فرانک.ای. فِتِر (۱۸۶۳-۱۹۴۹): شخصیت بزرگی که به فراموشی سپرده شده است

فرانک.ای. فِتِر (۱۸۶۳-۱۹۴۹): شخصیت بزرگی که به فراموشی سپرده شده است

نویسنده: جفری هربنر*

برگردان به پارسی: محمد سرافراز

«هر تئوری در نهایت بایستی دو آزمون را پشت سر بگذارد: اول، سازگاری درونی و دوم، سازگاری با واقعیت».

مقدمه

در دورۀ مابین بنیان­‌گذاران مکتب اتریشی (منگر، بوهم باورک و وایزر) و نسل بعدی آن (به رهبری میزس و هایک)، فرانک آلبرت فِتِر پرچم­‌دار سنّت اتریشی بود. رسالۀ او در سال ۱۹۰۴ (اصول علم اقتصاد) تئوری عمومی اقتصادی در چارچوب سنّت اتریشی معرفی کرد که تا زمان انتشار رسالۀ لودویگ فون میزس (Nationaloekonomie)، بی­‌نظیر بود.

با این حال، فرانک فِتِر اتریشیِ اهل آمریکایی بود که مدّت‌­ها قبل از مهاجرت بین دو جنگ از اتریش، به سبب نقش و مشارکتی که در سنّت اتریشی داشت، نادیده گرفته شد.او با به‌کارگیری روش بدیهی-قیاسی[۱]، ریشۀ قوانین اقتصادی را در کنش فردی انسان یافت و نشان داد همان­طور که قیمت هر کالای مصرفی صرفاً توسط ارزش ذهنی تعیین می­‌شود، نرخ بهره نیز فقط بر اساس ترجیح زمانی تعیین می­‌شود. قیمت اجارۀ[۲] هر کالایِ تولیدکننده بر اساس تقاضای آنتروپرونری[۳] که برای آن وجود دارد تعیین می­‌شود و برابر با ارزش مارژینال تنزیل‌­شدۀ محصول آن است. ارزش سرمایه‌­ای هر کالای بادوام برابر با ارزش تنزیل­‌شدۀ اجاره بهای آتی آن است. فِتِر نشان داد که چگونه این نظریۀ یکنواخت و ذهنی ارزش، متضمن نابودی و زوال تئوری سوسیالیستی استثمار نیروی کار، تئوری­‌های ریکاردویی رانت[۴] و تئوری‌­های بهره­‌وری بهره[۵] است.

فِتِر با تکیه بر تئوری اتریشی خود راجع به سرمایه، پول، بهره و آنتروپرونرشیپ، یک تئوری پایه نیز در رابطه با چرخۀ تجاری ارائه کرد و استدلال کرد که دورۀ رونق را با افزایش مصنوعی ارزش سرمایه در زمان انبساط پول و اعتبار توصیف می‌­کنیم. بحران زمانی رخ می­‌دهد که تورّم متوقف می‌­شود، که در نتیجۀ آن ارزش نابه­‌جا و اشتباه سرمایه دورۀ رونق ناگهان به سمت پایین اصلاح شود، و به نوبۀ خود، منجر به ورشکستگی، بیکاری، اصلاح ساختاری و تخفیف رکود شود.

کار او در مورد سرمایه و بهره هنوز هم به­‌خوبی حتّی توسط اتریشی­‌ها مورد ستایش قرار می­‌گیرد؛ بسیار بیش از آن­که در فعالیت­‌هایش انحراف اُگن فون بوهم باورک[۶] در تئوری بهره­‌وری بهره را اصلاح کرده باشد، پایه و اساس همۀ کارهای او مربوط به سرمایه­‌گذاری[۷] و رد قطعی این ادعا است که بهره‌وری نقشی در تعیین نرخ بهره دارد.

پیشینه

او هشتم مارچ ۱۸۶۳، در جامعۀ کشاورزی پرو در شمال مرکزی ایندیانا[۸] متولد شد، و در شانزده سالگی در دانشگاه ایندیانا ثبت‌نام کرد. اگرچه در کلاس ۱۸۸۳، او کالج را پس از سال اول تحصیلی ترک کرد تا در زمانی که پدرش درگیری بیماری بود، کتاب­‌فروشی خانواده را اداره کند. در این سال‌­ها، او کتاب و نشریات دوره‌­ای را که در حین کار در اختیارش قرار می‌­دادند مطالعه می­‌کرد، که شامل کتاب پیشرفت و فقر هنری جورج[۹] بود، کتابی که بر تصمیم او برای انتخاب رشته اقتصاد به عنوان حرفه‌­اش[۱۰] تأثیر گذاشت.

پس از هشت سال به عنوان یک آنتروپرونر موفّق، او به دانشگاه ایندیانا بازگشت و مدرک لیسانس خود را در رشتۀ هنر در سال ۱۹۸۱ دریافت کرد. از این نظر، تأخیر فداکارانۀ او در تحصیلات رسمی بسیار مهم بود، چراکه او توانست تحت تأثیر جرمیا جنکس[۱۱] مدرک خود را دریافت کند. سال بعد جنکس، که آن سال در دانشگاه کرنل[۱۲] بود، یک بورسیه تحصیلی برای فِتِر گرفت و در همان سال مدرک کارشناسی ارشد فلسفه را از کرنل دریافت کرد. سپس جنکس او را تشویق کرد که زیر نظر یوهانس کنراد[۱۳] تحصیل کند، همان­طور که خودش انجام داده بود. پس از تحصیل زیر نظر کنراد و شرکت­ در سخنرانی­‌هایی در دانشگاه سوربن، فِتِر در سال ۱۸۹۴ از دانشگاه هال در هایلدبرگ[۱۴] مدرک دکترایش را گرفت. او پایان­‌نامۀ خود را راجع به تئوری جمعیت[۱۵] نوشت (که به نظر او بخشی از یک تئوری بزرگ‌­تر رفاه بود) و پس از آن خود را وقف توسعۀ یک تئوری عمومی در مورد ارزش و رفاه کرد.

فِتِر تحصیلات رسمی خود (به عنوان مربی) در کرنل را به مدت یک­سال ترک کرد و سپس تا سال ۱۸۹۸ سمت استادی (پروفسور) اقتصاد و علوم اجتماعی در دانشگاه ایندیانا را پذیرفت. در سه سال آتی، او در دانشگاه استنفورد تدریس کرد و از ۱۹۰۱ تا ۱۹۱۱، به عنوان استاد اقتصاد سیاسی و امور مالی، همکار جنکس در کرنل شد. در سال ۱۹۱۱ ریاست دپارتمان بین­ رشته‌­ای (شامل تاریخ، سیاست و اقتصاد) را در دانشگاه پرینستون پذیرفت و از سال ۱۹۱۱ به مدّت یازده سال به عنوان رئیس بخش تازه تأسیس­‌شدۀ اقتصاد مشغول به کار شد. او در سال ۱۹۳۱ بر اساس مقررات بازنشستگی اجباری پرینستون بازنشسته شد[۱۶]، امّا محبوبیت و خلاقیّت او به حدّی بود که او را تا رسیدن به سن هفتاد سالگی در سال ۱۹۳۳ برای تدریس در مقاطع تحصیلات تکمیلی نگه داشتند.

فِتِر در هاروارد[۱۷]، کلمبیا[۱۸]، دانشگاه­‌های جان هاپکینز و نورث‌­وسترن[۱۹]، دانشگاه ایلینویز[۲۰] و کالج‌­های کلرمونت[۲۱] به عنوان معلم سرخانه و یا مدرّس انتقالی[۲۲] تدریس می­‌کرد. در هر پست، استادی ارجمند و مربی محبوبی بود. او مدرک دکترای افتخاری حقوق را از دانشگاه کلگیت[۲۳]، کالج اکسیدنتال[۲۴] در سال ۱۹۳۰ و دانشگاه ایندیانا در سال ۱۹۳۴ دریافت کرد. فِتِر تا زمان مرگش در سال ۱۹۴۹ از نظر فکری فعّال بود و نویسندۀ هشت کتاب، بیش از صد مقالۀ علمی و بیش از پنجاه نقد کتاب بود. او در طول عمر طولانی و پربار خود، چندین بار در مقابل کنگره و سازمان‌­های دولتی فدرال شهادت داد و دوازده سخنرانی مهم ایراد کرد.

نظریه ارزش ذهنی

پیش از ظهور لودویگ فون میزس خردمند و بالغ، فِتِر نظریه‌پرداز اصلی و برتر ارزش ذهنی در جهان بود. در حالی که میزس در سال ۱۹۱۲ تئوری پول را در یک تئوری عمومی با ارزش ذهنی وارد کرد، فِتِر تا پیش از سال ۱۹۰۴  اصل ارزش ذهنی را توسعه داده بود تا قیمت عوامل و نرخ بهره را در یک نظریه‌ی واحد قرار دهد.

یکتایی و تمایز سهم او در این حوزه (و حرفه) کاملاً از بین نرفته بود و به­‌طور عمومی [این حرفه] به عنوان یک حرفۀ اتریشی شناخته می‌­شد. مقاله‌­ای بیست صفحه‌­ای راجع به ارزیابی کتاب فِتِر در سال ۱۹۰۵ در یک فصل­نامۀ برجسته اقتصاد منتشر شد. نویسنده، رابرت هاکسی[۲۵]، نوشت که فِتِر «فقدان هارمونی را … در اتّحاد التقاطی دکترین­‌های اتریشی با تئوری کلاسیک قدیمی‌­تر» برطرف کرده است. هاکسی خاطرنشان کرد که فِتِر با «بازگشت به توضیح هزینۀ عینی» این حرفه را از «تبیین صرفاً روانی پدیده‌­های اقتصادی بر حسب مطلوبیّت» برطرف کرده است. در عوض، به گفتۀ هاکسی، فِتِر معتقد بود «به هر حال، اتریشی­‌ها در مسیر رسیدن به یک تفسیر درست و منسجم از فعالیّت اقتصادی بودند. آن­ها در این امر شکست خوردند، نه به این دلیل که خیلی از پیش­‌فرض‌­های کلاسیک دور شده بودند، بلکه به این دلیل که نمی‌­توانستند خود را کاملاً از مفاهیم قدیمی اقتصادی رها کنند». هاکسی ادعا کرد که فِتِر مجدداً «مفهوم اولیۀ اتریشی‌­ها» را مطرح کرده است و تلاش کرده «خط فکری مشخص آن­ها را به نتایج مقتضی و نهایی خود سوق دهد». فِتِر «اقتصاد را اساساً مطالعۀ ارزش می­‌دانست، و همۀ پدیده­‌های اقتصادی را (تحت شرایط مختلف)، بیان عینی یک نظریۀ واحد ارزش می­‌نگریست».

خود فِتِر در مورد ماهیّت ذهنی ارزش در تئوری اقتصادی  چنان مصمّم و قاطع بود که از اشاره به نقطۀ عطف[۲۶] اندیشۀ اقتصادی در دهۀ ۱۸۷۰ به عنوان انقلاب مارژینالیستی[۲۷] بیزار بود و صفت­‌های «ذهنی[۲۸]» یا «روانی[۲۹]» را برای توصیف تئوری جدید ترجیح می‌­داد. او حتی لئون والراس[۳۰] را در سه­‌گانۀ استاندارد انقلابیون رد کرد، چراکه فکر می­کرد والراس، برخلاف دیگر مارژینالیست­ ریاضی، استنلی جونز[۳۱]، موافق نبود که جوهر انقلاب ارائۀ مجدد ارزش ذهنی به تئوری ارزش است. روایت تجدیدنظرطلبانۀ فتر، شامل سه­‌گانۀ صحیح کارل منگر[۳۲] (که «به نظر می­‌رسد که نیروی غیرمعمول، استقلال و اصالت ذهنش توسط همۀ کسانی که با او در تماس بوده­‌اند احساس شده و مورد احترام بوده است…»)، جونز (که «تطبیق‌­پذیری، اصالت و قدرت فکرش در هر صفحه مشهود است…»)، و جی بی کلارک[۳۳] (که توسط دوستان منتقد آمریکایی­‌اش در فهرست شش اقتصاددان توانمند انگلیسی-آمریکایی[۳۴] طبقه­‌بندی می‌­شود و بی‌­تردید از جانب همۀ منتقدان خارجی‌­اش به عنوان «بزرگ و ممتاز[۳۵]» تئوریسین­‌های آمریکایی تصدیق و تکریم می­‌شود) می‌­شد.

تئوری دستمزد[۳۶]

فِتِر همچنین اهمیّت بیشتر یک تئوری ارزش ذهنی را که بدیل تئوری عینی در تاریخ اندیشۀ اقتصادی می‌­شود، تشخیص داد. او ابراز داشت که «تئوری ارزش کار توسط آدام اسمیت تنها پس از یک بحث بسیار سطحی اتّخاذ شد» که منجر به «آشفتگی ایده­‌های او راجع به کار تجسّم یافته و کار تحقّق یافته، کار به عنوان منشاء و معیار ارزش، اجاره و سود که حال بخشی از قیمت را تشکیل می­‌دهند و بخشی از آن­ها که جز قیمت نیستند» شد. فِتِر نتیجه گرفت که «آشفتگی منتج از این وضعیّت را همۀ اقتصاددانان نسل بعدی احساس کردند».

به­‌طور اخص، دیوید ریکاردو، به دلیل این­که مفهوم کار تجسّم یافتۀ اسمیت را پذیرفت، «تأثیر شگرف و بدی بر روش‌­های پیش­بینی نشده­‌ای اعمال کرد. نیروی کار منشاء ارزش است…؛ کار علّت ارزش است؛ (نیروی) کار کلِ ثروت را تولید می‌­کند. طبیعتاً نتیجۀ اخلاقی و سیاسی را دنبال می‌­کند: اگر کار همۀ ثروت را تولید کند، در نتیجه نیروی کار همۀ ثروت را دریافت کند». نتیجه‌­ای که «سوسیالیست­‌های ریکاردویی[۳۷]» خیلی مشتاق پذیرش آن بودند و کارل مارکس بعداً از آن بهره برد.

تئوری ریکاردو-میل سلاح قدرتمندی را در دست مارکسیست‌­هایی قرار داد که با استناد به تئوری استثمار خود بر تئوری ارزش کار، اقتصاددانان بورژوایی را که تئوری گران­مایه­‌شان بر همین مفهوم از ارزش بنا شده بود، فلج و ناتوان ساخت. فِتِر این را به­‌خاطر کسب­‌وکار شخصی­‌اش دریافت: ««خوب به خاطر می آورم که با چه صلابت و شوقی تظاهراتی با عنوان حقیقت مارکسیسم توسط سخنرانان سوسیالیست هنوز در دهه نود هم ارائه می‌شد، از برلین تا سانفرانسیسکو به آن گوش دادم، عموماً به اشتباه پنداشته می‌شد که همه اقتصاددانان بورژوا همان ریکاردین های ارتدوکس[۳۸] هستند».

با این حال، تنها مارکسیسم نبود که الهام­‌بخش مارژینالیست‌­ها شد تا ضربه‌­ای به خِرد و رفاه وارد کنند. فِتِر استدلال می­‌کند: «دکترین نیمه کمونیستی هنری جورج[۳۹] در مورد مصادرۀ زمین بر اساس تئوری ارزش کار، یا ویژگی رانتی آن، [اقتصاددانان پایان دهۀ شصت] را وادار کرد تا تئوری ارزش را مجدداً بررسی کنند…» که «تئوریِ کار به جا مانده از جی. اس. میل[۴۰] دوپهلو و خودمتناقض مانده بود… نی­‌_شکسته‌­ای[۴۱] در برابر هجوم ارزش مازاد به سیستم صنعت و مالکیت خصوصی بود». فِتِر اظهار کرد که پاسخ دندان‌شکن ارزش ذهنی به حملۀ مارکسیستی و جورجیستی را باید در مفهوم ارزش سرمایۀ جی. بی. کلارک[۴۲] و «به­‌طور مشخص­ و واضح‌­تری» در ارزش طبیعی وایزر[۴۳] و در «کارل مارکس و بسته بودن سیستمش[۴۴]» اثر بوهم باورک[۴۵]، یافت کرد. نمایشی از این فرآیند انتساب ارزش از محصولات به نیروی کار، بخش اول اصول اقتصاد فِتِر[۴۶] را تشکیل داد.

روش فِتِر در توضیح این اصول، میزسی بود. فِتِر می­‌نویسد «هدف… این بوده است که با گام­‌های تدریجی، به‌سان مجموعه­‌ای از قضایای هندسی (از اعمال و تجربیات ساده و آشنای زندگی روزمرۀ فرد)، از طریق روابط پیچیده‌­تر تا پیچیده‌­ترین مشکلات اقتصادی و عملی روزانه، ادامه دهیم». او علاوه بر استفاده از تقریب متوالی، مانند میزس، در روش منطقی سخت­گیر بود. همان­طور که فِتِر مشاهده می­‌کرد، «هر تئوری در نهایت با دو آزمون روبرو می‌شود: اوّل، آزمون سازگاری درونی و دوّم، آزمون سازگاری با واقعیّت». و دومی نه به تجربه‌­گرایی، که به «تماس گستاخانه با جهان رویدادها (که) اغلب چیزی است که تئوری‌­ها را آزمایش یا رد می­‌کند و نیروهایی است که از عادات مرسوم برگرفته شده­‌اند» اشاره می­‌کند. هاکسی که راجع به اصول می­‌نویسد، دربارۀ فِتِر می‌­گوید «او به دانشجویان اقتصاد سیستمی ارائه کرده است که برای قوام و سازگاری منطقی بی‌­سابقه است؛ سیستمی که از اولین مفهوم بنیادین، بدون گسست، تا پایان پیش می‌رود… توالی منطقی و تقارن موزون این اثر، حداقل، یک پیش­‌فرض اساسی از حقیقت ذاتی آن ابراز می­‌کند».

فِتِر با این گزارۀ «ساده» و «تقریباً بدیهی» شروع کرد که «نیروی محرکۀ اقتصاد در احساسات انسان‌­ها یافت می­‌شود». این خواسته­‌های انسان است که او را (ابتدا در مشغولیت­‌های بدوی) به کنش وا می­‌دارد، امّا سرانجام با انباشت ثروت (و بر پایۀ ثروت) «می‌­خواهد جهان را توسعه دهد و آن را دگرگون کند» و آن را به ساختن تمدن سوق دهد. علاوه بر این، خواسته­‌ها محدود به «منافع شخصی» محدود انسان یا دستاوردهای صرفاً «مادّی» نیست، بلکه طیف کاملی از خواسته­‌های «اجتماعی و معنوی» انسان را در بر می­‌گیرد.

فِتِر هنگام مطالعۀ مسئلۀ ارزش متوجه شد که «هر انگیزه­‌ای که انسان را به اهمیّت دادن به کنش‌­ها و چیزها وادار می‌­کند، باید شناخت»، زیرا «ارزش نزدیک­‌ترین رابطه را با خواسته‌­ها دارد» و «از اجماع و مقایسۀ تخمین‌­های (ارزش) فردی، قیمت‌­ها یا ارزش‌­های بازاری به وجود می­‌آیند…» و تقاضای انسانی برای کالای مصرفی از قانون مطلوبیّت کاهنده[۴۷] برگرفته می­‌شود، (گزاره‌­ای که حقیقت آن «در ذات انسان» یافت می­‌شود) که به «مطلوبیّت مارژینال[۴۸]» یا «رضایت حاصله از نسبت کالای اضافه شده[۴۹]» اشاره دارد.

از آن­جایی که اصطلاح «مطلوبیّت مارژینال» بیا­ن­گر «هم عرضه و هم تقاضا (به­‌واسطۀ یک عبارت واحد)» است، قیمت‌­ها به تنهایی «بر اساس ارزش­گذاری‌­های ذهنی ساخته می­‌شوند» و «تطابق نزدیکی با برآوردهای ذهنی» خریدار و فروشندۀ نهایی دارند، یعنی، «خریداری با حداقل رغبت و فروشنده‌­ای با کمترین اشتیاق».

فِتِر ارزش کالاهای تولیدی را به دو دسته تقسیم می‌­کند: مسئلۀ اجاره[۵۰] (که ارزش استفاده و بهره‌­مندی موقت را شرح می­‌دهد) و مسئلۀ سرمایه­‌گذاری (که ارزش کنترل و مالکیت دائمی را توضیح می­‌دهد). رانتِ (اجاره) یک عامل تولید، به اصل جهانی و شمول بازدهی کاهنده بستگی دارد. مانند قانون مطلوبیّت مارژینال کاهنده، «مفهوم بازدهی کاهنده یکی از جنبه­‌های قانون بزرگ تناسب است» که «حقیقتی اساسی و بدیهی را در بر دارد که بهترین (یا مناسب‌­ترین) ابزار و اهداف» در کنش انسان وجود دارند. و «بدین وسیله تئوری‌­های مهم رانت (اجاره) و سرمایه­‌گذاری رشد کرده و سرچشمه می­‌گیرند.

از آن­جایی که رضایت­مندی اساس همۀ ارزش­هاست، آن­چه راجع به قیمت کالاهای مصرفی ذکر می‌شود باید در مورد قیمت عوامل نیز صادق باشد. قیمت یک واحد از «گروهی از کالاهای مصرفی که همه کیفیّت یکسانی دارند» صرفاً با مطلوبیّت مارژینال کاهنده  و همچنین به‌­واسطۀ «مقدار متاعی که پاسخگوی خواسته‌های انسان است» تعیین می‌­شود. بنابراین مجموعه­‌ای از کالاهای مصرفی با کیفیت­‌های متفاوت، از نظر قیمتی نیز متفاوت خواهند بود. اگر کالایی مطلوبیّت مارژینال نداشته باشد، کالای «رایگان» خواهد بود و کالاهایی از نوع مشابه اما با کیفیّت بالاتر، قیمت­‌هایی «از صفر به بالا» خواهند داشت. میزان و حدودی که «درجات پایین‌­تر ارزش پیدا می‌­کنند» و مورد استفاده قرار می‌­گیرند، به «کمیابی [کالاهای] درجۀ بالاتر» بستگی دارد.

مناقصۀ رقابتی[۵۱] برای کار، قانون دستمزد را نتیجه می­‌دهد، یعنی، هر کار یا طبقه­‌ای از کار برابر با ارزش مارژینال محصولات برگرفته از آن است. «هر عاملی در صنعت، خواه اسب، گاوآهن یا انسان باشد، به موجب ارتباط با سایر عوامل ارزش پیدا می­‌کند»، فلذا این «کلّ خدماتی که هر یک انجام می­‌دهند» نیست که پرداختی (دستمزد) آن را تعیین می­‌کند، بلکه ارزش منتسب به آخرین واحد عرضۀ آن است که تعیین‌کننده است. برای فِتِر، سهم مارژینال آن­هاست که اهمیّت و در نتیجه قیمت اجاره­‌‎شان را تعیین می­‌کند. این «قانون دستمزد چیزی نیست جز قانون عمومی ارزش که در خلال شرایطی خاص همراه با ارضای خواسته‌­ها، از طریق تلاش انسان، عمل می‌­کند».

فِتِر فراتر از تئوری محصول ارزش مارژینال پیش رفت و استدلال کرد که قیمت اجارۀ یک عامل، برابر با محصول ارزش مارژینال تنزیل­‌شدۀ آن است. از آن­جایی که برای کاربرد خدمات نیروی کار در وظایف مختلف «تنوع زیادی در نزدیکی آن­ها به رضایتی که برای آن در نظر گرفته شده است» ، فواصل زمانی بسیار متفاوتی باید قبل از کامل شدن رضایت­مندی، طی شود. فِتِر استدلال می‌­کرد که ارزش انتظاری همۀ محصولات (به جز محصولاتی که فوراً در دسترس هستند)، از قبل تخفیف داده شده می‌­شود، زیرا همۀ رضایت‌­ها (و خوشنودی­‌ها) در زمان­‌های مختلف، متفاوت هستند و «در هر لحظه مقایسه می­‌شوند».

در بازار «کار بر اساس نرخ غالب ارزش زمانی توزیع می‌­شود، که… تقریباً با نرخ بهره بیان می­‌شود». فِتِر نتیجه گرفت، «از این رو همۀ دستمزدهایی که برای کمک به محصولات راه دور پرداخت می­‌شوند ، بر اساس ارزش حال یا ارزش تنزیل‌­یافتۀ رضایت آتی است که کار به آن کمک می‌­کند». فِتِر ضمن اشاره به مفهوم دکترین تئوری سوسیالیستی بهره­‌کشی، آن را به تمام عوامل تعمیم داد. ارزش زمانی یک قسم متفاوت از مسئلۀ ارزش عمومی است: «باید آن را در ارتباط با هر کاربردی که فوری نیست یافت کرد… کاربرد آن برای اجاره، بیشتر و بدیهی­‌تر است، زیرا فقط استفاده از عوامل مادّی برای تبدیل به سرمایه است، یعنی برای همیشه فروخته می­‌شود».

تئوری سرمایه‌­گذاری[۵۲]

فِتِر با نظر به تئوری سرمایه­‌گذاری، سرمایه را به عنوان «ثروت اقتصادی بیان­‌شده بر حسب واحد کلّی ارزش» تعریف کرد. فِتِر ابراز کرد، در حالی که سرمایه، در هر لحظه از زمان، همۀ کالاهای اقتصادی موجود را شامل می‌­شود، «غالب [ساختار] سرمایه از چیزهای بادوام تشکیل شده است». به همین علت، «وقتی بهره به عنوان پرداخت برای استفاده از سرمایه تعریف می‌­شود، با همۀ ثروتی که به صورت سرمایه نمایان می‌شود، مرتبط است».

برای فِتِر، بهره در تمام کنش­‌های زمان­‌بر رسوخ کرده و تعیین نرخ آن شرط لازم بود (نه نتیجۀ ارزش سرمایه). برای ایجاد یک حساب منطقی از ارزش بازاری هر چیز، از جمله یک کالای بادوام، «اهمیّت آن را باید در «رضایت» جستجو کرد». خریدار ثروت بادوام «مبلغ معیّنی را در ازای حق برخورداری از یک سری اجاره‌­های آینده» می­‌پردازد. و سپس غیرممکن می­‌شود که ارزش سرمایه بتواند بر درآمد مقدم باشد، فلذا «صِرف ذکر مبلغ سرمایه بر مسئلۀ بهره دلالت دارد و نرخ بهره را در نظر می‌­گیرد».

صرف نظر از این­که بهره چگونه ظاهر شود، اساساً مبتنی بر ارزش زمانی­‌ای است که در همه جا حاضر است. ارزش زمانی «نرخ حق بیمۀ کالاهای فعلی است» و تجلّی آن به عنوان نرخ بهره «برخلاف قیمت متداول بازار کالاها، تنها در ماهیّت خاص مطلوبیّت‌­های لایتغیّر» نهفته است که از «کالاهای حال و آینده» ناشی می­‌شود. سرمایه‌­گذاری (یعنی، «تنزیل اجاره‌­های آیندۀ کالاها») به دلیل کمیابی رضایت­­مندی­‌های کنونی افراد ضروری است؛ این به معنای ظهور یک مازاد یا «بازده خالص، بیش از ارزش سرمایه» است. از آن­جایی که کاربردهای آتی آن­ها تنزیل داده شده است، عوامل تازه تولید شده، قیمتی «کمتر از زمانی که به عنوان اجارۀ واقعی تحقّق می­‌یابند» خواهند داشت. این نه ­تنها تئوری استثمار سوسیالیستی را رد می‌­کند، بلکه نشان می‌­دهد «تبیین نرخ بهره که ناشی از فرآیند تولید عوامل سرمایه از مواد دیگر است» طفره رفتن از[۵۳] برآورد نرخ بهره است.

هیچ­کس بیش از موری روتبارد[۵۴] از عملکرد فِتِر در قبال سرمایه، اجاره و بهره قدردانی نکرده است. به گفتۀ روتبارد، فِتِر «حفره­‌های[۵۵] بسیار زیادی از تئوری‌­های [اتریشیِ] سرمایه، اجاره و بهره را پر کرده است». روتبارد گفت که فِتِر «اولین اقتصاددانی بود که نرخ بهره را صرفاً بر اساس ترجیحات زمانی توضیح داد».‌

اما مشارکت‌­های فِتِر در یک تئوری عمومی ارزش ذهنی اقتصاد، به سرمایه و بهره ختم نشد.

 تئوری پول و چرخه­‌ها[۵۶]   

بر اساس دیدگاه او که «نرخ بهره» را «نسبت مبادله بین حال و آینده» می­‌داند، فِتِر استدلال کرد که «ترجیح زمانی بر انباشت ثروت اثر می‌­گذارد»، چراکه «رابطۀ نزدیکی بین پس‌­انداز و نرخ تنزیل زمانی» وجود دارد. پس‌­اندازکنندگان تنها زمانی نیازهای فعلی را کنار می‌­گذارند که کالای آینده اقلاً به اندازۀ کالای فعلی ارزش­مند باشد. با تبدیل پس‌­انداز به عوامل غیرمستقیمِ بادوام، انسان به انباشت ثروت دست می­‌یابد، فرآیندی که به «رقابت موفقیت‌­آمیز آینده‌­نگری با میل فعلی» بستگی دارد. به گفتۀ فِتِر، «پس‌­انداز، جامعه را از فقر به ثروت (به­‌واسطۀ توسعۀ تدریجی منابع مطلوبیّت­‌های آتی) ارتقا می‌­دهد». در صنعت مدرن، پس‌­انداز اغلب به شکل پول است که سپس به وام­‌گیرندگان مولّد قرض داده می‌­شود که «به این ترتیب اختیار افزایش سهام عوامل مولّد[خود] را به­ اندازه‌­ای که وام‌­دهندگان مصرف خود را محدود کرده‌­اند، دارند». نرخ بهرۀ کمتر به معنای سرمایه­‌گذاری بیشتر تمام درآمدهایی است که تولید کالاهای سرمایه‌­ای را تحریک می‌­کند. نرخ [بهرۀ] پایین­‌تر نیز «استفاده از سرمایۀ تازه تشکیل­‌شده برای کاربردهایی که قبلاً سرمایه‌­گذاری را توجیه نمی­‌کرد، سودمند می‌­سازد» ، که شامل توسعۀ سرمایه­‌گذاری حال و «قرار دادن حلقه‌­های جدید در زنجیرۀ تولید تکنیکال (فنّی)» می‌­شود. مزایای پس­‌انداز نه تنها به «مالک ثروت ذخیره شده» تعلق می‌گیرد، که «در سراسر جامعه نیز جاری می‌­شود»، زیرا منجر به افزایش کارایی تولید می‌­شود.

اگرچه فِتِر مفهوم ارزش ذهنی را به اندازۀ میزس (به‌­طور کامل) به موضوع پول تعمیم نداد، اما دیدگاه­‌های او حاکی از تحلیل ارزش ذهنیِ مؤخری بود. فِتِر ارزش پول را به عنوان بخشی از مسئلۀ عمومی ارزش می‌دانست. پس از تمایز بین «پول اولیّه[۵۷]» که از طلا و نقره بود، و «جانشین­‌های پول» که پول­‌های بانکی («قابل بازخرید با طلا در صورت تقاضا») و پول دولتی یا «پول سیاسی[۵۸]» (مبتنی بر قانون «پول رایج[۵۹]» و «قدرت سیاسی») بودند، فِتِر استدلال کرد که تحت یک سیستم «ضرب سکّۀ آزاد[۶۰]» ، پول «مشکل خاصی از لحاظ ارزش» ندارد. «ارزش طلا که به عنوان شمش[۶۱] و پول که با تقاضای نهایی معیّن می­‌شوند، در میان کاربردهای متعدد طلا که دائماً [افراد] برای آن رقابت می­‌کنند مشخص می­‌شود».

ارزش مبادله‌­ای یک دلار (برای فِتِر، «اصطلاح مناسبی است که برای بیست‌­و­سه و بیست‌­ودو صدمِ حبّۀ[۶۲] طلای خوب به کار می‌­رود») در زمان­‌ها و مکان­‌های مختلف به کار می‌­رود. پول «کالای ارزشمندی است که به عنوان بهترین تدارک ممکن در شرایط اضطراری در دسترس است» که «استفاده از آن مشمول قانون مطلوبیّت نزولی می‌­شود». به همین علّت «در صورت برابر بودن سایر چیزها، ارزش پول با افزایش مقدار آن کاهش می‌­یابد و بالعکس». هر زمان که افزایش عرضۀ طلا موجب افزایش موجودی پول شود، نسبت بهینه بین درآمد پولی و پول تغییر می­‌کند. افراد «پول مازاد» را با خرید کالا پاسخ می­‌دهند تا موجودیِ پول خود را کاهش دهند؛ این باعث افزایش قیمت‌­ها می‌­شود تا زمانی که نسبت بهینه بازیابی شود.

فِتِر همچنین یک تئوری مقدماتی راجع به چرخۀ تجاری ارائه کرد. ابتدا با ذکر این نکته که «بحران، یک لحظه یا یک نقطۀ عطفِ تعیین­‌کننده است، فلذا در صنعت، به­‌معنای پایان (و سقوط) رونق است»، او چرخۀ تجاری را به سه مرحله[۶۳] تقسیم می­کند: رونق، بحران و رکود. هر بحرانی ریشه در مسائل مالی دارد، و «شوک یا ضربه‌­ای به قیمت­‌هاست که اعتبار برخی بانک­‌ها، دلالان، بازرگانان و تولیدکنندگان را از بین می‌­برد. مرحلۀ رونق با افزایش پول، اطمینان و اعتبار توصیف شده که باعث می‌­شود «شرکت‌های قدیمی مجدداً شروع به کار کنند و بنگاه‌­های جدید فعال شوند». در طی مرحلۀ رونق، «سود ظاهراً چشم­گیر» اما «تاحدی یک توهم» است، زیرا «فقط روی کاغذ وجود دارند». سود بیشتر خرید مواد اولیه در مقادیر بیشتر را تحریک می‌کند که «موجب افزایش قیمت­‌ها و افزایش هزینه‌­ها می­‌شود» و «نیروی کار مازاد به اشتغال وارد شده و دستمزدها شروع به رشد می‌­کنند». معکوس شدن انبساطی پولی و اعتباریِ ناشی از «صدور گسترده و مداوم سکه‌­ها [پول فلزی][۶۴]» منجر به ایجاد بحران می‌شود که «اندوختۀ سکۀ بانک‌ها» و «ارزش بسیاری از سهام و اوراق بهادار بانک‌­ها» را کاهش می‌­دهد. بانک­‌ها محتاط و دلال و سفته‌­باز می‌­شوند و مجبور می‌­شوند منابع  [خود] را به پول نقد تبدیل کنند. کاهش قیمت­‌ها، اعتبارات از بین رفته و زیان‌­های مالی باعث ورشکستگی، بیکاری و تعدیل نیرو می­‌شود.

از نظر فِتِر «بحران‌­ها را باید اساساً به عنوان حرکت اجباری و ناگهانی تعدیل مجدد در سرمایه­‌گذاری اشتباه عوامل تولید توضیح داد». یعنی «سرمایه­‌گذاری که در سرتاسر صنعت جریان دارد» همراه با گسترش عظیم سرمایه­‌گذاری در «ماشین­‌آلات و فرایند­های [تولید] جدید» به اختلال در «تعادل قیمت­‌ها هم در زمان و هم در مکان» دلالت دارد. فِتِر نتیجه گرفت: «زمانی که تعادل بین سرمایه­‌گذاری در صنایع مختلف و بین اجاره­‌های دوره‌­های مختلف کاذب باشد، تعدیل مجدد (و اجتناب ناپذیر) باعث رنج‌­ها و ضررهای بسیاری، به ویژه در صنایع متورّم[۶۵]، می‌­شود».

 

آنتروپرونرشیپ[۶۶]

­فِتِر اهمیّت «آنترپرایزر[۶۷]» را به عنوان سازمان­‌دهندۀ تقسیم کار تشخیص داد. مهارت شاخص و اصلی آنترپرایزر «قضاوت[۶۸]» بود که به پیش­‌بینی­‌های دقیق راجع به رویدادهای آینده اشاره دارد. همۀ افراد تا حدودی از این مهارت­ برخوردار هستند و آن را به نمایش می­‌گذارند، اما همان­طور که مهارت‌­های انسان­‌ها در قضاوت و پیش­‌بینی باهم متفاوت هستند، آنترپرایزرها با توجه به این تفاوت در بازار کار بی­‌وقفه، بنگاه‌­داران را به تقسیم کار وا می‌­دارند که تضمین می‌­کند، «مقام بالاتر توسط کسانی که قادر به ادارۀ آن مقام هستند تسخیر می­‌شود و در نهایت کارایی کارفرمایان و کارگران افزایش می­‌یابد».

به همین ترتیب، آنترپرایزرها تقسیم کار را سامان می‌­دهند و «روش‌­های سازمان­دهی» را ایجاد می­‌کنند که «از طریق نتایجشان آزمایش می­‌شوند». آنترپرایزرها برای خدمات «پیش­‌بینی» و «قضاوت» سود کسب می­‌کنند. سود «دستمزد قراردادی نیست که با توافق پرداخت می‌­شود… بلکه دستمزد اقتصادی و یا کسب خدمات» است که مقدار آن نامشخص و نامعلوم است. آنترپرایزر بازدهی ثابتی را به کاپیتالیستِ وام‌دهنده تضمین می­‌دهد و به همین ترتیب به کارگران مبالغ مشخص و معینی را قبال خدماتشان می‌­دهد، در حالی که «امکانات و دارایی خود را در عوض مبلغ نامعین و شانس نامحدودی، در خطر می‌­اندازد». آنترپرایزر «متخصص ریسک­‌پذیری است، او فنر یا بافری است که فشار صنعت را می­‌گیرد و توزیع می‌­کند» و «سود او نه به خاطر ریسک، که به دلیل مهارت ویژۀ او در ریسک­‌پذیری است. آن­ها از فواید و دستاوردهای نیروی کار کم نمی‌­شوند (بلکه از آن به دست می­‌آیند)، به همان معنایی که دستمزد نیروی کار ماهر حاصل می‌شود».

دولت و جامعه

فِتِر متوجه شد همان­طور که ظرفیت منابع برای ارضای خواسته­‌ها متفاوت است، ظرفیت انسان­‌ها نیز در قدرت کارشان متفاوت هستند. از آن­جایی که «تنوع و نابرابری در استعدادهای انسانی» بیولوژیکی[۶۹] است، فِتِر آدام اسمیت را به خاطر «بحث در مورد دستمزد­ها با این فرض که همۀ انسان­‌ها توانایی برابری دارند» سرزنش کرد و از «اصلاح­‌طلبان اجتماعی رادیکال» که فکر می­‌کردند «همۀ تفاوت­‌ها در موفقیّت [افراد] منجر به بی­‌عدالتی سیاسی می‌­شود» انتقاد کرد. او نتیجه می­‌گیرد که «برای کسانی که نابرابر بودن انسان­‌ها را نادیده می­‌گیرند، کل مشکل [پاداش] دستمزد صنعتی باید یک راز باقی بماند. سوسیالیسم خام برای کسانی امکان­‌پذیر است که نسبت به تفاوت‌­های عظیم در طرفیت‌­های انسانی نابینا باشند». در واقع خودِ تقسیم کار به دلیل تفاوت بین افراد ممکن شده است.

فِتِر گمان می‌­کرد که اعتقاد به هماهنگی منافع اقتصادی همۀ انسان‌ها، بایستی مشروط باشد. تجربه نشان داده است که منافع اقتصادی در بازار تنها بخشی از هماهنگی هستند. از این رو، فِتِر نتیجه گرفت که در «جامعه» در هر جایی که منافع اقتصادی هماهنگ نباشد «کنش موجه است[۷۰]» و با مداخله می‌­توان رفاه اقتصادی را ارتقاء بخشید. به گفتۀ فِتِر، «دولت با هدف حفظ منافع رقابت بدون بدی­‌هایش، ارتقای رقابت به سطح بالاتر و … دادن آزادی اقتصادی بالاتر و واقعی‌­تر، قاعده­‌مند و محدود عمل می‌­کند». او همچنین در دهۀ ۱۹۲۰، سخنان محبت­‌آمیزی راجع به برنامه‌­ریزی علمی اجتماعی بیان کرد. نقش اقتصاددانان با روحیۀ علمی، ارائۀ «خرد در هنرِ استفاده از ثروت در جهت اهداف عقلانی» بود، که «اقتصاد را نه بردۀ صنعت» که «صنعت را خدمت‌­گزار نوع بشر» می‌­ساخت.

بیست سال پس از ارائۀ این دیدگاه از اقتصاد سیاسی، او تحسین خود را برای کاپیتالیسم در بررسی بسیار مفید و مساعد بوروکراسی میزس تکرار کرد (که همچنین او در آن راجع به راه بردگی هایک[۷۱] بحث کرد). در تقابل مکتب تاریخی آلمان به رهبری گوستاو شمولر[۷۲] با مکتب تئوریکال اتریشی کارل منگر، فِتِر ابراز داشت که مورد اوّل «مسیر حرکت به سوی دولت توتالیتر را نشان داد» ، در حالی که دومی «به لیبرالیسم بیشتر و بهتر در اقتصاد و امور سیاسی» منجر می­‌شود. او میزس و هایک را «دو تن از مؤثرترین منتقدین معاصر سوسیالیسم و شجاع­‌ترین مدافعان سرمایه­‌گذاری[و کسب­وکار] آزاد خواند و مدعی شد که کتاب‌­های ایشان «اساساً فرمول­‌بندی هارمونیکال موضوع کنونی بین آزادی (سیاسی و همچنین اقتصادی) و گرایش به سمت توتالیتاریسم است». او راجع به بوروکراسی[۷۳] نوشت: «شرایط سرمایه­‌گذاری آزاد در برابر سوسیالیسم هیچ­‌جا ماهرانه‌­تر و خواندنی‌­تر (و خلاصه‌تر) بیان نشده است».

نتیجه­‌گیری

فِتِر، سزاوارانه به صدر حرفۀ اقتصادِ آمریکا رسید. کارهای او به‌­طور مرتب در مجلات معتبر و برجسته منتشر می­شد: آمریکن اکونومیک ریویو[۷۴]، ژورنال فصلی اقتصاد[۷۵]، ژورنال اقتصاد سیاسی[۷۶]. او در چندین کالج و دانشگاه معتبر کرسی استادی داشت و از او دعوت می­شد تا در رویدادهای مهمی که توسط انجمن­‌های اقتصادی برجسته برگزار می‌­شد سخنرانی کند و برای دایره‌­المعارف علوم اجتماعی[۷۷] دربارۀ این رشته و برای دانشمندان اروپایی راجع به اندیشۀ اقتصادی آمریکایی قلم بزند. او صاحب منصب و در نهایت رئیس انجمن اقتصادی آمریکا و عضو انجمن فلسفۀ آمریکا بود. در اتفاقی نادر، یادبود و ادای احترامی به او پس از مرگش و به مناسبت تولد ۸۰ سالگی‌­اش در نشریۀ آمریکن اکونومیک ریویو (در همان نشریه) صورت گرفت.

در آغاز قرن، فرانک آلبرت فِتِر، پرچم اتریشی‌­ها را بیش از هر محقّق دیگری بالا می­‌برد و آن را ترفیع داد. او یکی از درخشان­‌ترین ستارگان عصر طلایی اقتصاددانان اتریشی بود.

منبع: انستیتو میزس

_____________________________________________________

پی‌نوشت:

* Jeffrey M. Herbener

عنوان مقاله اصلی: Frank A. Fetter (1863-1949): A Forgotten Giant

[۱] Axiomatic-deductive method

[۲] Rental price

[۳] Entrepreneurial demand

[۴] Ricardian theories of rent

[۵] Productivity theories of interest

[۶] Eugen von Böhm-Bawerk

[۷] Capitalization

[۸] Farming community of Peru in north-central Indiana

[۹] Henry George’s Progress and Poverty

[۱۰] Career

[۱۱] Jeremiah W. Jenks

[۱۲] Cornell University

[۱۳] Johannes Conrad

[۱۴] University of Halle in Heildeberg

[۱۵] Population theory

[۱۶] Emeritus

[۱۷] Harvard

[۱۸] Columbia

[۱۹] Johns Hopkins and Northwestern Universities

[۲۰] University of Illinois

[۲۱] Claremont Colleges

[۲۲] Exchange teacher

[۲۳] Colgate University

[۲۴] Occidental College

[۲۵] Robert F. Hoxie

[۲۶] Watershed

[۲۷] Marginalist Revolution

[۲۸] Subjective

[۲۹] Psychological

[۳۰] Leon Walras

[۳۱] Stanley Jevons

[۳۲] Carl Menger

[۳۳] J.B. Clark

[۳۴] Anglo-American

[۳۵] deanship

[۳۶] Theory of Wages

[۳۷] The Ricardian socialists

[۳۸] Orthodox Ricardians

[۳۹] Henry George

[۴۰] J.S. Mill

[۴۱] Broken reed: something or someone that fails when relied on for support or help

[۴۲] J.B. Clark

[۴۳] Wieser’s Natural Value

[۴۴] Karl Marx and the Close of His System

[۴۵] Böhm-Bawerk

[۴۶] Fetter’s Principles of Economics

[۴۷] The law of diminishing utility

[۴۸] Marginal utility

[۴۹] Gratification afforded by the added portion of the good

[۵۰] Rent

[۵۱] Competitive bidding

[۵۲] Theory of Capitalization

[۵۳] Beg the question

[۵۴] Murray N. Rothbard

[۵۵] Lacunae

[۵۶] Theory of Money and Cycles

[۵۷] Primary money

[۵۸] Political money

[۵۹] Legal tender

[۶۰] Free coinage

[۶۱] Bullion

[۶۲] Grain

[۶۳] Phase

[۶۴] Specie

[۶۵] Inflated industries

[۶۶] Entrepreneurship

[۶۷] Enterpriser

[۶۸] Judgment

[۶۹] Biological

[۷۰] Justified in acting

[۷۱] F.A. Hayek’s Road to Serfdom

[۷۲] Gustav Schmoller

[۷۳] Bureaucracy written by Ludwig von Mises

[۷۴] American Economic Review

[۷۵] Quarterly Journal of Economics

[۷۶] Journal of Political Economy

[۷۷] Encyclopedia of the Social Sciences

 

اشتراك گذاری نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.