کنش انسانی نزد لودویگ فون میزس و هانا آرنت

کنش انسانی نزد لودویگ فون میزس و هانا آرنت

نویسنده: مارک کرووِلّی*

مترجم: محمدجواد خواجه‌زاده

کمتر متفکّری به اندازهٔ لودویگ فون میزس و هانا آرنت بر مفهوم کنش انسانی** تأکید کرده‌اند. تمام شرح و تفصیل‌های میزس در باب علم اقتصاد را می‌شود به تلقی یگانهٔ او از کنش انسانی نسبت داد و به همین ترتیب، کلّ فلسفهٔ سیاسی هانا آرنت را حاصل برداشت خاصّ او از کنش انسانی دانست. البته این تأکید مشترک بر مفهوم کنش‌ انسانی ناشی از تلقّی مشترک آن‌ها از نفس کنش نیست. تلقّی میزس از کنش انسانی در عین اینکه از برخی جهات با تلقّی آرنت مشترک است، از بسیاری جنبه‌های مهم دیگر از بنیاد با تلقّی آرنت متفاوت است.در این مقاله من برخی شباهت‌ها و تفاوت‌های تلقّی میزس و آرنت از کنش انسانی را مورد بررسی قرار می‌دهم و با تکیه بر ملاحظاتی معرفت‌شناسانه نشان می‌دهم که تفاوت میزس و آرنت ناشی از اختلاف آنها در مواضع معرفتی است و با ارائهٔ دلایلی چند نتیجه خواهم گرفت که تلقّی میزس از کنش انسانی برخی نارسایی‌های جدّی در برداشت آرنت را برجسته می‌سازد.

کنش انسانی نزد میزس

تلقّی میزس از کنش انسانی از این ایده آمده که بین رفتار هدفمند[۱] و جهت‌دار[۲] و رفتار صرفاً غریزی و غیرارادی حد فاصلی آشکار وجود دارد. میزس تمام رفتارهای هدفمند و جهت‌دار انسان را «کنش»[۳] می‌شمرد و رفتارهای صرفاً غریزی و غیرارادی را خارج از مقولهٔ کنش دسته‌بندی می‌کرد. بر اساس این تلقّی از کنش، میزس کشف خصوصیات تمام کنش‌ها را فارغ از جهت کنش و صرف‌نظر از زمان و مکان آن امکان‌پذیر می‌دید و علم استتنتاجِ این خصوصیات مشترک را علم شناختِ کنش[۴] می‌خواند.

اوّلین اصلی که شالودهٔ فهم میزس از کنش انسانی را شکل می‌دهد این قضیه است که «انسان دست به کنش می‌زند»[۵]. این اصل به نحو ضمنی به قضایای دیگری همچون «همهٔ کنش‌های انسانی به دنبال اینَنْد تا با ابزاری معین به هدفی در آینده برسند» و «کنش انسانی نیازمند انتخاب بین خط‌مشی‌های بدیل است» اشاره دارد. بر اساس این تلقّی از کنش، وضع هر کنشگر در رابطه با دیگر انسان‌ها چندان حائز اهمیت نیست. ویژگی‌های مشترک کنش در مورد رفتار هدفمند رابینسون کروزوئه‌ای که ساکن جزیره‌ای دورافتاده است به همان اندازه مصداق دارد، که در مورد سقراطی که در صحبت با دیگران است صدق می‌کند.

جالب است که با وجود تأکید آشکار میزس بر عنصر انتخاب به‌عنوان عامل دست‌اندر‌کار در هر کنش، او هم‌زمان یک جبرگرا هم هست. او در عین تأکید بر نقش مهم «نبوغ پیشاهنگانی»[۶] که مسیرهای جدید را به روی بشریت هموار می‌کنند، از مواجهه با این فکر که انسان از آزادی اراده برخوردار است سر باز می‌زند. به اعتقاد میزس خصوصیاتی را در کنش انسانی می‌توان کشف کرد که همواره در مورد همهٔ آدم‌ها صدق می‌کند، با این همه، او توضیح خود از این ویژگی‌های جهان‌شمول را شکلی از طبیعت انسانی نمی‌داند.

برای ارزیابی نظریهٔ کنش میزس لازم است یک پرسش معرفت‌شناسانه‌ هم طرح کنیم و آن این که او چگونه به این شناختی که مدعی است از کنش انسانی دارد رسیده است. بنا به ادعای میزس توضیح او در مورد کنش انسانی را منطقاً نمی‌توان رد کرد. این ادعای او بر این فرض استوار است که قضایای صادق پیشینی ترکیبی[۷] در مورد کنش انسانی را می‌توان کشف کرد. این قضایا را نمی‌توان رد کرد چون هر تلاشی برای رد آن‌ها با خود در تناقض است. برای مثال، هر تلاشی برای رد قضیهٔ «انسان دست به کنش می‌زند» خود یک کنش است. به همین ترتیب، هر تلاشی برای رد این قضیه که «انسان برای رسیدن به هدفی معین در آینده از یک وسیله‌ای استفاده می‌کند» خود یک کنش است که برای رسیدن به هدفی در آینده از یک وسیله‌ای استفاده کرده است. به‌طور خلاصه‌، میزس می‌گوید نظریهٔ کنش انسانی او صادق است، چون رد اصول موضوعه‌ا‌ی که شالودهٔ نظریهٔ عاری از تناقض او را تشکیل می‌دهند منطقاً غیرممکن است.

کنش انسانی نزد آرنت

برخلاف لودویگ فون میزس که رفتار هدفمند را ذیل کنش تعریف می‌کرد، آرنت این اصطلاح را برای زیرمجموعهٔ خاصی از رفتار هدفمند به کار می‌بُرد و برای این کار، رفتار انسان را به سه دستهٔ زیر تقسیم می‌کرد: زحمت[۸]، کار[۹] و کنش[۱۰]. مفهوم «کنش» را آرنت برای رفتار هدفمندی به کار می‌برد که در حضور دیگران روی می‌دهد. برخلاف میزس که حضور شاهدان را برای تعریف کنش انسانی ضروری نمی‌دانست، آرنت شاهدان رفتار آدمی را ویژگی بارز کنش می‌شمرد، و بدین‌طریق، آن را از کار و زحمت جدا می‌ساخت. آرنت همانند میزس مدعی است که تمام این رفتارهای انسانی با انگیزه‌های شخص و محاسبهٔ نسبت میان اهداف و ابزار سر و کار دارد. بااین‌حال، او برخلاف میزس هدفمندی را فقط در محاسبهٔ نسبت میان اهداف و ابزار خلاصه نمی‌کند. از نظر او، کنش برخلاف کار و زحمت برآمده از عوامل خارجی دیگری است که آرنت آنها را «اصول»[۱۱] می‌نامید. در مجموع، کنش انسانی برای آرنت شکلی کاملاً عمومی و بیناشخصی از رفتار هدفمند انسان است که متأثر از «اصول‌» و بیرون از حوزهٔ انتخاب اوست.

تلقّی آرنت از کنش انسانی از برخی جنبه‌ها با تلقّی میزس مشترک است. آرنت همانند میزس عنصر انتخاب را آشکارا داخل در کنش سیاسی می‌داند(دستِ‌کم تا آنجا که انسان انتخاب می‌کند بر وفق اصول عمل کند)، بااین‌حال، او هم به نحوی مشابه مایل نیست این انتخاب را حمل بر «انتخاب آزاد» کند. او به توانایی کنشگر سیاسی در ارائهٔ طرحی کاملاً جدید در جهان اذعان دارد(چیزی شبیه ایدهٔ «نبوغ پیشاهنگ» میزس)، با این حال، همزمان او نیز نظیر میزس این توانایی در ارائهٔ طرحی جدید را که به منزلهٔ نوعی انتخاب آزاد است انکار می‌کند و در نهایت همچون میزس از مواجهه با این فکر که انسان سرشت مشخص و منطقاً قابل کشفی دارد سر باز می‌زند.

با وجود این، اگر از آرنت هم همان سؤال معرفت‌شناسانه‌ای را که از میزس پرسیدیم بپرسیم(اینکه او چگونه به آن شناختی که ادعا می‌کند رسیده است) به اختلاف بنیادی آن‌ها پی خواهیم برد. در وهلهٔ نخست، موضع معرفتی روشن و خدشه‌‌ناپذیر میزس را داریم؛ میزس نهایتاً یک عقل‌گرای ارسطویی است و بحث او مبتنی بر استنتاجاتی است که از بدیهیات پیشاتجربی می‌آیند – همان اصولی که میزس با سعی بسیار در صدد اثبات آنهاست. برعکس میزس، موضع معرفتی آرنت کاملاً غیرشفاف است و هیچ‌گاه به‌صورتِ منسجم و روشن بیان نمی‌شود. او ادعا می‌کند که شناخت گسترده‌ای از کنش انسان و ذهن بشر دارد اما هیچ‌گاه به‌روشنی نمی‌گوید که چگونه به این شناختی که ادعای آن را دارد رسیده است و هرگز از اینکه چرا باید نظریهٔ او را بهتر از نظریه‌ای مانند نظریهٔ میزس بدانیم سخنی به میان نمی‌آورد.

برای مثال، او می‌گوید «زنده بودن یعنی تسخیر شدن با میل شدید به خودنمایی که پاسخی به واقعیت تظاهرکننده‌باش خویشتن است»[۱۲]، بااین‌حال او هیچ‌گاه برای ما دلیل نمی‌آورد که چرا این ادعای او درست است. به سبب همین ادعای گنگ او و ادعای کاملاً غیرمعقول[۱۳] نقیض آن، یعنی این حرف که موجودات زنده میل شدیدی به خودنمایی ندارند، است که می‌گوییم موضع معرفتی او در اینجا کاملاً مبهم است(چون می‌توان تصور کرد که موجودات زنده در جهان به دلایلی که به ظاهر یا نمود[۱۴] ارتباط پیدا نمی‌کند به رؤیت درمی‌آیند و نمود پیدا می‌کنند). این ویژگی تقریباً در مورد تمام ادعاهای آرنت در مورد کنش انسانی صدق می‌کند. البته این بدان معنی نیست که ادعاهای او در مورد کنش انسانی الزاماً به‌خاطرِ همین یک دلیل اشتباه‌اند بلکه بدین معنی است که بدون بحث در مورد جایگاه معرفتی ادعاهای او نمی‌توان آن‌ها را گزاره‌هایی الزاماً صادق در مورد کنش انسانی دانست یا آن‌ها را نظراتی صرف تلقی کرد.

عقل‌گرایی میزس در برابر شبه‌تجربی‌گرایی آرنت

ریشهٔ اصلی اختلاف آرنت و میزس در مورد کنش انسانی در تلقّی کاملاً متفاوت آن‌ها از دانش بشری است. نظریهٔ کنش میزس از این اعتقاد عقل‌گرایانه می‌آید که قضایای الزاماً صادق در مورد کنش انسانی را، که عموماً در مورد هر کنش واقعی صدق می‌کند، می‌توان کشف کرد، و درعینِ‌حال، آن‌ها را در یک کلان‌روایت از کنش در کنار هم نشاند و ممزوج‌شان ساخت.

اما نظریهٔ کنش آرنت از اعتقاد به شکل خاصی از تجربه‌گرایی می‌آید که ریشه‌هایش را باید در سنّت پدیدارشناسانه جست. او مدافع شکل رادیکالی از تجربه‌گرایی است که مانند پوزیتیویست‌های منطقی فرض می‌کند تنها چیزهایی وجود دارند که به یاری حواس می‌توان در ذهن مجسم کرد. البته آرنت از پوزیتیویست‌های منطقی فراتر می‌رود. پوزیتیویست‌های منطقی ادعا می‌کردند که جهان موجود تنها شامل چیزهایی است که به یاری حواس می‌توان در ذهن مجسم کرد، اما آرنت یک گام فراتر می‌رود و جهان موجود را محدود به چیزهایی می‌داند که در واقع از نگاه ناظر به ادراک درمی‌آیند و در ذهن فرد مجسم می‌شوند. با کنار گذاشتن این موضع هستی‌شناسانهٔ عجیب، به عنصر کانونی نظریهٔ آرنت یعنی جانبداری او از شکل رادیکال‌تری از تجربه‌گرایی، که پوزیتیویست‌های منطقی از آن دفاع می‌کردند، می‌رسیم. این شکل از تجربه‌گرایی اساساً امکان دستیابی به هر شناخت کلی و قطعی از کنش انسانی را، که نظریهٔ میزس مدعی دفاع از آن بود، سلب می‌کند. در واقع، آرنت با پیوند زدن ادراک[۱۵] و هستی[۱۶]، امکان وجود یک واقعیت بیرونی که قادر به درک عقلانی و کلی آن باشیم را از ما گرفته است و به‌جای ِآن، مبنای فهم جهان، به‌طور عام، و کنش انسانی، به‌طور خاص، را در ادراک هر فرد از جهان گرفته است.

نتیجه‌گیری

اکنون که پایه‌های نظام معرفتی میزس و آرنت را گذاشته‌ایم، می‌توانیم ارزش تئوریک آن‌ها را بسنجیم. ابتدا خوب است یادآوری کنیم که موضع معرفتی میزس و روش او برای تحقیق در کنش انسانی از حیث منطقی قابلیت دفاع دارد. وقتی از او می‌پرسیم چگونه به این شناخت از کنش انسانی رسیده است، میزس در پاسخ می‌تواند به اصول موضوعهٔ غیر قابل ابطالی اشاره کند که شالودهٔ نظریهٔ عاری از تناقض او را تشکیل می‌دهند. حال آنکه نظریهٔ کنش انسانی آرنت تقریباً با هرگونه دفاع منطقی از اساس سر ستیز دارد. بدون یک واقعیت عینی که بتوان به نحوی کلی و جهان‌شمول چونی و چرایی آن را دریافت، به نظر نمی‌رسد که بتوان راهی عقلانی برای دفاع از نظریه‌ای که چنین جهانی را فرض می‌کند پیدا کرد.

با این همه، جالب است که این نارسایی معرفتی که به نظر یکی از فلج‌کننده‌ترین ضعف‌های نظریهٔ کنش انسانی آرنت است، از نگاه او و طبق استدلال او منطبق با واقع و همیشه صادق است. او نظریهٔ کنش خود را منطبق با واقع و همیشه صادق می‌داند اما چنان‌که پیداست نظریهٔ منطبق با واقع و همیشه صادقی که او در مورد وجود به ما عرضه کرده منطبق با واقع نیست. نظریهٔ او ادعای واقعیتی عینی‌تر از آن پدیده‌هایی را دارد که بناست آن‌ها را توضیح دهد. این همان خصلت در خود متناقض و فلج‌کنندهٔ نظریهٔ اوست، زیرا خود او آدمی کنشگر است و بنابراین جزئی از جهان واقعیِ غیرعینی‌ای است که نظریهٔ او بناست آن را توضیح دهد. حال ما می‌مانیم و این نظریهٔ متناقض و واضح‌البطلانی که مدعی است صادق و منطبق با واقع است اما از ذهن موجودی برخاسته که وجود عینی آن را نمی‌توان اثبات کرد. با ملاحظهٔ این نارسایی معرفتی جای بسی تأسف است که نظریهٔ کنش انسانی او در محافل دانشگاهی با اقبال به‌مراتب بیشتری نسبت به نظریهٔ میزس روبرو شده است.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت:

*Mark R. Crovelli

**human action

[۱]  -purposive

[۲]  -goal-driven

[۳] – action

[۴] – praxeology

[۵] – man acts

[۶] – pioneering genius

[۷]  -true synthetic a priori propositions

[۸] – labor

[۹] – work

[۱۰] – action

[۱۱] – principles

[۱۲]  -Hannah Arendt, The Life of the Mind (New York: Harcourt, 1978)., p. 34.

[۱۳]  -unthinkable

[۱۴] – appearance

[۱۵] – perception

[۱۶]  -being

اشتراك گذاری نوشته

دیدگاه (۱)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.