اقتصاد رفتاری اتریشی
نویسنده: گلن ویتمن
مترجم: رضا زارعپور، احسان موسوی
علم اقتصاد به کنشهای واقعی اشخاص واقعی میپردازد. قضایای آن نه به انسان ایدهآل و نه کامل اشاره دارد، نه به شبح انسان شگفتانگیز اقتصادی (homo oeconomicus)[۱] ارتباطی دارد و نه به یک مفهوم آماری انسان متوسط (homme moyen)[۲]. انسان با همهٔ ضعفها و محدودیتهایش، هر انسان همانطور که زندگی و کنش میکند، موضوع کاتالاکسی[۳] است. هر کنش انسانی موضوعی در پراگزئولوژی[۴] است.
لودویگ فون میزس، کنش انسانی (۱۹۶۶)
هیچوقت حرف من این نبوده که مردم مشکل دارند؛ همهٔ ما صرفاً انسان – هومو ساپینس[۵] – هستیم. بلکه مشکل از مدلهاییست که اقتصاددانان استفاده میکنند. مدلهایی که در آن هومو ساپینس با یک مخلوق خیالی بهنام هومو اکونومیکوس[۶] جایگزین میشود، که من مایلم بهاختصار آن را Econ بنامم. در مقایسه با این دنیای خیالی econها، انسانها کجرفتاری[۷] زیادی دارند و این یعنی مدلهای اقتصادی پیشبینیهای بد زیادی انجام میدهند.
ریچارد تالر، کج رفتاری (۲۰۱۵)
- مقدمه
اقتصاد اتریشی و اقتصاد رفتاری هردو مدعیاند که نقدهای عمیقی به علم اقتصاد نئوکلاسیک جریان اصلی وارد میکنند. این مشاهدهٔ ساده امکان همافزایی بین دو مکتب فکری را نشان میدهد. درعینحال، اقتصاد اتریشی و رفتاری اغلب در تضاد هستند، مخصوصاً زمانی که به توصیههای سیاسی میپردازند. اقتصاد رفتاری اغلب برای توجیه مداخلات پدرسالارانه برای افرادی که بهطور کامل عقلانی نیستند، بهکار گرفته میشود.[i] و برخی اقتصاددانان اتریشی بهشدت علیه چنین استدلالاتی واکنش منفی نشان دادهاند[ii]. بااینحال، این اختلافِنظر در سطح سیاستها ممکن است موجب کمتر دیده شدنِ دستاوردهای تعاملات میان این دو مکتب شود.
در این مقاله، من این دستاوردهای بالقوه از تعاملات را با تمرکز بر اینکه چگونه دو مکتب میتوانند یکدیگر را بهطور سازنده نقد کنند، بررسی خواهم کرد. در این میان، نقد اتریشیها بر اقتصاد رفتاری اینطور خواهد بود که آن را وادارند تعریف محدودکننده و آکسیوماتیکش[۸] از عقلانیت را کنار گذاشته و با انسانها بهعنوان عاملینی فعال و نه گیرندگانِ منفعلِ اثراتِ محیطی و شناختی رفتار کند. در همین حال، انتقاد رفتاری از اقتصاد اتریشی، آن را به این سمت میکشاند که بهطور اساسی دربارهٔ نحوهٔ رسیدن افراد به انتخابها و تجزیه و تحلیل نحوهٔ تعامل چنین انتخابهایی را با محیطهای انتخاب[۹] «ریزنهادی»[۱۰] تجدیدنظر کنند.
تمرکز من بر اقتصاد رفتاریِ «جدید» است که از دهه ۱۹۹۰بر این حوزه مسلط بوده و با کارهای ریچارد تالر، دنیل کانمن، آموس تورسکی، دن آریلی و بسیاری دیگر مرتبط است. این متفاوت با اقتصاد رفتاریِ «قدیمی» است که در دهه ۱۹۵۰ با محققانی مانند هربرت سایمون، هاروی لایبشتاین و جورج کاتونا پدید آمد. همانطور که سِنت[iii] مستند کرده است، رویکرد رفتاری جدید در یک دورهی انتقالی در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ شروع به محو کردن رویکرد قدیمی نمود. موفقیت بزرگتر مکتب جدید تا حدی ناشی از تلاش برای تقویت و نه جایگزین کردن پارادایم نئوکلاسیک، بهویژه در استفادهاش از عقلانیت آکسیوماتیک بهعنوان معیاری هنجاری، بود.[iv] با تمرکز بر اقتصاد رفتاری جدید، هدف من این نیست که مکتب قدیمی را کنار بگذارم، بلکه هدفم تمرکز بر عرصهای است که امروزه بهطور معمول استفاده میشود و چگونگی توسعهٔ بالقوهٔ آن. درواقع، مکتب قدیمی رفتاری با مکتب اتریش قرابت زیادی داشت[v] و بینشهای زیادی از اقتصاد رفتاری قدیمی در زدن پلی میان فاصلهٔ اقتصاد اتریشی و اقتصاد رفتاری جدید کمکرسان خواهد بود. (برای سادگی، وقتی به «اقتصاد رفتاری» بدون هیچ چیز دیگری اشاره میکنم، منظورم نوع جدیدتر آنست.)
به عنوان یک ابزار قاببندی[۱۱]، من به فهرستی از اصول بنیادین اقتصاد اتریشی تکیه کرده و توضیح خواهم داد که هرکدام از این اصول چگونه میتواند کار رفتاری را بهبود بخشد – اما همچنین توضیح خواهم داد چگونه برای استفادهٔ کامل از آنها برای اتریشیها باید بینشهای رفتاری را درونی کنند. چندین فهرست از اصول اتریشی تابهحال نوشته شده است.[vi] من به هیچ فهرست واحدی تکیه نخواهم کرد و اصولی را که در چندین فهرست ظاهر شدهاند و به این زمینه مرتبط هستند درنظر میگیرم. (این به این معناست که، در غالب اوقات، اقتصاد کلان اتریشی نادیده گرفته خواهد شد، همانقدر که اقتصاد رفتاری عمدتاً یک تلاش در زمینهٔ اقتصاد خرد باقی میماند.) همچنین من قصد ندارم برای هیچیک از اصول اتریشی، توجیهات جامعی ارائه کنم. من تا جایی توجیهاتی ارائه میکنم که تنها برای پیشبرد استدلال گستردهتر در جهت کسب دستاوردهایی از تعامل اتریشی-رفتاری مورد نیاز است.
- سوبژکتیویسم[۱۲]
در نظر اتریشیها، سوبژکتیویسم (گاهی سوبژکتیویسم روششناختی نیز نامیده میشود) به این ایده اشاره دارد که: «توضیحات علمی اجتماعی میبایست با حالات ذهنی سوبژکتیو بازیگران مورد مطالعه شروع شود.» [vii]
سوبژکتیویسم ممکن است در تضاد با رویکردهایی باشد که مدعی استنتاج کردن توضیحات علمی اجتماعی و پیشبینیها از حقایق ابژکتیو[۱۳] درمورد جهان، مانند منابع، عرضه پول، تکنولوژی و چیزهای دیگر، هستند. اشتباه در رویکرد ابژکتیو این است که حقایق علوم اجتماعی اساساً سوبژکتیو هستند. یک منبع فقط زمانی یک منبع است که مردم آن را اینگونه بشناسند؛ پول، پول نیست اگر مردم با آن مانند پول رفتار نکنند؛ تکنولوژیها تا زمانی که مردم نحوهٔ استفاده از آنها را درک نکنند اهمیت پیدا نمیکنند و همچنین چیزهای دیگر. در سطحی عمیقتر، اگر ما بهدنبال درک یک پدیدهٔ اجتماعی باشیم، هر توضیحی که متکی بر «آنچه مردم فکر و احساس میکنند، ارزیابیها و ارزشگذاریهای آنان و روشی که آنان دنیا و جایگاهشان در آن را میبینند»[viii] نباشد، در نهایت ناقص است و راضیکننده نخواهد بود.
از نقطهنظر سوبژکتیوِ اتریشیها، تحلیلگران به دلیل انسان بودنْ دسترسی ویژهای به اجزای سازندهٔ نظریه اقتصادی دارند. قابل درک بودن کنش انسان امکانپذیر است، زیرا که ما خودمان موضوع مطالعهمان هستیم.[ix] این بدان معناست که شهود و دروننگری نقشی کلیدی در ایجاد نظریهها دارند. درک ما از فعالیت اقتصادی با آگاهی از درون آغاز میشود که نه از طریق مشاهده، بلکه از طریق شهود (شهودی که ما بهعنوان بازیگران اقتصادی در اختیار داریم) بدست میآوریم.[x]
حال اینجا ما اولین افتتاحیهٔ خود را برای یک نقد رفتاری بر اقتصاد اتریشی مییابیم. شهود ما دربارهٔ چگونگی انجام انتخابها میتواند گمراهکننده باشد. گرچه اتریشیها مفهوم نئوکلاسیکِ بهینهسازی مقید[۱۴] را نقد میکنند، در نگاه اول بهینهسازی مقید میتواند بهطور شهودی کاملاً قابلدرک بهنظر برسد: «من همیشه سعی میکنم با وسایلی که در اختیار دارم بهترین کار را انجام دهم.» یا «من ترحیجات خودم را به بهترین شکل ممکن برآورده خواهم کرد.» حتی گاهی اتریشیها بر این ایده تأکید میکنند که یک شخص در حال انتخاب بهسادگی «گزینهای که بیشتر ترجیح میدهد» را از میان گزینههای موجود انتخاب میکند.[xi] در مقابل، شواهد عقلاً قویای از فرایندهای شناختیای پشتیبانی میکنند که بهطور شهودی فوراً درک نمیشوند، مانند نفرت از زیان[xii] و واکنش به فریمینگ[xiii][۱۵]. اگرچه ممکن است این مفاهیم پس از توضیح مشهود بهنظر آیند، اما لزوماً از «دروننگری» به ذهن خطور نمیکنند. اگر خواننده با این قضاوتهای مبتنی بر شهود مخالف باشد، این فقط به تأکید بر تکیهناپذیری دروننگری کمک میکند: این موضوع، محققان را به نتایج یکسانی نمیرساند.
بنابراین، ما باید به نسخههای افراطی روششناسی پیشینی که از برخی جنبههای درون نگری در برابر آزمایشات تجربی محافظت میکنند، شکاک باشیم. برای مثال، لودویگ فون میزس، ستارهٔ راهنمای اتریشیها، بیان کرده است:
آنچه ما درباره مقولههای اساسی کنش میدانیم – کنش، صرفهجویی، ترجیح دادن، ارتباط میان وسایل و اهداف و هرچیز دیگری که به همراه اینها سیستم کنش انسانی را تشکیل میدهند – از تجربه نشأت نگرفته است. ما همهٔ اینها را از درون فهم میکنیم، درست همانطور که حقایق منطقی و ریاضی را بهصورت پیشینی و بدون اشاره به هیچ تجربهای درک میکنیم.[xiv]
بحثهای زیادی در مورد بهترین تفسیر از باورهای پیشینی[۱۶] میزس وجود داشته است،[xv] بحثیی که من اینجا به آن نمیپردازم. میزس به احتمال زیاد قصد داشته شرحی وسیع از اصول کلی ارائه دهد که بتواند فرضیههای خاصتر (و قابلآزمایش) را دربربگیرد. بااینوجود، بهنظر میرسد حداقل در نقلِقول فوق از بسیاری از فرایندهای ذهنی (مانند ترجیح دادن و صرفهجویی) دربرابر بررسی تجربی محافظت میکند. اگرچه اقتصاددانان اتریشی طیف وسیعی از نگرشها را در این مورد ارائه کردهاند، اما مقاومت در برابر نفوذ روانشناسی به نظریهٔ اقتصادی در مکتب اتریش متداول است و میتوان آن را در میان برخی از متفکران برجستهٔ آن یافت.[xvi] غیرقابل اعتماد بودن دروننگری و درنتیجه نیاز به تفاوت قائل شدن میان شهودهای مختلف، میبایست اتریشیها را وادار به پذیرش بینشهای روانشناختی کند، که ممکن است به ایجاد ادعاهای خاص و قابلآزمایش در مورد رفتار انسان کمک نماید.
اما اقتصاد رفتاری در مورد دروننگری دارای نقطه ضعف مشابهی است. برخی از مفاهیم اصلی اقتصاد رفتاری واقعاً دارای پشتوانهٔ شهودی هستند که قدرت ماندگارشان در مناظرههای عمومی را توضیح میدهد. اثر برخورداری[۱۷]، سوگیری وضع موجود[۱۸]، تنزیل هذلولی[۱۹] نسبت به موارد دیگر ممکن است آشنا و طبیعی بهنظر برسند: «دقیقاً، من همیشه این کار را میکنم!» بااینحال، تحقیقات متعاقب اغلب آشکار میکنند که چقدر کم عملکرد واقعی این مکانیسمها را درک میکنیم. برای مثال، تنزیل هذلولی (تمایل به نرخهای تنزیل کوتاهمدت بیش از نرخهای تنزیل بلندمدت)[۲۰] که بهطور معمول ناشی از بیطاقتی یا سهلانگاری ارائه میشود، تجربیات آشنایی هستند. بااینحال معلوم میشود که علت زمینهای ممکن است کمتر با بیطاقتی و بیشتر با فشردگی زمان مرتبط باشد؛ علاقه به درک سوبژکتیوِ کوتاهترِ مدتزمانی در آیندهای دور نسبت به مدت مشابه در زمان نزدیکتر به حال.[xvii] یا علت اصلی ممکن است مربوط به خاصیت زیرجمعی[۲۱] باشد؛ تمایل به کمتر بودن نرخ تنزیل برای بازهٔ زمانی تقسیمنشده نسبت به مجموع نرخ تنزیلهای زمانهایی در همان بازهٔ زمانی که به واحدهای کوچک تقسیم شده است. [xviii] یا علت اصلی ممکن است مرتبط با قضاوتهای همانندی باشد، که منجر به تمایل به این میشود که بازههای زمانی در آیندهٔ دور را مشابهتر (به یکدیگر) از بازههای زمانی در آیندهٔ نزدیک ببینیم.[xix] مبتنی بر شهود بودنِ یک مفهومِ رفتاری دلیلی بر حقیقت داشتن آن نیست. اقتصاد رفتاری باید بیشتر پذیرای ابطال یا تضعیف مشارکتهای مشهور خود باشد.
علیرغم این نگرانیها دربارهٔ قابل اطمینان بودن شهود، این حقیقت همچنان باقیست که علم اجتماعی خوب مستلزم رجوع به ادراک سوبژکتیو افرادی است که رفتار آنها را شرح میدهد. بهطور سطحی، بهنظر میرسد که اقتصاد رفتاری این اصل را برآورده میکند. بااینحال، محققان رفتاری گاهی از طریق تصور خود از عقلانیت، ابژکتیوی (عینیتی) جعلی را بهکار میگیرند – تصوری که مستقیماً از اقتصاد نئوکلاسیک وام گرفته شده است. مفهوم تغییرناپذیری فریمینگ[۲۲] را درنظر بگیرید، یک الزام فرضی برای رفتار عقلانی. در فرمولبندی تورسکی و کانمن، «بازنماییهای متفاوتِ مسئلهٔ انتخابِ یکسان، باید ترجیحات یکسانی را به همراه داشته باشد. یعنی ترجیح بین گزینهها باید مستقل از توصیف آنها باشد.»[xx] وقتی سوژههای واقعی این قاعده را نقض میکنند، اقتصاددانان رفتاری آنها را به غیرعقلانی بودن متهم میکنند. اما این که شرایط انتخاب با وجود توصیفات متفاوت «یکسان» باشد، به چه معناست؟ مسئله میتواند برای تحلیلگر «یکسان» بوده بدون اینکه برای سوژه «یکسان» باشد. دو توصیف منطقاً معادل – در اشاره به یک ابژهٔ یکسان در جهان – ممکن است اهمیت یکسانی برای انتخابکننده نداشته باشد. رفتارگرایان با طرح تغییرناپذیری در فریمینگ بهعنوان لازمهٔ عقلانیت، به ایدهٔ موقعیتهای انتخاب توصیفشدهٔ ابژکتیو وفادارند، که از ویژگی سوبژکتیوِ نحوهٔ تفسیر افراد از آن موقعیتها غافل میشود. هیچ دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم عاملانْ «ترجیحات عمیقی» نسبت به اشیاء را جدا از توصیف آنها دارند یا باید داشته باشند.[xxi] آنچه اهمیت دارد معنایی است که عامل به چنین اشیائی میدهد، که میتواند بهطور مشروع، تا حدودی به توصیف بستگی داشته باشد.
این یک تصور عجیب و غریب از انتخاب تحت شرایط خاص نیست. همهٔ انتخابهای بشر از تفسیر و معنا در ذهن انتخابگر ناشی میشود. بهعنوان مثال، در ادبیات بازاریابی به خوبی دانسته شده است که «معنای روانشناختی» یک محصول برای مصرفکنندگان بر تجربهٔ آنها از کالا تأثیر میگذارد. فریدمن (۱۹۸۶) توضیح میدهد که معنای روانشناختی یک محصول ممکن است عبارت باشد از «تجربیات، تصورات، احساسات و واکنشهای رفتاری مرتبط مستقیم و/یا نیابتی شخص که در طی زمان انباشته شدهاند.»
بهعنوان یک مثال ساده، یک خواننده ممکن است از خرید کتاب «اندیشیدن؛ سریع و آهسته»ی کانمن که با عنوان فرعی «سیاحتی روشنگرانه در حوزهٔ اقتصاد رفتاری» معرفی شده است اجتناب کرده، درحالیکه همان کتاب را با عنوان فرعی «سیاحتی قدرتمند که نحوه فکر کردن را تغییر میدهد» خریداری کند. و انتظار او از کتاب ممکن است بر نحوهٔ خواندن و تجربهٔ آن تأثیر بگذارد. اما این همان کتاب است، درست است؟ آنچه متفاوت است این است که خریدارِ احتمالی در مورد آن چگونه فکر میکند، حتی اگر از قبل موضوع را میداند. توصیف دوم ممکن است به شیوهای متفاوت با توصیف اول، تمایل او برای توسعه فردی را هدف بگیرد. برای درک تفاوت، ما باید وارد سرِ انتخابکننده شویم تا تفسیر او را از موقعیت بفهمیم – و بنابراین توصیفی بهنظر ابژکتیو از وضعیت بهکار نمیآید. نوع نگرش عامل به موضوع انتخاب اهمیت دارد. همین امر در مورد انواع دیگر اثر فریمینگ[۲۳] نیز صدق میکند که در آنها دلیل انتخابهای متفاوت کمتر آشکار است.
ممکن است یک اقتصاددان رفتاری به مثال کتاب اعتراض کند زیرا این دو توصیف اطلاعات یکسانی را منتقل نمیکنند. شاید یکی از توصیفات اشارهای به این داشته باشد که کتاب دارای محتوایی است که خواننده آن را ارزشمندتر میداند. اما همین امر ممکن است در مورد بسیاری از توصیفهای دیگر، که تحلیلگر تصور میکند از نظر اطلاعاتی معادل یکدیگرند، صادق باشد، حتی اگر سوژه آن را چنین نبیند. بهعنوان مثال، ممکن است یک بیمار با جراحیای که درصد موفقیت آن p باشد موافقت کند ولی با جراحیِ یکسانی که میزان شکست آن (p – ۱) است، مخالف باشد. به نظر تحلیلگر، این توصیفات از لحاظ اطلاعاتی توصیفاتی معادل هستند. اما ممکن است بیمار از توصیف قبلی یک خوشبینی بیشتر یا یک توصیهٔ ضمنی از طرف جراح را استنباط کند – و ممکن است حق با او باشد. «نشت» اطلاعات ممکن است از انتخاب فریم ناشی شود.[xxii] عبارات منطقاً معادل میتوانند محتوای معنایی متفاوتی را حمل کنند.[xxiii] این بدان معناست که تحلیلگر نمیتواند بهسادگی معادلسازی اطلاعات فریمهای مختلف را فرض بگیرد. آنچه که عامل از فریم استنباط میکند بستگی به پیشفرضهای سوبژکتیو او دارد.
گرچه سوبژکتیویسم بخشی از رویکرد اتریشی از بدو پیدایشش بوده است، اما فردریش فون هایک در «نظم حسی» (۱۹۵۲) بنیان عمیقتری برای آن نهاد، و در آن توضیح داد که شخص بهطور مستقیم حقایق جهان پیرامون خود را درک نمیکند (و درواقع نمیتواند درک کند). هر تجربهٔ جدیدی باید فرایند تفسیر ذهنی را طی کند، که لزوماً بهواسطهٔ تجربیات و خاطرات قبلی فرد شکل میگیرد.[xxiv] این امر به همان اندازه که دربارهٔ افراد مورد مطالعه صادق بوده، در مورد تحلیلگر نیز صادق است، که سعی میکند موقعیتهای انتخابی را «بهنحوی ابژکتیو» و بهروشی مستقل از تفسیر عاملین (یا سوژههای) درگیر تعریف کند.
- ترجیحات سوبژکتیو
سوبژکتیو بودن ترجیحات به این معناست که علم اقتصاد «غایت نهایی شخص و قضاوت ارزش او را دادهشده» درنظر بگیرد.[xxv] و این نتیجهی اصل گستردهتر سوبژکتیویسم است.[xxvi] برای درک رفتار انتخاب، ما به داستانی نیاز داریم دربارهی ارزشی که انتخابکنندگان بر روی چیزهایی که انتخاب میکنند میگذارند. این یک نکتهی بهاندازهی کافی ساده است و برخی اَشکال ترجیحات سوبژکتیو در اقتصاد نئوکلاسیک و رفتاری ادغام شدهاند. بهنظر نمیرسد این یک اختلاف نظر با اتریشیها باشد.
اما در حقیقت اقتصاد نئوکلاسیک ساختار خاصی را بر ترجیحات تحمیل کرده است. آنها باید آکسیومهای تمامیت[۲۴] و انتقالپذیری[۲۵] را برآورده نمایند که با همدیگر یک رتبهبندی ثابت و بدون ابهام را برای تمامی گزینهها تضمین میکنند. ترجیحاتی که این آکسیومها را برآورده میکنند، عقلانی نامیده میشوند. منصفانه است که متذکر شویم، اقتصاددانان رفتاری این آکسیومها را بهعنوان یک توصیف پوزیتیو رفتار[۲۶] رد کردهاند. با این حال، به طرز عجیبی، آکسیومها را برای اهداف نرماتیو[۲۷] پذیرفتهاند و نقض آنها را بهطور بالفعل غیرعقلانی میدانند.[xxvii] این درحالیست که هدف اصلی آکسیومهای ترجیح در اقتصاد نئوکلاسیک در درجهی اول تسهیل سازگاری ریاضیات به وسیلهی، در کنار سایر چیزها، توجیه توابع مطلوبیت ریاضیاتی برای خلاصهسازی ترجیحات بود.[xxviii] وضعیت نرماتیو آنها هیچگاه بهطور کامل پذیرفته نشد و دلایل زیادی وجود دارد که افراد معقول میتوانند ترجیحات ناکامل و غیرقابل انتقال داشته باشند، از جمله: الف) کشف ترجیحات زیربنایی خود از طریق تجربه و آزمون و خطا؛ ب) شکلدادن به ترجیحات خودشان در فرایند انتخاب؛ و ج) صرفهجویی در تلاش لازم، چه شناختی و چه غیرشناختی،[۲۸] برای عقلانیسازی کامل آنها.[xxix][۲۹]
یک رویکرد کاملاً سوبژکتیو، ضروریات آکسیوماتیک محدودکنندهای بر ترجیحات تحمیل نمیکند. ریزو و ویتمن[xxx] در دفاع از یک مفهوم عقلانیت گسترده استدلال کردهاند که ترجیحات وابسته به زمینه، چارچوب، احساسات و نقطهی مرجع[۳۰] را مجاز میداند. از این نظر، رفتارگرایان میتوانند از اتریشیها چیزهایی بیاموزند. نکته کلیدی این است که قضاوت های نرماتیوشان دربارهی مجاز بودن ترجیحات غیراستاندارد را کنار بگذارند. با این کار، آنها آغوش خود باز میکنند تا ببینند که چگونه ترجیحات غیر استاندارد، که برای شناسایی آنها از طریق آزمایشهای تجربی تلاش بسیاری کردهاند، میتوانند روشهای معقولی را برای مواجهه با جهان منعکس کنند.
آیا اقتصاددانان اتریشی نیز میتوانند اینجا چیزی از اقتصاد رفتاری بیاموزند؟ بهعنوان سوبژکتیویستهایی خوب، اتریشیها عموماً به خوبی درباره ترجیحات کاملاً سوبژکتیو صحبت میکنند. برای مثال، استرینگهام (۲۰۱۰) میگوید:
نگاشتن همهی کالاها در تابع مطلوبیت «سوبژکتیو» یک شخص کمتر و کمتر ممکن بهنظر میرسد، به محض آن که به تعداد چیزهایی که روزانه بر روی افراد اثر میگذارند فکر کنیم. چیزهای کوچک میتوانند افراد را در حالات روحی مختلف قرار دهند، که بهنوبهی خود چگونگی ارزشگذاری بقیهی کالاها را تغییر خواهد داد. درنتیجه، مشخص نیست که چگونه اقتصاددانان میتوانند یک تابع مطلوبیت ترسیم کنند شامل همهی چیزهایی که ممکن است بر حالات روحی فرد و تمایلاتش برای مصرف چیزی در یک زمان مشخص تأثیر بگذارند.[xxxi]
درواقع استرینگهام دارد میگوید که توابع مطلوبیتی که همهی این پدیدهها را باهم ادغام کنند، آنقدر پیچیدهاند که ساختشان غیرممکن است[۳۱] همزمان او میگوید نادرست است که این ترجیحات «عجیب» را بهطور کلی کنار گذاشت. نظریاتی که آنها را نادیده میگیرند، این خطر را دارند که دقت را فدای حصولپذیری[۳۲] کنند – مانند همان مثل قدیمی که میگوید، زیر چراغ خیابان دنبال کلیدهایمان بگردیم.[۳۳]
اینجا اتریشیها میتوانند با به چالش کشیدن «توابع مطلوبیت» بهعنوان زبانی مناسب برای فکر کردن دربارهی ترجیحات، حتی بهعنوان یک استعاره، جلوتر بروند. توابع مطلوبیت بر مفروضات بنیادی تمامیت و انتقالپذیری شکل میگیرند. با اندیشیدن در چارچوب یک تابع مطلوبیت، یا هرنوع اولویتبندی بدون ترتیب ترجیحات مبهم، ممکن است شرایط غیرقابل توجیهی را بهطور ضمنی بر ترجیحات تحمیل کنیم، بهگونهای که در تضاد با سوبژکتیویسم تمام عیار باشد. بهطور مشابه، هولکام (۲۰۰۹) نیز میگوید چارچوب اتریشی انتقالپذیری را فرض نمیگیرد و با یافتههای رفتاری سازگار است، او همچنین تایید میکند که «هر کنش انسانیای از پیش مطلوبیت را حداکثر میکند» (۳۰۹). هرچند معنای حداکثر کردن مطلوبیت در چارچوبی که انتقالناپذیری و سایر ناهنجاریها در آن وجود دارد، که میتوانند مانع از وجود عنصر حداکثری در مجموعهی انتخابها شوند، نامشخص است. یک توصیف بهتر میتوانست بر ایدهی «بهبود مطلوبیت»[۳۴] یا «مطلوبیتطلبی»[۳۵] متکی باشد که الزاماتی ضعیفتر از آکسیومهای انتقالپذیری و تمامیت بر ساختار ترجیحات میگذارد.[۳۶] (بهعبارت دیگر، این واقعیت که افراد تعدادی «منطقه» با ترجیحات ناتمام یا انتقالناپذیر دارند، به آن معنی نیست که نمیتوانند ترتیبهایی قطعی در مناطق دیگر یا بین مناطق داشته باشند. برای مثال، اگر من ترتیباتی انتقالناپذیر میان پیتزا، همبرگر و اسپاگتی داشته باشم، میتوانم همچنان هرسه را بهطور قطع بالاتر از سوشی قرار دهم.)
بهعلاوه، اگر اتریشیها دربارهی ترجیحات سوبژکتیو جدی هستند باید به یافتههای تجربی اقتصاد رفتاری، مانند زیانگریزی[xxxii][۳۷]و اثر برخورداری[xxxiii] ، که تصور سنتی از ترجیحات را به چالش میکشند، توجه ویژه کنند. این بدین معنا نیست که چنین یافتههایی را بدون هیچ انتقادی بپذیرند، زیرا تحقیقات بعدی میتوانند یافتههای قبلی را تغییر داده یا حتی نفی کنند – و اقتصاددانان رفتاری گاهی از تصدیق این نکته طفره رفتهاند، تا جایی که این یافتههای رفتاری را حقایقی بدیهی تلقی کردهاند. اما این یعنی پذیرش این که نتایج تحقیقات تجربی میتوانند انتخابهای مدلسازی ما را شکل دهند. بهعنوان مثال، اتریشیها، اغلب بهگونهای مشابه نئوکلاسیکها اما نه یکسان با آنها، استدلال میکنند که تقاضای مصرفکننده از رجوع به یک رتبهبندی ذهنی اشیا معطوف به مطلوبیت مارژینال آنها ناشی میشود.[xxxiv] اما بینشهای رفتاری میگویند که چنین رتبهبندی ذهنیای همیشه وجود ندارد و سایر مکانیسمها (مانند بودجههای ذهنی[۳۸]، الگوریتمهای انتخاب[۳۹]، الگوهای خرید با سرعت تغییر پایین[۴۰] و آزمایشها[۴۱]) میتوانند بر انتخابها اثر بگذارند، به گونهای که با مطلوبیت مارژینال ارتباطی اندک دارند، مخصوصاً زمانی که مجموعهی انتخاب بزرگ و پیچیده است.[۴۲]
- دانش سوبژکتیو و باورها
سوبژکتیو بودن دانش یکی دیگر از دلالتهای خاص اصل گستردهتر سوبژکتیویسم است.[xxxv] اما باتوجه به آن که دانش و باورها دربارهٔ «جهان خارج» هستند، سوبژکتیو بودن آنها به چه معناست؟ سادهترین نوع استدلال این است که مردم براساس باورهای خودشان، درست یا غلط را انتخاب میکنند. «یک اقتصاددان باید همیشه بین چیزی که یک عامل اقتصادی مستقل آن را میداند با حقایق واقعی یا همان واقعیت ابژکتیو، فرق بگذارد. اقتصاددان نمیتواند به یک عامل دانشی را نسبت دهد که آن عامل نمیتواند در آن موقعیت داشته باشدش.»[xxxvi] نوع رادیکالتر این استدلال این است که چندین روش معتبر برای درک حقایق یکسان جهان وجود دارد. همانطور که سایمون در توضیح رویکرد مکتب قدیمی رفتاری میگوید: «عقلانیت محدود میگوید که هرکدام از ما در مواجهه با جهان و هنگام تصمیمگیری، به جهان نگاه کرده و تلاش میکنیم تصویری از آن بدست آوریم و قطعاً هرکدام از ما تصویری متفاوت از جهان بهدست خواهیم آورد.»[xxxvii]
در هر دو دیدگاه نئوکلاسیک و رفتارگرایانه، انسانهای عقلانی باورهای خودشان را مطابق با منطق کلاسیک و احتمالات بیزی[۴۳] شکل داده و اصلاح میکنند. اعتقادات یک عامل عقلانی باید در همهٔ زمانها، هم با یکدیگر و هم با بهترین اطلاعات موجود در جهان خارج، کاملاً سازگار باشد. در اینجا، مانند ترجیحات، بسیاری از رفتارگرایان نگرش نئوکلاسیک برای اهداف پوزیتیو را رد کرده اما آن را برای اهداف نرماتیو میپذیرند. دیدگاه جایگزینی نیز وجود دارد که توسط گرد گیگرنزر[۴۴] و همکارانش بهطور کامل بیان شده است، که خصیصهٔ تحقیقات رفتاریاش متمرکز بر بداهههای[۴۵] «فوری و کم هزینه»[۴۶] برای حل مسائل، شامل استنباط اطلاعات[۴۷]، است.[xxxviii] این ابزارهای ذهنی، منابع شناختی[۴۸] را حفظ میکنند و همزمان نتایجی را ارائه میدهند که اگر از رویکردهای تجویزشدهٔ سنتی بهتر نباشند، با آنها قابلقیاس هستند. برنامهٔ گیگرنزر بسط طبیعی اقتصاد رفتاری قدیمی سایمون و همکاران است با تمرکزش بر چگونگی سازگاری انسانها با دنیایی از عدمقطعیتها، محدودیتهای زمانی و تلاشهای شناختی پرهزینه.
بداهههای فوری و کمهزینه بهطور طبیعی در رویکرد اتریشی، که عقلانیت را رفتار هدفمند درنظر میگیرد، جای میگیرند. به زبان ساده، رفتار هدفمند یعنی تلاش برای دستیابی به اهداف خود با انتخاب ابزارهایی که در زمینهٔ مربوطه کار میکنند.[xxxix] زمانی که ابزارها با اهداف خاصی بهکار گرفته شوند، الزاماً با یکدیگر سازگار نیستند و نیازی هم ندارند که سازگار باشند. بداههای که در یک محیط به خوبی کار میکند، ممکن است در محیطی دیگر شکست بخورد. پس ما نباید انتظار داشته باشیم که عاملْ بدون درنظر گرفتن زمینه همواره از آن ابزار استفاده کند. آلتمن (۲۰۱۷)، بهپیروی از سایمون، از اقتصاد متعارف بهدلیل گرایش به «زمینهزدایی از مفهوم عقلانیت» با تعریف آن «بهعنوان هنجارهایی که اغلب از کلیّت محیط تصمیمگیری جدا هستند» انتقاد میکند.[xl] اقتصاد رفتاری مدرن معمولاً خطای مشابهی را با بهکارگیری عقلانیت آکسیوماتیک بهعنوان یک قانون جهانشمول برای رفتار موفق، مرتکب میشود.
علاوه بر آن، همانطور که ما نباید انتظار داشته باشیم افراد با محدودیت زمانی و منابع، همهٔ ترجیحات و ارزشهایشان را بهطور کامل عقلانی کرده باشند، نباید انتظار داشته باشیم که همهٔ باورهایشان را نیز عقلانی کرده باشند. مزایای ریشهکن کردن همهٔ ناسازگاریها در نظام باورهای فرد، حتی با توجه به اینکه با ورود مداوم اطلاعات جدید ناسازگاریهای بیشتری بروز پیدا میکنند، احتمالاً در مقایسه با هزینهها ناچیز است.[xli]
مفهوم دانش سوبژکتیو همچنین باید تفسیر تحقیقات رفتاری را تحتتأثیر قرار دهد. اشتباه است که تصور کنیم سوژههای آزمایش، دستورالعملهای ارائهشده توسط محققان را دقیقاً همانطور که تعیین شده یا دقیقاً همانطور که با یک خوانش کاملاً منطقی کلمات استنباط میشود، تفسیر خواهند کرد. سوژهها دانششان از دنیا را بیرون درهای آزمایشگاه رها نمیکنند. برای مثال، آنها ممکن است بهطور ضمنی فرض کنند که آزمایشکنندگان – مطابق با هنجارهای مکالمهای استاندارد – فقط اطلاعات مرتبط را در اختیار آنها قرار میدهند.[xlii] یا ممکن است یک مسئله را از نگاه منافع درکشدهٔ خودشان تفسیر کنند و بهدنبال نقض یک قرارداد اجتماعی ضمنی باشند تا نقض یک قاعده منطقی.[xliii] نشت احتمالی اطلاعات از یک چارچوب، که در موردش بحث کردیم، ممکن است باعث انحراف استنتاج از انتظارات نرماتیو تحلیلگران شود.
این ملاحظات موجب میشود در این نتیجهٔ همیشگی مطالعات آزمایشگاهی اقتصاددانان رفتاری، که سوژهها بهعلت استنباطهای «نادرست» رفتاری غیرعقلانی دارند، شک کنیم. محقق رفتارگرا وجود یک توصیف عیناً صحیح از وضعیت مسئله را فرض میگیرد. اما اگر سوژه تمام دانش شخصی و فرهنگی خود را بیرون آزمایشگاه رها نمیکند، ما نمیتوانیم نتایج آزمایشات را بدون حدی از ورود به داخل سر افراد تفسیر کنیم. آنها فکر میکردند که درحال انجام چه کاری هستند؟ آیا آنها تصور میکردند که آزمایشکننده رفتار مشارکتی داشت یا خیر؟ چه فرضیات اضافی دیگری میتوانستند در مورد وضعیتی که آنها ساخته بودند داشته باشند؟ و غیره.
آموزهٔ اتریشیها برای اقتصاد رفتاری بهقدر کافی واضح است: همهٔ انحرافات از منطق کلاسیک و استنتاجهای بیزی را بهعنوان شکست عقلانیت تلقی نکنید؛ در عوض، سعی کنید بفهمید که دانش سوبژکتیو چگونه بر شکلگیری و اصلاح باورها، چه در آزمایشگاه و چه در زندگی شخصی، اثر میگذارد. درس رفتارگرایان برای اتریشیها، مانند ترجیحات، این است که فرایندهای روانشناختیای را که موجب انتخاب در زمینههای خاص میشوند، عمیقتر کاوش کنند؛ فرض نکنند یک فرایند انتزاعی یکسان در همهٔ زمینهها در کار است.[۴۹]
- روششناسی فردگرایانه
روششناسی فردگرایانه به این معناست که توضیحات علمی اجتماعی باید براساس کنشهای (یا عدم کنشهای) افراد بیان شوند؛ گروهها و جمعها نمیتوانند کنش کنند، مگر از طریق کنشهای تکتک اعضایشان.[xliv] روششناسی فردگرایانه اغلب در فهرست اصول اتریشی جایگاه نخست را دارد[xlv]، اما من بحث درباره آن را پس از پرداختن به موضوع بسیار نزدیک سوبژکتیویسم بهتر میدانم. (روششناسی فردگرایانه بهطور طبیعی به سوبژکتیویسم میرسد، تا آنجا که سؤال بعدی، پس از گفتن اینکه توضیحات اجتماعی باید براساس انتخابهای فردی باشند، این است که بپرسیم چگونه چنین انتخابهایی انجام میشوند.)
روششناسی فردگرایانه یک دغدهٔ زنده در نقد اتریشی به اقتصاد کلان است، اما بهنظر نمیرسد که در اینجا اختلافی با اقتصاد خُرد نئوکلاسیک یا اقتصاد رفتاری وجود داشته باشد. هردوی آنها بهطور واضح در سنت فردگرایی کار میکنند. بااینحال، هنوز ابهاماتی درباره نقشی که نهادها باید در روششناسی فردگرایانه داشته باشند وجود دارد. ایوانز (۲۰۱۷:۷) توضیح میدهد که بحث روششناسی بر سر سه موضع است: کلگرایی[۵۰]، اتمیسم[۵۱] و نهادگرایی[۵۲]. آخرین مورد، موضع مناسب اتریشیهاست[xlvi]، علیرغم آنکه رویکرد اتریشی گاهی اوقات بهغلط اتمیسم درنظر گرفته میشود. آگاسی (۱۹۷۵) بهطرزی قانعکننده از ادغام فردگرایی و نهادگرایی دفاع میکند. در این رویکرد، انتخابهای فردی در درون نهادها انجام شده و بهوسیلهٔ آنها شکل میگیرند، که [این نهادها] بهنوبهٔ خود از انتخابهای فردی قبلی سرچشمه گرفتهاند.[xlvii] فردگرایی روششناختیِ نهادگرایانه ساختارهای اجتماعی را هم محصول و هم شکلدهندهٔ انتخاب فردی میداند.[xlviii] آنچه یک توضیح علمی اجتماعی را با روششناسی فردگرایانه سازگار میکند، حتی اگر نقشی کلیدی را برای نهادها مجاز بداند، این است که آن توضیح باید از فرد عبور کند.[xlix]
بهطور اسمی، اقتصاد رفتاری با روششناسی فردگرایانه نهادی همجهت است و بنابراین با رویکرد اتریشی مطابقت دارد. گذشته از هرچیز، انتخابهای رفتاری توسط افراد انجام میشوند. اما در عمل، توضیحات رفتاری متمایل به لحنی مکانیکی است که در آن تعامل میان افراد و نهادها عمدتاً یکطرفه بهنظر میرسد: فرد به یک زمینه[۵۳] خارجی تحمیلشده واکنش نشان میدهد. افرادِ باتوجه تحتتأثیر چگونگی چارچوببندی مسائل هستند. آنها نمیتوانند مانع سوگیریهایشان شوند. آنها عملاً توسط محیط انتخابشان کنترل میشوند. در مقابل، رویکرد اتریشی بر تعامل دوسویهٔ نهادها و افراد تأکید دارد. نیازی نیست مردم منفعل باشند؛ آنها میتوانند فعالانه با محیط انتخابشان در تعامل باشند و اغلب طی یک فرایند آن را تغییر دهند.
اگر فرد با زمینهٔ اجتماعی شکل گرفته باشد، چگونه ممکن است که بتواند دربرابر کنترل آن مقاومت کند؟ چرا زمینهٔ اجتماعی منجر به دترمینیسم[۵۴] اجتماعی نمیشود؟ اصرار اتریشیها بر قدرت انتخاب فردی ممکن است مانند پژواک دوگانگی ذهن-بدن یا اعتقاد به روح باشد. اما به این جهشهای متافیزیکی نیاز نیست. بینش کلیدی این است که انتخاب فردی نه فقط توسط زمینهٔ فعلی، بلکه توسط اثر تجمیعی تفسیر جهان اجتماعی در طول یک عمر تعیین میگردد، که به فرد درجهای از استقلال را از هر زمینهٔ خاص فعلیای میدهد. این شکل از استقلال را «خودمختاری شناختی» [۵۵]مینامند و معنایش این است که «علت رفتار انسان بیش از آن که در خارج باشد، در درون فرد است. آنچه مهم است، زمینهٔ موجود نیست، بلکه این است که دقیقاً به چه روشی آن را تفسیر میکنیم.»[l]در نتیجه، گرچه افراد نسبت به محیطهای خود واکنش نشان میدهند و تا حدودی با آن محیطها شکل میگیرند، اما بر محیطهای خود نیز تأثیر میگذارند – و این کار را به روشهایی انجام میدهند که به تفسیرهای سوبژکتیو آنها از جهان بستگی دارد. (که البته دوباره به سوبژکتیویسم منجر میشود). همانطور که هاینر (۱۹۸۳) میگوید، این واقعیت که افراد غالباً با استفاده از قواعدی نسبتاً ساده با پیچیدگی و عدم قطعیت جهان سازگار میشوند، رفتار آنها را برای دیگران بیشتر قابل پیشبینی کرده، در نتیجه به ظهور نهادهای قابلاتکا کمک مینماید.
آموزهٔ اتریشی برای اقتصاددانان رفتاری این است که مردم را بهعنوان شرکتکنندگان فعال در موقعیتهای انتخابی ببینند، نه گیرندگان منفعل تأثیر زمینه. از سویی دیگر، چالش برای اتریشیها این است که درنظر داشته باشند افراد همیشه فعال نخواهند بود. همانقدر که عقلانیسازی همهٔ ترجیحات و عقاید فرد از نظر شناختی طاقتفرسا خواهد بود، بهچالشکشیدن و پرسش از چارچوب و زمینهٔ همهٔ انتخابهای فرد حتی سختتر خواهد بود. ما در بسیاری از انتخابهای خود بهطور عقلانی و معقول به «خلبان خودکار» متکی هستیم، حتی درصورتیکه برای مابقی آنها دوباره چارچوببندی و زمینهسازی انجام دهیم. دلالتهای این آموزهها برای اقتصاددانان رفتاری و اتریشی در بحث «فرایند، کشف و کارآفرینی» که در زیر آمده، و حتی بیشتر در بخش بعدی دربارهٔ «نظم خودجوش»، روشنتر خواهد شد.
- فرایند، کشف و کارآفرینی
منتقدانِ اتریشیِ اقتصاد نئوکلاسیک اغلب بر اتکای آن به تحلیل تعادلی متمرکز هستند. درواقع، این موضوع بهعنوان «تفاوت فکری اصلی میان [مکتب اتریشی و مکتب نئوکلاسیک]» نامیده میشود.[li] تعادلْ نشاندهندهٔ یک نقطهٔ سکون است که در آن همهٔ نیروهای مربوط در یک حالت تعادل هستند بهگونهای که هیچ تغییر دیگری (بدون شوکهای خارجی) انتظار نمیرود. از نظر ریاضیاتی، یک نقطهٔ تعادل زمانی رخ میدهد که همهٔ معادلات معرّف یک سیستم بهطور همزمان برآورده شوند؛ مثال کلاسیک آن تقاطع منحنیهای عرضه و تقاضا در مدل رقابت استاندارد یک بازار است.
مشکل اتریشیها با مدلسازی تعادلی این است که فرایندی را که از طریق آن چنین تعادلی از حالت اولیهٔ عدم تعادل حاصل میشود توضیح نمیدهد. برای مثال، در مدل استاندارد تعادل رقابتی که در آن همهٔ عوامل گیرنده قیمت هستند، چگونه ممکن است قیمتها بهصورت لازم برای رسیدن به تعادل نهایی تغییر کنند؟ گاهی اوقات اقتصاددانان داستانهایی را درباره آنکه خریداران و فروشندگان قیمتهای مختلفی را پیشنهاد میدهند تعریف میکنند، اما این داستانها در واقعِ امر بخشی از خود مدل نیستند؛ آنها اشارههایی بیاهمیت حول مدل هستند. حتی مدلهای ظاهراً «پویای» نئوکلاسیک متداولاً شامل یک تعادل متحرک یا بینزمانی هستند نه فرایند تغییر از حالت عدم تعادل.
جایگزین اتریشیْ توصیف یک فرایند کشف بازار است که معمولاً شامل فعالیت هوشیار و خلاق کارآفرینان در حرکت بازارها به سمت تعادل است – یا احتمالاً دور شدن از آن.[lii] اساساً شرایط عدم تعادل لزوماً با فرصتهایی برای دستیابی به سود خالص همراه است و این تمایل وجود دارد که افراد چنین فرصتهایی را یافته و از آنها استفاده نمایند – و در این فرایند آنها را ببندند. در مقابل، «کارآفرینان را نمیتوان در اقتصاد نئوکلاسیک یافت.»[liii] در رویکرد همیشه-تعادل نئوکلاسیک، همیشه هیچ جایی برای فعالیتهای کارآفرینانه وجود ندارد زیرا همهٔ فرصتهای کسب سود قبلاً استفاده شدهاند.
گرچه این انتقاد بیشتر به تعادل میان افراد مربوط میشود، اما در مورد تعادل درون افراد نیز صدق میکند.[liv] همانطور که پیشتر بحث کردیم، دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم عاملینْ ترجیحات و باورهایی دارند که پیش از هرگونه انتخاب واقعی، تطبیقدادهشده و کاملاً سازگار هستند. بااینحال، مدلهای نئوکلاسیک معمولاً بر اساس فرض ترجیحات و باورهای خوشتعریف و خوشرفتار عمل میکنند. هیچ جایی برای آزمون و خطا، کشف خود[۵۶] و خود-اصلاحی[۵۷] وجود ندارد. زیرا همهٔ کارها «از قبل طبق فرضیات، بلافاصله و بدون هزینه انجام شدهاند.[lv] اقتصاددانان رفتاری، دوباره، تمایل دارند که این رویکرد نئوکلاسیک را بهعنوان یک استاندارد نرماتیو بپذیرند.
رویکرد رفتاری ممکن است برتر به نظر برسد، زیرا نشان میدهد که چگونه مردم در حقیقت در مدل نئوکلاسیک همیشه-تعادل جای نمیگیرند. با این حال، زمانی که اقتصاددانان رفتاری مدلهای انتخاب را میسازند، این مدلها متداولاً یک حالت ایستا دارند. برای مثال، آنها عاملین با سوگیری زمان حال[۵۸] را دارای خصوصیت شبههذلولی تنزیل در هنگام تصمیمگیری بینزمانی مدل میکنند.[lvi] این مدل شامل ناسازگاری در نرخ تنزیل است، اما فرمول بهخودیخود امکان تغییر را مجاز نمیداند. هیچ فرایندی وجود ندارد که با آن فرد با ناسازگاری مقابله کرده و شاید راهی برای حل یا کنار آمدن با آن پیدا نماید. مدل نئوکلاسیک با یک بهینگی استاتیک[۵۹] ساخته میشود، درحالیکه مدل رفتاری با یک منبع استاتیکی خطا[۶۰].
همانطور که ارل میگوید (۲۰۱۷)، اقتصاد رفتاری مدرن با ادغام ناهنجاریها در «یک نسخهٔ پیچخوردهٔ مدل انتخاب عقلانی کار میکند.» و مانند اکثر مدلهای انتخاب عقلانی، مدلهای رفتاری جدید جای زیادی برای افرادی که استراتژیشان در طول زمان تکامل مییابد ندارد.
یک مدل رفتاری-اتریشیِ انتخاب فردی، امکان «عقلانیت بهعنوان یک فرایند» را فراهم میکند[lvii] که در آن افراد با گذشت زمان ناسازگاریها و سوگیریهای خود را کشف میکنند. برخی (نه همهٔ) این اکتشافات ممکن است فرصتی برای کسب سود خالص از عقلانیسازی یا تصحیح آنها باشد، که در این موارد عواملی که آنها را مییابند بهدنبال راهحلهای بالقوه خواهند بود. جمع وسیعی از رفتارهای رایج را میتوان بهعنوان نمونههای «کارآفرینی درونفردی»[۶۱] درک کرد: اتخاذ تصمیمات و تعهدات؛ پیوستن به باشگاهها و جلب حمایت دیگران؛ اتخاذ طرحهای پاداش و مجازات شخصی؛ استفاده از بودجههای ذهنی برای کنترل مخارج؛ ساخت محیط خانه یا کار فرد برای به حداقل رساندن وسوسه یا افزایش بهرهوری؛ اجتناب از مکانها و موقعیتهایی که ممکن است باعث ایجاد رفتارهای نامطلوب شوند؛ و بیشتر.[lviii] مردم این استراتژیها را در زمان واقعی کشف و پیادهسازی کرده، و در این حین آنها را تغییر داده و اصلاح میکنند.
برای بسط این نکته، ما میتوانیم کارآفرینی را دربرگیرندهٔ هر کنش فهم (یا فهم مجدد) یک شرایط مسئله، متمایز از محاسبهٔ یک راهحل مطلوب درون شرایط مسئله، درنظر بگیریم. فرایندهای روانشناختی مختلف را میتوان بدین شکل فهمید – بهعنوان فرآیندهایی که اساساً پارامترهای یک مسئلهٔ تصمیمگیری را تغییر میدهند برای مثال، چیزی که سوگیری تأثیرگذاری[۶۲] نامیده میشود (تمایل به بیشبرآورد تأثیر رویدادهای آینده بر شادی فرد) دارای اثری سودمند است که بهطور موقت اهمیت یک رویداد را افزایش میدهد تا توجه فرد را بر تصمیم مورد نظر متمرکز کند.[lix] قرار گرفتن در معرض وسوسههای شدید می تواند فرآیند خودکنترلی متقابل را آغاز کند که موجب افزایش یا کاهش ارزش تعیینشده برای اهدافی معین میشود.[lx] در هر دو مورد، فرایند روانشناختی شامل عنصر (تا حدی ناخودآگاه) چارچوبگذاری مجدد یا مفهومسازی مجدد است.
غفلت از خودتنظیمی یک نقطهٔ کور مداوم در اقتصاد رفتاری است. اقتصاددانان رفتاری تمایل داشتهاند که خودتنظیمی را بهعنوان شاهدی بر وجود مشکل، نه راهحل، تلقی کنند. اقتصاددانان رفتاری در بحث راهحلهای سیاسی برای مشکلات خودکنترلی فرضی، بهندرت در نظر میگیرند که چگونه مداخلات میتوانند با استراتژیهای خودکنترلی تعامل داشته باشند و بهطور بالقوه از آنها گرهگشایی کنند. درس اقتصاددانان رفتاری واضح است: روی تصویر لحظهای تمرکز نکنید. به تصویر متحرک نگاه کنید. چیزهایی که از نقطهنظر ایستا خطا به نظر میرسند ممکن است از دیدگاه پویا راهحل باشند.
اما اتریشیها در اینجا چه چیزی می توانند بیاموزند؟ یک پرسش کلیدیْ اتکاپذیری راهحلهای خودتنظیمی است. در زمینهٔ بازار بینفردی، لازم نیست همه کارآفرین باشند؛ فرایند متعادلشدن اجتماعی تنها مستلزم آن است که تعدادی کافی از افراد کارآفرین باشند. اگر شخصی از فرصتی برای کسب سود استفاده کند، این کار به هماهنگی برنامهها از طریق مکانیسم قیمت و مکانیسم سود و زیان کمک میکند و دیگران از این فرایند سود میبرند. اما آیا مکانیسم مشابهی در ذهن فردی وجود دارد؟ از طرف دیگر، آیا سازوکارهایی اجتماعی وجود دارند که فرد را به سمت کشف و مدیریت فرصتهای داخلی خود برای سود سوق دهند؟
نگرش فرایندی عقلانیت لازم نیست دلالت کند که استراتژیهای مردم بهطور توقفناپذیر در جهت کمال دگرگون خواهند شد. ممکن است تلهها یا بنبستهایی روانشناختی وجود داشته باشد که فرار از آنها دشوار از آب درآید. بااینحال، با توجه به ویژگیهای یکتای استراتژیها در چارچوب سوبژکتیویستی، بسیار نامحتمل به نظر میرسد که ما «بداهههایی موروثی که همهٔ انسانها را «بهطرزی قابلپیشبینی غیرعقلانی»[lxi] میکنند پیدا کنیم؛ ما بهآحتمال بیشتر کشف میکنیم که «چگونه سیستمهای قواعدِ شخصاً ساختهشدهٔ افراد برای کنارآمدن با زندگی ممکن است در برخی موارد ناکارآمد از آب درآیند (ارل ، ۲۰۱۷: ۱۱-۱۲).» در هر دو صورت، اینها سؤالاتیاند که اتریشیها باید بررسی کنند.
- مسئلهٔ دانش
از زمان انتشار مقاله جریانساز هایک (۱۹۴۵) در باب «استفادهٔ دانش در جامعه»، اقتصاددانان اتریشی بر اهمیت دانش نامتمرکز و ضمنی تأکید کردهاند.[lxii] تا آن زمان، اقتصاددانان جریان اصلی بر مدلهای بازار تکیه کرده بودند که در آنها تمام اطلاعات مربوط به ترجیحات، تکنولوژیها و عرضهٔ منابع بهصورت دادهشده[۶۳] در نظر گرفته میشدند. اما دادهشده برای اهداف مدلسازی با دادهشده به یک برنامهریز مرکزی یکی نیست – تمایزی که در بحث مشهور محاسبهٔ سوسیالیستی آشکار شد. سوسیالیستها استدلال میکردند که یک هیئت برنامهریزی مرکزی مجهز به تمام اطلاعات مرتبط میتواند یک اقتصاد را بهطور عقلانی برنامهریزی کند. هایک استدلال میکرد که سوسیالیستها مسئله [دانش] را نادیده میگرفتند، زیرا یک برتری کلیدی اقتصاد بازارْ توانایی آن در حرکتدادن اطلاعاتی است که بهطور طبیعی در میان هزاران شرکتکنندهٔ بازار پراکنده است.
کسانی که از تحقیقات رفتاری بهعنوان مبنایی برای مداخلات پدرسالارانه استفاده میکنند، دچار یک مسئلهٔ دانش مشابهاند. [lxiii] حتی اگر چنین بپذیریم که افرادْ مبتلا به سوگیریهای شناختیای هستند که تصمیمات ضعیفی را میسازد، دانش بیاندازه انبوهی نیاز است تا برنامهریزان پدرسالار بتوانند سیاستهای مؤثری برای اصلاحشان طرح کنند. طبقهبندی ملزومات دانش عبارت است از دانش ترجیحات حقیقی؛ دانش میزان سوگیریها؛ دانش خود-سوگیریزدا و سوگیریزدایی گروه کوچک؛ دانشی که مداخلات چگونه خودتنظیمی را بهشیوهای پویا متأثر میسازد؛ دانش رفتارهای مقابلهای؛ دانش اندرکنشهای سوگیری؛ و دانش توزیع همهٔ این متغیرها در یک جمعیت ناهمگن. [lxiv] [۶۴]
گرچه این انتقاد از اقتصاد رفتاری – یا درواقع اعمال سادهسازیشدهٔ آن به سیاست – قبلاً بیان شده است،[lxv] اقتصاددانان رفتاری هنوز آن را بهطور کامل تصدیق نکردهاند. این رشته همچنان درحال تولید دانش علمی بیشتر در مورد چگونگی تأثیر زمینه در تصمیمگیری است، اما در سطح سیاست انگار فرض این است که این دانش زمینهای لازم نیست یا که بدنهٔ دانش در نهایت برای ادامهٔ کار بهقدر کافی بزرگ است. آنچه این باور فاقد آن است، تمایز میان دانش علمی و دانش محلی است.[lxvi] طبیعت فرد-یکتای دانش مرتبط بدان معناست که افراد همیشه دارای موقعیتی ممتاز خواهند بود: «آنها به خودِ درونی و موقعیتهایشان چنان واقفاند که بقیه معمولاً دربارهشان چنین نیستند.”[lxvii]
گذشته از سؤالات سیاستی، اقتصاددانان رفتاری از جدی گرفتن مسئلهٔ دانش که اتریشیها کشف کردهاند، از لحاظ تحلیل نفع خواهند برد. تحقیقات رفتاری بهقوت از این ایده حمایت میکنند که آثار رفتاری بسیار وابسته به زمینه هستند.[lxviii] رفتارهای خودتنظیمی، بهطور خاص، بسته به نوع انتخاب، سرنخهای محیطی و سایر عوامل فردی، بسیار ناهمگن خواهند بود.[lxix] تحقیقاتی قبلاً در این زمینه انجام شده، اما اهمیت کمتری داشتهاند در تحقیقات طراحی و ارائهشده برای مخابرهٔ نتایج عام و انتزاعی (که اینها نیز سیاست-آمادهتر بهنظر میرسند). با رهایی از آن هدف [سیاست]، اقتصاددانان رفتاری میتوانند خود را به چالش بکشند و عمیقتر تحقیق کنند که مردم چگونه دانشِ دربارهٔ خودشان را کشف میکنند، به آن دسترسی دارند و واکنش میدهند، مخصوصاً در حوزهٔ خودتنظیمی. بیشتر این تحقیقات به احتمال زیاد میدانی و نه آزمایشگاهی خواهند بود، زیرا آزمایشهای آزمایشگاهی، برخلاف آنچه که در زندگی روزمره پیش میآید، معمولاً با زمینههایی رقیقشده هستند.
چالش اتریشیها با آنچه در بخش فرایند، کشف و کارآفرینی بیان شد ارتباط نزدیکی دارد. گرچه افراد دارای دسترسی ممتاز به ذهنهای خود هستند، این بدان معنا نیست که آنها هرچیزی دربارهٔ خود را که ارزش دانستن دارد میدانند. سؤال این است که آیا فرایندهای روانشناختی یا اجتماعیای وجود دارند که لزوماً آنها را به مسیر کشف نفس حرکت دهد یا نه. به عبارت دیگر، آیا راهحلی درونفردی برای مسئلهٔ دانش درونفردی وجود دارد؟ بدیلِ درونفردیِ نظامِ قیمت چیست؟
آلتمن (۲۰۱۳: ۲۵۴) این چالش را مستقیماً بیان میکند: «در تولید، بنگاهها باید با قیمت و کیفیت زنده بمانند. در مصرف، افراد لازم نیست هیچ آموزش خاصی را بگذرانند. آرایهٔ وسیعی از انتخابهای کاملاً متفاوت ممکن است در طول زمان بر اساس ترجیحات افراد و ظرفیت آنها برای تحقق این ترجیحات ادامه یابد … این انتخابها ممکن است در معرض خطا [اما] همچنان پایدار باشند. لازم نیست فرایندهای تکاملی حذفشان کنند.» آلتمن اشاره میکند که چنین فرایندهایی ممکن است از نظر اکولوژیکی (به تعبیر گیگرنزری این اصطلاح) عقلانی اما با این وجود نامطلوب باشند، بدین معنا که پیشرفتهای بالقوه ممکن است هرگز محقق نشوند. وقتی افراد نتوانند چنین پیشرفتهای بالقوهای را کشف کنند، سودهای تحققنیافته ممکن است بهعنوان شکلی از X-ناکارآمدی[۶۵] درون فردی، به اصطلاح کمی انطباقیافتهٔ لایبنشتاینی، توصیف شوند.[۶۶]
چه زمانی و چگونه افراد تمایل به کسب و کاربرد دانش دربارهٔ مدیریت نفس را خواهند داشت؟ یک پاسخ احتمالی این است که زندگی در جامعه افراد را در معرض ابزارهای گوناگونی قرار میدهد که در صورت تمایل میتوانند آنها را اتخاذ کنند: یادگیری از یکدیگر، مشارکت در گروههایی که تصمیمگیری را بهبود میبخشند (مانند گروههای حمایتی[۶۷])، و استفاده از ابزار ارائهشده در بازار (کتابهای خودیاری، پرسهای محدود[۶۸]، محصولات رژیمی و غیره).
پاسخ احتمالی دیگر: بدیلِ درونفردیِ نظامِ قیمتْ نظامِ قیمت است. قیمتها و دیگر سیگنالهای بازار دانش مفیدی را به افراد در مورد بدهبستانهای تحمیلشده بر جهان ارائه میدهند و درعینحال او را میانگیزانند تا هر دانشی را که بهطور شخصی دارد کشف و استفاده کند. بازار او را وامیدارد تا سوگیریهای خود را مهار کند، وقتی و اگر چنین کاری خالصاً مفید، یا عدم انجامش خالصاً پرهزینه است. این پدیده «غیرعقلانیِ عقلانی»[۶۹] نامیده شده است[lxx] جالب است که عقلانیت غیرعقلانی با مفهوم عقلانیت انتخابی[۷۰] لایبنشتاین پیشبینی شدهبود، که فرض بر آن دارد که «فشارِ» بهاندازهٔ کافی قوی میتواند عاملین را وادار به تصمیمگیری حسابشدهتر کند.[lxxi]
اینکه مردم ظاهراً میتوانند بین حالتهای تصمیمگیری حسابشده و قاعدهمحور در تناوب باشند، کاربردی بودن یک مدل انتخابی «تکثرگرا»[۷۱] مانند مدل پیشنهادی ارل (۲۰۱۰) را نشان میدهد. ارل نظم حسی[۷۲] هایک را میگیرد تا توضیح دهد که چگونه سیستم طبقهبندی ذهنی فرد او را قادر میسازد تا بسته به نوع موقعیت، از بین روشهای مختلف انتخاب، انتخاب کند. بعداً، ارل (۲۰۱۳) نشان میدهد که چگونه همین نظریه ممکن است مدلی فراهم کند که افراد چگونه با تلاش برای تطبیق چالشهای جدید با الگوها یا طبقههای شناختی ذخیرهشده با امر جدید کنار میآیند (یا در کنار آمدن شکست میخوند)[۷۳]. هاجسون (۱۹۹۷) نوعشناسی مفیدی ارائه میدهد برای خصوصیاتی که انتخاب قاعدهمحور، شامل عدمقطعیت، پیچیدگی و گستردگی، را تشویق میکنند – درحالیکه اشاره نیز میکند که حتی بهینهسازی ممکن است تاحدی شامل تکیه به قواعد باشد (۶۶۷). لوزبی (۲۰۰۴) مطرح میکند که چگونه سیستم طبقهبندی ذهنیای که انتخاب تولید میکند، ممکن است در پاسخ به محیطهای متغیر، تجربیات نامتعارف و ساخت خلاقانهٔ دستهبندیهای جدیدِ ذهنی تکامل یابد. در مجموع، این بینشها یک نظریهی کارآفرینی درونفردی را دربردارند. علاوه بر این، آنها ممکن است پایه و اساس مدل تصمیمگیری سوبژکیتیو-رفتاری گستردهتری را فراهم کنند.
- نظم خودجوش
اقتصاددانان اتریشی مدتها به مفهوم نظم خودجوش علاقهمند بودهاند، که تعریف تقریبی آن عبارت است از ظهور نهادهای اجتماعیای که «نتیجه عمل انسان، اما نه اجرای هیچ طرحی انسانی» هستند.[lxxii] نظم بازار رایجترین مثال است، اما مفهوم نظم خودجوش برای زبان، اخلاقیات، آداب و قانون عرفی نیز به کار رفته است. در همهٔ این زمینهها، ما ظهور نظم را (از جمله نهادها و قواعد رفتاری) بدون وجود یک برنامهٔ فراگیر یا سیستممقیاس شاهدیم.
هر نظم خودجوشی لزوماً بر رفتار انتخاب افرادی که درون آن فعالیت میکنند تأثیر میگذارد. با توجه به این که تحقیقات رفتاری چه اندازه تأثیر زمینه را روی انتخاب بررسی میکنند، مطالعهٔ نظم خودجوش گام طبیعی بعدی مینماید. بااینحال، چنانچه قبلاً بحث شد، اقتصاد رفتاری با یک دیدگاه اساساً منفعل به عامل فردی پاگیر شده است: او فقط گیرندهٔ زمینه است، نه یک مفسر و شکلدهندهٔ فعال زمینه. متقابلاً، اقتصاددانان رفتاری (بهویژه کسانی درون شاخهٔ پدرسالاری) نیز تمایل دارند که حداقل بهطور ضمنی فرض کنند خودِ زمینهٔ اجتماعی تعمداً از جانب کسی همچون یک دولت یا بنگاه انتخاب شده است. هردوی این پیشفرضها احتمالاً با استفادهٔ مکرر این رشته از آزمایشهای آزمایشگاهی که تمرکزشان معمولاً انتخابهای کوچکمقیاس افراد در برابر نهادهای اجتماعی گستردهتر است، و [آزمایشهایی] که راهاندازیشان ظاهراً تحت اختیار کامل آزمایشکننده است، تقویت شدهاند.
ریچارد تالر و کاس سانشتاین اصطلاح «معماری انتخاب» را برای اشاره به مجموع ویژگیهایی زمینهای ابداع کردهاند که بر انتخابها تأثیر میگذارند، از جمله چارچوببندی یک موقعیت، وجود یک پیشانتخاب، فهرست گزینههای در دسترس، جایگیری جغرافیایی گزینهها و غیره.[lxxiii] اصطلاح «معماری انتخاب» بیواسطه وجود یک معمار را دلالت میکند، کسی که تعمداً موقعیت انتخاب را طراحی کرده است. در واقع، تالر و سانشتاین بهصراحت «معمار انتخاب» را بهعنوان کسی تعریف میکنند که «مسئولیت سازماندهی زمینهای را دارد که افراد در آن تصمیم میگیرند» (همان).
البته هم طراحان و هم زمینههای طراحیشده وجود دارند. مشکلْ این دلالتِ ظریف است که چنین زمینههایی رایجتر یا مهمتر از زمینههای طراحینشده هستند. در تحقیقات بعدی، سانشتاین اذعان میکند که معماری انتخاب ممکن است «عمدی یا محصول هر نوع طراحی آگاهانه» باشد یا نباشد.[lxxiv] بااینوجود، این اصطلاح همچنان گمراهکننده مانده است. من، بهعنوان یک جایگزین، «محیط انتخاب» را پیشنهاد میکنم، اصطلاحی که دلالت بر هیچ طراحی یا نبود آن ندارد. محیطهای انتخابْ طیف وسیعی از تنظیمات نهادی را دربرمیگیرند، شامل ویژگیهای نسبتاً محدودِ «ریز-نهادی» مانند قواعد پیشانتخاب. محیطهای انتخابی ممکن است عمداً ایجاد شوند، اما ممکن است نتیجهٔ نظم خودجوش نیز باشند.[lxxv]
ساده میتوان محیطهای انتخابی طراحیشده را متداول و خودجوشها را نادر تصور کرد، اگر توجه خود را بر زمینههای بسیار خاص مانند چیدمان محصولات در قفسههای یک فروشگاه خواربارفروشی خاص متمرکز کنیم. چنین چیدمانی به احتمال زیاد بهعمد انتخاب شده است. اما همانطور که هایک (۱۹۴۵) تأکید میکرد، نظم خودجوش بهمعنای غیاب برنامهریزی نیست، بلکه بهمعنای غیاب برنامهریزی در سطح سیستم است. برنامههای فردی ممکن است در یک نظم خودجوش گستردهتر وجود داشته باشند. و گرچه یک برنامهریز مانند مدیر یک بنگاه میتواند یک زمینهٔ انتخاب محدود طراحی کند، نمیتواند محیط انتخاب گستردهتری را کنترل نماید.
برای مثال، فرض کنید یک فروشگاه لوازم الکترونیک مایل به فروش رایانههای شخصی گرانتر است. با ارائهٔ سه گزینه – یک رایانهٔ سطح پایین با ویژگیهای حداقلی، یک رایانهٔ سطح بالا با تمام ویژگیها و یک رایانه شخصی سوم بین آن دو – ظاهراً فروشگاه میتواند از نفرت از افراط و تفریط[۷۴] بهره بگیرد[lxxvi] تا یک اثر طعمه[۷۵] [lxxvii] بسازد که مصرفکنندگان را تحریک میکند که رایانههای سطح میانیِ بیشتر از حالتی که رایانههای سطح بالا وجود نداشتند بخرند. بااینحال، یک فروشگاه نمیتواند کل محیط انتخاب را کنترل کند. فروشگاههای لوازم الکترونیک دیگری در جهان وجود دارند، از جمله فروشگاههای آنلاین و مغازههای خشتوگِلی. فهرست واقعی موجود برای مصرفکننده بسیار بزرگتر از دستچین یک فروشگاه است. علاوه بر این، منوی واقعی را نه هیچیک از تأمینکنندگان، بلکه کنشهای مشترک بسیاری از تأمینکنندگان در تعامل با مصرفکنندگان در طول زمان انتخاب کردهاند. محیط انتخاب نهتنها گزینههای موجود در یک فهرست ثابت، بلکه فرصت انتخاب از بین بسیاری از فهرستهای مختلف را نیز دربرمیگیرد.
آموزه برای اقتصاد رفتاری این است که کاوش کند چگونه محیطهای انتخاب بهطور خودجوش از کنشهای مشترک افرادی که در آنها شرکت میکنند، ظاهر میشوند. این یعنی فراتر رفتن از آزمایشهای محدود که در آنها محیط انتخاب را محقق مشخص میکند. این یعنی مطالعهٔ تکامل محیطهای انتخاب در زمینههایی غنی که مصرفکنندگان و دیگران میتوانند به روشهای خلاقانه به آنها پاسخ دهند، نه که صرفاً از یک مجموعه انتخابهای محدود دست به انتخاب بزنند. همچنین نکتهٔ بالاتر را بهخاطر آورید که حتی محیطی که بهظاهر یک فرد ساخته است، از دریچهٔ فیلتر سوبژکتیو افرادی که در معرض یک محیط گستردهتر قرار دارند، دیده میشود.
آنچه اتریشیها میتوانند از اقتصاد رفتاری بگیرند، درک گستردهتر ویژگیهای بسیارِ محیطهای انتخاب است که ارزش مطالعه دارند. بازار فهرستها، همانطور که در بالا بحث شد، یک نمونه است. قواعد پیشانتخابی نمونهٔ دیگری است. گرچه اقتصاددانان رفتاری تمایل داشتهاند پیشانتخابها را [اموری] عمدتاً یا دلبخواهی انتخابشده ببینند، اقتصاددانان اتریشی اصلاً تمایل نداشتهاند درمورد آنها بحثی کنند. بااینحال، قواعد پیشانتخابی یقیناً تأثیری بر رفتار دارند؛ تا این حد را ادبیات رفتاری روشن میکند، گرچه دلایل بهطور کامل فهم نمیشوند. بنابراین، چالشْ مطالعهٔ ظاهرشدن قواعد پیشانتخابی بازار است. یک مثال، قاعدهٔ پیشانتخابی گستردهایست که بازپرداختها و مبادلهها را زمانی که مشتریان، آنها را در یک چارچوب زمانی معقول درخواست میکنند مجاز میدارد، علیرغم غیاب هر قاعدهٔ کلی در ایالات متحده که ملزم بدارد فروشندهها به ایشان پیشنهاد دهند.[lxxviii] این پیشانتخاب از کجا آمده است؟ مثال دیگر، تکامل [متن] حاضر و آماده در قراردادهای تجاری است که البته شامل قواعد پیشانتخابی متعددی است؛ چگونه این اصطلاحات حاضر و آماده در طول زمان تکامل یافتهاند؟
اتریشیها از پیش توجه زیادی به ظهور و نقش نهادها، از جمله هنجارها، سنتها و آداب و رسوم[lxxix] داشتهاند. بااینحال، سؤالات نهادی مورد بررسی اتریشیها تمایلاً گسترده و انتزاعی هستند: بازارها دربرابر برنامهریزی مرکزی[lxxx]، حکمرانی دولتی دربرابر حکمرانی خصوصی[lxxxi]، مالکیّت خصوصی دربرابر مالکیت عمومی[lxxxii] ، قانون عرفی دربرابر قانون مدون[lxxxiii]، اختلاف بالقوه بین نهادهای رسمی و غیررسمی[lxxxiv] و غیره. اقتصاد رفتاری به اهمیت ویژگیهای ریزنهادی اشاره میکند که در یک چتر نهادی معین، مانند بازارها و مالکیّت خصوصی، تکامل مییابند. چنین ویژگیهایی، موضوعات مطالعهٔ ارزشمندی برای اقتصاددانان اتریشی هستند.
۷. جمعبندی
اقتصاددانان اتریشی و رفتاری در نارضایتی عمیقی از نظریهٔ نئوکلاسیک، بهویژه روشش در مواجهه با انتخاب فردی، اتفاق نظر دارند. رویکرد نئوکلاسیک تمایل دارد تا عامل فردی را یک عامل «پرفکت»، به هردو معنای مدرن کلمه (بهینه) و معنای اصلی لاتین کلمه (کامل یا پایانیافته) ببیند. اتریشیها و رفتارگرایان هردو آرزوی یک تصویر واقعیتر دارند از این که چگونه انسانهای واقعی دست به انتخاب میزنند.
مشکلی که اتریشیها با اقتصاد رفتاری دارند – به غیر از این که توصیههای سیاستی خود را کنار بگذارند – این است که علیرغم رد برخی جنبههای اقتصاد نئوکلاسیک، بهاندازهٔ کافی رادیکال نیستند. اقتصاد رفتاری هنوز هم کولهٔ ریشههای نئوکلاسیک خود را بهشکل یک مفهوم محدود و آکسیوماتیک عقلانیت، یک تظاهر به ابژکتیویته در توصیف موقعیتهای مسئله، و یک تمایل به مدلسازی انسانها در قامتی اساساً ایستا و منفعل، به دوش میکشد. اگر اقتصاددانان رفتاری این عناصر غیرضروری را رها کنند، میتوانند شروع به استفاده از مفاهیم رفتاری کنند تا از رفتار انتخاب فردی به بالا به سمت محیطهای انتخاب تکاملیافته پیش روند.
اگر چالش برای اقتصاددانان رفتاری ساختن به سمت بالا باشد، چالش برای اتریشیها کندن به سمت پایین است. رویکرد اتریشی بر این پایه است که نشان دهد چگونه انتخابهای فردی برای ایجاد نهادهای اجتماعی بزرگتر تعامل دارند – اما این پروژه نیاز به داشتن فهمی قوی از فرایند انتخاب فردی دارد. اقتصاد رفتاری فرصت را برای یادگیری بیشترِ این فرآیند ارائه میدهد، با توصیف دقیقترِ ظاهری که باورها و ترجیحات مردم واقعی دارند. اگر مردم صرفاً یک «مقیاس ارزش»[۷۶] را در انتخابهای خود نمایش نمیدهند، بلکه در عوض معجونی از ابزارهای روانشناختی را برای کشف و دستیابی به اهداف خود بهکار میبرند، این مطمئناً با ساخت نظریههای ماندگار دربارهٔ اینکه چگونه انتخابها خروجیهای اجتماعی را تولید میکنند، مرتبط است.
ادغام کامل مکتب اتریشی و رفتاری بعید بهنظر میرسد. تفاوت در اهداف تحقیق و دیدگاه کلیْ آنها را در مسیرهای جداگانه نگه خواهد داشت. اما زمانی که تفاوتها میان طرفین بزرگ است، تبادل ممکن است از هر حالتی مفیدتر باشد. هر دو مکتب چیزی برای به دست آوردن از این تبادل دارند. و از آنجا که تبادل ایدهها نیازی به رضایت متقابل ندارد، هیچ انتظاری لازم نیست؛ هر مکتب میتواند بلافاصله پیشرفت را آغاز کند، چه دیگری موافق باشد چه نه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت:
[i] (Camerer et al., 2003; Gruber and Köszegi, 2001; O’Donoghue and Rabin, 2003, 2006; Sunstein, 2014; Sunstein and Thaler, 2003; Thaler and Sunstein, 2003; 2008)
[ii] (Devereaux, 2019; Padilla, 2009; Rizzo and Whitman, 2009a, 2009b, 2020; Whitman and Rizzo, 2015)
[iii] (۲۰۰۴)
[iv] (Sent, 2004: 747)
[v] (Frantz, 2013, 2017)
[vi] (Boettke, 2010a; Boettke and Coyne, 2015; Kirzner, 1987; Machlup, 1982)
[vii] (Horwitz, 1994: 17)
[viii] (Storr, 2010: 30)
[ix] (Boettke, 2010a: xiii)
[x] (Evans, 2010: 8)
[xi] (e.g. Holcombe 2009: 302)
[xii] (Kahneman and Tversky, 1979)
[xiii] (Tversky and Kahneman, 1981)
[xiv] (von Mises, 2003 [1933]: 14)
[xv] (e.g. Koppl and Whitman, 2004; Oprea and Powell, 2010; Scheall, 2017; Zanotti and Cachanosky, 2019)
[xvi] (Vihanto, 2004: 327)
[xvii] (Zauberman et al., 2009)
[xviii] (Read, 2001)
[xix] (Rubinstein, 2003)
[xx] Tversky and Kahneman, 1986: S253
[xxi] (Rizzo and Whitman, 2020: 73)
[xxii] (Sher and McKenzie, 2006)
[xxiii] (O’Driscoll and Rizzo, 2015: 13)
[xxiv] (Frantz, 2013: 11–۱۲)
[xxv] (Boettke and Leeson, 2003: 446)
[xxvi] (Horwitz, 1994)
[xxvii] (Whitman and Rizzo, 2015: 411)
[xxviii] (Whitman and Rizzo, 2015: 416)
[xxix] (Whitman and Rizzo, 2015: 418–۴۲۰)
[xxx] (۲۰۲۰: ۲۶–۲۷)
[xxxi] (Stringham, 2010: 48)
[xxxii] (Kahneman and Tversky, 1979)
[xxxiii] (Thaler, 1980)
[xxxiv] (High, 1994: 89)
[xxxv] (Horwitz, 1994: 18)
[xxxvi] (O’Driscoll, 2004: 274)
[xxxvii] (۱۹۹۷: ۲۵; cited in Kesting, 2017: 38–۳۹)
[xxxviii] (Gigerenzer and Brighton, 2009; Berg and Gigerenzer, 2010; Brighton and Gigerenzer, 2012; Gigerenzer, 2008; Gigerenzer and Hug, 1992)
[xxxix] (O’Driscoll and Rizzo, 2015: 11)
[xl] (۲۰۱۷: ۱۸۳)
[xli] (Rizzo and Whitman, 2020: 124)
[xlii] (Grice, 1989; Rizzo and Whitman, 2020: 136)
[xliii] (Gigerenzer and Hug, 1992; Rizzo and Whitman, 2020: 128)
[xliv] (Machlup, 1982: 39–۴۰)
[xlv] (Boettke, 2010a; Machlup, 1982)
[xlvi] (Boettke, et al., 2013: 289n)
[xlvii] (Dequech, 2013)
[xlviii] (Evans, 2010: 9)
[xlix] (Whitman, 2004)
[l] (Di Iorio, 2013: 153)
[li] (Rosen, 1997: 139)
[lii] (Kirzner, 1997; Sautet, 2010; Yu, 2001)
[liii] (Rosen, 1997: 148)
[liv] (Rizzo and Whitman, 2018: 204–۲۰۵)
[lv] (Rizzo and Whitman, 2020: 401)
[lvi] (e.g. Gruber and Köszegi, 2001; O’Donoghue and Rabin, 2003, 2006)
[lvii] (Rizzo and Whitman, 2018)
[lviii] (Rizzo and Whitman, 2020: 218–۲۲۰)
[lix] (Damasio, 1994: 198; Rizzo and Whitman, 2020: 114–۱۱۵)
[lx] (Myrseth et al., 2009; Rizzo and Whitman, 2020: 222)
[lxi] (Ariely, 2009)
[lxii] (Oguz, 2010)
[lxiii] (Devereaux, 2019; Rizzo and Whitman, 2020: 237ff)
[lxiv] (Rizzo and Whitman, 2020: 239–۲۷۰)
[lxv] (Rizzo and Whitman, 2009b)
[lxvi] (Hayek, 1945)
[lxvii] (Rizzo and Whitman, 2020: 236)
[lxviii] (Rizzo and Whitman, 2020: 192–۱۹۶)
[lxix] (Rizzo and Whitman, 2020: 192–۱۹۶)
[lxx] (Caplan, 2000; expanded in meaning by Rizzo and Whitman, 2020: 207)
[lxxi] (Frantz, 2013; Leibenstein, 1974, 1975, 1979)
[lxxii] (Ferguson, 2019 [1782])
[lxxiii] (Thaler and Sunstein, 2008: 3)
[lxxiv] (Sunstein, 2014: 21)
[lxxv] (Ruttan, 2006: 252)
[lxxvi] (Simonson and Tversky, 1992)
[lxxvii] (Ariely، ۲۰۰۹: ۱۰)
[lxxviii] (Ben-Shahar and Posner, 2011: 115–۱۱۶; Rizzo and Whitman, 2020: 423–۴۲۴)
[lxxix] (Coyne, 2010: 20)
[lxxx] (Hayek, 1945, among many others)
[lxxxi] (Leeson and Williamson, 2009)
[lxxxii] (Boettke, 2010b)
[lxxxiii] (Hayek, 1973; Zywicki and Stringham, 2017)
[lxxxiv] (Boettke et al., 2008; Williamson, 2009)
[۱] :عبارت homo oeconomicus یا «انسان اقتصادی»، اشاره به انسان کاملاً عقلانی و منفعتطلبی دارد که همیشه کنشهای او به بهینهترین شکل است و موجب حداکثر شدن مطلوبیت او میگردد.
[۲] به فرانسوی به معنای «انسان متوسط» است.
[۳] catallactics
[۴] praxeology
[۵] عبارت Homo sapiens یا همان انسان هوشمند و خردمند.
[۶] اشاره به همان انسان اقتصادی دارد.
[۷] Misbehaving
[۸] آکسیوم یا axiom به معنای اصول موضوع و یا بنیانهای یک نظریه دارد.
[۹] choice environments
[۱۰] Micro-institutional
[۱۱] framing device: تکنیکی در داستانسرایی است که در آن یک داستان توسط داستانی دیگر احاطه (قاببندی) شده و درون آن روایت میشود.
[۱۲] Subjectivism: معمولا به عبارت «ذهنیتگرایی» ترجمه میشود، اما برخی معتقدند بهتر است آن را ترجمه نکرد و عین لغت را در ترجمه فارسی بکار برد، چرا که لغتی برای بیان دقیق مفهوم آن نمیتوان یافت و عبارت ذهنیتگرایی ممکن است ما را دچار اشتباه با ترجمه کلمه mentally کند.
[۱۳] Objective: گاهی به «عینی» نیز ترجمه میشود.
[۱۴] constrained optimization
[۱۵] اشاره به مفهوم فریمینگ در روانشناسی شناختی دارد. Framing، اولین بار توسط کانمن و تورسکی در سال ۱۹۷۹ مطرح شد و نظریهای درخصوص مدل ذهنی افراد در شرایط تصمیمگیری است و منظور از frame، آن مدل ذهنی از نحوه تفسیر واقعیتهاست که افراد به هنگام تصمیمگیری از آن استفاده میکنند.
[۱۶] apriorism : باور های a priori یا همان «پیشینی»
[۱۷] Endowment effect
[۱۸] Status quo bias
[۱۹] Hyperbolic discounting
[۲۰] درواقع در تنزیل هذلولی که یک سوگیری شناختی است، معمولاً ما آنچه را در کوتاهمدت بدست میآوریم به آنچه در بلندمدت میتوانیم بهدست آوریم ترجیح میدهیم.
[۲۱] Subadditivity : بحث زیرجمعی در ریاضیات، اقتصاد، ترمودینامیک و … مطرح است. مفهومی به نام «اثر زیرجمعی» وجود دارد که مدعیست، ما احتمال کل را کمتر از احتمال هرکدام از اجزا درنظر میگیریم. جزییات بیشتر در تحقیق تورسکی و کولر:
Support theory: A nonextensional representation of subjective probability
[۲۲] framing invariance: منظور آن است که درصورت عدم تغییر گزینههای موجود، اما ایجاد تغییر در محیط تصمیمگیری، نباید این شرایط تأثیری برروی تصمیم نهایی بگذارد.
[۲۳] framing effect
[۲۴] completeness
[۲۵] Transivity : انتقالپذیری بدین معناست که اگر ما x را بر y ترجیح دهیم و y را بر z، درنتیجه میبایست x را بر z نیز ترجیح دهیم.
[۲۶] positive description of behavior
[۲۷] Normative : گاهی به «هنجاری» و یا «ارزشی» نیز ترجمه میشود.
[۲۸] economizing on effort, both cognitive and noncognitive
[۲۹] (پاورقی مقاله) : بسیاری استدلال کردهاند که ترجیحات غیرقابل انتقال، غیرعقلانی هستند زیرا میتوانند موجب شوند که عامل به یک «پمپاژ پول» تبدیل گردد. برای توضیح اینکه چرا بحث پمپاژ پول غیرعقلانی بودن افراد دارای ترجیحات غیرقابل انتقال را اثبات نمیکند، به ریزو و ویتمن مراجعه کنید (۲۰۲۰: ۶۷-۶۹). بهطور خلاصه چنین است که برای این استدلال که پمپاژ پول چالشی واقعی برای عقلانیت است، باید نشان داد که مردم در واقع از این طریق در معرض استثمار (و آسیب) قرار میگیرند، که مستلزم شرایط غیر واقعی است: فروشندگان شرطبندی بسیار آگاه و همیشه حاضر که آماده بهره بردن از هر گونه ویژگی غیرقابل انتقال موجود هستند، عاملینی را هدف گرفتهاند که خودشان غافل از این هستند که مورد هدف قرار گرفته شدهاند و هزینههای مبادله به اندازهای پایین است که اجازه میدهد این روند به طور مکرر و نامحدود اتفاق بیفتد.
[۳۰] reference-point-dependent: منظور از نقطه مرجع یا همان reference point، مرجعیست که سایر چیزها را طبق آن میسنجیم.
[۳۱] (پاورقی مقاله) : گرچه برخی تلاش کردهاند. برنهایم (۲۰۱۶) یک رویکرد جامعتر را ارائه می دهد که بسیاری از «سوگیری»های فرضی را از نظر نرماتیو قابلقبول تلقی میکند. بااینحال، این رویکرد به سادگی تا جایی کار میکند که چندین تابع مطلوبیت را، که هر کدام مربوط به یک فریم تصمیمگیری متفاوت است، ممکن مینماید. ثمرهٔ این رویکرد هنوز مشخص نیست.
[۳۲] Tractability : یک ویژگیست. یعنی چیزی که به راحتی قابل آموزش دادن، یادگیری و بهکارگیری باشد. در اینجا منظور آن است که آنچنان برای استفادههای آموزشی سادهسازیشده که دیگر دقت لازم را ندارد.
[۳۳] داستانی قدیمی وجود دارد که میگوید: پلیسی شخص مستی را دید که زیر چراغ خیابان درحال گشتن به دنبال چیزیست. از او پرسید دنبال چه هستی؟ و او جواب داد: دنبال کلیدهایم هستم که گم شدهاند. آن دو باهم شروع به جستجو در زیر چراغ خیابان کردند. پس از مدتی پلیس از او پرسید: آیا مطمئنی که کلیدهایت را همینجا گم کردهای؟ او پاسخ میدهد: نه. پلیس از او میپرسد: پس چرا فقط اینجا را میگردی؟ جواب داد: چون فقط اینجا چراغ روشن است.
[۳۴] utility-improving
[۳۵] utility-seeking
[۳۶] (پاورقی مقاله) : این رویکرد را میتوان با این ادعای فون میزس قوت داد که مردم همیشه «برای رفع ناخوشایندیای که احساس میکنند» کنش میکنند (۱۹۹۸ [۱۹۶۶]: loc ۵۰۰۶) قوت بگیرد. بااینحال، توجه داشته باشید که فرض فون میزس بسیار گسترده است و بنابراین ممکن است برای عملیاتی شدن آن در مدلهای خاص، مفروضات محدودکنندهتری مورد نیاز باشد. Koppl و Whitman (۲۰۰۴) را ببینید.
[۳۷] Loss aversion
[۳۸] mental budgets
[۳۹] choice algorithms
[۴۰] slow-changing buying patterns
[۴۱] experimentation
[۴۲] (پاورقی مقاله) : به ارل مراجعه کنید (۲۰۱۷: ۱۱–۱۲): با وجود طیف وسیعی از محصولاتی که ترکیباتی متفاوت با خروجیهای مختلف را نوید میدهند، اگر مصرفکنندگان از همهٔ گزینههای احتمالی خود آگاه باشند و سعی کنند به منظور آن که بهترین ترکیب را پیدا کنند آنها را بسنجند، با یک چالش محاسباتی بزرگ روبرو میشوند. در واقع، فرآیندهای جستجوی آنها ممکن است مقیاس عمل پردازش اطلاعات را محدود کرده و باعث شود که آنها از کشف همهٔ گزینههای موجود دست بکشند و اگر حتی چیزی مانند یک فهرست کوچک موجب ارائه اطلاعات اضافه به آنها شود، ممکن است با اعمال قواعد و روالهای ساده با آن کنار بیایند.
[۴۳] Bayesian probability
[۴۴] Gerd Gigerenzer
[۴۵] بداهه درواقع ترجمه کلمه “heuristics” است. طبق توضیح سعید رمضانی (مترجم کتاب «پوست در بازی»)، heuristic درواقع نوعی میانبر ذهنی است که عموماً بر حسب تجربه شکل گرفته و مغز از آن استفاده میکند تا به جای استفاده از همهٔ دادهها و محاسبهٔ همه متغیرها، سریع تصمیم بگیرد که چه کار کند. و ابراهیم محجوب در ترجمه کتاب قوی سیاه عبارت «بداهه» را برای این عبارت بهکار برده است که معتقدم از ترجمه تحت الفظی آن که «اکتشاف» است، در اینجا بهتر مفهوم را میرساند.
[۴۶] fast and frugal
[۴۷] inference of information
[۴۸] Cognitive resources: نظریه منابع شناختی اشاره به آن دارد که هر فردی ظرفیت شناختی مشخصی دارد که میتواند برای انجام کارهای مختلف آن را مورد استفاده قرار دهد.
[۴۹] (پاورقی مقاله) : O’Driscoll و Rizzo (۲۰۱۵: ۱۱) به یک نتیجهٔ مشابه میرسند: «چالش اتریشیها این است که تصور استاندارد و رفتاری عقلانیت را با دیدگاهی پراگماتیک (“پراگزئولوژیک”) مقایسه کرده و برتری دیدگاه پراگماتیک را نشان دهند. اتریشیها این فرصت را دارند که کاری را که برروی عقلانیت اکولوژیکی رفتار تأکید میکند ترویج کرده و در آن مشارکت کنند (Gigerenzer، ۲۰۰۸؛ Smith، ۲۰۰۸). گرد گیگرنزر رویکردی را توسعه داده است که در آن بداههها بهعنوان روشی صرفهجویانه برای حل مسائل درنظر گرفته میشوند که اغلب از کاربرد نظامهای صوریِ (formal systems) تفکر عقلانی در زمینهٔ خاصی که افراد خود را در آن مییابند، برتر است.»
[۵۰] Holism
[۵۱] Atomism
[۵۲] Institutionalism
[۵۳] Context
[۵۴] social determinism: غالباً دترمینیسم به جبرگرایی نیز ترجمه میشود.
[۵۵] cognitive autonomy
[۵۶] self-discovery
[۵۷] self-correction
[۵۸] Present-biased
[۵۹] static optimality
[۶۰] static source of error
[۶۱] intrapersonal entrepreneurship : چندان موافق نیستم کلمه آنتروپرونرشیپ به «کارآفرینی» ترجمه شود، همانطور که در این متن هم مشخص است، چنین کلمهای مناسب نیست. درعینحال، بهدلیل رایج بودن آن از این عبارت بهره میگیرم
[۶۲] Impact bias
[۶۳] given
[۶۴] (پاورقی مقاله): احتمالا مسئلهٔ دانش برای سیاستهای پدرسالارانهٔ سخت بیشتر از سیاستهای نرمتر بهسان یک تلنگر (nudge) است (سانشتاین ۲۰۱۴: ۹۳-۹۴). با این وجود، حتی برای سیاستهای نرمتر ممکن است دلهرهآور باشد. Rizzo and Whitman (۲۰۲۰: ۲۶۷–۲۶۸) را ببینید.
[۶۵] X-inefficiency
[۶۶] (پاورقی مقاله): خود لایبنشتاین (۱۹۷۹) و کرزنر (۱۹۷۹) هر دو سازگاری بالقوهٔ X-کارآیی و نظریهٔ کارآفرینی اتریشی را در زمینهٔ (بازار) بینفردی در نظر میگرفتند. همچنین به Frantz (۲۰۱۳) در رابطه بین لایبنشتاین و هایک مراجعه کنید.
[۶۷] Support groups
[۶۸] Limited portions : اشاره به راهکارهایی برای کاهش مصرف انواع مواد غذایی، نوشیدنی ها و… دارد.
[۶۹] rational irrationality
[۷۰] selective rationality
[۷۱] pluralistic
[۷۲] Sensory Order
[۷۳] منظور همان الگوهایی است که در ذهن ما برای مواجهه با مسائل شکل گرفتهاند.
[۷۴] extremeness aversion
[۷۵] decoy effect
[۷۶] scale of value
دیدگاهتان را بنویسید