توماس پیکتی، جاده‌ای به سوی دوزخ

توماس پیکتی، جاده‌ای به سوی دوزخ

نویسنده: سهیل مختاری

توماس پیکتی؛ نامی است که با انتشار ترجمهء انگلیسی کتاب “سرمایه در قرن بیست و یکم” در سال ۲۰۱۴ بر سر زبان ها افتاد. او که متولّد سال ۱۹۷۱ در مهد سوسیالیسم یعنی فرانسه است در این کتاب مانند اغلب اقتصاددانان آکادمیک به موضوع جذاب “نابرابری” پرداخته، و طبق عادت معمول، کتاب قطور خود را با انبوهی از داده های آماری جلا داده است. پل کروگمن؛ اقتصاددان نئوکینزی ضمن “باشکوه” خواندن کتاب پیکتی در رابطه با قطر کتاب او گفته است: “کتاب بسیار بزرگ و حجیمی است و طبیعی است که بسیاری از افرادی که آن را خریده‌اند تا آخر نخوانند”.

از قطر کتاب که بگذریم حالا دیگر توماس پیکتی صرفاً استادی ساده در کالج اقتصاد پاریس نیست که تز دکترای خود را در باب “توزیع مجدد ثروت” نوشته باشد یا در مجلّات و روزنامه‌های چپگرا مانند “لیبراسیون” و “لوموند” مقاله‌هایی در باب “مالیات‌گیری تصاعدی” و “نابرابری” بنویسد. او به لطف سرمایه‌داری، نظامی که ظاهراً می‌خواهد آنرا تعدیل، و نه همچون سلف خود مارکس، نابودش کند، به ثروتی دست یافته که او را در جرگهء میلیونرها(دلاری) قرار می‌دهد. کتاب او که اصلاً به زبان فرانسوی نوشته شده، در مدت زمان کوتاهی به زبان انگلیسی و سپس به ده‌ها زبان زندهء دیگر دنیا مانند فارسی ترجمه شده و تا به امروز میلیون‌ها نسخه از آن به فروش رفته است. کتاب او مدتها در صدر لیست پرفروش‌ترین کتاب‌ها در آمازون قرار داشت، کمپانی که پیکتی با تز خود می‌خواهد حداقل ۸۰درصد ثروت بنیانگذار و مدیر ارشد اجرایی(CEO) آن یعنی جف بزوس را از طریق مالیات گیری تصاعدی مصادره کند. در هر حال این یک موفقیت اقتصادی کم نظیر برای اقتصاددانی است که عنوان کتابش با فونت درشت کلمه “سرمایه”، یادآور کتاب مشهور کارل مارکس است. یک آلمانی انقلابی که می خواست سرمایه‌داری را به شکلی رادیکال از بیخ و بن نابود و به جایش “بهشت کمونیستی” را برقرار سازد و حالا یک فرانسوی غیرانقلابی که می‌خواهد “جهانی برابر” را بوجود آورد. شاید قدری خشن یا فانتزی به نظر بیاید. پیکتی مانند مارکس حوصلهء “متحد کردن پرولتاریا” را ندارد، او می خواهد با “پنبه سر ببرد” و با یک عمل فراملّی و بستن یک مالیات سراسری بر ثروت، نابرابری را کاهش دهد. پیکتی حالا دیگر یک سلبریتی در دنیای اقتصاد است. اکونومیست به او لقب “مارکس مدرن” داده و مجله نیویورک او را “ستاره راک ” دنیای اقتصاد نامیده است. برخی نیز از او با تعابیر تندی مانند “یاغی” یاد کرده اند اما دیلی تلگراف تنها با دو کلمه از او استقبال کرده است: “حسادت بازگشته”. پیکتی اما انتشار این کتاب را فقط “آغاز ماجرا” می‌داند و از دغدغه اصلی خود یعنی “برابری و توزیع عادلانه ثروت میان مردم” در سراسر جهان سخن می‌گوید. او در گفتگو با BBCHardTalk خود را “عاشق سرمایه و ثروت” معرفی می‌کند و نظام سرمایه داری را “عامل نوآوری” و “علت بهبود چشمگیر سطح زندگی” می‌داند. از اینرو فصل‌های اول و دوم کتاب به پیشرفت‌های عظیمی که سرمایه‌داری برای ما به ارمغان آورده، می‌پردازد اما او همچنان معتقد است که باید برای ثروت “حد و مرز” قائل شد، احتمالاً آن حد و مرز شامل حال میلیونرهایی مانند خود او نمی‌شود، چرا که او در حال حاضر در نسبت با میلیون‌ها نفر از مردم فرانسه یک ثروتمند به حساب می‌آید که باید بخش زیادی از ثروت خود را به دولت مالیات بدهد و با پرداخت مالیات حداکثری بر ارث مانع از انتقال ثروت خود به فرزندانش شود. آیا او در تز بلندپروازنهء خود “پوست در بازی” دارد؟

نظری بر سرمایه در قرن بیست و یکم

گاردین می نویسد: “قاعده‌ای روزنامه‌نگارانه می‌گوید هر نویسنده‌ای که کتابی به کلفتی یک بلوک سیمانی بنویسد، و کلمۀ «سرمایه» را هم در عنوان آن بیاورد، می‌باید وارث کارل مارکس باشد.” هر چند پیکتی اظهار داشته که “من کاملاً به نیروهای بازار و مالکیّت خصوصی باور دارم” اما تز او می‌تواند خطرناک‌تر از تز مارکس باشد و از مالکیّت خصوصی چیزی جز مترسکی پوشالی در ید دولت قاهر جهانی‌اش باقی نگذارد. از آنجایی که موضوع اصلی کتاب نابرابری و بازتوزیع ثروت از طریق مالیات‌گیری تصاعدی است لاجرم طرح آن چالش‌برانگیز خواهد بود. مصادره ثروت افراد امری در تضاد با یکی از اساسی‌ترین حقوق طبیعی انسان‌ها یعنی مالکیّت خصوصی است. حالا چه با واژگان صادقانه‌تر مارکسیستی مانند “خلع ید” و “اشتراکی‌سازی ابزار تولید” بیان شود یا با عباراتی نرم‌تر مانند “مالیات تصاعدی” و “مالکیّت اجتماعی و موقت”. پیکتی در این کتاب به روشنی صحبت از مالیات بر ثروت ۹۰درصدی و طرحی به نام “ارثیه برای همه” می‌کند که از طریق مالیات بالا بر ارث امکان تحقق دارد. او نه تنها می خواهد در زمان حیات ثروتمندان، آنها را بچلاند بلکه به باقی‌مانده ثروت آنها نیز چشم دوخته تا مانع از به ارث رسیدن آن به بازماندگانشان شود. یعنی حتی پس از مرگ هم نمی‌خواهد دست از سر آنها بردارد. او از اینکه مالکیّت و بازار پس از سقوط شوروی، تقدیس شده، گلایه می کند و معتقد است که باید “عبور از سرمایه‌داری و مالکیّت خصوصی را بازتعریف کرد”. جالب است که پیکتی فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را “دراماتیک” می خواند. او برخلاف فصول اول و دوم کتاب خود، که در حقیقت بیان این واقعیّت است که “سرمایه‌داری کار می‌کند”، با طرح خود می‌خواهد، به قلب سرمایه‌داری یعنی مالکیّت خصوصی بتازد و در عمل چیزی از آن باقی نگذارد. او اسم رمز حمله خود را “سوسیالیسم دموکراتیک” گذاشته است. اینجا روشن می‌شود که پیکتی می‌خواهد لباسی جدید بر قامت ایدهء همیشه شکست خورده سوسیالیسم بپوشاند و بدون توجه به بسیاری از اصول روشن اقتصادی و مکانیسم تولید ثروت تنها مانند یک مقسّم کل عمل توزیع را مدیریت کند. آن هم نه در سطحی ملّی بلکه کاملاً انترناسیونالیستی. او می‌خواهد نهادهای مداخله‌گر جهانی ایده فضایی او را پیاده‌سازی کنند و با بازتوزیع ثروت نابرابری را در سطح جهان کاهش دهند. پیکتی در کتاب خود به سراغ اعداد و ارقام و درصدها رفته تا تز او را پشتیبانی کنند. اما فاینشنال تایمز اعتبار داده‌های او را زیر سوال برده و برخی ارقام را ساخته خود او دانسته است. او در سراسر کتاب می‌خواهد نشان دهد که نابرابری به شکل یک حفره عمیق جهانی درآمده و بخش اعظم ثروت در جهان به یک اقلیّت کاملاً برخوردار تعلق دارد. او قصد دارد به حساب ثروتمندان لیست فوربس۴۰۰ برسد البته نه با خلع ید از آنها بلکه با مالیات بستن بر بخش بزرگی از ثروت و درآمدشان. اما در این بین سوال اساسی این است که او این همه ثروت مصادره شده را می‌خواهد توسط چه نهاد یا افرادی بازتوزیع کند. دولت و بروکراتها؟

اقتصاددانِ نابرابری  

در طول تاریخ اقتصاد آکادمیک در قرن بیستم، اقتصاددان‌های بزرگ اشتباهات بزرگی را مرتکب شده اند که بازگویی آن جالب به نظر می‌رسد. احتمالا نام پل ساموئلسون اقتصاددان مشهور آمریکایی را شنیده باشید. او در کنار بسیاری دیگر از همکاران خود نظام اقتصادی شوروی که بر برنامه‌ریزی متمرکز استوار بود را تحسین می‌کرد و در سال ۱۹۷۳ پیش بینی نمود که شوروی می‌تواند تا ۱۹۹۰ به درآمد سرانه ایالات متّحده برسد اما رهبر بلوک شرق در شب کریسمس ۱۹۹۱ تنها پس از هفت دهه برای همیشه فروپاشید. سقوطی که پیکتی آنرا دراماتیک توصیف کرده است. معدود افرادی که در اوج قدرت شوروی، نظام اقتصادی آنرا محکوم به شکست می دانستند، متفکرین مکتب وین یا همان مکتب اتریشی اقتصاد بودند. افرادی همچون باورک و میزس که با رساله‌های خود عدم امکان‌پذیری محاسبه اقتصادی در سوسیالیسم را توضیح دادند. پیکتی نیز تماماً صحبت از مالیات‌ستانی حداکثری می کند. ۸۰، ۸۵ و حتی ۹۰ درصد. بستن مالیات بر درآمد، ثروت و حتی ارث. او در کتاب جدید خود که باز نام سرمایه را با خود یدک می‌کشد و حتی از نظر حجم قطورتر هم شده است، یعنی “سرمایه و ایدئولوژی”، پیشنهادی مبنی بر نرخ ۹۰ درصدی مالیات بر ارث داده است. دیلی تلگراف با واژه “خطرناک” به استقبال این کتاب رفته: “توماس پیکتی برگشته است؛ خطرناک‌تر از همیشه”. براستی چرا در مواجه با این پیشنهادات آکادمیک قدری رُک نباشیم و با تسامح اسم آن را “دزدی دموکراتیک” نگذاریم. نابرابری که پیکتی خود را متخصص درمان آن معرفی می‌کند یک وضعیت طبیعی است. نابرابری اساس طبیعت و کائنات است. انسانها در هیچ چیز با هم برابر نیستند الا حقوق طبیعی. حتی در بهشت و جهنم نابرابری وجود دارد. حداقل در عصر مدرن همه انسان‌ها فارغ از قوم و نژاد و مذهب‌شان حقوق برابری دارند که در رأس آن “حق حیات” و حق مشتق از آن یعنی “مالکیّت” قرار دارد. اردوگاه چپ از دیرباز نابرابری را تبدیل به پیراهن عثمان کرده، و در پشت آن پناه گرفته است و خود جز “رکود و فقر برابر” دستاورد دیگری ارائه نداده است. نابرابری اساس یک جامعه و اقتصاد پویاست. نابرابری موتور محرکه سرمایه‌داری است چرا که فرد می‌داند با تلاش و کوشش بیشتر، با قبول ریسک بالاتر، با نوآوری و بهره‌وری بیشتر عایدات مالی و معنوی افزون‌تری شامل حال او خواهد شد تا سطح رفاه زندگی خود را نسبت به سایر افرادی که چنین شرایطی را متحمل نشدند، ارتقاء دهد. جامعهء برابر یا همان کمونیسم با سرشت بشر ناسازگار است و تنها مناسب “انسان طراز نوین”ی است که مارکسیست‌ها در پی ساختن آن هستند. فرض او در سرمایه و ایدئولوژی، فرضی اخلاقی است: نابرابری نامشروع است، به همین خاطر به ایدئولوژی نیاز دارد تا توجیه و تعدیلش کند اما خود او درآمد و ثروتی کاملاً نابرابر با میلیون ها نفر از مردم جهان دارد. او حتی در نسبت با همکاران اقتصاددان خود قطعا ثروت بیشتری را جمع کرده است که حاصل فروش میلیون ها نسخه از کتاب‌هایش در مذمّت نابرابری برآمده از سرمایه‌داری است. جهانِ بدون فقر و نابرابری فقط یک رویاست. پیکتی این جمله را قبول دارد چرا که در جایی گفته است “نابرابری به خودی خود مشکل نیست”. اگر اینطور باشد او که خود یک میلیونر است فقط می خواهد به حساب میلیاردرهای(دلاری) لیست فوربس برسد. براستی آیا او دغدغه نابرابری دارد یا حسود است؟

نابرابری نامشروع

پیکتی در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۷ فرانسه مشاور “ماری رویال” نامزد حزب سوسیالیست بوده است. آنها در انتخابات پیروز نشدند اما در سال ۲۰۱۲ شریک زندگی سی ساله رویال یعنی “فرانسوا اولاند” توانست به کاخ الیزه برسد و پیکتی از اقتصاددانان حامی او در انتخابات بوده است. اینجا می‌خواهم به منشاء نابرابری نامشروع اشاره کنم. نابرابری نامشروع زائیدهء دولت است. نهادی که پیکتی آنرا “فرشته نجات” معرفی می‌کند. دولتی که بتواند ۸۰ یا ۹۰ درصد ثروت شما را مصادره کند، سوار بر تمام مقدرات شما خواهد شد. نابرابری بد است مادامی که منشاء آن تجاوز به حقوق مالکیّت دیگران و همچنین امتیازات، انحصارات و رانت‌های اعطایی از جانب دولت‌ها باشد. تز مارکس در دست لنین‌ها و استالین‌ها به فجایع بزرگ انسانی انجامید و تز پیکتی در دولت جهانی مقتدر و مداخله‌گر وی تمام بشریت را به راه بردگی سوق خواهد داد ولو که این بردگی مدرن کاملاً دموکراتیک باشد. پیکتی در کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم، تنها از داده‌ها، درصدها و گراف‌ها می خواهد به نتیجه مدنظر خود برسد اما به علیت توجّهی نمی‌کند. او برای ارائه شواهد تجربی، سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۸۰ را در آمریکا مثال می‌زند. عصری که باید آن را دوران غلبه کینزینیسم در آمریکا دانست. او می گوید در این پنجاه سال مالیات بر درآمد ۸۰ درصدی در آمریکا برقرار بود اما آیا این نرخ مالیات، سرمایه‌داری آمریکا را نابود کرد یا مانع از رشد اقتصادی آن شد؟ او در این میان علیت را با همزمانی خلط کرده است. اگر علّت رشد یا تولید ثروت در آمریکا، مالیات ۸۰ درصدی باشد، توسعه اقتصادی از خوردن یک لیوان آب آسان‌تر است. هر چند که عاقبت کینزینیسم “رکود” و “تورم” توأمان، و الغای استاندارد طلا بود. در اقتصادهای مدرن، یکی از دلایل اصلی افزایش “نابرابری نامشروع”، سیاست‌گذاری و مداخلات دولتی است. مداخلاتی که همیشه و همه جا تخصیص منابع محدود تولید را منحرف می‌کند و با افزایش مخارج دولت، کسری بودجه‌های عظیمی را به بار می‌آورد. در این میان عده‌ای معدود به هزینه اکثریت به اعتبارات و پروژه‌های ویژه دولتی دسترسی می‌یابند. در حقیقت گروهی از نخبگان ممتاز دسترسی آزاد و انحصاری به مراکز اقتصادی و سیاسی داشته و از این محل نابرابری‌های نامشروعی ایجاد شده که اساساً ضدسرمایه‌داری است. ما نباید هرگز حقایق را به خاطر ایده‌هایی که مشهور می‌شوند قربانی کنیم. پیکتی خود در گفتگوهای TED به افزایش سطح استاندارد زندگی اشاره می‌کند: ” یک قرن پیش طبقه متوسط ثروتمند فعلی(۴۰%) جزء طبقه فقیر بودند، زمانی که اساساً طبقه متوسطی وجود نداشت، پس این یک تغییر مهم است”. شلاق‌های مالیاتی پیکتی در بین گروه‌های ۱۰% پردرآمدترین، ۴۰% طبقه متوسط و ۵۰% فقیر، قرار است بیشتر به آن ده درصدی‌ها برخورد کند اما شاید چنین تصوری ساده‌لوحانه باشد. در حقیقت آن شلاق‌ها مجازات کسانی است که دارایی‌هایشان را به خطر می‌اندازند تا ثروت و شغل ایجاد کنند. فی‌المثل ۳۰% دارایی ثروتمندان مسکن طبقه متوسط است. مصادره اموال آنان نیروهای مختلف دیگری که در اقتصاد در حال حرکت و تلاش هستند را تحت تأثیر قرار می‌دهد. جالب است که فرانسوا اولاند در زمان حکومت خود بر فرانسه، اعمال مالیات بر ثروت ۷۵درصدی را در نظر داشت که علی‌رغم ناکامی در اجرای آن، چهره‌های برجسته فرانسه را فراری داد. سرمایه اگر نااطمینانی و عدم امنیت ببیند فرار می‌کند و این به ضرر همه است. این سرمایه‌گذاری‌های خصوصی است که شغل ایجاد می‌کند و رفاه اقتصادی را افزایش می‌دهد. اما پیکتی که خود حامی اولاند سوسیالیست بود در گفتگو با یورونیوز از سیاستی که نتیجه طبیعی تز خود اوست دفاع نکرد: “من طرفدار این کار نیستم”. اما همزمان این سیاست را برای آمریکا “خیلی خوب” دانست. او فقط به لیست فوربس۴۰۰ نظر دارد. آیا او خبر دارد که اعضای این لیست چه کسانی هستند؟

فوربس۴۰۰ و g<r

قبل از اینکه به میلیاردرهای لیست فوربس نظری بیاندازیم و قدری در مورد آن توضیح دهیم لازم است که از رابطه نابرابری پیکتی یاد کنیم. این رابطه در تز او حکم “ارزش اضافی” در تز مارکس را دارد اما بسیاری معتقدند که اساساً قیاس سرمایه مارکس با سرمایه پیکتی مع‌الفارق است. در واقع تز مارکس هر چند پایان بازی دارد اما از انسجام درونی برخوردار است چیزی که در اثر “مارکس مدرن” مشاهده نمی شود. این رابطه می‌خواهد بگوید که در بازه مدنظر پیکتی نرخ بازگشت سرمایه یا بازدهی سرمایه یا سود(r) بزرگتر از رشد اقتصادی بوده است. او می‌خواهد بیان کند ثروتمندان، ثروتمندتر شده اند بدون اینکه به رشد اقتصادی کمک کرده باشند. خصوصاً آلرژی عجیبی به “سرمایه موروثی” دارد و می‌خواهد بخش اعظم آن را مصادره و بازتوزیع کند. اما تحلیل داده‌های Forbes نشان می‌دهد سهم ارث در ثروت افراد به نصف رسیده است البته هنوز کسانی هستند که ثروتشان را از ارث بدست آورده باشند که البته یک سنّت انسانی در انتقال ثروت است. بازی با درصدها سبب شده است که پیکتی به معنا توجهی نکند. خوشبختانه دکتر موسی غنی نژاد در این رابطه کتابی تحت عنوان “پیکتی: مغالطه قرن بیست و یکم”  به رشته تحریر درآورده‌اند که توسط انتشارات دنیای اقتصاد روانه بازار شده است. اما بعنوان نمونه پیکتی مفهوم سرمایه با ثروت را خلط می‌کند. در حقیقت بخش قابل توجهی از دارایی ثروتمندان لیست فوربس سرمایه است نه مثلاً یک قایق تفریحی(ثروت). در مدل او “ریسک” وجود ندارد یا پس‌انداز، صفر در نظر گرفته شده است. او در تشریح روند افزایش نابرابری‌ها، دو لیست از فوربس مثلا در سال ۲۰۰۰ و ۲۰۲۰ را مقایسه می‌کند غافل از اینکه افراد سال ۲۰۲۰ همان افراد سابق نیستند. برخی ورشکسته شدند، برخی ثروتشان کاهش یافته و از لیست خارج شدند، افراد جدیدی به لیست اضافه شدند و برخی نیز بر ثروتشان افزوده شده است. سرمایه‌داری پویاست و فقرای امروز در آن می‌توانند ثروتمندان فردا باشند. امثال مرحوم جابز، بزوس، گیتس، زاکربرگ، ماسک، بالمر، لری پیج و دیگران آنتروپرونرهایی هستند که میلیون ها شغل ایجاد کرده‌اند و میلیونرهای بسیاری از درون این قبیل بیزنس‌ها به وجود آمده‌اند و در مجموع زندگی بشر را متحول کرده اند. در حقیقت همه ثروتمندتر شدند اما نه بطور برابر. در لیست فوربس۴۰۰ در سال ۲۰۲۰ خالص ثروت جف بزوس(بنیانگذار آمازون) ۱۷۹میلیارد دلار است و فرد انتهای این لیست یعنی پیتر تیل(از بنیانگذاران اولیه فیسبوک و PayPal) در حدود ۲.۱میلیارد دلار ثروت دارد. در حقیقت فرد نخست لیست ثروتی ۹۰ برابر نفر آخر لیست دارد اما آیا این نابرابری شدید، چیز بدی است؟ آیا دنیای ما بیشتر به افراد ریسک‌پذیر و نوآوری مانند استیو جابز نیاز دارد یا امثال پیکتی؟

هموار کردن راه جهنم

ما دو نوع دولت داریم: دولت بد و دولت فاجعه. تز پیکتی فارغ از تمام انتقادهایی که به آن می‌شود برای اجرا نیازمند ابزار است. شکی نیست که او برای اجرای پیشنهادات خود که امروزه از زبان احزاب چپ در اروپا و آمریکا شنیده می‌شود، نیازمند یک دولت جهانیِ بزرگ، مقتدر و قاهر است. ما تجربه‌های تلخی از این قبیل دولت‌ها در قرن بیستم داریم اما شگفت‌آور است که با وجود این تاریخ سرخ، شبح کمونیسم از درون آکادمی‌ها سر برآورده، و در پوشش‌های جدید فرهنگی خود را بازتولید کرده است. پیکتی تأکیدی عجیب بر “گسترش آموزش عالی” دارد. او می‌خواهد بخش مولد جامعه یعنی نیروهای اقتصادی را مجازات و به بخش غیرمولد و عاشق سوسیالیسم(آکادمیسین‌ها) پاداش بدهد. از طرفی در ممالک بحران زده‌ای مانند ایران پی‌جویی نظرات پیکتی و امثال او معنایی جز سقوط به قعر جهنم ندارد. ایران نیازمند دولت حداقلی و پاسخگو در کنار نظام اقتصادی رقابتی مبتنی بر مالکیّت خصوصی و تجارت آزاد با دنیاست تا تولید ثروت کند و روز به روز بر سطح رفاه و آزادی مردم بیافزاید. تزهای پیکتی می‌تواند اقتصاد بزرگ ایالات متّحده را به نابودی بکشاند، چه رسد به اقتصاد دولتی و بسته ایران که جز توزیع رانت و انحصار نشان دیگری بر خود ندارد.

 

 

 

اشتراك گذاری نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.