درباره قدرت بخش ۲

درباره قدرت بخش ۲

درباره قدرت

نویسنده:برتراند دو ژوونل

مترجم:ریحانه باقری

بخش دوم(بخش نخست)

 

امروزه در باور ما به سختی قابل پذیرش است، جامعه‌ای بتواند زنده بماند که در آن هر کس خود قاضی و نقاد کردار خویش باشد و نخستین پیش‌داوری ما این است که هرجا قدرتی وجود ندارد که رفتار اشخاص را به آنها دیکته کند، شنیع‌ترین بی نظمی حاکم می‌گردد اما برای مثال دوران اشرافیت روم شاهدی بر خلاف این مدعاست که چشم اندازی با نقطه اتکای ممتد را به ما ارائه می‌دهد و تا گذر قرن‌ها هم هیچ زوالی نداشت و بی‌نظمی، تازه زمانی آغاز شد که قوانین شروع به تکثیر شدن کرد.

چرا این استقلال اراده فردی، آن چه به نظر ما نتیجه طبیعی آن می‌رسد را ایجاد نکرد؟ پاسخ  سه عبارت است:  مسوولیت، رسوم و عرف همگانی.

یک رومی واقعا این گونه بود در انجام هر کاری آزاد بود. به او اجازه داده شده بود که اشتباه هم بکند چه فریب می خورد یا دچار سوتفاهم می شد و یا حتی به زور مجبور می شد از پیامد کردارش نمی‌کاست. بی پروا بگوییم که هیچ زورگیری ای وجود نداشت او خودش این اجازه را داده بود و تمام. او آزاد بود اما اگر از سر بی‌احتیاطی یا حماقت، قول می داد که مبلغ مشخصی را بپردازد و نمی توانست، برده‌ی وام دهنده‌اش می شد.

 

در دنیایی که در آن پیامد اشتباه‌ بسیار سنگین و جدی می‌نمود موجب می‌شد مردان در اقدامات خود بسیار سنجیده تامل بکنند، چنان که گویی قصد دارند در هر اقدامی انعکاسی از خود را نشان دهند، هر رفتار آن‌ها تشریفاتی را نیز برخوردار بود و سنت‌ها باید رعایت می‌شد. همه چیز ممکن بود انجام شود، از فروش یک پسر یا جانشینیِ او در ارث یک غریبه‌ی همخون. در اوج جمهوری‌خواهی روم [جمهوری اریستوکراسی نه مفهوم مدرن آن م.] مقررات رسمی‌ای رایج بود و آن را به خانه‌ی مردانی می‌آورد که تصمیمات آنان واقعی بود و جلوه‌ای بلندمرتبه و باشکوه به منش آن‌ها می‌داد و بدون شک هیچ چیز بیشتر از این به سنا جلوه‌ای از گردآمدن پادشاهان نمی‌داد.

سرانجام  به کارهای عامیانه که عامل اساسی در نظم بخشیدن به جامعه است، می‌رسیم.

اولین نشانه‌گذاری‌ها در ذهن فرزندان توسط پدر به خاطر پروا و احترام به آیین نیاکان، آموزش منظم، پرورش کردار و اخلاق به نوجوانان در مدارس و انجام عملی رفتارهای محترمانه و بقیه موارد دیگر، نجبا را مشروط به رعایت بعضی از هنجارها و رفتارهای خاصی می‌نمود که در صورت کوتاه آمدن، چه از روی هوی و هوس و چه از روی ضعف، محکومیت عمومی بر آنها وارد می‌کرد. عملکرد آنها بررسی می‌شد و حتی ممکن بود تا آنجا پیش رود که آنها را از وضعیت آزاد و نجیب‌زادگی محروم کند.  دلیل اینکه آثار پلوتارک بسیار فاخر می‌نماید این است که شخصیت‌های او، از بهترین‌ها تا بدترین‌ها، سخنان خود را یکدست و بدون ابتذالِ زبانی و منافی عفت بازگو می‌کنند. جای تعجب نیست که آن‌ها تقریباً تمام قهرمانان خود را با تراژدی آشنا کرده بودن؛ زیرا این شخصیت‌ها حتی زمانی که زنده بودند نیز از پیش روی صحنه بودند و برای زندگی در شخصیت‌های متشخص، پرورش‌یافته و مطابق با توقع مردم از آنان، رفتار می‌نمودند.  رومِ زمان جمهوری جامعه‌ای کوچک و ممتاز بود که خود را از هرگونه مشغله‌های پست و سخت رها کرده و قصه‌های قهرمانانه را پرورش می‌داد. خیانت به این استاندارد امکان‌پذیر نبود. گذرا یادآوری کنیم به این دلیل بود که اندیشمندان سیاسی قرن هژدهم تصور می‌کردند این مدل‌های کلاسیک قابل واگذاری هستند اما آنها نفهمیدند که این امر تحسین‌برانگیز آنها نه همگانی و نه طبیعی بلکه محصول و نتیجه  یک دوره آموزش منظم و دقیق است. سیستم آزادی در آن روزگار بر این فرض استوار بود که مردان از آزادی خود به شیوه‌ای ویژه بهره می‌گیرند. این گونه فرض هیچ برآوردی از ماهیت انسان بیان نکرده است.گمانه‌زنی‌هایی از این نوع فقط هنگامی ظاهر شد که تمدن رو به زوال یونان  به عنوان یک امر وارداتی به روم آمد.چنین حقیقتی بر این امر تکیه داشت که مردان – یعنی مردانِ طبقه‌ای خاص – به دلیل ویژگی‌های اکتسابی که با تمام توان حفظ می‌شد، همه اهداف کاربردی را به این روش ویژه به انجام برسانند بدین گونه توسط آنها و برای آنها، سیستم آزادی کارساز و قابل اجرا بود. این یک سیستم استوار  بر “کلاس و طبقه” بود. این مرزی‌ست که شهرِ باستان را از دولت امروزین یا اندیشه باستان را از تفکر مدرن تفکیک می‌کند. واژه‌ی “مردِ آزاد” آن‌گونه که برای گذشتگان فهم می‌شد برای ما طنین‌انداز نیست. برای ما عموما منظور “انسان” است و صفت آزاد صرفاً افزوده ایست و صفت یک حشو محض بر جوهر ماده‌ی آن است برای تاکید مضاعف در حالی که برای رومیان تأکید بر “آزاد” بود، تا آنجا که آنها اسم و صفت را به یک اسم واحد درآوردند: اصطلاحا نجیب‌زاده یا آزادمرد.   انسان آزاد مردی از نوع خاصی است و اگر ما آرای ارسطو را بپذیریم نوع خاصی از طبیعت را دارا ست. امتیاز آزادی او نیز به همین تمایز طبیعی مربوط است و لحظه ای که مرد آزاد آن را نفی می‌کند، امتیازاتش از دست می‌روند، مثلاً هنگامیکه مرد رومی منفعلانه در جنگ اسیر می‌شد یا به یک شرور مشهور و مفسد فی‌الارض بدل می‌گشت، یا به خاطر امنیت، خود را در کنف حمایت شخص دیگری قرار می‌داد. نجبا به عنوان یک واحد در نظر گرفته می‌شدند که هم قادر به اداره دیگران و توافق بین خود بودند و هم می‌توانستند هم زمان به تعدد افرادشان در شهر ببالند. مردانی از نژاد اسپارتی و چه رومی چه در داخل و چه در بیرون که هرگز تسلیم بردگی نمی‌شدند. آنها در برابر تجاوزِ قدرت حاکمیت ایستادگی کردند و نقشی کوشا و غرورآقرین در  نظم و انضباط جامعه داشتند.  آنها روح جمهوری هستند ، یا بهتر است بگوییم آنها کل جمهوری هستند. اما بقیه چی؟

عجیب است که فلاسفه ما تصور و برداشت خود را در دوران انقلاب با اشاره به جوامعی که در آن همه آزاد نبودند یعنی در واقع اکثریت قریب به اتفاق آن ها آزاد نبودند شکل می‌دادند و باز چندان شگفت نیست که آن‌ها هرگز از پرسیدن این که آیا شخصیت‌هایی که بسیار مورد تحسین آن‌ها بودند، با وجود بودن طبقه‌ای که آزاد نبود، ممکن است؟ روسو، که فلسفه‌اش هم غنی ست، از این دشواری کاملاً آگاه بود: “آیا باید بگوییم که آزادی تنها با برده‌داری ممکن بود؟ شاید واقعا باید همین را بگوییم.”

اشتراك گذاری نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.