آرمانگرایی رادیکال
نویسنده: موری نیوتن راتبارد
مترجم: محمد جوادی بالاجاده
هر عقیده «رادیکال» در معرض اتهام «اتوپیایی»* بودن قرار گرفته است و جنبش لیبرتارین نیز از این قاعده مستثنی نیست. برخی از لیبرتارینها بیان کردهاند که ما نباید با «رادیکال بودن بیش از حد» مردم را وحشتزده کنیم، و بنابراین ایدئولوژی و برنامه آزادیخواهانهٔ کامل، باید از نظر پنهان بماند. این افراد یک برنامه «فابیانی» از تدریجیگرایی را توصیه میکنند، که صرفاً بر کاهش تدریجی قدرت دولت متمرکز است. یک نمونه آن میتواند در زمینه مالیات باشد: بهجایِ حمایت از اقدام «رادیکال» جهت لغو تمام مالیاتها، یا حتی لغو مالیات بر درآمد، باید خود را به درخواست در جهت بهبودهای کوچک محدود کنیم؛ مثلاً کاهش دو درصدی مالیات بر درآمد.
در زمینه تفکر استراتژیک، شایسته است که لیبرتارینها به درسهای مارکسیستها توجه کنند، زیرا آنها بیش از هر گروه دیگری به استراتژیِ تغییر اجتماعیِ رادیکال اندیشیدهاند. بنابراین، مارکسیستها متوجه دو مغلطه استراتژیک بسیار بزرگ هستند که از مسیر درست «منحرف» میشوند: یکی را «فرقهگرایی چپگرا»[۱] مینامند؛ انحراف دیگر که در جبهه مخالف نیز قرار دارد «فرصتطلبی راستگرا»[۲] است. منتقدان اصول آزادیخواهانهٔ «رادیکال»، همانند «فرصتطلبان راستگرا»ی مارکسیست هستند.
مشکل عمده فرصتطلبان این است که با محدود ساختن خود به برنامههای تدریجی و «عملی»، برنامههایی که شانس خوبی برای پذیرش فوری دارند را در خطر جدی از بین رفتن کامل هدف والا، یعنی هدف آزادیخواهی قرار میدهند. کسی که خواست خود را به کاهش دو درصدی مالیات محدود میکند، به نابودی هدف نهایی، یعنی الغای کلی مالیات کمک میکند. وی با تمرکز بر روشهای زودگذر، هدف والا (آزادیخواهی) و نهایتاً یک لیبرتارین بودن را (به هیچ) میفروشد. اگر آزادیخواهان از برافراشتن پرچم اصل ناب و هدف نهایی امتناع کنند، چه کسی این کار را خواهد کرد؟ هیچکس این کار را انجام نخواهد داد، ازاینروی یکی دیگر از سرچشمههای اصلی دور شدن از دیدگاههای واقعی آزادیخواهی در سالهای اخیر، مسیر نادرست فرصتطلبی بوده است.
یکی از نمونههای برجسته دور شدن از دیدگاههای آزادیخواهانه از مسیر فرصتطلبی کسی است که باید او را «رابرت» بنامیم. وی در اوایل دهه ۱۹۵۰ به یک آزادیخواه متعهد و ستیزهجو تبدیل شد. با دستیابی سریع وی به دستاوردهای عملگرایانه و کوتاهمدت، به این نتیجه رسید که مسیر استراتژیک مناسب، کم اهمیت جلوه دادن تمام سخنان در مورد هدف آزادیخواهانه، و بهویژه کم اهمیت کردن خصومت آزادیخواهان با دولت است. هدف او تأکید بر« مثبت اندیشی» و دستاوردهایی بود که مردم میتوانستند از طریق اقدام داوطلبانه به دست آورند.
با پیشرفت حرفهاش، رابرت شروع به یافتن راههایی جهت تحت فشار قرار دادن آزادیخواهان سازشناپذیر کرد؛ بنابراین او بهطور سیستماتیک شروع به اخراج کسانی کرد که در سازمانش نگرش «منفی» نسبت به دولت داشتند. طولی نکشید که رابرت آشکارا و به صراحت ایدئولوژی آزادیخواهانه را کنار گذاشت و خواستار «مشارکت» بین دولت و شرکت خصوصی – میان زور و اختیار – شد تا آشکارا جای خود را در تشکیلات به دست آورد. بااینحال، رابرت در توهماتش حتی خود را یک «آنارشیست» میخواند، اما فقط در سرزمین خواب و خیالش که با جهان واقعی هیچ نسبتی ندارد.
فریدریش فون هایک[۳]، اقتصاددان بازار آزاد، که خود بههیچوجه یک افراطی نیست، به شیوایی از اهمیت حیاتی موفقیت آزادی در حفظ ایدئولوژی خالص و «افراطی»[۴] بهعنوان یک عقیده فراموشنشدنی نوشته است. هایک نوشته است که یکی از جذابیتهای بزرگ سوسیالیسم همواره تأکید مداوم بر هدف « آرمانی»[۵] آن بوده است، هدف ایدهآلی که در اعمال تمام کسانی که برای دستیابی به آن تلاش میکنند، نفوذ کرده، به آنها آگاهی بخشیده و به آنها جهت میدهد. هایک سپس میافزاید:
«ما باید ساختن یک جامعهٔ آزاد را بار دیگر به یک ماجراجویی فکری و یک اقدام شجاعانه تبدیل کنیم. چیزی که ما فاقد آن هستیم یک اتوپیای لیبرال است، برنامهای که به نظر میرسد نه دفاع صرف از چیزها آنطوری است که هستند و نه نوعی سوسیالیسم تقلیل یافته، بلکه یک رادیکالیسم حقیقی لیبرال است که از آسیبپذیری قدرتمندان (از جمله اتحادیههای کارگری)، که چندان هم عملی نیست، چشمپوشی نمیکند و خود را به آنچه امروز از نظر سیاسی ممکن به نظر میرسد محدود نمیسازد. ما به رهبران روشنفکری نیاز داریم که آماده مقاومت در برابر چربزبانیهای قدرت و نفوذْ و مایل به فعالیت برای یک آرمان باشند، هر چند چشمانداز تحقق اولیه آن کوچک باشد. آنها باید افرادی باشند که برای پایبندی به اصول و مبارزه جهت تحقق کامل آنها اشتیاق دارند، هر چند دور از تصور باشد. . . . تجارت آزاد و آزادی فرصتها، آرمانهایی هستند که همچنان ممکن است تخیلات عده زیادی را برانگیزند، اما یک «آزادی معقول تجارت» (این چون در گیومه اومده حالت کنایه آمیز داره) یا «ملایمسازی کنترلها» نه از لحاظ منطقی قابل احترام است و نه احتمالاً شور و شوقی را الهام میبخشد. درس اصلی که لیبرال حقیقی باید از موفقیت سوسیالیستها بیاموزد آن است که شهامت آرمانگرایی آنها، حمایت روشنفکران و در نتیجه تأثیر بر افکار عمومی را برایشان به ارمغان آورد، که هر روز چیزی را که اخیراً کاملاً دور از دسترس به نظر میرسید، ممکن میسازد. کسانی که منحصراً به آنچه در وضعیت فعلی افکار قابل اجرا به نظر میرسید توجه داشتهاند، پیوسته دریافتهاند که حتی این امر نیز به سرعت در اثر تغییرات افکار عمومی که هیچ کاری برای هدایت آن انجام ندادهاند، از لحاظ سیاسی غیرممکن شده است. تا زمانی که نتوانیم مبانی فلسفی یک جامعهٔ آزاد را بار دیگر به یک موضوع فکری زنده و اجرای آن را به وظیفهای بدل کنیم که نبوغ و تخیل زندهترین اذهان ما را به چالش بکشد، چشمانداز آزادی واقعاً تاریک خواهد بود. اما اگر بتوانیم آن باور به قدرت ایدهها را که نشانه لیبرالیسم در بهترین حالت خود بود دوباره به دست آوریم، این نبرد را نباختهایم.»
هایک در اینجا یک حقیقت و دلیل مهم برای تأکید بر هدف نهایی را روشن میسازد: هیجان و شور و شوقی که یک سیستم منطقی استوار میتواند القا کند. در مقابل، چه کسی حاضر است برای کاهش دو درصدی مالیات دست به مبارزه بزند؟
دلیل تاکتیکی حیاتی دیگری برای پایبندی به این اصل ناب وجود دارد. درست است که رویدادهای اجتماعی و سیاسی روزمره، نتیجۀ فشارهای زیادی هستند که اغلب پیامد نامطلوب کشمکش ایدئولوژیها و منافع متضاد است. اما اگر تنها به این دلیل باشد، برای آزادیخواهان از اهمیت بالایی برخوردار است که به پیشروی خود ادامه دهند. درخواست برای کاهش دو درصدی مالیات ممکن است تنها به کاهش جزئی افزایش مالیات پیشبینی شده منجر شود؛ درخواست برای کاهش شدید مالیات در واقع ممکن است کاهش قابل توجهی را به همراه داشته باشد. و در طول سالها، این دقیقاً نقش استراتژیک یک فرد «افراطی» است که شبکه اقدامات روزمره را بیش از پیش در جهت خواست خود پیش ببرد.
سوسیالیستها مخصوصاً در این راهبرد مهارت ویژهای داشتند. اگر به برنامهٔ سوسیالیستی که شصت و یا حتی سی سال پیش ارائه شده توجه کنیم، آشکار خواهد شد اقداماتی که یک یا دو نسل پیش به طرز خطرناکی سوسیالیستی تلقی میشدند، اکنون بخش جداییناپذیری از «جریان اصلی» میراث آمریکایی در نظر گرفته میشوند. در این راستا، سازشهای روزمرهٔ سیاستهای به ظاهر «عملگرا» بهطور اجتنابناپذیری بهسوی جمعگرایی کشیده میشوند. اینکه چرا لیبرتارینها نمیتوانند به چنین نتیجهای دست یابند سؤالی است که بیجواب مانده است. در واقع، یکی از دلایلی که مخالفت محافظهکاری با جمعگرایی بسیار ضعیف بوده است آن است که محافظهکاری، بنا به ماهیّت خود، نه یک فلسفه سیاسی منسجم، بلکه تنها دفاعی «عملگرا» از وضعیت موجود ارائه میدهد، که بهعنوان مظهر «سنّت» آمریکایی تجلی مییابد. بااینحال، همانطور که حکومتگرایی رشد میکند، بنا به تعریف، بهطور فزایندهای ریشهدار و در نتیجه «سنّتی» میشود؛ بدینصورت محافظهکاری نمیتواند هیچ سلاح فکری برای سرنگونی آن بیابد.
پایبندی به اصول به معنای چیزی فراتر از افتخار به آن و عدم مخالفت با آرمان نهایی آزادیخواهانه است. پایبندی به اصول به معنای تلاش برای دستیابی به آن هدف نهایی با بیشترین سرعتی که از نظر فیزیکی ممکن است میباشد. بهطور خلاصه، یک لیبرتارین هرگز نباید نسبت به هدف خود، از یک رویکرد تدریجی در مقابل رویکرد فوری و سریع دفاع کند یا آن را ترجیح دهد. زیرا با انجام این کار، او اهمیت والای اهداف و اصول خود را تضعیف میکند. و اگر خودش ارزش اهدافش را پایین بیاورد، دیگران چه مقدار برای آنها ارزش قائل خواهند شد؟
بهطور خلاصه، برای تعقیب واقعی هدف آزادی، یک آزادیخواه باید در آرزوی آن باشد که با مؤثرترین و سریعترین ابزار موجود بِدان دست یابد. با این روحیه بود که لیبرال کلاسیک لئونارد.ای رید[۶]، که از لغو فوری و کامل کنترل قیمت و دستمزد پس از جنگ جهانی دوم حمایت می کرد، در سخنرانی خود اعلام کرد: «اگر دکمهای روی این جایگاه وجود داشت که فشار دادن آن تمام کنترلها بر دستمزد و قیمت را فوراً آزاد میکرد، من انگشتم را روی آن میگذاشتم و فشار میدادم!»
بنابراین، لیبرتارین باید فردی باشد که اگر دکمهای برای لغو آنی تمام تهاجمات علیه آزادی وجود داشت آن را فشار دهد. البته، او آگاه است که چنین دکمهٔ جادویی وجود ندارد، اما اولویت اصلی او سراسر چشمانداز استراتژیک او را تحت تأثیر قرار میدهد.
چنین دیدگاه « انحلالگرایانه یا ملغی کننده»ای، باز هم، به این معنا نیست که آزادیخواه، ارزیابی غیر واقعبینانهای از سرعت دستیابی به هدفش دارد. بنابراین، ویلیام لوید گریسون[۷]، آزادیخواهِ طرفدار لغو بردهداری، زمانی که در دهه ۱۸۳۰ برای اولین بار استاندارد باشکوه رهایی فوری بردگان را مطرح کرد، دیدگاهش «غیر واقعبینانه» نبود. هدف او از نظر اخلاقی مناسب بود و واقعگرایی استراتژیک او از آنجا ناشی میشد که انتظار نداشت به سرعت به هدفش برسد. در فصل اول دیدیم که خود گریسون تمایزی قائل شد: « تاجاییکه میتوانیم باید با شور و حرارت خواستار لغو فوری باشیم، اما افسوس! که در نهایت لغوْ تدریجی خواهد بود. ما هرگز نگفتهایم که بردهداری با یک ضربه سرنگون میشود؛ که البته باید چنین شود، ما همواره به مبارزه ادامه خواهیم داد.» به عبارت دیگر، همانطور که گریسون قاطعانه هشدار داد، «تدریجگرایی در تئوری، ابدیت در عمل است.»[۸]
تدریجگرایی در تئوری در واقع با اعتراف به این موضوع که باید در جایگاه دوم یا سوم نسبت به سایر ملاحظات غیر یا ضد آزادیخواهی قرار گیرد، خود هدف را تضعیف میکند. زیرا تداوم تدریجگرایی به این معناست که سایر ملاحظات مهمتر از آزادی هستند. بنابراین، فرض کنید که طرفدار لغو بردهداری گفته بود: «من از پایان بردهداری دفاع میکنم – اما فقط پس از ده سال.» اما این نشان میدهد که لغو بردهداری هشت یا نه سال بعد، یا بهویژه در همین زمان، اشتباه است، و بنابراین بهتر است که بردهداری برای مدت طولانیتری ادامه یابد. اما این بدان معناست که ملاحظات مربوط به عدالت کنار گذاشته شده است و خود هدف، دیگر از سوی الغاگرا (یا آزادیخواه) از بالاترین جایگاه برخوردار نیست. در واقع، برای هر دو طرف الغاگرا و آزادیخواه این بدان معناست که آنها از طولانی شدن جنایت و بیعدالتی حمایت میکنند.
درحالیکه برای آزادیخواهان حیاتی است که آرمان نهایی و «افراطی» خود را حفظ کنند، این، برخلاف هایک، از او یک «اتوپیایی یا یک فرد آرمانگرا» نمیسازد. یک اتوپیایی حقیقی کسی است که از نظامی حمایت میکند که برخلاف قانون طبیعی انسانها و دنیای واقعی است. یک سیستم اتوپیایی ساختاری است که حتی اگر همه متقاعد شوند که به آن جامه عمل بپوشانند، عملی نمیشود. اینکه سیستم اتوپیایی نمیتواند عملی شود، به این معنی است که نمیتواند خود را در عمل حفظ کند. هدف اتوپیایی چپ: یعنی کمونیسم – الغای تخصص و اتخاذ یکنواختی- حتی اگر همه در لحظه، تمایل به پذیرش آن داشته باشند، نمیتواند تحقق یابد. به این دلیل که طبیعت انسان و جهان، بهویژه منحصربهفرد بودن و فردیت هر شخص، تواناییها و علایق او را نقض میکند و به این دلیل که به معنای کاهش شدید تولید ثروت است، بهطوری که بخش بزرگی از نسل بشر را به قحطی و انقراض سریع محکوم میکند، محقق نخواهد شد.
بهطور خلاصه، اصطلاح «اتوپیایی» در اصطلاح عامیانه، فهم دو نوع مانع را در مسیر برنامهای که کاملاً متفاوت از وضعیت موجود است، دشوار میکند. یکی اینکه طبیعت انسان و جهان را نقض میکند و بنابراین پس از عملیاتی شدن نمیتواند به کار خود ادامه دهد. این آرمانشهرگرایی کمونیسم است. دوم، مشکل در متقاعد ساختن افراد کافی جهت اتخاذ این برنامه است. اولی نظریه بدی است زیرا ماهیت انسان را نقض میکند؛ دومی صرفاً یک مشکل اراده بشری، در اقناع افراد کافی به درستی این آموزه است. «اتوپیایی» در معنای رایج تحقیرآمیز آن، تنها در مورد اولی صدق میکند.
بنابراین آموزه لیبرتارین، در ژرفای مفهوم، اتوپیایی نیست، بلکه کاملاً واقعگرایانه است، زیرا تنها نظریهای است که واقعاً با ماهیت انسان و جهان سازگار است. آزادیخواه تنوع و گوناگونی انسان را انکار نمیکند، بلکه به آن افتخار میکند و به دنبال بیان کامل آن تنوع در دنیایی با آزادی کامل است. و با انجام این کار، او همچنین افزایش عظیمی در بهرهوری و استانداردهای زندگی همه به ارمغان میآورد، نتیجهای کاملاً «عملی» که عموماً توسط اتوپیاییهای واقعی بهعنوان «مادهگرایی»[۹] شیطانی مورد نکوهش قرار میگیرد.
آزادیخواه همچنین به شدت واقعگرا است، زیرا او به تنهایی ماهیت حکومت و انگیزه آن برای قدرت را درک میکند. در مقابل، این محافظهکارِ بهظاهر واقعگرایِ معتقد به «حکومت محدود» است که حقیقتاً یک اتوپیایی ناکارآمد است. این محافظهکار مدام این شعار را تکرار میکند که دولت مرکزی باید توسط قانون اساسی به شدت محدود شود. بااینوجود، در همان زمان که محافظهکاری، فساد قانون اساسی اصلی و گسترش قدرت فدرال از سال ۱۷۸۹ را مورد نقد قرار میدهد، نمیتواند درس مناسبی از این انحطاط بگیرد.
ایده یک حکومت کاملاً محدود به قانون اساسی، آزمایش نجیبی بود که حتی در مساعدترین و مطلوبترین شرایط نیز با شکست مواجه شد. اگر در آن زمان شکست خورد، چرا یک آزمایش مشابه باید اکنون مطلوبیتی داشته باشد؟ خیر، این طرفدار محافظهکار لسهفر است، که تمام تسلیحات و تمام قدرت تصمیمگیری را به دست دولت مرکزی میسپارد و بعد میگوید: «خودت را محدود کن»؛ اوست که حقیقتاً یک اتوپیایی ناکارآمد است.
مفهوم ژرف دیگری وجود دارد که در آن آزادی خواهان، آرمانشهرگرایی وسیعتر چپ را تحقیر میکنند. اتوپیاییهای چپ همواره خواستار یک تغییر شدید در ماهیت انسان هستند؛ در نظر چپها، انسان هیچ ماهیتی ندارد. فرض بر این است که فرد توسط نهادهای دولتی خود بهطور نامحدود شکلپذیر باشد، و بنابراین آرمان کمونیستی (یا سیستم سوسیالیستی انتقالی) قرار است انسان کمونیست جدید را به وجود آورد. آزادیخواه معتقد است که در تحلیل نهایی، هر فردی دارای اراده آزاد است و خود را شکل میدهد؛ بنابراین ابلهانه است که به تغییر یکنواخت و شدید در افراد که توسط نظمِ جدیدِ پیشبینی شده به وجود آمده است، امیدوار باشد. آزادیخواه به دنبال آن است که پیشرفت اخلاقی را در همه ببیند، اگرچه اهداف اخلاقی او به سختی با اهداف سوسیالیستها مطابقت دارد. برای مثال، از این که ببیند تمام میل به تجاوز یک فرد به سایرین از روی زمین محو شود، بسیار خرسند خواهد شد. اما او بسیار واقعگرا است که بتواند به این نوع تغییر اعتماد کند. درعوض، نظام آزادیخواهانه، ساختاری است که با توجه به ارزشها و نگرشهای انسانی موجود، درعینحال بسیار اخلاقی است و بهتر از هر سیستم دیگری عمل میکند. البته هرچه میل به تجاوز از بین برود، هر نظام اجتماعی، از جمله نظام لیبرتارین نیز بهتر عمل خواهد کرد؛ برای مثال ، نیاز کمتری به هرگونه استفاده از پلیس یا دادگاه وجود خواهد داشت. اما نظام آزادیخواهانه به چنین تغییری اتکا نمیکند.
پس اگر آزادیخواه باید از دستیابی فوری به آزادی و الغای حکومتگرایی دفاع کند، و اگر تدریجگرایی در تئوری با این هدف والا در تضاد باشد، یک آزادیخواه در دنیای امروز چه موضع راهبردی دیگری میتواند اتخاذ کند؟ آیا لزوماً باید خود را به حمایت از لغو فوری محدود کند؟ آیا «مطالبات موقتی»، که گامهایی به سوی آزادی در عمل در نظر گرفته میشوند، لزوماً نامشروع هستند؟ خیر، زیرا این امر در دام استراتژیک خودشکن دیگری از «فرقهگرایی چپ» میافتد. درحالیکه آزادیخواهان اغلب فرصتطلبانی بودهاند که هدف نهایی خود را به فراموشی سپرده یا تضعیف کردهاند، برخی در جهت مخالف دچار گمراهی شدهاند: یعنی ترسیدن و محکوم کردن هرگونه پیشرفت به سمت ایده چنانکه لزوماً خود هدف را زیرپا میگذارند. فاجعه این است که این فرقهگرایان، در محکوم کردن تمام پیشرفتهایی که به هدف منجر نمیشوند، خودِ این هدف گرانمایه را بیحاصل و عبث میدانند. ازآنجاییکه همه ما از دستیابی به آزادی کامل به شکل فوری خرسند میشویم، چشمانداز واقعبینانه برای چنین جهش قدرتمندی محدود است. اگر تغییر اجتماعی همیشه کوچک و تدریجی نیست، بنابراین معمولاً در یک لحظه هم اتفاق نمیافتند. بنابراین، این آزادیخواهان فرقهگرا با رد هرگونه رویکرد موقتی نسبت به هدف، دستیابی به خود هدف را ناممکن میسازند. بنابراین، فرقهگرایان در نهایت میتوانند به اندازه خود فرصتطلبان کاملاً «انحلالگر» هدف ناب باشند.
گاهی اوقات، در کمال تعجب، همان فرد از یکی از این انحرافات متضاد به دیگری تغییر گرایش داده و در هر مورد مسیر راهبردی مناسب را به سخره میگیرد. بنابراین، فرقهگرای چپ که پس از سالها تکرار بیحاصل خلوص خود درحالیکه در دنیای واقعی هیچ پیشرفتی نداشته است، دچار ناامیدی شده، ممکن است در تلاش برای پیشرفت کوتاه مدت، حتی به بهای هدف نهاییاش، به بیشۀ بیکرانۀ فرصتطلبی راست بخزد. یا فرصتطلب راست که از سازش روشنفکری صادقانه خود یا همکارانش و اهداف نهایی آنها منزجر میشود، ممکن است به سمت فرقهگرایی چپ کشیده شود و هرگونه تدوین اولویتهای راهبردی به سوی آن اهداف را محکوم کند. بهاینترتیب، دو انحراف متضاد، یکدیگر را تغذیه و تقویت میکنند و هر دو برای وظیفه اصلی رسیدن مؤثر به هدف آزادیخواهانه مخرب هستند.
پس چگونه میتوانیم آگاهی یابیم که آیا هر اقدام نیمهتمام یا مطالبه کوتاهمدت باید بهعنوان یک گام رو به جلو مورد استقبال قرار گیرد یا بهعنوان یک خیانت فرصتطلبانه محکوم شود؟ دو معیار بسیار مهم برای پاسخ به این پرسش حیاتی وجود دارد: اول اینکه، مطالبات کوتاهمدت هرچه که باشند، هدف نهایی آزادی همیشه بهعنوان هدف مطلوب در رأس نگه داشته شود؛ و دوم آنکه هیچ گام یا ابزاری هرگز بهطور صریح یا ضمنی با هدف نهایی تناقض نداشته باشد. یک تقاضای کوتاهمدت ممکن است تا آنجا که ما میخواهیم کارساز نباشد، اما همیشه باید با هدف نهایی مطابقت داشته باشد؛ در غیر این صورت، هدف کوتاهمدت بر خلاف هدف بلندمدت عمل میکند و انحلال فرصتطلبانۀ اصل آزادیخواهانه فرا خواهد رسید.
نمونهای از چنین راهبردهای آسیبزا و فرصتطلبانهای میتواند برگرفته از سیستم مالیاتی باشد. یک آزادیخواه مشتاقانه به انتظار لغو نهایی مالیات نشسته است. برای او، اصرار ورزیدن برای کاهش یا لغو شدید مالیات بر درآمد، بهعنوان یک اقدام استراتژیک در آن جهت مطلوب، کاملاً مشروع است. اما آزادیخواه هرگز نباید از افزایش مالیات یا مالیاتهای جدید حمایت کند. برای مثال، او نباید ضمن حمایت از کاهش شدید مالیات بر درآمد، خواستار جایگزینی آن با مالیات بر فروش یا سایر اشکال شود. کاهش یا بهتر از آن، لغو مالیات همواره کاهش نامتناقض قدرت حکومت و گام مهمی در جهت آزادی است؛ اما جایگزینی آن با مالیات جدید یا افزایشیافته در جای دیگر درست برعکس آن را انجام میدهد، زیرا به معنای تحمیل جدید و اضافی دولت در جبهههای دیگر است. تحمیل مالیات جدید یا بالاتر بهطور آشکار با خود هدف آزادیخواهانه در تضاد است و آن را تضعیف میکند.
بهطور مشابه، در این عصر کسریهای دائمی فدرال، ما اغلب با این مشکل عملی روبرو هستیم: آیا ما باید با کاهش مالیات، حتی اگر منجر به افزایش کسری بودجه شود موافقت کنیم؟ محافظهکاران که از منظر خاص خود موازنه بودجه را به کاهش مالیات ترجیح میدهند، همواره با هرگونه کاهش مالیاتی که بلافاصله و به شدت با کاهش معادل یا بیشتر از آن در مخارج دولت همراه نباشد مخالفند. اما از آنجا که مالیات یک عمل متجاوزانهٔ غیرقانونی است، هرگونه عدم استقبال از کاهش مالیات – هر گونه کاهش مالیات- به سرعت، هدف آزادیخواهانه را تضعیف میکند و با آن در تناقض است. زمان مخالفت با مخارج دولت، زمانی است که بودجه در حال بررسی و یا رأیگیری است؛ آنگاه آزادیخواهان باید خواهان کاهش شدید هزینهها نیز باشند. بهطور خلاصه، فعالیت دولت باید هر زمان که میسّر باشد کاهش یابد: هرگونه مخالفت با کاهش معینی در مالیات یا مخارجْ غیرمجاز است، زیرا با اصول و هدف آزادیخواهانه در تضاد است.
یک وسوسه خطرناک بهویژه برای اِعمال فرصتطلبی، گرایش برخی از آزادیخواهان، بهویژه در حزب لیبرتارین، برای «مسئول» و «واقعبین» ظاهر شدن با ارائه نوعی «برنامه چهار ساله» برای حکومتزدایی است. نکته مهم در اینجا تعداد سالهای برنامه نیست، بلکه ایدهٔ تعیین هر نوع برنامه جامع و طرحریزی شده برای گذار به هدف آزادی کامل است. بهعنوان مثال: در سال ۱، قانون الف باید لغو شود، قانون ب اصلاح شود، مالیات پ به میزان ۱۰% کاهش یابد و …؛ در سال ۲، قانون ج باید لغو شود، مالیات پ باید ۱۰٪ دیگر کاهش یابد و … . مشکل جدی چنین طرحی، یعنی تضاد شدید با اصل آزادیخواهانه، این است که به شدت این معنا را میرساند که، مثلاً، قانون ج نباید تا سال دوم برنامه از پیش تعیین شده لغو شود. ازاینروی، در مقیاس وسیعی در دام تدریجگرایی در تئوری میافتد. به اصطلاحْ برنامهریزانِ آزادیخواه در موقعیتی قرار میگیرند که به نظر میرسد با هر سرعتی به سمت آزادی که سریعتر از آنچه در برنامه آنها در نظر گرفته شده است باشد مخالفت میکنند. و در واقع، هیچ دلیل موجهی برای گامهایی با سرعت کمتر نسبت به تندتر وجود ندارد؛ بلکه کاملاً برعکس.
یک نقص مهم دیگر در ایدۀ یک برنامه طرحریزی شدۀ جامع به سوی آزادی وجود دارد. با توجه به دقت و سرعت مطالعهشده، ماهیت بسیار فراگیر برنامه، بیانگر این است که حکومت واقعاً دشمن مشترک بشریت نیست، و استفاده از دولت برای مهندسی گامهای برنامهریزی و سنجیده شده به سوی آزادی ممکن و مطلوب است. از سوی دیگر، این بینش که حکومت دشمن اصلی بشریت است، به دیدگاه استراتژیک بسیار متفاوتی میانجامد: یعنی آزادیخواهان باید خواستار هر گونه کاهش قدرت یا فعالیت حکومت در هر جبههای باشند و آن را با کمال میل بپذیرند. هر گونه کاهشی در هر زمان باید به منزله کاهش جنایت و تجاوز باشد. بنابراین، توجه آزادیخواهان نباید معطوف به استفاده از حکومت برای شروع یک مسیر سنجیده از حکومتزدایی باشد، بلکه باید در هر زمان و هر کجا که میتوانند، تمام مظاهر حکومتگرایی را تضعیف کند… .
بنابراین، آزادیخواه هرگز نباید به خود اجازه دهد که در دام هر نوع پیشنهادی برای فعالیت «مثبت» حکومتی گرفتار شود؛ از دیدگاه او، نقش دولت تنها باید این باشد که به همان سرعتی که میتوان آن را مجبور کرد، خود را از تمام حوزههای جامعه حذف کند.
همچنین نباید هیچگونه تناقضی در گفتمان وجود داشته باشد. آزادیخواه نباید خود را در هیچ لفاظی درگیر کند، چه رسد به توصیههای سیاستی که بر خلاف هدف نهایی عمل کند. بنابراین، فرض کنید که از یک آزادیخواه خواسته میشود که نظرات خود را در مورد کاهش مالیات مشخصی بیان کند. حتی اگر او احساس نمیکند که در حال حاضر میتواند علناً خواستار لغو مالیات شود، تنها کاری که نباید انجام دهد این است که به حمایت خود از کاهش مالیاتها چنین لفاظیهای غیراصولی را بیافزاید: «خب، البته، مقداری مالیات ضروری است. . . . ،» و…. . تنها آسیب به هدف نهایی را میتوان با خودنماییهای بلاغی که افکار عمومی را سردرگم میکند و در تضاد و تناقض با اصل است، به دست آورد.
منبع: انستیتو میزس
____________________________________________
پینوشت:
https://mises.org/library/case-radical-idealism
*منظور حالت آرمانی یک ایده است.
۱.left-wing sectarianism
۲.right-wing opportunists
۳.Friedrich August von Hayek
۴.extreme
۵.ideal
۶.Leonard E. Read
۷.William Lioyd Garrison
۸.منظور این عبارت این است که، تدریجگرایی در تئوری، موجب ناتمام ماندن و به سرانجام نرسیدن عمل میشود.
۹.materialism
دیدگاهتان را بنویسید