نگاهی به مشروطه از زاویهٔ انتقادی

نگاهی به مشروطه از زاویهٔ انتقادی

از عزل محمدعلی­‌شاه تا انقراض سلطنت مشروطه

نویسنده: سهیل مختاری

 

یاد دارید مکتوب مرا که از شما سؤال کرده بودم طهران کدام جانور است که در یک شب صد و بیست انجمن زائید…کدام دیوانه بی تهیهٔ مصالح، بنّا را دعوت به کار می­‌کند؟ کدام مجنون، تغییر رژیم ایران را خلق­‌الساعه حساب می­‌کند؟۱

از نامهٔ عبدالرحیم طالبوف به دخو – سپتامبر ۱۹۰۸

مقدمه

نظام قدیم قدرت در ایران به گونه‌­ای نامتمرکز برقرار بود. محدویت­‌های سیاسی، طبیعی، فنی و مذهبی مانع از تمرکز ادارهٔ امور و همچنین بلندپروازی­‌های نامعمول سلاطین قاجار می‌شد. به عبارتی دیگر نظم سیاسی حاکم بر ایران در همان عبارت آشنای «ممالک محروسه» قابل فهم است که پیشینه‌­ای پیشااسلامی داشت و قادر بود از طهران بر کشوری به بزرگی و تنوع ایران، سلطنت کند. مشروطه اما با رویکردی انقلابی و نامربوط به واقعیات ژئوپلتیک کشور، بدون اینکه قادر به برقراری نظمی نو باشد، تنها به شکلی کاملاً سطحی و عجولانه­ آن نظام نامتمرکز، که شاه در رأس آن قرار داشت را بر هم زد و بیش از اینکه به دنبال مشروطه کردن قدرت برود تمام همّ و غمّ خود را معطوف به تحقیر و تحدید شاه نمود. حال آنکه تمام قدرت در دربار متمرکز نبود که اکنون همه چیز بر سر تاج و تخت آوار شود و اقمار دیگر قدرتْ فرصت­‌طلبانه، تنها قصیده و غزل برای مشروطه بسازند و قصر گلستان را از صاحب‌خانه ربوده، بدل به موزه کنند. مشروطه اگر اینگونه تعریف شود که باید قدرت را محدود و نامتمرکز کرد، پس تمرکز تمام اختیارات اساسی در مجلس شورای ملی، که در آن زمان درواقع مجلس طبقات بود، چه معنی می‌­داد؟ در جریان فتوای تحریم تنباکو اگر قدرت شاه ایران مطلقه و نامحدود بود، لاجرم می­‌بایست همان می­‌شد که شاه یا دولت او می­‌خواست. اما آنچه دربار را محدود کرد اقمار دیگر قدرت، یعنی علما و متحد وقت ایشان تجار، بودند. از طرفی دیگر، نظام قدیم قدرت در ایران، برخلاف دولت مدرن، مهندسی شده، متمرکز و توتالیتر نبود و سازندهٔ خاصی نداشت. در واقع نظامی خودانگیخته‌، و درست یا غلط، حاصل تطوّر زمانه بود. بنابراین تمام ضعف و قوت­‌های آن حاصل انباشت تاریخی و تحولات پیشامدرن بود. مثلاً اگر فلان شاهزاده فردی ناشایست بود یا بهمان آخوند در عایدات موقوفه­ دست­‌درازی می­‌کرد، اینها ضعف و ایراد است، اما حاصل یک دستور از بالا یا مهندسی اجتماعی نیست. نه شاهزاده بودن فلان شخص ناشی از فرمان شاه بود و نه آن موقوفه را دولت به متولی هبه کرد. حالا اگر بخواهیم از رهیافتی مدرن به حل یکبارهٔ این موارد بنگریم چاره­‌ای جز تمرکز قدرت نداریم و این خلاف اصول مشروطه است. مشروطهٔ ایران، بیش از اینکه صبورانه قدرت را تعدیل و مقیّد نماید، حتی رادیکال‌تر از برخی الگوهای اروپایی عمل کرد و ظرف مدت اندکی دربار پادشاهی را بدل به نهادی تشریفاتی نمود که حق نداشت در امور مملکت دخالت نماید و می­‌بایست تمام قدرت و صلابتش را یکجا به نوزادی تازه به دوران رسیده به­‌ نام «مجلس» بسپارد. مجلسی که بخش بزرگی از نمایندگان آن را اصناف تشکیل می­‌دادند، علما را به‌عنوان طبقه‌­ای برتر در خود جا داده بود و گروهی بلوایی نیز در آن ناطق و ناظم بودند. مشروطهٔ ایران به جای برقراری حد و حدود در اعمال قدرت، تمام آن را در مجلسی ناقص، بی­‌تجربه و پرادعا متمرکز کرد که بیش از شاه دغدغهٔ خودکامگی داشت، آن هم به نام لفظ ملت! ملتی که در فرهنگ سیاسی آن روزگار دارای بار مذهبی بود و از حیث سیاسی هم وجود خارجی نداشت. در حقیقت اقلیتی پرهیاهو و قفقازی به نام «ملّت» بر مشروطهٔ ایران سوار شدند و آرمانی جز هرج‌و‌مرج سیاسی نداشتند، چرا که هیچ عاقلی در رژیم مشروطه، شاه را که خود «مؤسس» مجلس است آماج حملات بی­‌امان و ناموجه قرار نمی‌دهد و اقدام به فحاشی و ترور رکن اصلی مملکت نمی‌­کند، مگر اینکه در باطن قصد انقلاب و براندازی داشته باشد. وانگهی، قانون اساسی و متمّم آن هم بسیار یک‌جانبه نگاشته شد و حتی فاقد مجلس سنای انتصابی و طویل­‌المدت بود. نویسندگان متمّم که یکی از آنها فرد معلوم­‌الحالی به­ نام تقی‌­زاده است، با غرضی آشکار و در یک چشم بر هم‌ ­زدنی، شاه را مانند سایهٔ روی دیوار کرد و حتی سلطنت او را یک­‌شبه تفویض ملت نامید! با‌این‌حال مظفرالدین­‌شاه و پس از او محمدعلی­‌شاه چنین متنی را صحه کردند و البته با توشیح آن، پایه­‌های سلطنت خود را هم متزلزل نمودند و به یکباره تبدیل به «غریبه» یا «مستأجر» قصر گلستان شدند. در رژیم جدیدِ مشروطه، بقای مجلس به بقای سلطنت وابسته بود و از بین بردن شاه در واقع معنایی جز انهدام مجلس نداشت. اما مجلسیان از طریق عوامل وابسته به خود، شاه را در روز روشن ترور کردند و نهایتاً پس از عزل او هیچگاه رنگ ارج و قربی را ندیدند که در دو سال سلطنت محمدعلی­‌شاه تجربه کردند، و النهایه به پای چکمه­‌های دیکتاتوری منوّر افتادند و تقریباً برای همیشه فاتحهٔ مجلس و مشروطه را با صدای بلند خواندند. ایران برای تأسیس نظام جدید قدرت، نیازی به تحقیر شاه نداشت، بلکه تنها باید حدود و قیود صاحبان قدرت را منصفانه تعیین می­‌کرد، به امتیازات محلی وفادار می‌­ماند و در اصلاحات سیاسی صبوری به خرج می­‌داد. قانون اساسی و متمّم آن تقلیدی نامیمون از بلژیک و فرانسه بود و یک طرفه به قاضی رفت. خروجی مستقیم آن به صدر نشاندن مجلسی بی‌­تجربه و جوان، و بی­‌اختیار کردن یکبارهٔ شاه، و حتی حذف ناگهانی نهاد ایرانی صدارت بود. اقلیتی فناتیک و پرشور، سعی در تأسیس نظام قدرتی داشتند که مجلس در آن صاحب تمام اختیارات اساسی باشد. یعنی یکجا مجریه و عدلیه و مقننه باشد، و تمام این اقتدارات را هم به نام ملت به دست بگیرد. چنین رویکردی بدواً منجر به ایجاد شکافی بزرگ میان شاه و مجلس و حتی سایر طبقات اجتماعی شد. علما به جان هم افتادند چرا که آقایان در مجلس، خود را برتر از علمای خارج از بهارستان می­‌پنداشتند. ایلات و عشایر هم مردّد و مخیّر شدند که تبعیت شاه را کنند یا از مجلس فرمان ببرند. تمرکز ناگهانی، و ایضاً مسلوب­‌الاختیار کردن یکبارهٔ شاه همه چیز را بر هم ریخت. حالا دیگر نه دربار می‌­توانست امور را تدبیر کند و نه مجلس، و این اوضاع نتیجهٔ مستقیم رسم و رسومات خلق‌­الساعه‌­ای بود که عده‌­ای انقلابی به نام «مشروطه»­ راه انداختند. وقتی طهران توسط مجاهدین شمال، بختیاری و قفقازی فتح شد، سرانجام مشروطه به عزل شاه انجامید و حالتی از انسداد سیاسی رخ داد، گویی نخ تسبیح پاره شده باشد. عزل محمدعلی­‌شاه و نشاندن فرزند کوچک او به تخت، زیر نظر یک نائب‌­السلطنه موجب هرج‌و‌مرج، و بدتر شدن اوضاع شد و عملاً خارجیان را حاکم ایران کرد.۲ حالا مشروطه­‌خواهان، به جان هم افتادند و هر که برای مشروطه آهی کشیده بود اکنون دعوی وزارت و امارت داشت. خرس شمالی نیز چشم طمع به مملکت داشت  و، به قول عین­‌السلطنه «روسها مثل گربه در قزوین نشسته، طهران را نگاه می­‌کردند.»۳

 

طهران در قرق مجاهد و بختیاری

عضدالملک پس از فتح طهران و به هنگام دیدار نخست خود با احمدمیرزا، شاه خردسال و جدید ایران، جمله‌­ای خطاب به او می­‌گوید که وضع حقیقی قاجاریه، یکصد سال پس از تأسیس این سلسله را نشان می­‌دهد:

خدا را صد هزار مرتبه شکر که باز سلطنت در قاجاریه ماند.۴

در واقع دربار قاجار پس از فتح طهران به چنان وضعی دچار شده بود که نه فقط از قدرت سنّتی خود محروم شد، بلکه تنها به ماندن سلطنت در اعقاب محمدعلی­‌شاه راضی بود و مدعای دیگری نداشت. دودمانی که توانسته بود ایران را پس از سقوط اصفهان دوباره متحد سازد و مملکت را کجدار و مریض در قرن استعماری نوزدهم، به سلامت از دالان روس و انگلیس عبور دهد و وارد قرن بیستم کند، این­‌سان تنها به این دلخوش کرده که لاأقل سلطنت مشروطهٔ ایران از آن اوست. احمدشاه در چنین وضعی به شاهی رسید درحالی‌که پدر تاجدار و جوانش هنوز در طهران حضور داشت و به علت سوء­تدبیر و زودباوری، تاج و تخت خود را رها کرده، در زرگنده ساکن شده بود. قشون تحت اختیار محمدعلی­‌شاه به هنگام حملهٔ مجاهد و بختیاری از پنج هزار تن فراتر می­‌رفت در حالیکه عدهٔ مهاجمین به زحمت به هزار تن می­‌رسید. مضاف بر این انقلابیون با نقشه طهران و مراکز مهم پایتخت هم آشنا نبودند. از محمدعلی­‌شاه انتظار می‌­رفت مقابل مشتی مجاهد قفقازی از خود شجاعت و تدبیر شاهانه نشان دهد و سلطنت­‌آباد را به امید وعدهٔ روس و انگلیس رها نکند و مستعفی نشود، اما مع­‌الاسف او چنین کرد. طهران حالا در قُرق مجاهد و بختیاری درآمده و لیاخوف نیز به آنها پیوسته بود. پایتخت را قشون قلیل دو تن از خوانین بزرگ ایران اشغال کردند و خاندان سلطنت حاشیه­‌نشین آنان شدند؛ این دو سپهدار تنکابنی و سردار اسعد بختیاری بودند، دو شخصی که اگر دشمن مشروطه نبودند،‌ قدمی هم برای مشروطه برنداشتند. اما حال تمام اعلان­‌های حکومتی به امضای این دو تن می­‌رسید. خاصه سپهدار که اکنون سخنگوی انحصاری ملت شده، و در جمع بزرگان اظهار داشته بود که ملت به پاس حقوق اجدادی، احمدمیرزا را شاهنشاه ایران کرده است،۵ به این معنا که فاتحان، لطف به ولیعهد نموده و او را به‌عنوان شاه پذیرفته­‌اند! این خبط بزرگ که با کارپردازی سپهدار و سرداراسعد رخ داد و قاعدتاً نمی­‌توانست بدون هماهنگی با قلهک و ­زرگنده باشد، نظری «انقلابی» به شمار می‌­رفت و با اصول متمم قانون اساسی مغایرت کامل داشت.۶ اگر این جماعت، به راستی مشروطه­‌خواه بودند و به قانون اساسی وفادار،‌ سرزدن چنین عمل و نظری از آنها با ادعای مشروطه­‌خواهی همخوانی نداشت. طریق جانشینی در اصول ۳۶ تا ۳۸ متمم قانون اساسی مشخص بود و سپهدار و سرداراسعد به ولیعهد لطف و مرحمتی نکردند، مگر اینکه قصد دیگری در سر داشتند! بیرق­‌های سرخ، همه­‌جا را فراگرفته و محمدعلی‌­شاه شکست خورده بود. گویی بلشویک­‌ها خیلی زودتر از پطرزبورغ، بذر انقلاب و سوسیالیسم را در پایتخت ایران پاشیده بودند. پس از عزل شاه، مجاهد و بختیاری بر طهران مسلط شدند، برخی خانه­‌ها و حجره­‌ها را غارت کردند و متصل از مردم به رضایت یا اجبار «اعانه» می­‌گرفتند. اگر در قبل مشروطه به مأمور دولتی دو قران حق­‌الزحمه می‌­دادند، حالا مجاهد آزادیخواه با یک تومان هم راضی نمی­‌شد! جناب آخوند خراسانی هم که به مقصود اصلی خود یعنی ساقط کردن شاه دست یافته بود، حالا به طهران تلگراف می­‌زد که چپاول مملکت به نام «مجاهد ملی» را متوقف کنید. در نتیجهٔ جنگ داخلی، هم سلطنت تضعیف شد و هم موقتاً علما از عرصهٔ سیاسی دورافتادند.۷ حامیان درجهٔ اول مشروطه همین طبقهٔ علما بودند، اما این انقلاب بلای جانان آنان شد و در میانشان بذر نزاع و اختلاف را پراکنده ساخت. کار حتی به اعدام کشید. فضل­‌الله نوری را در میدان توپخانه و در میان هلهلهٔ مردم به دار آویختند و عوام به همراه پسرش مهدی، رقص و شادی ­کردند. طهران پس از خبط عظیم ترور و بعداً عزل شاه، حالا واقعهٔ بزرگ دیگری به خود دید. شهری که تا دیروز اهانت به سید یا ملای ساده‌­ای را معصیت می­‌دانست امروز مجتهد مسلّم خود را دار می­‌زد. همانطور که عزل شاه بدین شکل سبقه‌­ای در سرزمین سیروس و داریوش نداشت، اعدام یک مجتهد هم به طریق اولی بی‌­سابقه بود. شیخ فضل‌­الله از جهت حبّ مقام، و مسلک تند خود، قابل سرزنش بود، اما عقلا اعدام او را انقلابی و خارج از دایرهٔ انصاف دانستند. ممکن است بعضی خوانندگان با اعدام شیخ همدلی داشته باشند اما وی از بسیاری افراد دیگر در هر دو سوی منازعه، به‌هیچ‌وجه بدتر نبود. در میان قشر علمای مشروطه­‌خواه نیز افرادی بودند که به مراتب از او هم بدتر بودند: مانند بهبهانی، آقانجفی اصفهانی و برادرش آقانورالله. او معتقد بود که فقط احکام شرع می‌­تواند «قانون» باشد، امری که با ذات قانونگذاری مدرن مطابقت نداشت. در باب شاه نیز این مهم صادق بود. بی­‌تدبیری محمدعلی‌­شاه و اطرافیان او در جریان مشروطه شایستهٔ ملامت­ است، اما قشون‌کشی به طهران هم عملی رادیکال و اجنبی­‌پسند بود و شیرازهٔ مملکت را از هم پاشاند. همان­طور که قبلاً گفتیم، شاه در دوران مجلس اول نهایت مساعی را نسبت به مشروطه داشت و با وجود انقلابات تبریز و رشت و ایضاً تندروی برخی از نمایندگان، از خود صبر و رواداری کافی نشان داد، اما پاسخ او را غالباً با اهانت و ترور دادند. هر چه که بود، مخالفت محمدعلی‌شاه با مشروطه­‌طلبان تندرو با مخالفت شیخ فضل‌­الله با اصل مشروطه بسیار تفاوت داشت. این اشتباهی تاریخی است که رفتارهای محمدعلی شاه را ادامهٔ «مشروعه­‌طلبی» بدانیم؛ مگر آنکه برای او نیت­‌خوانی کنیم. شاه هیچگاه قصد نابودی اساس مشروطه را نداشت و به دنبال «مشروعه» کردن آن هم نبود. در حقیقت، این علمای مشروعه­‌خواه و مشروطه‌خواه بودند که با نگاه سنّتی علمای شیعه که سلطنت را حاکم بر امور عرفی جامعه می­‌دانستند و معمولاً از دخالت در ادارهٔ مملکت خودداری می­‌کردند فاصله گرفتند.

باری وقتی اخبار ظفر مجاهد و بختیاری در عزل شاه به اطراف و اکناف مملکت رسید، نظم ایالات و فرمان‌بَری ایلات از مرکز دچار اختلال مضاعف شد. تضعیف یکبارهٔ دربار موجب شد از یک سو کنترل عشایر، و از سویی دیگر ادارهٔ ایالت­‌های بزرگ، برای طهران مشکل شود. اینکه یکی از ایلات بتواند به سهولت وارد طهران شود و شاه عزل و نصب کند از جهت «ایلیّت» برای سایرین قابل تحمل نبود. اگر بختیاری می­‌تواند طهران را بگیرد، چرا قشقایی، شاهسون یا آن ایل کرد یا لر چنین امکانی نداشته باشد؟! سپهدار یا سرداراسعد به چه حقی از طهران برای سایرین تعیین تکلیف می­‌کنند و تمام مناصب را مال خود کرده­‌اند؟! آنان نه از حقوق سلطنت برخوردار بودند و نه از اختیارات مجلس شورای ملی. شرق و غرب، جنوب و شمال ایران میان اشرار تقسیم گردیده، هر سمت آن را یک طایفه چپاول می­‌کردند.۸ بی­‌پولی بیداد می­‌کرد و وضع رقّت­‌انگیزی بر مملکت مستولی شده بود و آن همه قصیده و روضه در باب آزادی و مشروطه عاقبت به چنین خزانی منتهی شد. طهران که خود آشفته بود، چگونه می‌­توانست باقی ایالت­‌ها را سر و سامان دهد. حکومت سپهدار و سرداراسعد به گونه­‌ای چنان گزاف مالیات می‌گرفتند که اندکی از آن در عهد شاه شهید ممکن نبود. ملت که برای انحصار تنباکو، به تحریک آقایان علما کم مانده بود قصر گلستان را با خاک یکسان کنند، حالا بی‌­تفاوت شده­ بودند. برای تریاک و سوخته انحصار بستند، اما صدا از احدی درنیامد. یپرم ارمنی که رئیس نظمیهٔ طهران شده بود از کالسکه و درشکه، چه کار می­‌کردند یا بیکار بودند، مالیات می­‌گرفت.۹ در عهد محمدعلی­‌شاه، جراید آزادانه به مقام سلطنت توهین می‌­کردند و او تنها به عدلیه شکایت می‌­برد، اما حالا که «احرار» مجاهد بر قدرت دست یافته بودند، در مقابل انتقاد مختصری، بدون محکمه، روزنامه توقیف می­‌کردند. انجمن­‌ها را که این‌همه در اوایل مشروطه منشأ فتنه و خسارت برای کشور شدند، حالا مطلقاً موقوف کردند. همین دیروز بود که محمدعلی­‌شاه لزوم برچیدن انجمن‌­های فاسد را از مجلس خواستار شد، اما به او پاسخ ­دادند که «خاطر مبارک اعلی­حضرت مستحضر است که به موجب نظامنامه اساسی، اجتماعات آزاد است».۱۰ اما حالا که مقصود حاصل شده بود دیگر نیازی به این بازی­‌ها نداشتند. گویی عده‌­ای تنها در صدد پی کردن ناقهٔ محمدعلی­‌شاه بودند و بس. اما خبر نداشتند که این تازه آغاز ماجرا است. کسانی که مشروطیت را از راه انقلاب و بلوای کور می­‌جستند، تنها طوفان و استبدادی سهمناک‌­تر از رژیم سابق در پیش رو داشتند، و اندک زمانی بعد عاملان اصلی بلوا نیز بلعیده یا پشیمان شدند. البته جماعتی که در مشروطهٔ ایران دست بالا را گرفتند و در نهایت بر آن سوار هم شدند، همانطور که تاریخ نشان می­‌دهد، بیش از آزادی، دل در گرو نوعی مهندسی اجتماعی از بالا به پایین داشتند و برای اجرای مقاصد خود تنها به دنبال فرصت، و فرماندهی توانا، می­‌گشتند.

 

کاتولیک­‌تر از پاپ

سلطنت مشروطهٔ ایران بر اساس اصل ۳۶ متمم قانون اساسی مصوبهٔ ۲۹ شعبان‌­المعظم ۱۳۲۵ هجری قمری، متعلق به اعقاب محمدعلی­‌شاه قاجار است، اما سپهدار تنکابنی پس از فتح طهران آن را هبهٔ انقلابیون نامید. اگر مبنا را قانون اساسی قرار دهیم و بدعت دست‌­درازی در آن را تأیید نکنیم، حداقل حقوق سلطنت همین است که در اصل مذکور آمد. بااین‌حال نظری عمیق‌­تر به اصول قانون اساسی و متمّم آن مصوب سال‌های ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ هجری قمری، می­‌تواند به درک ما از چرایی تحدید یکبارهٔ شاه در جریان مشروطهٔ ایران کمک کند. از‌آنجایی‌که الگوی قانون اساسی و متمم آن، قوانین اساسی فرانسه و بلژیک مصوب سال‌های ۱۸۳۰ و ۱۸۳۱ میلادی بوده است، نظر به اصل این مأخذ و تطبیق برخی از مواد این دو نظام‌نامه با قانون اساسی ایران و متمّم آن می­‌تواند راهگشا باشد و نشان دهد که چگونه عده­‌ای منوّرالفکر مانند سعدالدوله و تقی‌­زاده کاتولیک‌­تر از پاپ شدند و  یک شبه شاه را مانند سایهٔ روی دیوار نمودند. باری شباهت و مطابعت ایرانیان از فرانسه به حدی است که ناصرالدین‌شاه به هنگام بازدید از پاریس در سفر سوم خود به اروپا به این مهم اشاره کرده، در اظهارنظری جالب می‌نویسد:

پیش‌­تر می‌­گفتند ایران، فرانسهٔ مشرق­‌زمین است، هیچ غور در این فقره نکرده بودم. این سفر که دیدم یقین کردم همین­‌طور است، خیلی همه­‌چیزشان به ایران شبیه است.۱۱

در مشروطهٔ ایران نیز این شباهت به اوج خود رسیده و یکی از تجلیّات آن در تحریر قانون اساسی جلوه­‌گر شد. مجلسیان، قانون اساسی سال ۱۸۳۰ فرانسه را مدل قرار داده و از روی آن مواد نظام‌نامه را ­نوشتند. فرانسه مهد انقلاب و سوسیالیسم در جهان است و تقلید از این جمهوری شرور، نمی­‌توانست عاقبتی خوش داشته باشد. ادموند برک[۱] در باب فرانسویان در اثر کلاسیک و جاودانهٔ خود آورده است:

آنها شاه خود را زندانی کردند،‌ شهروندان کشور خود را به قتل رساندند و در اشک و خون دیگران حمام گرفتند…بی‌­رحمی آنها نتیجهٔ خام هراسشان نبود، بلکه حاصل احساس امنیت کامل آنها بود.۱۲

مشروطه­‌خواهان ایرانی نیز به‌طورکلی همین رویّه را پیش گرفتند و هر چند خوشبختانه به گرد پای انقلابیون فرانسوی در جنایت و ترور نرسیدند، اما در نابودی یکبارهٔ نهادها، خوب شاگردی کردند. ابتدا لازم است از همین جمهوری آغاز کنیم و قانون اساسی ۱۸۳۰ فرانسه را مورد بررسی قرار دهیم و برخی مواد آن را با قانون اساسی مشروطه ایران و متمم آن تطبیق دهیم. فرانسه پس از انقلاب کبیر هیچگاه رنگ آرامش و ثبات به خود ندید، و در پی شکست نهایی ناپلئون از ائتلاف هفتم اروپا، تاج‌و‌تخت را دگربار به بوربون­‌ها پس داد. قانون اساسی مصوب ۱۸۳۰ اما از دل انقلاب دوم این کشور، یعنی انقلاب معروف به ژوئیه سربرآورد. انقلابی که این بار علیه شارل دهم، جانشین لویی هجدهم شعله کشید و دیهیم را از بوربون­‌ها گرفته، آن را در سلطنت ژوئیه به شاخه‌ٔ اورلئان تحویل داد. لویی فیلیپ[۲]، شاه فرانسه شد و قانون اساسی مذکور در چنین فضایی به دستور او منتشر شد. بر اساس قانون اساسی ۱۸۳۰، پارلمان فرانسه از دو مجلس علیا[۳] و مجلس نمایندگان تشکیل می­‌شود. انتخاب اعضای مجلس علیا طبق اصل بیست و سوم تماماً در اختیار پادشاه فرانسه بود. او می­‌توانست اعضای این مجلس را به‌طور موروثی یا مادام­‌العمر تعیین کند. درحالی‌که بر اساس اصل چهل ­‌و­ پنجم قانون اساسی مشروطهٔ ایران، پادشاه تنها نیمی از اعضای سنا را، آن هم به مدت دو سال تعیین می­‌کرد. جالب‌­تر اینکه مجلس سنای مذکور، با وجود نصّ قانون اساسی، به دلیل سنگ­‌اندازی مشروطه‌­خواهان و البته کاهلی شاه، هیچگاه تشکیل نشد! در بررسی اصول مربوط به مجلس نمایندگان، پادشاه فرانسه طبق اصل چهل و دوم می­‌توانست مجلس را منحل کند. اختیاری که پادشاه ایران از آن هم محروم شده بود. در فصل قوه قضاییه نیز، بنا بر اصول چهل و هشتم و چهل و نهم، قضات توسط شاه فرانسه منصوب می­‌شدند و امکان عفو و تخفیف مجازات نیز طبق اصل پنجاه و هشتم برای او وجود داشت. اما هیچ‌یک از این اختیارات قضایی برای پادشاه ایران لحاظ نشده بود. بر اساس فصل «اقتدارات محاکمات» در متمم قانون اساسی ایران، قضات توسط قانون عدلیه منتخب می­‌شدند و طبق اصل هشتادم،‌ پادشاه تنها فرمان نصب آنها را صادر می‌­کند.۱۳ در مجموع پادشاه ایران بر اساس قانون اساسی مشروطه و متمم آن، دارای هیچ‌یک از اختیارات مهم همتای فرانسوی خود در قوای ثلاثه نبود و امتیازات اساسی یک پادشاه مشروطه نیز از وی دریغ شده بود: اختیاراتی مانند انحلال مجلسین، انتصاب اعضای مجلس سنا به مدتی طولانی­‌تر از دورهٔ نمایندگی مجلس شورای ملی و ایضاً تخفیف و عفو مجرمان.

در ادامه قانون اساسی بلژیک را هم بررسی خواهیم کرد، که تأسیس آن دقیقاً مقارن با تحولات انقلابی فرانسه در ژوئیه ۱۸۳۰ بوده است. اتحادی که کنگرهٔ وین در سال ۱۸۱۵ میان هلند جنوبی[۴](بلژیک) و هلند شمالی (هلند) برقرار کرد و آن دو را یک دولت واحد نامید، دیری نپایید که نقض شد و دوامی نداشت. انقلاب ۱۸۳۰ موجب جدایی بخش جنوبی هلند و استقلال بلژیک شد. قانون اساسی بلژیک محصول همین انقلاب یا استقلال است. سپس کنگرهٔ ملی بلژیک، قانون اساسی ۱۸۳۱ را که در زمان خود بسیار مترقیانه و شبیه به قانون اساسی ۱۸۳۰ فرانسه بود به تصویب ­رساند و کشور جدیدالتأسیس بلژیک را بنیان نهاد. اصول مترقیانـهٔ قانون اساسی بلژیک برآمده از محیطی با بورژوازی قدرتمند، بافت اجتماعی نسبتاً همگن و مساحت و جغرافیای کوچک بود. با‌این‌حال در مقایسه با باقی اروپا، این قانون اساسی، انقلابی محسوب می­‌شد. قانون اساسی بلژیک حتی در مقایسه با فرانسه که مجلس علیای آن تمام انتصابی بود، سنای انتخابی داشت. با‌این‌حال پادشاهان بلژیک یعنی لئوپولد اول و خصوصاً لئوپولد دوم بعدها لشکرکشی­‌های استعماری مهمی در آفریقای مرکزی داشتند که بدون برخورداری از قدرت و اختیارات مکفی امکان­‌پذیر نبود. ایرانیان در مشروطهٔ خود از همین قانون اساسی تقلید کردند و تحقیقاً با اِعمال برخی تغییرات جبری، رونوشتی کامل از آن برداشتند، اما از اصل داستان هم تندتر رفتند. ایجازاً چند اصل مهم را مورد مداقه قرار می­‌دهیم. فصل اول قانون اساسی ۱۸۳۱ بلژیک۱۴ از دو بخش مربوط به مجلسین[۵] تشکیل شده بود. بخش اول آن مربوط به مجلس نمایندگان و بخش دوم آن، در باب مجلس سنا بود. نمایندگان سنا توسط آن گروه از شهروندانی منتخب می­‌شدند که می­‌توانستند به اعضای مجلس نمایندگان رای دهند، اما با عمر وکالت هشت ساله که در اصل پنجاه و پنجم آمده است. اصل پنجاه و ششم نیز شرایط عمومی سناتوری را سن حداقل چهل سال، و پرداخت حداقل مالیات ۱۰۰۰ فلورینی[۶] تعیین کرده است. در تدوین قوانین اساسی، عقلا متّفق­ند که نمایندگی سنا در ممالک سلطنتی باید موروثی باشد یا عمر هر دورهٔ آن، بیش از مدت نمایندگی مجلس تعیین گردد، چرا که فلسفهٔ مجلس سنا ایجاد پیوستگی تاریخی و نوعی ثبات سیاسی-اجتماعی و جلوگیری از انواع تندروی­‌های حاصل از بروز پوپولیسم در یک سیستم دموکراتیک است. اما قانون اساسی مشروطهٔ ایران، بی‌­توجه به این سنّت مهم، مدت نمایندگی مجلس سنا را طبق اصل پنجاهم تنها دو سال تعیین کرد. یعنی مدت نمایندگی سنا دقیقاً به اندازهٔ مدت وکالت مجلس شورای ملی بود. بخش اول از فصل دوم قانون اساسی بلژیک نیز، به وظایف و اختیارات «پادشاه» اختصاص پیدا کرده بود که اصل شصتم تا هشتاد و پنجم را دربر می­‌گرفت. یعنی بیست و شش اصل از قانون اساسی بلژیک را شامل می‌­شد. وانگهی اصل شصتم آن، بدون اینکه سلطنت را موهبتی بداند که از طرف ملت به پادشاه تفویض شده،[۷] اعلیحضرت لئوپولد اول و اعقاب ذکور او را پادشاهان موروثی بلژیک می‌­خواند. جالب اینجاست که لئوپولد، دوک ساکس-کوبورگ[۸] بود و اصولاً او و دودمانش قبل از تأسیس بلژیک فاقد سلطنت بوده‌­اند. بااین‌وجود مطابق اصل شصتمِ قانون اساسی ۱۸۳۱، پادشاهی بلژیک، حق موروثی او و اعقاب ذکورش دانسته شد. ایران که در سال ۱۹۰۶ میلادی، مملکتی کهن، و با سلسلـهٔ پادشاهی قدیمی بود، حتی در این مورد به راه دیگری می­‌رود. مطابق آنچه که مجلسیان ایرانی تدارک دیدند، سلطنت محمدعلی­‌شاه که پنج پشت او، پادشاهان ایران بودند، طبق اصل سی و پنج متمم قانون اساسی، ودیعه‌­ای می­‌شود که ملت به وی تفویض کرده است. این اصل بدون اشاره به این مهم که حق سلطنت موروثی است و منشأ آن ملت یا مجلس نبوده و نیستند، در نهایت موجب تنزل شأن پادشاه شد و عملاً دربار را از صلابت گذشته انداخت. به‌طوری‌که پس از فتح طهران و به هنگام افتتاح مجلس دوم، وقتی در نطق احمدشاه، سلطنت، موهبت الهی خوانده شد، جریده­‌ای یومیه، گستاخانه معترض شده که چرا چنین نوشتید حال آنکه ملت به فلانی سلطنت داده است!۱۵

بازگردیم به قانون اساسی بلژیک؛ اصل هفتاد و یکم نیز به پادشاه بلژیک اختیار انحلال مجلسین را می‌­دهد و مطابق اصل هفتاد و دوم، شاه می­‌تواند تشکیل هر دو مجلس را تا یک ماه به تعویق بیاندازد. اما از چنین اختیارات مهمی در قانون اساسی مشروطهٔ ایران و متمم آن مطلقاً خبری نیست. پادشاه بلژیک بر اساس اصل هفتاد و سوم حتی می­‌تواند احکام قضات را وتو کرده، یا آنها را تخفیف دهد. و در فصل سوم که مربوط به قوه قضائیه است، قضات عالی را طبق اصل نود و نهم تعیین کند. در بخش مالیه هم این مجلسین هستند که قانون محاسبات را تعیین می­‌کنند و به بودجه رأی می‌­دهند. درحالی‌که طبق اصل چهل و ششم قانون اساسی ایران، امور مالیه مختص مجلس شورای ملی است و مذاکرات آن تنها به اطلاع سنا می‌­رسد!

این مقایسه تطبیقی و موجز به روشنی نشان می‌­دهد که قانون اساسی مشروطهٔ ایران(و متمم آن) در قیاس با دو کشور فرانسه و بلژیک لیبرا­ل­‌تر، و نسبت به تحدید پادشاه با شدت عمل بیشتری عمل کرده است. مشخص نیست چنین تندروی بر مبنای کدام عقل سلیم رخ داده تا ظرف مدت کوتاهی تمام قدرت را از دربار و شخص پادشاه گرفته و آن را یکجا به مجلس شورای ملی منتقل کند. آیا چنین انفصال ناگهانی و رادیکال از تمام پیشینه تاریخی و نهادهای شکل گرفته در طول تاریخ می­‌توانست به جایی بهتر از آنچه اتفاق افتاد منجر شود؟ درعین‌ِحال، طبق اسناد تاریخی، هر جا که اقتضای منافع مجلسیان بود، از اصول همین قانون اساسی هم تخطی شد. مثلاً سنا را هیچگاه تشکیل ندادند و ایضاً به اصل سی و ششم وفادار نماندند. از واقعیات دنیای انسانی این است که قدرت، اعم از فردی یا جمعی آن، میل به گسترش و بسط لاینقطع خود دارد، و با سر دادن شعار «آزادی‌خواهی» و «مشروطه­‌طلبی» این تمایل به انبساط قدرت از بین نمی‌رود. اخبار طهران در پس از مشروطه، قصه‌­ای است پر غصه که بازگویی آن صبر جمیل می­‌طلبد.

 

انقلابیون به جان هم افتادند

تقی­‌زاده و بهبهانی، دشمنان شاه مخلوع با چنان کر و فری وارد پایتخت شدند که گویی شمس وارد قونیه شده باشد. سیدحسن تقی‌­زاده با آن سن کم حالا از بزرگان مملکت، و برای بار دوم وکیل مجلس شد تا باز هم فتنه کند. این عنصر رادیکال و شهرت‌­طلب، طبق نامهٔ ثقهالاسلام تبریزی به شکل غیرقانونی راهی مجلس دوم شد چرا که «دارای شرایط انتخاب نبود، نه ملک داشت نه مالیات‌­بده بود ولی با نیتی و قصدی، اول او را داخل انجمن[تبریز] کردند و اسم گذاشتند که حیاط ملکی به او بخشیده‌­اند و حال آنکه بالمره دروغ بود۱۶ تقی‌­زاده در حکومت هیئت­‌مدیره یا دیرکتوار نیز که به تقلید از انقلابیون فرانسوی تأسیس کردند، قدرت بالایی داشت. حتی عضدالملک قاجار در مقابلش کرنش می­‌کرد و احترامات بجا می‌­آورد. دیگری عبدالله بهبهانی، «شاه سیاه» بود که اهالی طهران به هنگام ورود او تا عبدالعظیم به استقبال رفتند و برای قدومش یک شتر، سه گاو و پنجاه گوسفند قربانی کردند.۱۷ستارخان و باقرخان هم که زان پس سردار ملی و سالار ملی لقب گرفتند از وقتی وارد طهران شدند مورد استقبال باشکوهی قرار گرفتند، اما با برخی وکلا اختلاف نظر داشتند. حتی نوشته‌­اند که ما بین خودشان نزدیک بود جنگ و خونریزی بشود.۱۸ سپهدار هم که همه کارهٔ طهران و پدر مشروطه شده بود از وضع آشفته­‌ای که مشروطه­‌طلبی رادیکال به بار آورده بود، کلافه شده، و متصل از خوانین بختیاری و ایضاً آذربایجانی­‌ها گله داشت.۱۹ تقی­‌زاده باز رهبر انقلابیون، و چنان رادیکال است که به فاتحان طهران که شاه را عزل کرده‌­اند اتهام «میانه‌­روی» می­‌زند!۲۰ در یک گردهمایی­، باقرخان سالار ملی سخنانی شورانگیز و تعرض­‌آمیز نسبت به او ایراد کرد:

همه بدبختی ایران در سال‌های اخیر نتیجهٔ جاه­‌طلبی و خودخواهی چند تنی است که شاه پیشین را به جدایی از پارلمان رساندند و سپس با موفقیت در خارج پنهان شدند…اکنون این پنج شش تن دوباره به ایران بازگشته‌­اند و به تحریکات خود ادامه می­‌دهند و امکان نمی­‌دهند وزرا، نوسازی را که برای کشور لازم است شروع کنند.۲۱

جناح دموکرات به رهبری تقی‌­زاده در مجلس دوم معتقد بود تا کابینهٔ سپهدار روی کار است و وزرا انقلابی نیستند، امورات کشور پیش نمی­‌رود.۲۲ عضدالملک هم که در عهد سابق هر چه ریش‌سفیدی کرد تا از آتش خشم شاه بکاهد یا زهر مجلسیان را کم کند به جایی نرسید،‌ این روزها در قصر ابیض مستأصل شده بود و خود را بیشتر یک زندانی می­‌دانست تا نایب‌السلطنه.۲۳ مملکت را روس‌ها اشغال کرده بودند و قصد بیرون رفتن هم نداشتند. تبریز را در قرق خود داشتند و تا پستوی خانهٔ ثقهالاسلام هم پیش رفته­ بودند. انگار تبریز خوش داشت زیر سایهٔ سالدات روس برود اما از محمدعلی­‌شاه تبعیت نکند! ستارخان و باقرخان، حالا در طهران ساکن شده، آذربایجان را در دست روس‌ها رها کرده بودند. در حقیقت پس از عزل شاه، آنها را به پایتخت فراخواندند تا کنترل تبریز برای دولت آسان باشد. نوشته‌­اند ماهی سه هزار تومان از سپهدار مواجب می­‌گرفتند و هر کدام صد نفر نوکر داشتند.۲۴ ایران از یک شاه، ظرف کمتر از سه سال به وضعی رسید که هر کسی برای خود شاهی می­‌کرد. فقط در ایران است که مانند این دو مجاهد می­‌توان یک شبه از فرش به عرش رسید و از اکابر مملکت شد. بسیاری از ایالات حاکم نداشتند و حکّام جدید نیز از ترس جان خود و به علت نبود استعداد نظامی، قبول ماموریت نمی­‌کردند. باری بر اختلاف میان مشروطه­‌خواهان که حالا به دو جناح انقلابی(دموکرات) و اعتدالی تقسیم شدند، روز به روز افزوده شد، خاصه میان دو جریان اصلی که یکی را تقی­‌زاده و دیگری را بهبهانی هدایت می­‌کرد. با افتتاح مجلس دوم چندی نگذشت که فتوایی از نجف و به امضای حضرات آقایان عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی به مجلس رسید، که خواستار عزل و اخراج تقی­‌زاده، رهبر جناح اقلیّت شده بود:

چون ضدیت مسلک سیدحسن تقی‌­زاده…با اسلامیت مملکت و قوانین شریعت مقدسه بر خود و اعیان ثابت، و از مکنونات فاسده‌­اش عیناً پرده برداشته است؛ لذا از عضویت مجلس مقدس ملی… قانوناً و شرعاً معتزل است. منعش از دخول در مجلس ملی و مداخله در امور مملکت و ملت بر عموم آقایان…واجب، و تبعیدش از مملکت ایران، فوراً لازم، و اندک مسامحه و تهاون، حرام و دشمنی با صاحب شریعت علیه‌­السلام.۲۵

در واقع با این فتوی، کار تقی­زاده و نقش پررنگ و رادیکالش در مشروطه ایران تمام می­شود. او که رهبری اقلیّت مترقی و سوسیالیست مجلس را بر عهده داشت لاجرم مجبور شد با این حکم ایران را ترک کند. با اینحال این فتوی‌ٰ برای مخالفان تقی‌­زاده هم چندان بی­‌هزینه نبود. دو جناح به اصطلاح مشروطه­‌خواه که هر کدام بنا بر تصورات ذهنی و اغراض شخصی خود علیه پادشاه سابق متحد شده بودند و دعوی حریت و شورا داشتند، حالا که دیگر تالار برلیان و سلامی در کار نبود، هر کدام ساز خود را کوک کرده و به جان هم افتاده بودند. تقی­‌زاده و بهبهانی را می­‌توان نماد این دو گروه دانست که در سقوط مجلس اول هم راستا بودند، ولی اکنون مثل هر انقلاب دیگری، سهم خود از قدرت را می­‌خواستند و به کم یا حتی زیاد آن قانع نبودند: یا همه چیز را برای خود و فرقهٔ خود می­‌کنیم یا کلاً بازی را بر هم می‌­زنیم. ازآنجاکه این دو جریان به کسی که مشروطه را داده، متمم را امضا کرده، خزانه را دو دستی به آنها بخشیده و حتی از محاکمهٔ عاملین ترور خود صرف­ِ‌نظر کرده بود، رحم نکردند، روشن است که به یکدیگر نیز رحم نخواهند کرد. این جماعت ماجراجو، ترور سیاسی را به تقلید از سوسیالیست‌­های قفقازی در محیط سیاسی ایران باب کردند، و از تروریست­‌ها قهرمان ساختند. از قاتل شاه­ شهید گرفته که او را آزادی‌خواه ­نامیدند تا عباس تبریزی، قاتل اتابک که دور قبرش طواف می­‌کردند. عاقبت هم نارنجک به اتومبیل شاه انداختند و سپس عاملین ترور او را آزاد کردند. حالا چرخ روزگار به سراغ خود آنان آمده است. در جنگ میان انقلابیون، طیف تقی‌­زاده به جان بهبهانی افتادند و به وسیلهٔ چهار مجاهد با چهارده تیر او را به قتل رساندند.۲۶ تقی‌­زاده خود تا پایان عمر این اتهام را منکر شده اما همهٔ عالم و آدم او را مقصر می­‌دانستند؛ چرا که هم انگیزهٔ ترور را داشت و هم از طریق جوخهٔ اوغلی قوت انجام آن را. قولی معروف گشت که «تقی‌­زاده گفت و شقی‌­زاده کشت!»۲۷ بهبهانی قبل از ترور، علیه تقی­‌زاده توپخانهٔ خود را فعال کرده بود تا این جوان جویای نام را از دور خارج کند. پیش‌­دستی کرده و از جناب آخوند فتوی‌ٰ گرفته بود که، از آنجا که رسومات جدید مجلس خلاف شرع است تقی­‌زاده باید از مجلس اخراج شود. تقی­‌زاده نیز پاتک زد و آقا را به دیدار باقی فرستاد. طرفداران بهبهانی نیز جری شده، از طریق تعدادی مجاهد یکی از بستگان تقی‌­زاده را در لاله­‌زار آش و لاش کردند. این تازه‌ بهار آزادی بود، زمستان بنا بود چه شود را خدا می­‌دانست. پس از این واقعه، جنگ پارک اتابک هم رخ داد و قشون دولتی به فرماندهی یپرم ارمنی و بختیاری­‌ها به جهت خلع سلاح به پارک هجوم بردند و سردار ملی را مجروح کردند، به‌طوری‌که پای ستارخان از آن روز چهار انگشت کوتاه شد و همیشه لنگ می­‌زد.۲۸ ستارخان پس از این واقعه به کنج عزلت خزید و پس از چند سال، ‌به حال غریبی از دنیا رفت. عاقبتِ او که در تبریز، عزیز بود و در طهران ذلیل، بی­‌شباهت به سرنوشت مشروطهٔ ایران نیست. واقعـهٔ پارک اتابک موجب قدرت­‌گیری مضاعف بختیاری­‌ها شد در‌حالی‌که مجاهدین آذربایجانی را خلع سلاح کرد. در واقع حزب اقلیت و متحدانش را بر حزب اکثریت، توفیق نظامی داد و از نظر حزبی نیروهای مسلح طرفدار دموکرات­‌ها و بختیاری­‌ها را حفظ کرد، درحالی‌که مجاهدان طرفدار اعتدالیون را از بین برد.۲۹ این دو جریان مخالف محمدعلی­‌شاه طوری به جان هم افتادند که به‌ قول مجتهد تبریزی از نمانیدگان مجلس دوم، «امنیت به کلی مسلوب شد و احدی بر جان خود مامون نبود.»۳۰

 

خرس شمالی

روس‌ها که، به بهانـهٔ عدم امنیت اتباع خود در در جریان شورش تبریز، از ارس گذشته بودند حالا وقیحانه پیش می‌­آمدند. این خرس شمالی در تمام تاریخ خود به ایران مانند طعمه­‌ای نگاه می­‌کرد که باید روزی بلعیده شود. همیشه در اندیشهٔ عمل به وصیت خیالی پطر کبیر بود و از زمانی هم که موفق شد بالای ارس را در جنگی خونین از متصرفات ایران جدا کند، اشتهایش بیشتر شده بود. اوضاع اروپا و رقابت با آلمان، انگلستان را به روس‌ها نزدیک کرد به‌طوری‌که در آن زمان متحد یکدیگر شدند و رقابت سنّتی خود را تا حد زیادی تخفیف دادند. باری چه باید کرد که همسایه بد، بزرگترین رنج و سخت­‌ترین بلا است. آرزوی رسیدن به آب­‌های خلیج فارس و تسلط بر ایران تا آن روز تنها با موازنهٔ قوا به واقعیت بدل نشد، و کشور را از الحاق به روسیه نجات داد. اما حالا که مشروطه دربار را از مدار مملکت حذف نموده بود روس‌ها ایران را بی­‌صاحب دیده، حتی برای آمد و شد خودسر شده­ بودند.

پس از عزل محمدعلی­‌شاه، کشور مورد تاخت و تاز هر کس و ناکسی قرار می­‌گرفت. به راستی شیرازهٔ مملکت از هم پاشیده بود و حتی موافقان مشروطهٔ رادیکال، سرخورده و کلافه شدند. واقعـهٔ اولتیماتوم روس‌­ها به دولت ایران که به بهانهٔ ضبط املاک شعاع­‌السلطنه توسط ژاندارمری خزانه صورت گرفت، دگربار موجب ایجاد یک دوقطبی سیاسی در طهران شد. باز هم دموکرات­‌های انقلابی مانع از پذیرش یک عذرخواهی ساده شدند و بنای مقاومت و جنجال را در مجلس نهادند. حالا که روس­‌ها به دنبال بهانه می­‌گشتند و از حذف یکبارهٔ دربار در ادارهٔ مملکت گله­‌مند بودند، پذیرش این اولتیماتوم می­‌توانست مانع از گسترش بحران به سایر بخش‌­ها شود. القصه اوضاع آن‌طور که کم­‌هزینه­‌تر بود پیش نرفت و عاقبت مجلس دوم توسط کسانی‌که خود را مجاهدین مشروطه­‌خواه می­‌نامیدند به زور تعطیل شد. دولت ایران هم تنها پس از اینکه تعداد زیادی از قشون روسیه وارد رشت و قزوین شدند، اعلام می­‌کند که اولتیماتوم را پذیرفته است و خیال مقابله با روس‌ها را ندارد. در حقیقت اندک زمانی پس از عزل محمدعلی‌­شاه، مشروطیت را تقریباً تعطیل کردند. روس‌ها اما در تبریز، پایتخت مشروطه­‌خواهی، جنایت را به حد اعلا رساندند و آذربایجان را عملاً مستعمرهٔ خود کردند. متأسفانه در ایام مشروطه، تبریز برای قفقازی‌­های انقلابی جا باز کرد، ادارهٔ شهر را به چپ­‌گرایان سپرد و سپس به نام مشروطه، مقابل محمدعلی­‌شاه ایستاد و او را از سلطنت خلع نمود، اما حالا به روزی افتاده که نوشتن از آن هم دشوار است. حتی آورده­‌اند به هنگام یکه­‌تازی روس‌ها، گروهی از تبریزی­‌ها به دیدن شجاع‌­الدوله رفته و از او دعوت کردند که بیاید و حکومت شهر را در دست بگیرد. در سر راه خود نیز شعار «زنده­‌باد محمدعلی‌­شاه» سرمی­‌دادند و نمادهای مشروطه را ویران می‌­کردند. در هر حال روس­‌ها که بر تبریز مسلط شدند، انتقام سختی از اتباع قفقازی خود، مجاهدین ایرانی و حتی مردم غیرنظامی گرفتند. در یک فقره، چهل تن را اعدام کردند که ثقه­الاسلام تبریزی یکی از آنها بود.۳۱

 

بازگشت ناکام محمدعلی­‌شاه

مملکت در منتهی‌­الیه فلاکت و ناامنی قرار داشت. دستاورد مشروطه تابه‌حال عبارت بود از عزل شاه، اعدام شیخ­ فضل­‌الله، ترور بهبهانی، ترک­تازی روس‌ها و هرج‌ومرج سراسری در کشور. مجلس و دولت­، کاری از پیش نبرده و بیش از گذشته به سفارتین وابسته شدند. حالا که همه چیز بدست خودشان افتاده بود و درباری هم در میانه نبود، دیگر می­‌خواستند مسئولیت خرابی­‌ها را به گردن که بیاندازند؟ باز هم ارادهٔ ملوکانه!؟ وحیدالملک که از نمایندگان دموکرات مجلس دوم است، در خاطرات خود آورده:

دربار قاجاریه…از سطوت و رفعت دیرینه خود افتاده بود و اختیارات در حقیقت بالتمام در دست مجلس شورای ملی قرار گرفت.۳۲

تندروها توانستند در نهایت دربار را از جریان ادارهٔ کشور حذف کنند و تمام اختیارت را در کف بی‌­کفایت خود قرار دهند. در مجلس دوم، سوسیالیست‌ها با اسم دموکرات گرد هم آمدند و جناح انقلابی مجلس را تشکیل دادند. با تشکیل سنا که نص قانون اساسی بود مخالفت کردند و خواستار اصلاحات ارضی و سکولاریسم بودند. زمزمه­‌های بازگشت پادشاه از شمال به گوش آنها می‌­رسید و لرزه بر اندامشان می‌­انداخت. برخی در شهرها، گروه­‌هایی در عشایر و ایضاً رجال برجسته مایل به تشریک مساعی با محمدعلی‌­شاه بودند. برادران شاه یعنی شعا‌ع‌­السلطنه و سالارالدوله نیز فعال شدند. گویی تاج و تخت ایران، صاحب اصلی خود را فرا می­‌خواند. سپهدار تنکابنی از فاتحان پایتخت و یکی از پدران مشروطه، حالا از کردهٔ خود پشیمان شده، و حتی در جمعی گفته بود امروز تاج و تخت سلطنت ایران لایق محمدعلی­‌شاه است.۳۳ در چنین اوضاع و احوالی سپهدار از نظر جبههٔ مخالف، مشکوک به نظر رسیده، فلذا ظن دموکرات­‌های مجلس و بختیاری­‌ها را برانگیخت. آنها نیز بی­‌درنگ او را از ریاست دولت برکنار کردند و بلافاصله یک بختیاری را به جایش انتخاب کردند: صمصام‌­السلطنه. بختیاری­‌ها پس از فتح طهران به قدری اموال غارتی بدست آورده و فروختند که حد نداشت. احدی نمی­‌توانست به آنها حرفی بزند. مختار و مجاز بودند هر کاری انجام دهند و مردم هم هر جا آنها را می‌دیدند از ترس، راه خود را کج می­‌کردند.۳۴ صمصام نیز رهبر آنان بود و بر این روش، که نباید یک نفر شاهزاده و قاجار زنده باشد.۳۵ او که وزارت جنگ را در کابینهٔ سپهدار بر عهده داشت برای مقابله با قشون شاه، پنجاه هزار تومان نقدینه را میان بختیاری­‌ها تخس کرد و از هر جهت قوای دولتی را برای رویارویی با قشون شاه تقویت نمود.۳۶ دولت‌­آبادی در مورد قدرت­‌گیری بختیاری­‌ها نوشته است:

ریاست رؤسای بختیاری بر دولت که هرگز تصور این مقام را برای خود نمی­‌کردند، آنها را وادار می­‌کند که جداً در مقابل حملات محمدعلی­‌میرزا و سالارالدوله ایستادگی نمایند.۳۷

سفارتین نیز در این میان اظهار بی­‌طرفی کردند.۳۸ حالا جنگ دو ارتش در پای کوه­‌های البرز سرنوشت حکومت آینده را تعیین می­‌کند. همه چیز برای زورآزمایی طرفین آماده است تا نتیجه چه شود. محمدعلی­‌شاه می­‌بایست زمانی که بر طهران مسلط بود چنین سعی و همتی از خود نشان می­‌داد نه حالا که از تاج و تخت دور افتاده است. شاه معزول که چند صباحی قبل تاج کیانی و تخت طاووس را میان مشتی بختیاری و مجاهد رها کرده و به زرگنده رفت، حالا مجبور است برای بازپس‌­گیری میراث خود تن به چنین معرکه­‌ای بدهد. باری در دو نقطه قوای شاه با قوای بختیاری و مجاهد به هم رسیدند. یکی در فیروزکوه و دیگری در ورامین. القصه در هر دو جنگ، قوای دولتی بر قشون شاه غالب شده و او را شکست دادند. گویی در طالع محمدعلی‌­شاه، همه چیز قمر در عقرب بود. شاه ناکام پس از شکست دوبارهٔ خود، مجبور به عقب­‌نشینی شده و خاک ایران را برای همیشه ترک کرد. بختیاری­‌های فاتح، که با کمک نیروهای ایلیاتی خود توانسته بودند به طهران انتظام نسبی ببخشند و ایضاً مناصب مهمی را هم تصاحب کنند، حالا قوای محمدعلی‌شاه را نیز مغلوب کردند. این دولت صمصام بود که با کمک مجاهدین توانست مانع از بازگشت شاه مخلوع به تاج و تخت شود و حملهٔ سالارالدوله را نیز با شکست مواجه کند. ترس از اینکه بازگشت پادشاه، دودمان آنها را بر باد دهد چنان انگیز­ه‌­ای در آنان ایجاد می­‌کرد که در نهایت به نفع سایر مخالفین تمام شد.

از روزی که شاه در طهران عزل شد، قدرت و تمام مناصب اصلی به دست سران بختیاری افتاده بود. آنها حاکم مایشاء ایران شدند. چنین تغییری در مملکتی که حداقل دو ثلث آن را ایلات و عشایر تشکیل می‌­دادند می‌توانست پیامدهای جدی داشته باشد. تبعیت ایلات و عشایر مسلح از طهران، مادامی برقرار بود که قدرت تنها در خاندانی باقی بماند که به موجب فتح نیاکان، شهریاران موروثی ایران بودند، و نه بختیاری و مجاهد. بختیاری نه دربار بود و نه مجلس، و بنابراین فرامین­شان ولو که دولت را هم در اختیار داشته باشند، برای ایلات و عشایر قابل قبول نبود. اعراب جنوب، قشقایی­‌ها، قوامی‌­ها، لرهای پشتکوه و حتی برخی از بختیاری­‌ها برتری سیاسی سرداراسعد و صمصام‌­السلطنه را باور نداشتند و از نظر ایلیت چنین اطاعتی را برنمی‌تافتند. مشروطه سبب شده بود آن حسابی که ایلات از طهران می­‌بردند که به وقت یاغی­‌گری حریف قشون شاه نمی­‌شوند، به خطر بیافتد. این نظم سنتی با نابکاری انقلابیون دچار ضعف شد و در پردهٔ آخر به عزل شاه انجامید. سران ایلات و عشایر که روزگاری مفتخر به دریافت لقب ایلخانی از پادشاه بودند، امروز قصر گلستان را بی­‌صاحب، و در سلطهٔ بختیاری و مجاهد می­‌دیدند: از شیخ خزعل گرفته تا صولت‌­الدوله قشقایی و ایضاً خوانین کرد و لر. عبدالحسین شیبانی وحیدالملک که از فرقهٔ دموکرات مجلس دوم است در خاطرات خود آورده که، وقتی با شروع جنگ جهانی اول و سقوط کابینهٔ مستوفی، از خوف روس‌ها طهران را ترک کردند و عازم کرمانشاه شدند، در بروجرد به منزل یکی از خوانین لر به نام علیمردان خان، رئیس بیرانوند، درآمدند. خان که «دارای صورت خشن تا حدی غمناک با یک جفت سبیل آویزان» بود به منورالفکری چون او جملات معترضه‌­ای می­‌گوید که میزان درک رؤسای ایلات از اهمیت اقتدار سلطنت را می‌­رساند. درکی که مشتی انقلابی مغرض یا نادان از آن بی‌­بهره بودند:

چرا محمدعلی­‌شاه را برداشته، یک بچه را به جای او گذاشته و کار مملکت را به اینجا کشانیده‌­اید؟ مشروطه یعنی چی؟ یعنی بی‌­انضباطی، بی­‌بزرگ و بی­‌سرداری، بی­‌شاه و بی‌مملکت‌داری.۳۹

پس از عزل محمدعلی­‌شاه بر نابسمانی مناطق مختلف کشور اعم از طهران و سایر ایالات پیوسته افزوده شد. اساس مملکت فرو پاشید، و آن همه قصیده و غزل در باب آزادی و قانون، تنها فقط هجو ایران شد و بس. عقلا همیشه معتقد بودند که نباید به عده‌­ای ماجراجو یا مغرض میدان داد تا رشتهٔ امور را بدست بگیرند و شوکت سلطنت و قدرت صدارت را ضایع کنند، و الا خرابی مملکت را بیش از پیش فراگرفته و خارجی بر ایران مسلط خواهد شد. ناصرالملک که نائب‌­السلطنه حالیه مملکت بود در اوان مشروطه، این مهم را به محمد طباطبایی تذکر داد، اما کو گوش شنوا! مشروطه در جریان پیشرفت سریع خود به یکباره تمام قدرت را از شاه ستاند و او را مانند سایهٔ روی دیوار کرد، درحالی‌که فرانسه و بلژیک هم اینگونه عمل نکردند. با قلم و دوات، سلطنت موروثی شاه را ودیعهٔ ملت نامیدند، و مانع از تشکیل مجلس سنا، حتی با عمر محدود دو ساله شدند. خزانه و قشون را هم از شاه گرفتند. این تغییرات انقلابی، با اقدامات گروه­‌های فشار خارج از مجلس توأمان شده بود. سوسیالیست­‌های انقلابی در تبریز و رشت و نمایندگان­شان در طهران هر وقت که مشروطه رنگ آرامش به خود می‌­دید، با ترور و بلوا، و به بهانهٔ مجلس‌­خواهی، شاه را تهدید به برکناری و حتی مرگ می­‌کردند. قشون­‌کشی علیه محمدعلی­‌شاه در پردهٔ آخر، اوج بلوای مشروطه بود. سپهدار تنکابنی و سردار اسعد بختیاری که تا آن زمان از بی‌­ربط‌­ترین افراد به مشروطیت ایران بودند، بنا بر مقاصد شخصی و تحریک علما به پایتخت قشون کشیدند و عملاً قوهٔ طهران به‌عنوان مرکز کشور را زیرسؤال بردند. عزل محمدعلی­‌شاه نیز موجب انتقال قوهٔ سلطنت به احمدشاه نابالغ شد که از ادارهٔ امور برکنار بود، و کشور در چنین ایام سختی تحقیقاً اصلی‌­ترین نهاد سیاسی خود یعنی دربار پادشاهی را از دست داد. وقتی اقتدار پایتخت در نظر ایلات و عشایر زیر سؤال رفت، طهران خود را وابسته به قشون بختیاری دید. بختیاری‌­ها قائم‌­مقام دولت شدند و حتی به هنگام بازگشت محمدعلی‌شاه ریاست دولت را بر عهده گرفتند. دولت­‌آبادی که چند سال پس از این وقایع مجدداً به ایران بازگشته و اوضاع مملکت را رقت‌­انگیز دیده بود، این مسئله را تأیید می­‌کند و پیامدهای آن را ناگوار می­‌خواند:

بدیهی است حکومت ایلاتی در مملکتی مانند ایران، با اوضاع ایلات دیگر و رقابتی که در آنها هست، چه اثر می­‌کند و هم در حکومتی که قوهٔ ایلاتی او محتاج‌­الیه دولت باشد، چه در مرکز و چه در ولایات، آن قوه جلب نفع را، یگانه مقصد خویش بشمارد، حالِ زیردستان او پیداست به کجا می­‌کشد. این بود که کار ستمکاری در تمام مملکت مخصوصاً در نقاطی که حکومت ایلاتی بود، شدیدتر از دوره­‌های استبدادی شد و مردم ناچار می‌شدند به قوای اجنبی متوسل گردند.۴۰

دولت­‌های مشروطه پس از عزل شاه اغلب با هماهنگی سفارتین روس و انگیس تشکیل می­‌شد و هم از آنها انتظار قرضه و حمایت داشت. دولت ایران اسماً برقرار بود و الا نمی­‌توانست بدون مساعدهٔ مالی دولتین لحظه­‌ای پابرجا بماند. قسنول­‌های روس و انگلیس در شمال و جنوب، رشتهٔ امور سیاست داخلی و خارجی ایران را در دست داشتند.۴۱ در واقع وابستگی دولت به خارجی از هر جهت نسبت به دورهٔ پیشامشروطه بیشتر شده بود. حتی انتخاب وزرا و فرمانفرمایان ایالات نیز باید به اطلاع روس و انگلیس می‌­رسید و چاره‌­ای هم جز این نداشتند. کنترل آذربایجان را از دست دادند و حاکم تبریز را روس‌ها تعیین می­‌کردند، به‌طوری‌که وقتی سپهدار به‌عنوان حاکم منصوب از جانب طهران به تبریز رفت تنها زمانی او را پذیرفتند که قبول کند حاکم اسمی باشد و فرد منصوب روس‌ها ایالت را اداره کند.۴۲ دولت ایران توانایی کنترل ایلات و عشایر خود را از دست داده و قادر نبود تا امنیت کاروان­‌های تجاری و اتباع خارجی را فراهم کند. افرادی که ادعای مشروطه­‌خواهی آنها گوش هفت فلک را کر می­‌کرد و به کمتر از نابودی دربار راضی نمی­‌شدند، این‌­سان در مسائل ابتدایی حکمرانی خود مانده بودند. ازآنجایی‌که شاه از گردونهٔ نظم سیاسی کشور حذف شده، و از طرف دیگر آن همه تقدسی هم که برای مجلس و مشروطه قائل بودند از رونق افتاده بود، اکثر طبقات متوسط اعم از سنّتی و متجدد از مشروطه، سرخورده و نومید شده و ایام باثبات سلطنت شاه شهید را آرزو می­‌کردند.۴۳ دولت­‌ها راه به جایی نبرده و حتی نایب­‌السلطنه ناصرالملک نیز بیش از آنکه به فکر اوضاع جاری کشور باشد در این اندیشه بود تا زودتر مراسم تاج‌گذاری احمدشاه را برگزار کند و برای همیشه ایران را به مقصد اروپا ترک کند. از بد حادثه و بخت شوم احمدشاه، چندی بعد در اوت ۱۹۱۴ جنگ بزرگ جهانی آغاز شد و ایران این‌­بار عرصهٔ تاخت و تاز قوای روس، انگلیس، عثمانی و آلمان واقع گردید.

 

ز منجنیق فلک، سنگ فتنه می­‌بارد

گربه‌­ای ضعیف این­‌سان وارد جنگلی موحش و تاریک شد و اعلان بی­‌طرفی خواهد کرد. دولتی که از انتظام پایتخت خود عاجز است و بازار ترور اشخاص در آن رونق دارد حالا چگونه می‌خواست سرحدّات خود را حفظ کند؟ این زخم خوردهٔ شیر و خرس، سرآخر همه را دشمن خود خواهد کرد و از هر جانوری صدمه خواهد دید. جنگ داخلی کافی نبود، حالا جنگ جهانی اول نیز بلای جان ایران شد. جنگی که انتظار وقوع آن در اروپا می‌­رفت عاقبت موجب صف‌­آرایی متحدین و متفقین در مقابل هم گردید. انگلستان و فرانسه از ترقیات اقتصادی-نظامی آلمان در هراس افتادند و از در اتحاد با روس‌ها درآمدند. از شرق و غرب، ژرمن­‌های مغرور احاطه شدند و جنگی بزرگ آغاز شد. باری اوضاع پسامشروطه در ایران همانطور که عقلا انتظار داشتند جز خرابی و فلاکت چیزی عاید مملکت نکرد و حالا با شروع جنگ جهانی و قشون­‌کشی روس و انگلیس و عثمانی میزان خرابی و فقر مردم بیشتر هم خواهد شد. عمر کابینه­‌های مشروطه از عمر پشه کمتر بود و کسانی‌که طهران را به آشوب کشیدند، مملکت را رها کرده، در لندن شامپاین می­‌خوردند.۴۴ تقی­‌زاده که با فتوای آخوند از طهران فرار کرد، در برلین پناه گرفته­ بود و گروهی از وکلای مجلس نیز با شروع جنگ و پیش­روی روس‌ها، به فکر مهاجرت افتادند. پایتخت در شرف سقوط قرار داشت و حتی شخص احمدشاه را به فکر تغییر پایتخت انداخت. عاقبت روس‌ها متعهد شدند وارد طهران نشوند تا حکومت هم از انتقال پایتخت صرفِ‌نظر کند. بااین‌حال عده‌­ای از وکلا به فکر افتاده و در میانهٔ جدال دول معظم، در صدد اتحاد با آلمان و عثمانی برآمدند. دولتی موقت در کرمانشاه و به ریاست نظام‌­السلطنه مافی تشکیل داده و از آلمانی‌­ها و عثمانی برای مقابله با روس‌ها تقاضای پول و سلاح کردند. عده‌­ای نیز از راه استانبول عازم آلمان شدند و کمیته‌ٔ ایرانیان برلین را تشکیل دادند. برلین در آن روزها محل سکونت تعداد قابل توجهی از ملیّون ایرانی بود. وحیدالملک نمایندهٔ دولت موقت کرمانشاه در مذاکره با دولت آلمان، یکی از همین اشخاص بود. این گروه از ملیّون که خود را آزادی‌خواه و دموکرات می­‌خواندند، وابسته نظامی- مالی متحدین شدند تا در ایران «حکومت مستقل و آزاد» تشکیل دهند.۴۵ به‌راستی چگونه می­‌توان از طریق وابستگی مالی-نظامی به خارج، حکومت آزاد و مستقل تشکیل داد؟ وابستگی به خارج لاجرم آزادی عمل دولت در داخل را محدود می­‌کند و نتیجهٔ چنین سیاستی، متضمن آن هدف نیست. حتی سفیر وقت آلمان در ایران هم، تصوّرات خام ملیّون ایرانی مانند فتوحات محیرالعقول ژرمن­‌ها و یا ارسال مهمّات جنگی بسیار برای آنها را تکذیب می­‌کرد و آنها را اغراق­‌آمیز می­‌خواند.۴۶ دولت ایران در خلال جنگ جهانی اول با اعلان بی­‌طرفی، سیاستی منفعلانه پیش گرفت و درمانده بود چه کند. روس‌ها تا قزوین پیش آمدند، عثمانی در غرب حضور داشت، و آلمانی­‌ها در جنوب ایلات را علیه انگلیس تحریک می‌­کردند. اما به‌طورکلی افکار عمومی متمایل به آلمان و عثمانی بود و از روس و انگلیس متنفر.۴۷ دولت موقت کرمانشاه حتی قراردادی با آلمانی­‌ها منعقد کرد که دولت آلمان، استقلال ایران را تا بیست سال تضمین کند!۴۸ در واقع اجتهاد سیاسی مهاجرین، در آن اوضاع و احوال جنگ اول، اینگونه روابط با آلمان و عثمانی را ضروری می­‌دانست و هیچ محدودیتی در دریافت سلاح و پول از آنها قائل نبود. لازم به یادآوری است که این معاهده، تنها یک قمار سیاسی به حساب می­‌آمد و هیچ ضمانت اجرایی نداشت و روی زمین اجرا نشد. وحیدالملک که شخصی تحصیل‌­کرده و به‌ قول خودش آزادی‌خواه بود، نمایندهٔ همین گروه در سفر به اروپا بود. او در مسافرتی سخت و حساس، در برلین به مصاحبت با امثال تقی­‌زاده نشسته بود و بارها شام را با حیدرخان عمواغلی، همکار حزبی خود از زمان مجلس دوم، صرف می­‌کرد. تا نصف شب با تروریست مجاهدی چون او همدم بود و بارها با عمواغلی در استانبول یا استکلهم گردش رفته بود. به هنگام انقلاب اکتبر، در کنفرانس جهانی سوسیالیست­‌ها در استکلهم شرکت کرد و به‌عنوان نمایندهٔ ملیّون ایران از سوسیالیست­‌ها می­‌خواست تا در برانداختن دستبرد خارجی از ایران به آنها کمک کنند. ملیّونی که با رادیکالیسم کور خود اساس مملکت را متلاشی کرده بودند، و بر علیه مؤسس مشروطه که شخص پادشاه بود، انواع اهانت و ترور را روا داشتند، حالا مانند دوره‌­گردها این‌سو و آن‌سو می‌­رفتند و از قیصر و لنین، گدایی استقلال و دموکراسی می‌­کردند. دو سرزمین جنگ‌­زده و استبدادی آلمان و روسیه چگونه می­‌توانستند آنچه خود ندارند را به آنها هبه کنند؟ برای این جماعت، جاذبهٔ این دو کشور(خاصه آلمان) فقط در ایجاد نوعی توازن دیپلماتیک نبود، بلکه ناسیونالیسم آلمانی، و نیز سیستم­ تمرکزگرای قدرت در هر دو کشور، برای آنها مدلی بس فریبنده بود. ۴۹ وحیدالملک آورده که هدف اصلی از مسافرت او به برلین این بود، که اگر متحدین فاتح شوند حقوق ایران را حفظ خواهند کرد. آیا افرادی چون او قدری تأمل نکردند که چرا فاتح احتمالی چنین جنگ بزرگی می­‌باید از موضع برابر با ایران مذاکره کند و آنچه ملیّون پر شر و شور ایرانی طالبند را در طبق اخلاص به آنها اهدا نماید. وحیدالملک اما در پایان، نتیجهٔ مضحک سفرش را «وقوف نسبتاً کامل به رموز ادبیات و زبان آلمانی» ذکر کرده است و بس!۵۰

توضیحی در اینجا لازم است: این اقدامات متهورانـهٔ به اصطلاح ملیّون ایرانی، قماری بزرگ و البته ناشیانه در جریان جنگ بزرگ جهانی بود. آنها راهبرد موازنهٔ قوا که سیاست خارجی سلاطین گذشته بود را با نوعی خودباختگی به آلمان جایگزین کردند. مضاف بر این، بی­‌طرفی ایران در جنگی که هنوز فاتح آن مشخص نبود را هم نقض نمودند. پر واضح است که چنین سیاستی در صورت پیروزی یا شکست آلمان می­‌توانست چه عواقبی برای کشور داشته باشد. وکلایی از هر دو جناح مجلس سوم نیز در این وقایع دخیل بودند. خاصه مدرس که خود یکی از همین ملیّون مهاجر است و چند صباحی بعد، از برجسته‌­ترین مخالفان قرارداد معروف ۱۹۱۹ می­‌شود. او بعدها در مجلس ششم در نطقی، عملکرد دولت موقت کرمانشاه را به این بهانه که تنها نوعی اجتهاد سیاسی بود قابل اغماض دانست و اظهار داشت:

در همین سفر مهاجرت…ما چهار هزار ژاندارم بر باد دادیم…در جریان این سفر آلمان‌ها می­‌گفتند تا قصرشیرین نه کرور به حکومت مهاجر قرض داده‌­ایم، یازده کرور دیگر هم می‌­دهیم و شما یک قبض بیست کروری به ما بدهید. گفتیم ما پولها را می‌­دهیم اما رسید نمی­‌دهیم.۵۱

در حقیقت مدرس اقرار می­‌کند که ملیّون مهاجر ضمن سیاست طرفداری از آلمان در جنگ اول، تعداد زیادی از قوای ژاندارم ایران را به کشتن دادند و البته مبالغ درخور توجهی از محور متحدین دریافت نمودند. درحالی‌که همین طیف، پس از پایان جنگ جهانی و پیروزی بلامنازع متفقین، از مخالفان دوآتشهٔ قرارداد ۱۹۱۹ میان دولتین ایران و انگلیس شدند، قراردادی قابل انتقاد اما مبتنی بر واقعیت­‌های موجود که می‌­توانست ایران را از وضع آشفتهٔ خود تا حدی نجات دهد. ملیّون ایرانی که در قمار سیاسی خود، آلمان را ضامن بیست سالهٔ استقلال ایران معین کردند، بعدها بر قراردادی که در بند اول آن، صراحتاً استقلال و تمامیت ارضی ایران محترم شمرده شده بود، خرده گرفتند و دولت وثوق­‌الدوله را سرزنش کردند که چرا باید استقلال ایران نیاز داشته باشد تا توسط انگلیس به رسمیت شناخته شود. مدرس بعدها در یکی از نطق­‌های مشهورش با کنایه در مورد مادهٔ اول قرارداد ۱۹۱۹ گفت:

آقایان! من رجل سیاسی نیستم. یک نفر آخوندم و از رموز سیاست سر درنمی­‌آورم. اما آن چیزی که استباط می­‌کنم در این قرارداد بد است، همان مادهٔ اولش می­‌باشد که می­‌گوید: ما(انگلیسی‌ها) استقلال ایران را به رسمیت می‌­شناسیم. این مثل این است که یکی بیاید و به من بگوید: «سید، من سیادت تو را به رسمیت می­‌شناسم.»۵۲

او که از مادهٔ اول قرارداد ۱۹۱۹ مبنی بر محترم­‌شدن استقلال و تمامیّت ارضی ایران به صریح‌­ترین بیان ممکن توسط بریتانیا، شکایت دارد، در دولت موقت کرمانشاه، حامی و عاقد قراردادی بود که از آلمان خواهان تضمین استقلال ایران به مدت بیست سال شده است! این معاهده­ هم زمانی امضا شد که آلمان و عثمانی در میانـهٔ جنگ اول بودند و هنوز فاتح این نبرد بزرگ مشخص نبود. اما قرارداد ۱۹۱۹ با انگلستان زمانی منعقد شد که بریتانیا فاتح بزرگ جنگ و حاکم بلامنازع شرق بود. مدرس و دموکرات­‌های مهاجر که در نهایت دولت وثوق­‌الدوله را ساقط کردند همان کسانی بودند که قوای ژاندارم ایران را تلف کرده، از آلمانی­‌ها پول گرفته و قیصر مغلوب را هم ضامن استقلال ایران شمردند، در‌حالی‌که هنوز نه به بار بود و نه به دار. مشخص نبود اگر آلمان، فاتح این نبرد بزرگ می‌شد اساساً چه رویه‌­ای در پیش می‌گرفت که تضمین استقلال ایران یکی از آن موارد باشد! در مجلس چهارم نیز وقتی سلیمان میرزا اسکندری و طباطبایی، از سران دولت موقت کرمانشاه به نصرت‌­الدولهٔ فیروز- از عاقدین قرارداد ۱۹۱۹- حمله کرده و اعتبارنامهٔ او را زیر سوال بردند و او را وطن‌­فروش نامیدند، فیروز جوابی دندان­‌شکن به آنها داد و اظهار داشت که کار وی بدتر از عملکرد «دموکرات­‌های» حامی آلمان نبود که غائلهٔ «مهاجرت» را به راه انداختند؛ در پاییز ۱۹۱۵ به همراه سفیرکبیر عثمانی و وزیرمختار آلمان، مجلس را به مقصد قم ترک کردند و با این عمل خود تقریباً ایران را در جبههٔ دول محور و در مقابل متفقین قرار دادند.۵۳ بنابراین اگر عاقد قرارداد با انگلستان فاتح، می‌­بایست سزاوار مجازات باشد، چرا عاقدین قرارداد با آلمانِ مغلوب، مورد تعقیب و پیگرد قرار نگیرند. لاجرم سوسیالیست‌­های مجلس چهارم ساکت شدند و اعتبارنامهٔ فیروز هم تصویب شد!

 

قرارداد نافرجام۱۹۱۹

در اوایل زمامداری دوم وثوق‌­الدوله بود که جنگ جهانی با پیروزی متفقین به پایان رسید و فاتح اصلی جنگ یعنی انگلستان خود را در ایران، تک و تنها دید. دیگر خبری از روسیه تزاری نبود تا محتاج به موازنهٔ قوا باشد یا مناطق نفوذ شمالی و جنوبی تعیین کند. انگلستان ابتدا برای نشان دادن حسن‌­نیّت خود به موجب پیمان‌­نامهٔ ۳۱ اکتبر، موجب تخلیهٔ آذربایجان ایران از قوای عثمانی شد. مضاف بر این از طریق بانک شاهنشاهی ماهانه مبلغی مساعده به دولت ایران و مبلغی هم بابت مخارج ماهیانهٔ لشکر قزاق پرداخت می­‌کرد. انگلستان هر چند از غرور پیروزی باد به غبغب انداخته بود و مانع از حضور نمایندگان رسمی و کنش­گری مستقل دولت ایران در کنفراس صلح ورسای شد، اما در مقابل، ضمن الغای معاهدهٔ ۱۹۰۷متعهد شد پلیس جنوب را نیز در اختیار دولت ایران قرار دهد. معاهدهٔ ۱۹۰۷ قراردادی بود که به واسطهٔ ضعف دولت ایران در بحبوحهٔ مشروطه، میان دولتین روس و انگلیس امضا شد و پس از انقراض روسیه تزاری خود به خود از اعتبار افتاده بود. البته شایان ذکر است که انعقاد معاهدهٔ ۱۹۰۷ تا حد قابل توجهی به افزایش نفوذ روسیه در ایران مرتبط می­‌شد که پس از ترور ناصرالدین‌شاه، شدت گرفته و انگلستان را ناگزیر به قبول آن کرد تا از این طریق، مانع دسترسی روس‌ها به مرزهای جنوب شرقی، و اصطکاک منافع دولتین در ایران شود. با‌این‌حال رجل برجسته‌­ای مانند لرد کرزن چنین معاهده‌­ای را از منظر منافع انگلستان نامطلوب ارزیابی کرده است:

در تحت این قرارداد نه تنها راه تجارتی بغداد-همدان را تسلیم روس‌ها کرده­‌ایم بلکه بازارهای مهم یزد و اصفهان را نیز دربست به روس‌ها بخشیده­‌ایم. منافع ما در خلیج‌فارس ابداً تضمین نشده که هیچ، خودمان نیز در جهان اسلام بدنام شده و مورد تنقید و سؤظن مسلمانان قرار گرفته‌­ایم.۵۴

کمک ضمنی انگلستان به مشروطه‌­خواهان را هم می­‌توان از منظر کاهش نفوذ پطرزبورغ در ایران تحلیل کرد به‌طوری‌که حوادث پسامشروطه و در نهایت جنگ اول جهانی، روسیه را به‌طور کامل از سیاست داخلی ایران حذف نمود. با‌این‌وجود، عقد این قرارداد بیشتر موجب بدنامی انگلستان در ایران شد، چرا که از روسیه، آن دشمن دیرینه و همسایهٔ بدنام ایران، انتظاری غیر از این متصور نبود. به نظر می‌­رسد دولت وقت بریتانیا در قبول این معاهده دچار اشتباه سیاسی شده باشد و اگر پیامدهای جنگ اول موجب کاهش قدرت روسیه در جهان نمی‌­شد، می‌توانست عواقب جدی برای مستعمرات بریتانیا در پی داشته باشد. ملک‌­الشعرای بهار نیز در قصید‌ه‌­ای معروف که دو بیت آن به شرح ذیل است، این سیاست اشتباه را مورد نقد و طعن خود قرار داده است:

انگلـیس آن ضرری را که از این پیمان بُرد       تو ندانســتی و دانـــد بدوی و حضــری

نام نیکو به از این چیست که گویند به دهر      هند و ایران شده ویران ز سِر ادوارد گری۵۵

 

باری وثوق‌­الدوله در چنین شرایطی ریاست دولت را بر عهده گرفت و ظاهراً تنها قدرت نجات‌­یافته از جنگ را حامی خود دید. از‌این‌رو به رتق و فتق امور مملکت پرداخت. ابتدا به سراغ کمیتهٔ تروریستی مجازات رفت و در روندی مشخص آنان را به سزای عمل خود رسانید. برای سامان دادن به کمبود ارزاق از مستشاری اتریشی کمک گرفت و با وجود کارشکنی عده‌­ای، اوضاع را بهبود بخشید. سپس به سراغ راهزنانی مانند نائب حسین و پسرش شتافت و یاغی­گری آنان را سخت کیفر داد. در این بین به درخواست حکومت جدید بلشویکی مبنی بر تجدید روابط فی‌مابین اعتنا نکرد و حتی نماینده لنین، کولومیتف را که حامل پیش‌­نویس قراردادی با محتوای وعده‌­های لنین بود، در ساری به‌وسیلـهٔ قزاق­‌های ضدانقلابی، تیرباران کرد. وثوق حتی موفق شد در آن مقطع جنگلی‌­ها را سرکوب کند، و رشت و لاهیجان را موقتاً از آنها پس بگیرد و برخی از سردمداران جنبش که تسلیم یا اسیر شده بودند را در حضور مردم دار بزند. دولت وثوق برای بازگرداندن امنیت طرق و شوارع، ادارهٔ ژاندارمری را احیا نمود تا امنیت راه­‌های کشور را با به کارگیری یازده هزار تن ژاندارم به آنان محول کند. در ادامه، مقدمات برگزاری انتخابات مجلس چهارم را هم فراهم کرد. سِر پرسی کاکس، سفیر وقت انگلیس در طهران در گزارشات خود به لرد کرزن آورده که دولت وثوق به‌طوری امنیت راه­‌های تجاری و نظم حاکم بر ایالات را برگردانده است که بهتر و رضایت­‌بخش‌­تر از هر زمان دیگری از صدر مشروطیت تا به امروز بوده است،۵۶ اما تمام این اقدامات مؤثر و مفید که می‌­توانست منجر به تثبیت حکومت مشروطه ایران شود و پس از یک دهه آشفتگی برآمده از عزل شاه و جنگ اول، مملکت را به آرامش نسبی برساند تحت‌­الشعاع امضای قرارداد وثوق­‌الدوله – کاکس واقع شد و از خاطره‌­ها رفت.

قرارداد ۱۹۱۹ همانطور که از اسمش پیداست، در نهم اوت، یکسال پس از متارکـهٔ جنگ بزرگ در تهران به امضا طرفین رسید. جنگی که دنیای جدید از زهدان آن سربرآورد و طومار امپراتوری‌های بزرگ را درهم پیچید. در دنیا، خاصه خاورمیانه تنها قدرت فائقه‌­­ای که باقی ماند، بریتانیا بود که از تیررس آن مجال گریز نبود. روسیه، فرانسه و حتی آمریکا وزنه­‌ای در شرق به حساب نمی‌­آمدند، و این انگلستان پیر بود که یکه‌تاز دنیای شرق شده بود. از طرف دیگر وضع داخلی ایران نیز در نتیجهٔ پیامدهای جنگ داخلی، عزل شاه و سپس جنگ جهانی اول در منتهی­‌الیه آشفتگی قرار داشت. دولتْ بی‌­پول، مفلس و ناکارآمد بود. مجموع این عوامل، ایران را در شرایطی از هرج‌و‌مرج، بی­‌ثباتی و فقر گسترده قرار داد که مافوق تصور ماست. در شمال ایران در روسیه نیز قدرتی جدید و انقلابی سربرآورد و قبل اینکه مانند سلف تزاری خود مشی امپریالیستی نوینی پیش گیرد، تشنهٔ صدور انقلاب و ایدئولوژی نحس خود بود. باد سرد الحاد کمونیستی از شمال شروع به وزیدن کرد و ایران ضعیف و نحیف را چون بیدی به لرزه درآورد. بلشویک­‌ها جا پای رومانوف‌­ها گذاشتند و گویی از سرکنگبین صفرا فزود.

زمانی که قرارداد وثوق-کاکس به امضا رسید در خاورمیانه و برای ایران قدرت قابل اتکای دیگری جز بریتانیا وجود نداشت. مشروطه­‌خواهان که سلاطین ماضی را از جهت اخذ قرضه بین‌‌المللی نکوهش می­‌کردند، خود برای بقای دولت همیشه محتاج به کمک­‌های خارجی بودند. خاصه پس از وقوع جنگ اول جهانی که همه چیز زیر و رو شده بود. پس از امضای قرارداد، فضای داخلی ایران نسبت به آن حالتی خنثی داشت، اما مطبوعات فرانسه، بلژیک و سوئیس در اروپا مزوّرانه شروع به انتقاد و شکایت از قرارداد کردند. حتی سفارت ایالات متحده در طهران اقدام به پخش اعلامیه­ کرد و از عقد قرارداد اخیر اظهار تعجب نمود. ممالکی که حضوری پررنگ در سیاست داخلی ایران نداشتند، پس از انتشار متن قرارداد، کاسهٔ دا‌غ‌­تر از آش شده،‌ به مخالفت با آن پرداختند. خاصه موسیو بونن وزیرمختار وقت فرانسه در طهران فعالیت­‌های خصمانه‌­ای علیه عاقدین قرارداد در پیش گرفته بود. علت هجمه‌­ای چنین یکباره در اروپا و آمریکا علیه قرارداد ۱۹۱۹ را می‌­توان به رقابت‌های سیاسی دول متفق مرتبط دانست که غیر از انگلستان هیچکدام قادر، و حتی مایل به هیچ‌گونه کمک مؤثر و عملی به ایران نبودند و در لحظهٔ اضطرار هم زیر پای ایران را خالی می‌­کردند. آنها می­‌خواستند تنها ایران را به صحنهٔ رقابت‌ـها و حساد‌ت­‌های بین‌المللی خود تبدیل ­کنند. مانند روزگاری که ایران تحت فشار روسیه تزاری مجبور به اخراج مورگان شوستر آمریکایی و انحلال مجلس شد، اما هیچ اعتراضی از سوی دولتین آمریکا و انگلستان به این اقدام روس‌ها به گوش نرسید. در میان رجال داخلی نیز اشخاص متنفذی مانند مشاورالممالک، وزیر خارجهٔ سابق که ریاست هیئت نمایندگی ایران در کنفرانس صلح ورسای را بر عهده داشت، به جمع مخالفان قرارداد پیوست. صمدخان ممتازالسلطنه، سفیر ایران در فرانسه و احتشام­‌السلطنه سفیر ایران در اسلامبول هم مخالف قرارداد شدند. مدرس و امام جمعه خویی نیز در داخل تنور را داغ می‌­کردند. اما در آن ایام جز انگلستان هیچ قدرت خارجی دیگری برای مقابله با ارتش سرخ بلشویک­‌های انقلابی و همچنین تثبیت دولت مرکزی در دسترس ایران نبود، و تنظیم چنین قراردادی در آن هنگام برای ایجاد ثبات و رفع مشکلات کشور امری ناگزیر بود.۵۷ وثوق­‌الدوله بعدها به صراحت گفته است که در آن تاریخ، تنها دولتی که این قدرت را داشت به ایران کمک کند انگلستان بود.۵۸ فی­‌المثل زمانی‌که هنگ بلشویک‌­ها در گرگان پیاده شدند با کمک نیروی دریایی انگلستان در دریای خزر بود که قوای نظامی ایران توانست پایگاه بلشویک‌­ها را منهدم سازد.۵۹ از طرفی بریگاد قزاق که هنوز تحت فرماندهی افسران روسی بود با مساعدهٔ مالی دولت انگلستان سرپا باقی ماند و به کمک قوای «نور پرفورث» با بلشویک­‌های مهاجم سواحل دریای خزر مقابله می‌­کرد. حتی مسئولیت رسمی حفظ ایالت خراسان نیز بر عهدهٔ قوای بریتانیا بود. اینها غیر از تشکیلات پلیس جنوب بود. هر چند انگلستان جهت منافع بری و بحری خود در ایران حضور داشت، اما دولت وثوق هم غیر از این، گزینهٔ دیگری برای تحکیم نظام سیاسی آشفتهٔ ایران در اختیار نداشت. حوادث آینده که برای ما مکشوف است نشان می‌­دهد که مخالفان قرارداد ۱۹۱۹ چندی بعد با کودتایی مواجه شدند که دیگر در چارچوب یک قرارداد صریح، با مفادی مشخص که به تصویب رسمی دولتین برسد، نمی­‌گنجید؛ بلکه تنها با «حکم می­‌کنم» پیش می‌­رفت، اگرچه طراح و تأمین کنندهٔ مالی اصلی آن باز هم دولت بریتانیا بود. در حقیقت تنها نتیجهٔ ابطال قرارداد ۱۹۱۹ این بود که قرارداد بدل به کودتا شد، ریاست دولت از سیاستمداری برجسته به روزنامه‌­نگاری جویای نام رسید و فوج قزاق نیز طهران را اشغال کرد. ایران از آن جهت که دروازهٔ هند بود و از سویی دیگر مرزی گسترده با روسیه و بین­‌النهرین داشت خاصه به سبب مناطق نفتی جنوب، اهمیت استراتژیک برای دولت بریتانیا داشت و از این جهت تثبیت قدرت دولت مرکزی آن برای این کشور دارای اهمیت حیاتی بود. وقتی به هر دلیل دولت وثوق‌­الدوله نتوانست در دستیابی به چنین هدفی که منافع دوجانبه را تضمین می­‌کرد، موفق شود لاجرم از نظر نمایندگان نظامی-سیاسی دولت انگلیس در ایران راهی جز تحمیل دولت کودتا به ساکنان طهران باقی نماند. وقتی سیاستمداران پایتخت از سر غرض شخصی یا بدگمانی به قرارداد ۱۹۱۹ مقدمات سقوط دولت وثوق را فراهم آوردند، سیدضیا آمد و آنان را یکصد روز حبس کرد.

قرارداد ۱۹۱۹ اما یک متن اصلی و چند ضمیمه دارد و روح کلی حاکم بر آن اجرای نوعی «نظام مستشاری» در امور مالی و نظامی ایران را می‌­طلبید. بخش­‌هایی که از گذشته هم متکی به خدمات مستشاری خارجی بود­ند، در این قرارداد نیز محل توجه واقع شدند. بریگاد قزاق، ‌ژاندارمری سوئدی، مستشاران مالی مانند نوز بلژیکی و شوستر آمریکایی همه نشان از این داشت که دریافت چنین خدماتی در قالب قرارداد ۱۹۱۹ امری جدید نبوده، بلکه کاملاً مسبوق به سابقه بوده است. مضاف بر این، هیچ دولت شرقی قادر نبود بدون مساعدت مستشاران غربی، نظامات و رویه­‌های جدید را در کشور خود برقرار سازد. از‌این‌رو اصلاحات مالی و تشکیل ارتشی منسجم تحت نظارت کمیسیونی متشکل از نمایندگان دولتین ایران و انگلستان، موضوع اساسی این قرارداد است. هزینهٔ چنین اصلاحاتی نیز از محل وام دولت انگلیس به مبلغ دو میلیون لیرهٔ استرلینگ که بازپرداخت آن باید از محل عایدات گمرکات ایران طی بیست سال مستهلک شود، تأمین می‌­شد. ظاهر قرارداد چندان قابل ایراد نیست، اما برخی عقیده دارند که خطر حقیقی را باید در کیفیت تفسیر قرارداد و در نحوهٔ تنظیم آئین‌نامه­‌های اجرایی آن جستجو کرد.۶۰ مضافاً حالت انحصاری در امور مستشاری مالی و قشون برای انگلستان فراهم می­‌آورد که می­‌بایست محل انتقاد قرار گیرد، هر چند که این موارد در جریان اجرای قرارداد قابل مذاکره و تدبیر بود. وانگهی در آن زمان سایر دولت‌­های غربی، حاضر و حتی قادر به چنین مشارکتی در ایران نبودند. نه فرانسه و نه آمریکا که جز فاتحان جنگ اول بودند چنین علاقه‌­ای در شرق میانه نداشتند. ایران هم در منتهی­‌الیه ضعف همه­‌جانبه بود و حتی اگر سامانی داشت باز هم بدون کمک خارجی قادر به مقابله با بلشویک­‌ها نبود. ایران حتی نمی‌­توانست مرزهای شرقی خود را در مقابل حملهٔ افغان‌ها حراست کند، چه برسد به اینکه با بلشویک­‌ها بجنگد. این کشور ده میلیونی که قشون سنّتی او در دوران فتحعلی­‌شاه ده سال در مقابل ارتش تزاری مقاومت کرد، پس از جنگ داخلی، عزل شاه و برقراری دولت­‌های مشروطه حتی قادر به دفع راهزنان محلی نبود. بنابراین اگر متناسب با واقعیات موجود بخواهیم قضاوت کنیم نمی‌­توانیم حکم به محکومیت یک‌طرفهٔ وثوق­‌الدوله بدهیم و رجل سیاسی برجسته­‌ای چون او را یکسره خائن بنامیم. اشتباه اساسی وثوق و عاقدین قرارداد، نه در اصل بلکه در حواشی آن مانند اختلاس چهارصد هزار تومانی از قرضهٔ انگلستان نهفته است. در مورد این پرداخت به «ارکان ثلاثه» در اسناد محرمانه وزارت خارجه بریتانیا، به نقل از سرپرسی کاکس صراحتاً آمده است که رئیس‌­الوزرا وثوق‌­الدوله چندان مایل به دریافت نبود و آن دو وزیر دیگر پافشاری بسیار داشتند اما موقعیت سیاسی­ وثوق یارای غلبه بر نصرت­‌الدوله و صارم‌­الدوله را نداشت، «ناچار به نظرشان تسلیم شد».۶۱ البته این مبالغ را هم بعدها به خزانه عودت دادند. در هر حال چنین مواردی نمی­‌بایست تنها ملاک ارزیابی قرارداد ۱۹۱۹ قرار بگیرد و افلاس دولت ایران و موقعیت منطقه نادیده گرفته شود. از سویی دیگر این تصور غالب در ایرانیان با انواع احساسات شاذ ناسیونالیستی حاکم است که دولت­‌های غربی خصوصاً انگلستان را دانای­‌کل می­‌دانند، دانای کلی که یک تنه قادر به مهندسی تمام امور سیاسی، نظامی، اقتصادی و حتی عقیدتی، و منشأ تمام تحرکات و افکار رجال داخلی آنهاست! اما تنها مطالعهٔ یک سند از مجموع اسناد سیاسی محرمانهٔ بریتانیا چنین تصوری را با چالش مواجه می­‌کند. در سند شماره ۳۹۵، لرد کرزن وزیر خارجهٔ وقت بریتانیا طی تلگرافی به وزیر مختار خود در طهران، نظرات کمیتهٔ دولتی امور خاوری بریتانیا در مورد وضعیت بلشویک­‌ها در قفقاز را شرح می‌­دهد، و با قید «فوق­‌العاده مهم و فوری» ‌می‌نویسد:

کارشناسان نظامی ما در لندن به هر حال معتقدند که احتمال هرگونه حمله نظامی بلشویک‌ها به ایران فوق­‌العاده ضعیف است و عملاً می‌­شود آن را از ذهن دور کرد.۶۲

از سیاستمداران چنین مملکتی این خوش‌بینی عجیب دور از انتظار بود، اما دولت­‌های خارجی مانند انگلستان با وجود مساعی مقطعی خود، بسیاری اوقات موجب خسارت هم برای ایران شده‌­اند. فلذا اینگونه نیست که هر نظر و توصیهٔ آنها را باید عاقلانه و واقع­‌بینانه تصور کرد و به استعدادهای محلی و عقل سلیم رجال بی­‌غرض توجه نداشت. یا مثلاً فرانسه که آن‌قدر در ایران طرفدار داشت و دارد، در چنین برههٔ حساسی تنها آب به آسیاب بلشویک­‌ها می­‌ریخت و حتی از دعاوی ایران در جامعهٔ ملل مبنی بر تجاوز بلشویک‌­ها مطلقاً حمایت نکرد.۶۳ رهنمود کمیتهٔ امور خاوری بریتانیا دو ماه بعد با اشغال بندر انزلی توسط قوای بلشویک باطل از آب درآمد. بلشویک­‌ها به دلیل تصمیم اشتباه دولت بریتانیا نه تنها بندر انزلی ایران را اشغال کردند بلکه کل قفقاز را هم زیر سلطهٔ خود درآورند.۶۴ قوای انگلستان نیز به علت عدهٔ نفرات کمتر مجبور به عقب­‌نشینی فضاحت‌باری شدند.۶۵ بلشویک­‌ها تهدیدی بالقوه بودند که بدل به مصیبتی بالفعل شدند و برخی عناصر داخلی، خاصه افراد جنبش جنگل را، با خود همراه دیدند. در نتیجه، میرزا کوچک، رهبر جنگلی­‌ها بی­‌درنگ به خود این جرأت را داد که اصول کمونیستی حکومتی جدید را در گیلان با صدور بیانیه‌ای اعلان کند.۶۶ میرزا کوچک جنگلی که بار دیگر جان گرفته بود حتی به سفرای مقیم طهران به نام «کمیتهٔ انقلاب سرخ ایران» تلگراف زد و سلطنت را ملغی، و به جای آن جمهوری سوسیالیستی ایران را تأسیس کرد که مقر موقتش رشت بود!۶۷ اوضاع رفته رفته به وخامت گرایید و هم‌زمان با منفور شدن وثوق‌­الدوله، دولت انگلستان نیز حسن‌­ظن رجال سیاسی ایران را از دست داد. می­‌توان یکی از دلایل سقوط دولت وثوق را به همین عقب­‌نشینی انگلستان از سواحل شمالی و عدم مقابله با بلشویک‌های مهاجم نسبت داد، به‌طوری‌که رئیس‌­الوزرا را عملاً در مواجهه با رقبا خلع سلاح کرد. به‌قول مستر نورمن وزیر مختار وقت بریتانیا در طهران، رها کردن ایالات ساحلی دریای خزر و ایضاً تبریز در دهان بلشویک‌­ها، به حیثیت انگلیسی‌ها نزد ملت ایران لطمه زد.۶۸ در نهایت وثوق استعفا داد و اجرای قرارداد ۱۹۱۹ با کارشکنی هم‌زمان بلشویک‌ها، فرانسوی­‌ها، آمریکایی‌ها و ایضاً برخی رجال داخلی در هاله‌­ای از ابهام فرو رفت. مستشار مالی قرارداد، آرمیتاژ اسمیت، علی­رغم تلاش و شایستگی­‌های خود راه به جایی نبرد و قرارداد نیز با سر کارآمدن دولت کودتا ملغی شد. در واقع گربه‌­ای مرده­ بود که سیدضیاء به او لگد آخر را زد. پس از این وقایع ادموند اوی، عضو دپارتمان شمال وزارت خارجهٔ انگلستان در گزارشی مفصل خطاب به کابینهٔ انگلستان توصیه کرد که مصلحت است ایران موقتاً تحت یک نوع استبداد قوهٔ مجریه قرار گیرد و به علت فساد حکومت فعلی، یک نوع کابینهٔ مترقی، تحت ریاست نخست‌وزیری مسئول، ولی در عمل دیکتاتور که به دستور و توصیهٔ انگلستان روی کار آمده باشد، ادارهٔ کشور را در دست بگیرد.۶۹

 

پایان بخش اول: از عزل محمدعلی­‌شاه تا قرارداد نافرجام ۱۹۱۹

بخش دوم: از کودتای سوم حوت تا انقراض سلطنت مشروطه

قسمت قبل: از تاج‌گذاری تا فتح طهران

 

منابع و مآخذ:

…………………………………………………………………………………………………………………………

  1. یحیی آریان­پور(۱۳۷۲)، از صبا تا نیما(تاریخ ۱۵۰سال ادب فارسی)، تهران: انتشارات زوّار، ج۱، ص۲۹۰
  2. ناصر عجمی(۱۳۷۷)، محمدعلی‌­شاه و مشروطیت، تهران: انتشارات زریاب، ص۴۱۲ و ۴۱۳
  3. روزنامهٔ خاطرات عین­‌السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۴، ص۲۷۰۶
  4. همان، ص۲۶۵۵
  5. همان، ص۲۶۴۱
  6. ابراهیم صفایی(۱۳۷۴)، وثوق­‌الدوله(۱۳۲۹-۱۲۵۳)، تهران: نشر کتاب­سرا، چاپ اول، ص۳۹
  7. عباس امانت(۱۴۰۰)، تاریخ ایران مدرن، خارج از ایران: نشر فراگرد، چاپ اول، ص۳۶۰
  8. روزنامهٔ‌ خاطرات عین­‌السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۴، ص۲۸۲۶
  9. همان، ص۲۸۴۲
  10. مذاکرات مجلس شورای ملی، دورهٔ اول، جلسهٔ یکشنبه ۲۴ شوال ۱۳۲۵، ص۴۰۳
  11. روزنامـهٔ خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان-کتاب دوم(۱۳۷۱)، به کوشش محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضی‌ها، تهران: مدیریت پژوهش و انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، ص۱۸۷
  12. ادموند برک(۱۳۹۶)، تأملاتی بر انقلاب فرانسه، ترجمهٔ سهیل صفاری، تهران: نشر نگاه معاصر، چاپ دوم، ص۵۵
  13. لینک قانون اساسی ۱۸۳۰ فرانسه: https://en.wikisource.org/wiki/French_Constitutional_Charter_of_1830
  14. لینک قانون اساسی ۱۸۳۱ بلژیک: https://www.constituteproject.org/constitution/Belgium_1831
  15. روزنامهٔ خاطرات عین‌السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۴، ص۲۶۸۹
  16. نصرت‌­الله فتحی(۱۳۵۳)، زندگینامـهٔ شهید نیکنام ثقه الاسلام تبریزی، تهران: نشر بنیاد نیکوکاری نوریانی،ص۴۹۹
  17. روزنامهٔ خاطرات عین‌السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۴، ص۲۹۲۱
  18. همان، ص۳۱۴۶
  19. کتاب نارنجی؛ گزارش‌های سیاسی وزارت امورخارجهٔ روسیه تزاری دربارهٔ انقلاب مشروطه ایران(۱۳۶۵)، ترجمهٔ پروین منزوی، تهران: نشر پرواز، ج۴، ص۱۵۵ و ۱۵۶
  20. روزنامهٔ خاطرات عین‌­السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۴، ص۳۱۵۶
  21. کتاب نارنجی؛ گزارش‌های سیاسی وزارت امورخارجهٔ روسیه تزاری دربارهٔ انقلاب مشروطه ایران(۱۳۶۵)، ترجمهٔ پروین منزوی، تهران: نشر پرواز، ج۴، ص۱۳۴ و ۱۳۵
  22. روزنامهٔ خاطرات عین­‌السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۴، ص۳۱۴۸
  23. همان، ص۲۹۶۲
  24. همان، ص۳۱۲۷
  25. محمدمهدی شریف­‌کاشانی(۱۳۶۲)، واقعات اتفاقیه در روزگار، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران: نشر تاریخ ایران،ص۵۳۵
  26. روزنامهٔ خاطرات عین­‌السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۴، ص۳۱۷۵
  27. ابراهیم صفایی(۱۳۸۱)، تاریخ مشروطیت به روایت اسناد، تهران: نشر ایران یاران، ص۵۰۰
  28. روزنامهٔ خاطرات عین‌السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۵، ص۳۴۷۲
  29. سهراب یزدانی(۱۳۸۸)، مجاهدان مشروطه، تهران: نشر نی، ص۲۴۴
  30. مجتهد شیرازی، واقعات دو ساله، ص۲۳
  31. سهراب یزدانی(۱۳۸۸)، مجاهدان مشروطه، تهران: نشر نی، ص۲۸۵ و ۲۸۸
  32. عبدالحسین شیبانی وحیدالملک(۱۳۹۶)، خاطرات مهاجرت؛ از دولت موقت کرمانشاه تا کمیتهٔ ملّیون برلن، به کوشش ایرج افشار و کاوه بیات، تهران: نشر شیرازه، ص۶۷۴
  33. روزنامهٔ خاطرات عین­‌السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۵، ص۳۷۵۳
  34. همان، ص۳۵۴۴ و ۳۸۲۵
  35. همان، ص۳۸۲۷
  36. ابراهیم صفایی(۱۳۷۴)، وثوق‌­الدوله(۱۳۲۹-۱۲۵۳)، تهران: نشر کتاب­سرا، چاپ اول، ص۵۱
  37. یحیی دولت­‌آبادی(۱۳۶۲)، حیات یحیی، تهران: انتشارات فردوسی، ج۳، ص۲۱۵
  38. مخبرالسلطنه هدایت(۱۳۴۴)، خاطرات و خطرات، تهران: انتشارات زوار، ص۱۵۰ و ۱۵۱
  39. عبدالحسین شیبانی وحیدالملک(۱۳۹۶)، خاطرات مهاجرت؛ از دولت موقت کرمانشاه تا کمیتهٔ ملّیون برلن، به کوشش ایرج افشار و کاوه بیات، تهران: نشر شیرازه، ص۳۷ و ۳۸
  40. یحیی دولت‌­آبادی(۱۳۶۲)، حیات یحیی، تهران: انتشارات فردوسی، ج۳، ص۲۶۳ و ۲۶۴
  41. همان، ص۲۶۴
  42. همان، ص۲۱۷
  43. هما کاتوزیان(۱۳۸۳)، رضاشاه و شکل­‌گیری ایران نوین؛ استفانی کرونین، تهران: نشرجامی، ص۳۱
  44. روزنامهٔ خاطرات عین‌­السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۵، ص۳۵۹۳
  45. عبدالحسین شیبانی وحیدالملک(۱۳۹۶)، خاطرات مهاجرت؛ از دولت موقت کرمانشاه تا کمیتهٔ ملّیون برلن، به کوشش ایرج افشار و کاوه بیات، تهران: نشر شیرازه، ص۱۶
  46. یحیی دولت­‌آبادی(۱۳۶۲)، حیات یحیی، تهران: انتشارات فردوسی، ج۳، ص۳۰۰
  47. همان، ص۲۹۷
  48. عبدالحسین شیبانی وحیدالملک(۱۳۹۶)، خاطرات مهاجرت؛ از دولت موقت کرمانشاه تا کمیتهٔ ملّیون برلن، به کوشش ایرج افشار و کاوه بیات، تهران: نشر شیرازه، ص۶۷
  49. عباس امانت(۱۴۰۰)، تاریخ ایران مدرن، خارج از ایران: نشر فراگرد، چاپ اول، ص ۴۳۸
  50. همان، صفحات ۳۴۱، ۳۴۴، ۳۶۹، ۲۹۳، ۶۸۵ و ۶۸۶
  51. کتاب اسناد محرنامهٔ وزارت خارجهٔ بریتانیا دربارهٔ قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس(۱۳۷۷)، ترجمهٔ جواد شیخ­‌الاسلامی، تهران: مجموعه انتشارات ادبی و تاریخی موقوفات دکتر محمود افشار، ج۱، ص۳۱۶
  52. همان، ص۳۰۳
  53. محمدقلی مجد(۱۳۹۰)، از قاجار به پهلوی؛ بر اساس اسناد وزارت خارجهٔ آمریکا، ترجمهٔ سیدرضا مرزانی و مصطفی امیری، تهران: نشر موسسهٔ مطالعات و پژوهش­‌های سیاسی، ص ۱۹۶ و ۱۹۷
  54. محمدجواد شیخ‌­الاسلامی(۱۳۷۵)، سیمای احمدشاه قاجار، جلد یکم، تهران: نشر گفتار، ص۶۰ و ۶۱
  55. ملک ­الشعرای بهار، قصاید، شمارهٔ ۲۴۴، پیام به وزیرخارجه انگلستان
  56. کتاب اسناد محرنامهٔ وزارت خارجه بریتانیا دربارهٔ قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس(۱۳۶۸)، ترجمهٔ جواد شیخ­ الاسلامی، تهران: مجموعه انتشارات ادبی و تاریخی موقوفات دکتر محمود افشار، ج۲، ص۱۶
  57. ابراهیم صفایی(۱۳۷۴)، وثوق‌­الدوله(۱۳۲۹-۱۲۵۳)، تهران: نشر کتاب­سرا، چاپ اول، ص۱۰۶
  58. کتاب اسناد محرنامه وزارت خارجهٔ بریتانیا دربارهٔ قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس(۱۳۷۷)، ترجمهٔ جواد شیخ ­الاسلامی، تهران: مجموعه انتشارات ادبی و تاریخی موقوفات دکتر محمود افشار، ج۱، ص۳۲۲
  59. همان، ص۵۶
  60. همان، ص۱۴، از مقدمهٔ جواد شیخ­الاسلامی
  61. همان، ص۴۷
  62. کتاب اسناد محرمانهٔ وزارت خارجهٔ بریتانیا دربارهٔ قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس(۱۳۶۸)، ترجمهٔ جواد شیخ الاسلامی، تهران: مجموعه انتشارات ادبی و تاریخی موقوفات دکتر محمود افشار، ج۲، ص۴۹ و ۵۰
  63. همان، ص۱۴۴
  64. همان، ص۱۰۵
  65. همان، ص۱۰۶ و ۱۰۷
  66. همان، ص۱۱۴
  67. همان، ص۱۴۱ و ۱۴۲
  68. همان، ص۱۷۰

 

[۱] Edmund Burke

[۲] Louis Philippe

[۳] Chamber Of Peers

[۴] The Southern Netherlands

[۵] The Two Houses

[۶] واحد پول بلژیک

[۷] اصل سی و پنج متمم قانون اساسی مشروطه مصوب سال ۱۳۲۵ هجری قمری

[۸] Saxe-Coburg

اشتراك گذاری نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.