مشخصاً تغییر مییافت. تغییر اساسی داوری راجع به براندن یک نمونهی بارز است و همچنین تغییر خط در سایرِ رندیهایِ سابقِ عالیرتبه که از سازمان اخراج شده بودند. امّا اگر اهمیّت کمتری داشته باشند، تغییر موضع در قبال تجارت و نمایش و شو توسط رند تکراریتر است. بنابراین، «خطّ» افرادی مانند جانی کارسون یا مایک والاس (شخصیّتهای برجستهی تلویزیونی) بهسرعت تغییر کرد- بیشتر بهدلیل کشف ارتدادات مختلف و ادّعای خیانت از سوی آنها توسط رند. اگر عضو رندی با این تغییرات سازگار نبود و تصوّر میکرد کارسون «منطقی» است یا «نیّت خیرخواهانه» دارد، چون قبلاً در سازمان بهعنوان غیرمنطقی یا بدخواه معرفی شده بود، درگیر مشکلات جدّی و تحقیق در مورد چراییِ سرپیچی از رأی فرقه میشد.
هر عضو رندی که تحت تأثیر القای رسالتِ وظیفهی عقلانی قرار میگرفت، در جامعهای از جاسوسان و آگاهان زندگی میکرد – که در واقع خودش نیز یکی از همانها محسوب میشد – و آمادهی فوریّت دادن و محکوم کردن هرگونه انحراف از دکترین رندیها بود.
یک رندی در حال قدم زدن با نامزدش، به او گفت در مهمانیای شرکت کرده است که در آن چندین رندی یک نوار بداهه با تقلید از صدای رهبران ارشد ساختهاند. این دختر وحشتزده و پس از گذراندن یکشب بیخوابی سراسیمه به تشکیلات گزارش این تخلّف وحشتناک را داد و بهسرعت، شرکتکنندگانِ اصلیِ این مهمانی توسط رواندرمانگر عینیّتگرایشان به جلسات «درمانی» فراخوانده شدند و بهتلخی محکوم گشتند. درمانگر گفته بود: «شما نمیبایست خدا را مسخره کنید.» صاحبِ نوارِ تقلید نیز به خاطر همراهی نکردن با درمانگر، از تشکیلات طرد و اخراج شد.
هیچیک از رندیها، حتّی ارشدهای عالیرتبه نیز از ترس و سرکوبِ فراگیر معاف نبودند. بهعنوان مثال، هر یک از کادرهای اصلی حدّاقل یکبار در دورهی آزمایشی قرار گرفتند و مجبور شدند وفاداری خود را به رند بهطور طولانی و از طرق مختلف و مستمر نشان دهند. از اینکه چنین فضای ترس و سانسوری بهرهوریِ اعضای رندی را از بین میبرد، این واقعیّت را میتوان دریافت که هیچیک از رندیهای برتر هیچ کتابی را در حین شکوفایی سازمان منتشر نکرده است (بهعنوان مثال تمام کتابهای براندن پس از اخراج وی منتشر شدهاند). تنها استثنایِ این قاعده، جزوهای با ادای احترام و تفسیر غیرانتقادی بهنام «آین رند کیست؟» نوشتهی باربارا براندن بود.
امّا همانطور که مریدان رند در حالت ترس و وحشت از رند و سرسپردگان و حواریّون او زندگی میکردند، در عین حال جبران خسارت روانی نیز وجود داشت. او میتوانست با پاداشهای هیجانانگیز و دلگرمکنندهای منتخبین را دلگرم سازد در این وعدههایِ بخششیِ وارونه، فقط اعضای این گروه کوچک، عقلگرا و سازگار با واقعیّتها هستند و بقیّهی جهان، حتّی کسانی که بهظاهر باهوش، خوشحال و موفّقاند، در واقع در هالهای از ابهام و جهل در درک واقعیّت ماهیّت زندگی میکنند و آنها نمیتوانند خوشحال باشند زیرا نظریّه و اصول فرقه تصویب میکند که خوشبختی تنها با یک فردِ دوباره تولّدیافته در گروهِ رند قابلِ دستیابی است. آنها حتّی نمیتوانند باهوش باشند، زیرا چطور افراد بهظاهر باهوشی هستند که رندی نشدند؟ مخصوصاً گناهکارترینشان آناناند که با انجیل آین رند مواجه شدند رسالت در مورد آنان خاتمه یافت امّا در سازمان عضو نشدند و اعراض کردند.
اخراج و تصفیهها
ما قبلاً به موارد تکفیر و «پاکسازی» در فرقه آین رند اشاره کردیم. غالب تکفیرها -خصوصاً افراد مهمّ رندی- به روشی تشریفاتی پیش میرفت. به عضو گناهکار دستور داده شد که در «دادرسی» حاضر شود و اتّهاماتش را بشنود. اگر او حاضر به حضور نشود؛ دادگاه بهصورت غیرعلنی ادامه خواهد یافت، و همهی اعضایِ حاضر بهنوبت با محکومیّتِ عضوِ اخراجی، اتّهامات علیه او را میخوانند. (بهنوعی یادآور دادرسیهای دهشتناک ۱۹۸۴) هنگامی که محکومیّتِ اجتنابناپذیرِ وی خاتمه یابد، عضوی -معمولاً نزدیکترین دوست وی- نامهای مختصر، تلخ و گزنده و اداریمآب را نوشته و مرتد را گرفتارِ لعنتِ ابدی و برای همیشه از حیطهی عقل و واقعگرایی خارج میکرد. در این میان واکنش دوستانِ نزدیکِ وی در نشان دادن وفاداری به رند علیرغم طرد دوست و نزدیکانش از این فرقه، مهم بود و با این عمل، خود را از هرگونه شائبهی آلودگی بهواسطهی سابقه پاک میکرد. گزارش شده است که هنگامی که براندن اخراج شد، یکی از نزدیکترین دوستان سابق وی در نیویورک نامهای را برای وی ارسال کرد و اعلام کرد که تنها کاری که میتواند در آن وضعیّت انجام دهد، خودکشی است -موقعیّتی عجیب برای یک طرفدار زندگی و طرفدار- فلسفهای با اهداف فردیّتگرایی!
همانطور که در مورد همهی گروههای شکار ساحران نیز صادق است، بزرگترین گناه، تنها تخلّفات خاصّ اعضای فرقه نیست، بلکه هرگونه امتناع از پذیرفتن تحریمهاست. از اینرو باربارا براندن گزارش داد که بزرگترین گناه او این است که از شرکت در این مراسم امتناع کرده و به همین دلیل مشروعیّت محاکمهی خود را هموار کرده و پاکدینانِ(!) دیگر نیز داستانهای مشابهی برای گفتن داشتند.
قطع رابطه با مرتد -حتّی اگر از نزدیکترین دوستان باشد- باید بدون مصالحه، دائمی و کامل باشد. مثلاً یکی از ارشدبانوان، که در سلسلهمراتبِ رندی رتبهی بالایی داشت، دختری رندی را بهعنوان دستیار ویرایشگر در مجلّهای استخدام کرد. هنگامی که آن زن بهگونهای از سازمان اخراج شد، دستیارش از گفتگو با او خودداری میکرد، یا اینکه همکار بودند – موقعیّتی که علیرغم تنشهای آشکار در دفتر مجلّه و لزوم گفتگو با یکدیگر، در نادیده گرفتن وی ثابتقدم ماند.
تعجّبآور نیست اگر دریابیم، برخلافِ رواندرمانیِ معمول، روش این رواندرمانگرانِ عینیّتگرا بهعنوان حافظان اخلاقِ سختگیرانه؛ بدینصورت بود که بیمارانِ «غیراخلاقی» را از روند درمان کنار میگذاشتند، بهویژه بایکوتها هنگامی به اوج رسید که مددجویانِ این فرقهی عینیّتگرا و مدّعیِ عقل و استدلال و گفتگوی منطقی، به دلیل پرسش از دلایل انشعاب رند-براندن از سوی رواندرمانگرانِ عینیّتگرا! اخراج شدند.
بدین روش مریدان رند، از جهان و از واقعیّتها، ایدهها یا افرادی که ممکن است باعث انحراف از خطّ رندیها شود، مصون میگشتند و تحت کنترل پرستش و وحشت از رند و سیستم بیروح او، حقیر و رباتوار مسخ میشدند.
فرآیندهایِ یکسانسازیِ فرقه در این امر موفّق بود که زنان و مردانی را که با ایدههای متنوّع و سرزنده با شخصیّتهای دوستداشتنی و خواستار دانش و آگاهی وارد فرقه میشدند را تبدیل به خصمِ مردم عادّی، با صورتی متشنّج و بهمعنای واقعیِ کلمه آنان را مبدّل به ماشینهای برنامهریزیشده و بدون قوّهی تفکّر میکردند. این رباتهای رندی، با تکرار و تقلیدِ بیروحِ شعارها و ژست و رفتار ناتانیل و باربارا براندن و بیشتر از همه تقلید از قهرمانان رمانهای رند وجود داشتند. اگر انتقادی از رند یا شاگردانش وارد میشد یا استدلالهایی مطرح میشد که آنها نمیتوانستند پاسخ قانعکننده در قبال آن دهند، رندیها نوعی القای جرم شدید را اتّخاذ میکردند که چطور پیرو، جرئت تجدیدنظرطلبی پیدا کرده است. رندیان با لگدمال کردن روح پرسشگر و نابودی اعتماد مریدان بدون هیچ انعطاف و لطافت و اخلاقِ انسانی دیگری، موفّق شدند ظاهر آیین خود را روشنفکر نشان دهند. بسیاری از مردان جوان موفّق شدند مانند کپیهای کربن براندن به نظر برسند، در حالی که زنان جوان سعی داشتند شبیه باربارا براندن با تقلید از نحوهی نگهداشتنِ سیگار توسط رند با همان نحوهی ژست انگشتان او باشند.
پسرِ رند
برخی از رندیها با تغییر نام خود از روسی یا یهودی به یک انگلیسی به رهبر قهرمان خود تأسی میجستند. خود برندن نام خود را ازبلومنت هال تغییر داد. نورا افرون در گزارشی این چنین نوشته بود که اتّفاقی نیست با اندکی دست بردن در ترتیب حروف این نام جدید به عبری، پسر رند معنا شود: B-E-N-R-A-N-D. همچنین دختری لهستانی از مریدان رند که نامش با “G-r” شروع میشد، روزی اعلام کرد که هفتهی بعد نام خود را تغییر میدهد. وقتی یک خبرنگار شوخطبع از او پرسید که آیا نام خود را به “Grand” تغییر میدهد یا خیر، با تمام جدیّت پاسخ داد خیر، او آن را به “Grant” تغییر میدهد. این نامهای کمتر مصطلح و خودساخته یا تظاهر به هم نامی با رند، ژستی برای استقلال فردیّتگرایانه بود.
نفوذ بین مریدان با روشهای گفتاری و دیداری و حضوری، قویترین تأثیر را داشت از اینرو منطقاً سکونت بسیاری از اعضای این فرقه تا جایی که ممکن بود به سران فرقه نزدیک بود. مریدان پس از پذیرش این کیش، از خانواده جدا میشدند و تقریباً کلّ اعضای این سازمان در مجتمعهای آپارتمانی شرق منهتن در نیویورک، کلونی تشکیل داده بودند. بسیاری از رهبران نیز در یک خانه آپارتمانی مشابه رند زندگی میکردند.
تداوم این فشار شدید روانی تا حدّی عامل گردش مالی بسیار زیاد در بین مریدان رند بود، دلیل دیگر این گردش مالی این واقعیّت بود که این سازمان در مورد هر موضوعی از زیباییشناسی گرفته تا تاریخ و معرفتشناسی، یک خطّ سفتوسخت وجود داشت. در وهلهی اوّل، این بدان معنا بود که امکان انحراف از خط و اصول صحیح فرقه بسیار آسان است: مثلاً ترجیح دادن باخ به راخمانینوف، که منجر به اتّهام اعتقاد به شرارت جهان میشد. اتهامی که اگر چنین انحرافی با خود سرزنشی و شستشوی مغزی روان درمانجو اصلاح نمیشد، میتوانست منجر به طرد اعضا از سازمان شود. تحمیل چنین اصول سفتوسختی، برای هر حیطه از حوزهی زندگی و فکر دشوار است، زیرا خود رند و شاگردان برتر او، عمدتاً از این رشتههای مختلف بیاطّلاع بودند. رند اعتراف کرد که مطالعهی منابعِ مختلف مورد نیاز او نبوده و البتّه شاگردان هم از ترس بدآموزی مجاز به خواندن هر کتابی نبودند، حتّی اگر تمایل به این کار را داشتند. بنابراین گروندگان رند که اغلب جوان و بیاطّلاع بودند دربارهی موضوعات مورد پرسش، بیشتر مجاز به گمانهزنی بودند تا کسب آگاهی و جستجو در منابع اطّلاعاتی. آنها بهسختی در مورد رنسانس یا اعلامیّهی پدرانِ بنیانگذار دانشِ کافی و وافی و غیرمنسوخ به دست میآوردند و معمولاً هم دانش رند در بسیاری زمینهها اشتباه و در زمینهی کاری خود نیز بیشازحد سطحینگر مینمود.
منطقِ مصرف دخانیات!
دخالت سران فرقهی رند را در مورد همهی حوزههای زندگی، با مثالی که برای یکی از دوستان من پیش آمده را شرح میدهم. او از یکی از رندیهای برجسته چنین سؤالی را پرسید که در مورد مواضع این سازمان هیچ نکتهی مبهم و نقدی نداری؟ وی بعد از چند دقیقهای که سخت در فکر فرو رفته بود چنین پاسخ داد: «خوب من نمیتوانم موقعیّت آنها را در مورد سیگار کشیدن درک کنم». دوست من با تعجّب از اینکه کیش رند در مورد سیگار کشیدن موضعی دارد، ادامه داد: «آنها موضعی در مورد سیگار کشیدن دارند؟ این چیست؟» عضو فرقه رندی چنین پاسخ داد که سیگار کشیدن، طبق اصول این فرقه، واجبی اخلاقی است. طبق تجربهی خودم، یک رندی عالیرتبه یکبار خیلی تند از من پرسید «چگونه است که شما سیگار نمیکشید؟» هنگامیکه من پاسخ دادم که به سیگار حساسیّت دارم، رندی ارشد آرام شد: «اوه، بسیار خوب، پس.» توجیه رسمی ایجاد سیگار بهعنوان یک الزام اخلاقی جملهای در اطلس بود که در آن قهرمان زن داستان از سیگار روشن بهعنوان نمادی از روشنفکر و ذهن روشنگر یا آتش ایدههای خلّاقانه یاد میکند. اینان هم، چنین تصوّر میکردند با تقلید از این حرکت نمادین همانند او، قهرمان و روشنفکر به نظر میرسند. امّا رند سیگار میکشید زیرا سیگار کشیدن را دوست داشت به همین راحتی! امّا نیاز به ارائهی یک سیستم فلسفی داشت که هوی و هوس شخصی خود را نهتنها عقلگرایانه، بلکه تعهّدی اخلاقی در تصوّر کسی که میخواهد منطقی زندگی کند، قلمداد نماید. همانند بسیاری از اقسام دیگر نظریّهی رند، از تمایل به راخمانینوف گرفته تا ویکتور هوگو و رقص و… که مریدان گمان میکردند دلیل واقعیِ تمایلات وی از دلایل عقل برخاسته است.
اصول رند مشی توتالیتر داشت و تمام جزئیات زندگی فردی مریدان را در بر میگرفت، حتّی اگر همه با شرایط عمومی توافق داشتند، رندیها از ستاد مرکزی بررسی میکردند که چه کسی بیشتر موافق است یا کمتر! نوعی مکانیسم «داوریِ مطلق» برای حلّ موضوعات مشخّص و اطمینان در مورد اینکه شاگردان چه خط و ربطی اتّخاذ میکنند. هیچکس مجاز نبود در هیچ موضوعی بیطرف باشد. سازوکار دادرسی برای حلّ چنین اختلافاتِ عینی، طبق معمول چنین فرقهها، درجهای علوی بود که سیستم رندی هم از آن برخوردار بود. طبق تعریف آنان، رند و حواریّون مقرّب، همواره مصون از خطا؛ و پایینمرتبگان همه خطاپذیر بودند و همه نیز این استدلال را با سرسپردگی و ارادت به عقل کلبودگیِ مقاماتِ بالای رندیها پذیرفته بودند.
یک حادثهی سرگرمکننده این تصمیم را بر اساس سلسلهمراتب نشان میدهد. یک روز نزاع بین دو رندی معتبر و عالیرتبه رخ داد که هر دو توسط رواندرمانگرِ عینیگرایانه خود به داوری منطق فرا خوانده شدند. یکی منشی دیگری بود. منشی به نزد رئیس خود رفت و خواستار افزایش هزینه شده بود. رئیس، با بررسی دلایل، نتیجه گرفت که او بیکفایت است و او را اخراج کرد. اکنون در اینجا یک اختلاف، تضاد منافع، بین دو نفر از رندیهایِ گزینششده وجود داشت. چگونه اعضای دیگر تصمیم گرفتند که حق با کیست؟ امّا طبق منطقِ این فرقه مشخّص است که حق با کیست؛ حتّی اگر دلایل واقعاً منطقی کافی نباشد و واقعیّتهای پرونده چیز دیگری را بیان کنند، این درجات و سلسلهمراتبها در این سیستمِ تشکیلاتی است که حق را نشان میدهد که چه کسی در اشتباه است، بیطرفی در قضاوت در هیچ فرقهای، ازجمله آیین رندی، مجاز نبود. با توجّه بهضرورت تحمیل خط و اصول یکنواخت به همگان، اختلاف با تنها راه ممکن حل شد: از طریق رتبهبندی در سلسلهمراتب؛ رئیس که در ردهی بالای شاگردان قرار داشت و از آنجا که منشی در سطح پایینتری بود، نهتنها کار خود را از دست داد، بلکه از سازمان رند نیز اخراج شد.
سیستم هرمی
سازمان رندیان کاملاً سلسلهمراتبی بود. البتّه در رأس هرم، خود رند، تصمیمگیرندهی نهاییِ همه شبهات و سؤالات بود. برندن، که «وارث روشنفکری» تعیینشده و سنت پلِ سازمان نامیده میشد، شمارهی ۲ بود. رتبهی سوّم حلقهی برتر شاگردان بودند، افرادی که قبل از انتشار اطلس به این فرقه گرویده بودند. از آنجا که آنها با خواندن رمان پیشین او، «سرچشمه» که در سال ۱۹۴۳ منتشر شده بود، در این جرگه وارد شده بودند، این طبقهی متوسط در سازمان بهعنوان «کلاس سال ۴۳» تعیین شد. امّا یک نامگذاری غیررسمی نیز وجود داشت که بسیار رایجتر بود: «گروه ارشد». در ظاهر، این عبارات «تأکید» بر فردیّت و شخصیّت برجستهی هر یک از اعضای این خانواده بود؛ امّا کنایهآمیز هم بود، زیرا سازمان رندی در واقع یک «جمع و مجموعه» بهمعنای واقعی کلمه بود. روابط درون گروه ارشد گویای این واقعیّت بود که هر یک از آنها به یکدیگر مرتبط بودند، همه عضوی از یک خانوادهی یهودی کانادایی به حساب میآمدند، از بستگان ناتان یا باربارا براندن. بهعنوان مثال، خواهر ناتان، ایلین کالبرمن یا برادر همسرش، هری کالبرمن؛ پسردایی وی، دکتر آلن بلومنتال، که پس از اخراج براندن، سمت رواندرمانگر عینیگرایِ اصلی را بر عهده گرفت؛ پسردایی باربارا، لئونارد پیکوف و جوآن میچل، همسر آلن بلومنتال. روابط خانوادگی آلن گرینسپن، شوهر سابق جوآن میچل، ناپایدارتر بود. تنها غیر خویشاوند کلاس ۴۳ ماری آن روکووینا بود که پس از هماتاقی شدن در دانشگاه جوآن میچل در رتبهی برتر قرار گرفت.
اینان مریدان رند پیش از انتشار اطلس بودند. پس از آن، براندن مجموعه سخنرانیهای مقدّماتی خود را آغاز کرد، خیلی زود مٶسسهی ناتانیل براندن، بازوی سازمانی سازمان تبدیل شد. سرانجام بهطور ظاهری، این سازمان(NBI) در ساختمان امپایر استیت تأسیس شد، اگرچه در زیرزمین بهطور غیرقانونی ساکن بودند. در شهر نیویورک، سخنرانیهایی بهصورت حضوری برگزار میشد. در خارج از نیویورک، هر شهر یا منطقه یک نماینده NBI مشخّص داشت که مسئول تکثیر سخنرانیها بر روی نوار بود. نماینده NBI معمولاً رباتیکترین و وفادارترین رندی در منطقهی خاصّ خود بود و بدینسان کوشش برای تکثیر فضای ترس و اطاعت از بخش مادر در نیویورک انجام پذیرفت و تلاشهای بسیاری برای ترجمهی انبوه از آثار پرفروش رند توسط شاگردان وفاداری انجام شد که ابتدا وارد انجمن عینیّتگرایی شده بودند و پس از شرکت در سخنرانیهای NBI در منطقهی خود به سازمان جذب میشدند. اگر جریان مجلّات، نوارها و کتابهای توصیهشده از NBI به عهدهی اعضای درجه یکِ سازمان گذارده میشد، جریان پول و کار داوطلبانه بهطور حتم مسیر معکوس را طی میکرد، بدون پرداخت هزینهی خدمات رواندرمانی.
در سراسر این مقاله آشکار شده است که ساختار و عقاید ضمنی و عملکرد واقعی سازمان رند، در تقابل و تضاد چشمگیر با عقاید رسمی ادّعایی وی مبنی بر این که تنها استقلال حقیقی، استقلال مطلق فردی است که هیچ مرجعی جز منطق و خردِ خویش را باور نداشته باشد. امّا ما هنوز بهطور دقیق بر اصلیترین عقیدهی باطنی سازمان رندیها، پیشفرض ضمنیِ دستور کار پنهانی که وفاداری بیچونوچرای شاگردان را بیمه و اجرا میکند، نپرداختهایم. بدیهیاتِ اصلیِ این ادّعا و این اصل مهم است که «آین رند» بزرگترین فردی است که تا بهحال یا در هر زمان بوده است. و چون «آین رند» بزرگترین فرد تمام زمانهاست، در قیاس با شاگرد محضی که چنین عظمتی به او اعطا نشده است، میبایست حق همواره با او باشد.
نمونهای از کرنش به این نگرشها در ملاقات و تجمعهایِ رندیهایِ جوان با یکدیگر بود که یکی از دوستان من در آن شرکت کرده بود. این دیدار به مجموعهای از توصیفاتی تبدیل شد که در آن هر فرد بهنوبهی خود بر تأثیر برجستهی آین رند در زندگی خویش شهادت میداد. یکی از آنها چنین توضیح داد: «آین رند» شناختِ دانش ۲ و ۲ برابر با ۴ است را به جهان آورده است و یا وقتی یکی از رندیهای ارشد تمسخر و تحقیر خداگونگی آین رند توسط یکی از مبتدیان بدنام که قصد ترک گروه را داشت، شنیده بود؛ با حیرتی از شنیدن این ارتداد، میپرسید حتماً شوخی میکند.
نگرانی عمومیای هم در مورد رتبهبندی عظمت و مقام الوهی در این میان وجود داشت. بهطور کلّی و همگانی بین رندیها پذیرفته شده بود که رند بزرگترین فرد تمام زمانها است. امّا یک مشاجرهی دوستانه در مورد رتبهبندیِ دقیق در میان ستارگان دیگر هم وجود داشت. برخی معتقد بودند که برندن دوّمین شخص در همهی زمانها بود امّا با برخی دیگر برای اعطای مقام دوّم به ارسطو بهتساوی دست یافتند و این تنها مقولهی اختلاف باور مجاز در فرقهی رند بود!
بدیهی دانستن اصل عظمت رند توسط کاریزمای شخصی رند، کاریزمایی تحت تأثیر تکبّر لرزان و اعتمادبهنفس تهی وی، امکانپذیر شد. این کاریزمای استکباری تا حدودی توسط شاگردان برجستهی او هم تقلید شد. از آنجایی که حواریّون قلباً میدانستند او واقعاً خردمند نیست و لغزشپذیر است، زمینهی الگوسازی از او آسان بود. شخصیّت رند تجسّم زندهی عقل و واقعیّت شد. اعتقاد سرسختانه به مرجعیّت فکری رند، انبوه شاگردان ناآگاه او بود و این باور مدام با تکرار و تلقین آن تقویت میشد و توانست ذهنیّتی را در شاگردانش ایجاد کند که بالاترین ارمغان آنها جلب رضایت او بود و سنگینترین گناهشان نیز نارضایتی او.
اخراج از بهشت
رشد و شکوفایی کیش رند تا زمان شکاف غیرقابل بازگشت ادامه یافت، تا اینکه شیطان در پاییز ۱۹۶۸ از بهشت هبوط کرد. شکاف رند-براندن باعث تخریب تشکیلات سازمان NBI شد. رند توانایی یا گرایشی به باز چینش قطعات و بازسازی سازمان نشان نداد. بعد از این جریان، تشکیلات چنین سازمانِ عینیّتگرایی دوباره به نام آین رند برگشت ولی رسماً رو به نابودی رفت.
با مرگ NBI، فرقهی رند برای اوّلین بار پس از یک دهه به حال خود رها شد و با نبود موانع، جهت تفکّر درست، بهتدریج اعضا به خودِ واقعیِ غیرِ رباتیک بازگشتند. امّا میراثهای ناگوار این فرقه هم وجود داشت که تومیستها آن را جهل شکستناپذیر مینامند. از نظر بسیاری از فرقهگرایانِ سابق این اعتقاد رندی وجود دارد که هر فردی در ذهنش به ابزارهای ریشهیابی همهی حقایق پیشینی مسلّح است – از اینرو احساس میشود که دیگر نیازی به یادگیری حقایق مشخّص در مورد دنیای واقعی مربوط به تاریخ معاصر یا قوانین اجتماعی و دیگر آگاهیها نیست. بسیاری از رندیهای سابق که مجهّز به اصول اوّلیّهی بدیهی هستند، نیازی به یادگیری چیزهای دیگر ندارند. بهعلاوه، بسیاری از اعضای سابق را با این ایده عجین میکند که هر یک قادر و واجد عقل پیشینی برای پیشبردِ کلِّ فلسفهی زندگی و جهان هستند. انحرافاتی مانند «دانشجویان عینیّتگرا با خشونت منطقی» با بسیاری از فلسفههای نئورندی فاصله زیادی ندارند و هنوز برای مشتی پیروان متعصّب موعظه میکنند. از سوی دیگر، یک واکنش قابلِ درک امّا تأسفآور دیگر نیز وجود دارد. پس از سالها مسکوت ماندن فرقهی رندِ مدّعیِ عقلِ کلِّ مطلق بودن، گرایشی در میان برخی از سازمانیهای سابق وجود دارد، گرایشی که آنان را از آنطرف دیگر پشتبام هل میدهد، اینکه این بار دلیل یا تفکّر را بهطور کلّی بهنام احساس لذّتجویانه و هوس و عدم قطعیّت و نسبیگرایی محض تعریف میکنند.
نه آزادی و نه دلیل عقلی
مشاهدات و تحلیلهای خود را از نمونههای افراطیِ تناقض بین عقاید باطنیِ اعضای باسابقه و باورهای عمومیِ ظاهری سازمان رند به پایان میرسانیم. فرقهای با شعار فردیّت، خرد و آزادی امّا در واقع فرقهی رند امر کاملاً متفاوتی را تبلیغ میکرد. منظور رند از اصالت فردیّت، نه فردیّت هر انسان بلکه، فردیّت خودش بود و در تحلیل مسائل آین رند تنها اتّکا به عقل کل بودن خودش داشت و بقیّه را فاقد آن میپنداشت. تنها شخصیّتی که تا حدّ از بین بردن دیگران شکوفا شد، خود آین رند بود. همهی افراد دیگر باید رمزگذاری میشدند که ذهن و ارادهی رند باشند.
تناقضی هم در دیدگاه فردی و استراتژیک جمعی سازمان رندی وجود داشت. از یکطرف، به شاگردان اجازه داده نمیشد که با افراد دیگری که خارج از سازمان هستند و عنوان آزادیخواه یا عینیّتگرا دارند گفتگو داشته باشند. در درون این سازمان گسترده که مدّعی در اختیار داشتن همهی عقول و بهظاهر آزادیخواهی بود، رندیها موضعی ۱۰۰٪ منزوی و عزلتطلبانه گرفتند ولی در عین حال، در دنیای سیاسی بزرگتر، استراتژی رندی بهشدّت تغییر کرد و رند و حواریّون مقرّب مایل به تأیید و همکاری با سیاستمدارانی بودند که فقط یک میلیمتر محافظهکارتر از مخالفان بودند. به نظر میرسید که در دنیای بزرگتر، نگرانی در مورد پاکی و اصول کاملاً کنار گذاشته شده است. از اینرو است تائید صمیمانهی رند در مورد گلدواتر ، نیکسون و فورد و حتّی سناتورها هنری جکسون و دانیل پی موییانهان.
به نظر میرسد که تنها یکراه برای حلّ تناقض در چشمانداز استراتژیک رند وجود دارد، فرقهگرایی شدید در درون چنین سازمان آزادیخواهانه، همراه با فرصتطلبی شدید و تمایل به همگرایی با سران دولتهای محافظهکار در جهان خارج. این پروژه، که توسط سایر تحقیقات ما از فرقه تأیید شده است، معتقد است که روحِ هدایتگرِ سازمانِ رندیان آزادی فردی نبود -آنگونه که برای بسیاری از اعضای جوان به نظر میرسید- بلکه کسب قدرت شخصی برای آین رند و حواریّون برجستهی او بود. زیرا قدرت درون سازمان میتواند با انزوای توتالیتر و کنترل ذهن و زندگی هر عضو تأمین شود. امّا چنین تاکتیکهایی بهسختی میتواند خارج از سازمان عمل کند، جایی که میدانیم قدرت فقط با جلب رضایت رئیسجمهور و محافل داخلیِ زیر نفوذِ سلطهی وی حاصل میشود.
محور اصلی سازمان رند مسئلهی کسب قدرت بود نه آزادی یا خرد. انحرافِ همیشگیِ تاریخِ جنبشِ لیبرالی که در اینجا هم اتّفاق افتاد، لیبرالهایی هستند که علیرغم ارادت صریح به خرد و فردیّت، از آلودگی به کیش عرفانینما و توتالیتر که سایر جنبشهای عقیدتی را فراگرفته است، در امان نیستند. امیدوارم آزادیخواهانی که توسط این ویروس گزیده شدهاند، اکنون ایمنی خود را نشان دهند.
دیدگاهتان را بنویسید