هنری هازلیت:اتریشی تودهها
جفری تاکر*
مترجم: محسن رنجبر
هنری هازلیت (۱۹۹۳-۱۸۹۴) با قلم خوبی که داشت و با تواناییاش در توضیح سیاستها و نظریههای اقتصادی برای مخاطبانی گسترده در بیرون جامعه دانشگاهی، تاثیری ویژه بر تاریخ مکتب اتریش نهاد. این کار را در جایگاهش به عنوان روزنامهنگار، سرمقالهنویس و روشنفکر عمومی طرفدار بازار آزاد که بیش از هر چیز برای واگویی نظریههای لودویگ فون میزس در عرصه عمومی میکوشید، انجام داد.
هازلیت توان تحلیلی چشمگیری در فهمپذیر کردن پیچیدگیها و ظرافتهای اندیشه متفکر ژرفبینی چون میزس برای همه، بیآنکه به یکپارچگی نظری بحث او آسیب زند، از خود نشان داد.[۱]
این به تنهایی کافی بود تا در معبد اقتصاددانان بزرگ مکتب اتریش، جایی برای هازلیت باز شود.
اما او حقیقتا به ویژه با پاسخ پرشاخ و برگش به نظریه عمومی جان مینارد کینز که در اوج سلطه او بر حرفه اقتصاد چاپ شد، سهمی عالمانه نیز در ادبیات اتریشی بازی کرد. اگر سختکوشیهای هازلیت نبود و او جایگاه حرفهایاش را فدای اصول ریشهدار نکرده بود، تاریخ مکتب اتریش در آمریکا واقعا چهرهای بسیار دیگرگون مییافت.هازلیت در ۱۸۹۴ در فیلادلفیا زاده شد. تنها دو سال بعد پدرش درگذشت. تحصیلاتش را در گیرارد کالج آغاز کرد که هدف از بنیادگذاریاش، ارائه خدمات آموزشی خوب به پسرانی بود که پدر نداشتند. نه ساله که بود، مادرش دوباره ازدواج کرد و بعد این خانواده جدید به بروکلین رفت.[۲] در بروکلین در دبیرستان بویز ثبتنام کرد و آنجا هربرت اسپنسر و ویلیام جیمز، «بتهای بزرگ» او شدند. یک سال در سیتیکالج نیویورک درس خواند، اما پولش که ته کشید، وادار شد مدرسه را رها کند و دنبال کار بگردد.
بعد از انجام یک سلسله کارهای دمدستی توانست به عنوان تندنویس در والاستریت ژورنال مشغول شود.[۳] کار روی نخستین کتابش، تفکر به مثابه یک علم را آغاز کرد و در موفقیتی چشمگیر برای یک جوان بیست ساله، ناشری بزرگ برای چاپ آن یافت. در ۱۹۱۵ و پس از دورهای کوتاه که در نیروی هوایی آمریکا کار کرد، مسیر قدرت اراده را که نقدی بر روانکاوی بود، نوشت. سپس به سرمقالهنویس تماموقت نیویورک ایونینگ پست (۱۸-۱۹۱۶)، نشریه مالی «بانک ملی مکانیک و فلزات» (۲۰-۱۹۱۹)، نیویورک ایونینگ میل (۲۳-۱۹۲۱) و نیویورک سان (۲۹-۱۹۲۴) بدل شد. این سمت آخر بود که آوازهاش به عنوان منتقدی ادبی را پی ریخت و نگاه مجله نیشن را به سوی او کشاند. در این مجله از ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۳ به عنوان ویراستار ادبی کار کرد و افزون بر آن در چند کتاب پراهمیتی که آن روزها منتشر شد، فصولی را درباره موضوعات ادبی نوشت.
هازلیت در این سالها با بنیامین اندرسون اقتصاددان ملاقات میکرد. او میگوید «تقریبا هفتهای یک بار برای صحبت درباره دگرگونیهای اقتصادی به دیدنش میرفتم. کتاب پرشکوهش، ارزش پول را که یکی از آثار کلاسیک در نوشتههای اقتصادی آمریکا و ادبیات پولی دنیا است، خواندم.»[۴] هازلیت همان هنگام که برای نیشن کار میکرد، به نگارش در این دو زمینه (اقتصاد و نقد ادبی) ادامه داد؛ اما مواضعش در مخالفت با برنامه نیودیل هر روز بیش از پیش از دیدگاه مسلط در میان سردبیران این مجله فاصله میگرفت.
نیشن به جای آنکه هازلیت را به سادگی اخراج کند، مناظرهای تمامعیار میان لوییس فیشر سوسیالیست و او ترتیب داد که در شماره ۲۴ مه ۱۹۳۹ چاپ شد. فیشر از این دیدگاه مارکسی دفاع میکرد که در دهه ۱۹۲۰ کارگران از سوی صاحبان سرمایه استثمار میشدند و به این خاطر درآمدی برای مصرف آنچه نیاز داشتند، در اختیارشان نبود و در این میان، صاحبان سرمایه که همه ثروت را برای خود جمع میکردند، تولیدات صنایع را مصرف نمیکردند. راهحل فیشر، تقسیم ثروت بود. هازلیت با اشاره به درآمد رو به رشد کارگران در سالهای دهه ۱۹۲۰ این نظریه را رد کرد. در برابر، روایتی از چرخه کسبوکار اتریشی را در توضیح آن چه رخ میداد، به دست داد. جنگ جهانی و گسترش اعتبار در دهه ۱۹۲۰ قیمتها را به گونهای ساختگی بالا برد و «بورسبازی فراوانی را در بازار سهام و املاک» به راه انداخت. سقوط بازار سهام در ۱۹۲۹ تنها یک اصلاح در بازار بود، اما کنترلهای بارشده بر اقتصاد جلوی تنظیم آن را گرفت. هازلیت کنترلزدایی کامل از اقتصاد را به عنوان تنها راه برای برونرفت از این وضع سفارش میکرد.
نیشن در برابر هازلیت و سیاستهای بازار آزادی که طرفشان را میگرفت، پا به میدان گذاشت و او از این مجله رفت. در این میان، هازلیت سرآخر اچ. ال. منکن، سردبیر افسانهای آمریکن مرکوری را ستایش میکرد و حتی میپرستید. هازلیت و منکن به عنوان دو تا از معدود روشنفکران ضدنیودیل که از جایگاهی برجسته در میان مردم عادی برخوردار بودند، علقههای سیاسی و ادبی یکسانی داشتند. منکن میگفت که هازلیت «تنها منتقد هنری شایستهای است که میشناسم و در عین حال اقتصاددانی توانا است که هم سواد نظری دارد و هم سواد عملی.» منکن میافزاید: «او یکی از اقتصاددانان انگشتشماری در تاریخ بشر است که واقعا میتوانند بنویسند.»[۵] هازلیت در یک سالی که در آمریکن مرکوری کار کرد (و در آن همیشه به نیودیل یورش میبرد) آناتومی نقد را نیز نوشت؛ کتابی که بیتردید کمتر از دیگر آثارش شناخته شده. این اثر که در قالب سهگویی نوشته شده، از نقش و کارکرد نقد ادبی دفاع میکند، اما مستقیما به چند مساله نظری در اقتصاد هم میپردازد. میکوشد ارزش ذهنی اقتصادی هنر و ادبیات را با ارزش عینی آثار هنرمندان و نویسندگان سازگار کند.[۶]
همان سال هازلیت تکنگاری کوتاهی با عنوان به جای دیکتاتوری منتشر کرد که در آن تا اندازهای سادهبینانه استدلال کرد که باید مهار استبداد دولت را به شورایی از اهالی کسبوکار واگذاشت و سپس کنگره خوشخیال این پیشنهاد را بیتامل پذیرفت. شورای مستقل هازلیت، حل مشکلات اقتصاد را به دوش «پنج یا هفت اقتصاددان آزموده در حوزههای پول و بانک» میانداخت و اینها بعد پیشنویس قانون را مینوشتند. سپس علاقهاش به اصلاحات سیاسی به نگارش و حالا قانون اساسی تازه انجامید که در آن از گذار آمریکا به نظام پارلمانی، از آن گونه که در اروپا وجود دارد، دفاع کرد. چنان که موری روتبارد نوشته، «چه نگاه هازلیت را یکسره بپذیریم و چه نه، او به نکتهای بیاندازه مهم اشاره کرد که در این روزهای افسارگسیختگی قدرت اجرایی، اهمیتی بسیار بیشتر پیدا کرده. چه این که او معتقد بود کاستی بزرگ قانون اساسی آمریکا این است که سبب میشود کنگره یا عموم مردم نتوانند قدرت افسارگسیخته دولت را کنترل کنند.»
هازلیت پس از ترک آمریکنمرکوری، به عنوان سرمقالهنویس و همچنین به عنوان منتقد کتاب در ضمیمه اثرگذار نقد کتاب یکشنبههای نیویورکتایمز به استخدام این روزنامه درآمد. او در بخش روزنامهای نیویورکتایمز مطالبی را در نقد «اداره ملی بهبود صنایع»، امتیازات اتحادیهها، تنظیمگری در بازار سهام، تورم، حمایتگرایی، همه گونههای برنامهریزی صنعتی، ملیگرایی اقتصادی، کاهش هفته کاری، بیمه بیکاری، رفاه و اعانه، تامین اجتماعی، افزایش مالیاتها، همه مالیاتهای بارشده بر ارث، مخارج دولتی و دیگر اشکال قدرت رو به فزونی دولت مینوشت.[۷]
به ویژه دو تا از نقدهایی که نوشت، تاثیری ژرف بر تاریخ مکتب اتریش نهاد. اولی نقد برجسته او بر سوسیالیسم میزس بود که هنگامی که میزس هنوز در ژنو درس میداد، نوشته شد. هازلیت مینویسد که این کتاب، «سوسیالیسم را تقریبا از همه جنبههای ممکن (نظریهاش درباره خشونت و همچنین مالکیت جمعی بر ابزارهای تولید، آرمان برابری آن، رابطهاش با خانواده و مسائل جنسی، راهحلی که برای مساله تولید و توزیع به دست میدهد، عملکرد احتمالیاش در هر دو شرایط ایستا و پویا و پیامدهای ملی و بینالمللیاش) وامیکاود … این کتاب را باید کوبندهترین تحلیلی دانست که تاکنون بر سوسیالیسم قلمی شده است. بیتردید حتی برخی خوانندگان ضدسوسیالیست حس خواهند کرد که میزس هر از گاهی در مدعای خود بزرگنمایی میکند. از سوی دیگر، حتی سوسیالیستهای پر و پا قرص نمیتوانند از ستایش شیوه استادانهای که میزس در بحثش به کار میگیرد، خودداری کنند. او کتاب اقتصادی کلاسیکی را در روزگار ما نوشته.»
هازلیت نسخهای از نقدش را برای میزس که در ژنو بود، فرستاد. این دو نامههایی به یکدیگر نوشتند و دو سال بعد که میزس به آمریکا آمد، هازلیت را خبر کرد و به این شیوه دوستیای آغاز شد که یک عمر پابرجا ماند. مارگیت فون میزس مینویسد: «هازلیت یکی از نخستین کسانی بود که در نیویورک با او دیدار کرد و نقشی فعال را در تثبیتش در آمریکا بر عهده گرفت … خانواده هازلیت که به خوبی از شرایط او [که نه پساندازی داشت و نه سمتی دانشگاهی] آگاه بودند، بسیار مهماننواز و مهربان رفتار میکردند». هازلیت، این مرد بامحبت و بلندنظر کوشید که گیتا سرنی، دختر مارگیت را با استفاده از رابطهاش با برکینریج لانگ، معاون وزیر خارجه از فرانسه تحت اشغال بیرون آورد. مارگیت مینویسد: «تنها مادر دختری جوان درک میکند که این کار برای من چه ارزشی داشت. شاید خود هازلیت مدتها است که این ماجرا را فراموش کرده؛ اما من آن را فراموش نکردهام و هرگز از یاد نخواهم برد».
هازلیت دومین نقد مهمش را بر راه بردگی هایک نوشت که در صفحه اول شماره ۲۴ سپتامبر ۱۹۴۴ Times Book Review چاپ شد. او راه بردگی را «یکی از پراهمیتترین کتابهای نسل ما» میخواند. برای درک اهمیت فراوان این نقد در جایگاه والایی که این کتاب دستآخر پیدا کرد، تنها کافی است به خاطر بسپریم که دانشگاه شیکاگو در چاپ نخست این کتاب، تنها سه هزار نسخه از آن را چاپ کرده بود. اما پس از معرفی آن از سوی هازلیت فروشش گل کرد و سرانجام به چاپ ویرایش Reader’s Digest آن انجامید که نظریه هایک (درباره پیوندهای میان سوسیالیسم قهوهای، قرمز و آمریکایی) را به میلیونها نفر فهماند.
در ۱۹۴۶ هازلیت در حالی که هنوز در تایمز کار میکرد، اقتصاد در یک درس، کتابی را که بیش از هر چیز با آن شناخته میشود، نوشت. هنگامی که آن را مینوشت، کوچکترین انتظاری نداشت که به کتابی پرفروش بدل شود. با این همه فروش آن دستآخر از یک میلیون نسخه گذشت و سبب شد که در میان محبوبترین کتابهای اقتصادی که تاکنون نوشته شدهاند، قرار گیرد. این نکته با نظر به این که سمتگیریاش یکسره اتریشی است و حتی خود لودویگ فون میزس که هازلیت در مقدمه ویرایش نخست از او سپاسگزاری میکند آن را داوری کرده بود، بسیار طعنهآلود است.[۸] اقتصاد در یک درس به ابزار آموزشی مهمی برای چندین نسل از دانشجویان و اهالی کسبوکار بدل شد و آنها را در برابر مغلطههای کینزی که آن روزها هواخواهان زیادی داشت، محافظت کرد.
اقتصاد در یک درس، دو نکته سرنوشتساز درباره اندیشه درست اقتصادی را برای خواننده کاملا روشن میکند. نخست، اقتصاد «نه تنها نگاه به اثرات بلافصل هر کنش یا سیاست، بلکه کنکاش در اثرات بلندمدتتر آنها را نیز در خود دارد». ثانیا «متضمن ردگیری پیامدهای این سیاست نه تنها برای یک گروه که برای همه گروهها است». این اصول نخست در واگویی «توهم شیشه شکسته» فردریک باستیا (تماشاچیان کینزیصفت متوهمانه برای این خرابی جشن میگیرند، چون به کسبوکار شیشهبر رونق میبخشد) و سپس درباره انبوهی از موضوعات اقتصادی، از مالیاتها و بسط اعتبار گرفته تا تعرفهها و حمایتهای قیمتی به کار گرفته میشوند. هازلیت در یکایک این موارد نشان میدهد که دخالت قهرآمیز دولت برای کمک به یک گروه، در تضاد با منافع بیشتر گروههای دیگر و به ویژه مصرفکنندگان قراردارد و هر چند ممکن است به نظر آید که این دخالتها در کوتاهمدت موفقیتآمیز خواهند بود، اما در بلندمدت تنها موجب ناکارآیی میشوند و استانداردهای زندگی را میکاهند.
انتشار اقتصاد در یک درس، نخستین اثر هازلیت که تنها پیرامون اقتصاد نوشته شده بود، آغاز پیوند همیشگی او با آرمانهای اتریشی و بازار آزاد را رقم زد. هازلیت از ژوئن ۱۹۴۳ به عنوان سرمقالهنویسی بسیار پرنفوذ برای نیویورکتایمز کار کرده بود، اما دو پیشامد دست به دست هم داد تا او را به ترک این روزنامه وادارد. نخست در روزگاری آشکارا با آرمانهای بازار آزاد شناخته میشد که چنین دیدگاهی طرفداران زیادی نداشت و نویسنده حقیقی مقالاتش که معمولا بینام چاپ میشدند،[۹] روز به روز برای خوانندگان آشکارتر میشد و این چیزی نبود که همه آنها تاییدش کنند. دوم این که هازلیت مقالاتی را در نقد استاندارد شبهطلا که در توافقنامه پولی برتون وودز پیشنهاد شده بود، مینوشت. «خود را به ویژه در دنیای روزنامهنگاری در معطوف کردن توجهات [به خطرات این پیمان] تقریبا تنها یافتم». پس از امضای این توافقنامه پولی، آرتور سولزبرگر، سردبیر روزنامه او را به داخل اتاقش خواند و گفت: «خوب! ببین هنری، گذاشتهام این سرمقالهها را بنویسی، ولی حالا که چهل و سه کشور پای این قرارداد را امضا کردهاند، دیگر نمیتوانیم با آن ساز مخالف بزنیم». هازلیت از تایید این پیماننامه سر باز زد و به همین خاطر به کلی از نوشتن درباره آن دست کشید. او در یک مصاحبه میگوید: «این شرایط زمینه را برای روابطی کمابیش متشنج فراهم کرد، اما آنها اخراجم نکردند».
دو سال بعد که اقتصاد در یک درس چاپ شده بود و هازلیت هنوز پیرامون برتونوودز با هیات تحریریه کشمکش داشت، از نیویورک تایمز رفت. جداییاش از این روزنامه را همچنین باید در پرتو فوران خشمی که چپ سوسیالدموکرات نسبت به ستونش از خود نشان میداد و نیز در پرتو تبلور یکباره این واقعیت دید که هازلیت سرچشمه واقعی این مقالات بود. جورج سول درباره اقتصاد در یک درس مینویسد:
«هنری هازلیت مثل معلم کلاس دینی در یک محله فقیرنشین، ما را به بازگشت به سیره اقتصادی فرامیخواند. دنیا تقریبا تباه شده؛ هیچ کشوری احتمالا به استثنای ایالات متحده به ایمان متکی نیست و حتی این جا هم پیامبران دروغین ما را از راه به در کردهاند.اما حقیقت برای هازلیت آشکار و روشن است … روزنامههایی چون نیویورکتایمز سالها با مخالفت ملایم با اصلاحات اقتصادی، ترقیخواهان را کلافه کردهاند و هازلیت تکیهگاه اصلی تایمز در اندیشه اقتصادی بوده.»
جالب این است که به نظر میرسد شاید خود هازلیت آگاه نبوده که اندیشههایش چقدر از جریان اصلی بیرون است. واپسین تجربههایش با چپها با روزنامهای دارای سوگیری ایدئولوژیک بوده و نه با حرفه جریان اصلی به منزله یک کل.
«در ۱۹۴۶ که اقتصاد در یک درس را نوشتم، کاملا درک نمیکردم که بیشتر نوشتههای اقتصادی چقدر سوسیالیستی شدهاند. این برای من مایه نیکبختی بود، چون کتابم به هیچ رو خشمآلود نبود؛ تنها سر به سر کنترلکنندهها و تعیینکنندگان قیمتها میگذاشت. فکر میکنم این یکی از چیزهایی است که خوانندهها را به سوی خود میکشید – خشم زیادی در کتاب نبود. با مداخلهگراها به شیوهای رفتار میکرد که انگار واقعا نمیدانند درباره چه صحبت میکنند.»
حالا که از تایمز رفته بود، داشت نگارش مهمترین کتابش در دفاع از مکتب اتریش را شروع میکرد. نقش تازهاش به عنوان نویسنده ستون «موجهای کسبوکار» در نیوزویک وعدهگاهی هفتگی برایش فراهم کرد تا دیدگاههایش را بیان کند و وقت و فرصت کافی به او داد تا باقی انرژیاش را صرف روزنامهنگاری و کنکاش در دانش اتریشی کند. کارش را با سلسله مقالاتی درباره دو مساله مهم اقتصادی پس از جنگ، کنترل قیمتها (و تلاش مرتبط با آن برای «تثبیت» اقتصاد از راه دیگر گونههای کنترل) و مشکل رو به رشد اعتصابهای کارگری آغاز کرد. با اشاره دقیق به اینکه کنترلهای قیمتی، خود ریشه ناپایداری اقتصادیاند، از برچیدن بیدرنگ همه آنها و نیز از پایان بلافاصله همه امتیازات اتحادیههای کارگری که از تغییر دستمزدها به سطحی تازه پس از جنگ جلوگیری میکردند، پشتیبانی کرد. درونمایه مقالاتش آن بود که قیمتها ابزارهای پیامرسان ضروریای هستند که امکان سبک و سنگین کردن ارزش منابع و خدمات را به بنگاهداران و مصرفکنندگان میدهند. بدون قیمتهایی که آزادانه بالا و پایین شوند، حتی کشوری که در ظاهر کاپیتالیستی است، تنگناها، ناکارآییها و آشوبهایی اقتصادی که اقتصادهای برنامهریزی شده را به تنگ آورده بود، تجربه میکنند. هازلیت همچنین توضیح داد که اعتصابهای اتحادیهای چیزی نیست که انتظار داشته باشیم در بازار آزاد رخ دهد، بلکه پیامد امتیازات ویژه هستند. افزون بر آن، دولت ترومن اعتصابهای اتحادیهای را به مثابه ابزاری سیاسی تشویق میکرد.
در ۱۹۴۹ دولت ترومن سخت دنبال آن بود که برنامههای مخارج داخلی خود را با برنامههای بینالمللیاش سازگار کند. اما هازلیت به رشد دولت رفاهی آمریکا در قالب تامین اجتماعی و برنامه کمک به دانشجویان و به رشد ایدئولوژی تورمگرایانه که وانمود میکرد همه گرفتاریهای اقتصاد کلان را از راه گسترش اعتبار از میان میبرد، حمله کرد. او بازگشت به استاندارد طلای تبدیلپذیر سده نوزدهمی را سفارش میکرد. هازلیت در یک سلسله مقاله دورانساز درباره انزواطلبی و انترناسیونالیسم، تقریبا به تنهایی بیپایگی تلاش دولت ترومن برای این که مخالفان کمکهای خارجی را انزواطلبانی سر در گل فروبرده جا بزند (تلاشی که تا امروز همچنان ادامه دارد)، نشان داد. در نگاه هازلیت، ویژگی انترناسیونالیسم واقعی، نه وامها و دیوانسالاریهای بینالمللی، که تجارت آزاد و رهای جهانی است (که نه دولت ترومن و نه دولت آیزنهاور هیچ یک پشتیبان واقعیاش نبودند). هازلیت همچنین در مخالفت با هزینههای زیاد به رغم کسری بودجه، نگاه به راههای به اصطلاح گریز از مالیاتها به مثابه یارانه، پرتاب سفینه به ماه، کمکهای کشاورزی و سیاستهای ضد کسبوکار که رس ثروتمندان را میکشید، سرمقاله مینوشت. در همین دوره و در توالیای نسبتا پرسرعت، هازلیت یک رشته کتابهای بسیار نوآورانه منتشر کرد که نظریه اتریشی را توضیح میدادند و آن را چون بنیانی برای تحلیل انتقادی نظریههای رقابتی و سیاستهای دخالتگرایانه به کار میبستند. آیا دلار دنیا را نجات خواهد داد؟ و مغلطههای بند چهار[۱۰] بر این پایه که هم کمکهای توسعهای و هم برنامه مارشال، سرشت خلق ثروت را بد تفسیر میکنند و اهمیت بهکارگیری سرمایه برآمده از بازار در پیریزی بنیانهای توسعه اقتصادی را نادیده میگیرند، به آنها حمله میکردند. مدافعان برنامه مارشال در سالهای بعد، به ویژه از نقد هازلیت بر این برنامه با عنوان سرچشمهای بسیار آزاردهنده از منفینگری یاد میکردند.
در ۱۹۵۱ هازلیت روایتی داستانی از فرآیند اجتماعیزدایی به دست داد که اگر دیکتاتوری خوشقلب در یک نظام سوسیالیستی جهانی، تکههای سازوبرگ مداخلهگرایی را آهستهآهسته از همدیگر باز میکرد، رخ میداد. موری روتبارد این روایت را «تنها رمانی که تاکنون نوشته شده و نظریه میزسی امکانناپذیری محاسبه در سوسیالیسم را شرح میدهد و برایش مثال میآورد»، خوانده است. این رمان پس از فروپاشی دولتهای سوسیالیستی در اروپای شرقی در سال ۱۹۸۹ نگاهها را دوباره به سوی خود کشید و بحثهایی در این باره که سیاستگذار باید آهسته یا تند باشد، درگرفت. هازلیت همچنین در سال ۱۹۵۶ کتابخانه مرد آزاد، کتابنامهای با حاشیههای ژرف از آثار نوشتهشده پیرامون اندیشه لیبرتارین را که به ترتیب الفبا چیده شده بودند، نوشت. این کتابنامه مطالعات گستردهای را که هازلیت در فلسفه و اقتصاد انجام داده بود، به نمایش میگذاشت و به کتاب مرجع معیاری برای شکوفایی نهضت بازار آزاد بدل شد.[۱۱]
پروژه بعدی هازلیت، نگارش ردیهای صفحه به صفحه بر نظریه عمومی کینز بود؛ کاری که پیشتر هیچ اقتصاددانی برای انجامش نکوشیده بود. در حقیقت چنان که هازلیت میگوید، در ادبیات گسترده کینزی، تفسیرهای ارزشمند انگشتشماری بر خود کتاب کینز وجود داشت. بیشتر کینزیها آنچه را که شرح و تفسیرهایی بر استاد بزرگ خود میپنداشتند مینوشتند، در حالی که به شیوهای عجیب به خود او بیتوجهی میکردند. افراد انگشتشماری که واقعا به کنکاش در نظریه عمومی پرداختند، کار خود را از این فرض آغاز میکردند که این کتاب هم یک دست و بسامان است و هم عمیقا بخردانه و کارشان را تنها کشف دقیق این نکته میدانستند که چه چیزی آن را چنین کرده.
هازلیت رویکرد مقابل این را برگرفت. به قصد کشف پاسخ این پرسش سراغ این پروژه آمد که آیا این کتاب حقیقتا یک دست است یا خیر، چه رسد به اینکه خردمندانه باشد. او در یکایک حوزههای مختلف، با ساختارهای نظری ناقص و از شکل افتاده، ناسازگاری، نارساییهای منطقی، استدلالهای ناقص، قیاسهایی که ظاهر توضیح را به خود گرفته بودند و توصیههای غیرقابل دفاع سیاستی روبهرو شد. محصول پایانی، شکست «اقتصاد جدید» بود؛ کتابی چهارصد و پنجاه و هشت صفحهای که کینز، اقتصاددان بزرگ آن روزگار را زمین زد. به قول میزس، «هازلیت پندارهای نادرست کینز را یکسره درهم کوفته». از زاویه دید مکتب اتریش، بیش از هر نوشته دیگری این کتاب است که باید سهم یگانه و بیهمتای هازلیت در تاریخ اندیشه پنداشته شود. هازلیت نقدهایی را که بعدها در ادبیات اتریشی بر اقتصاد کلان سر برآورد، پیشپیش بیان کرده بود. او به ویژه میگوید که کینز ارتباط میان پسانداز و سرمایهگذاری را در دو بافت ناسازگار بررسی میکند. از یک سو از همسانی تعریفی این دو دفاع میکند و از سوی دیگر دلیل میآورد که این دو همواره آشفته و درهمریخته هستند و باید به میانجیگونهای دخالتگرایی تصحیح شوند.[۱۲]
روتبارد کتاب هازلیت درباره کینز را شاهکار او خواند، اما خود هازلیت کتابش درباره اخلاق اجتماعی را مهمترین نوشتهاش میدانست.[۱۳] این کتاب شرحی است بر نظریه میزس درباره همیاری اجتماعی به مثابه معیاری هنجاری برای ارزیابی سیاستهای عمومی (و به اندازهای کمتر برای اخلاق شخصی) که گاهی فایدهگرایی قاعدهنگر[۱۴] خوانده میشود. در حالی که بسیاری از نویسندگان سنت اتریشی مسیر روتبارد (و حتی آین رند) را در آمیزش نظریه اقتصادی با چارچوب اخلاقی حقمحور پی گرفتهاند، خود میزس پا میفشرد که مطالبه حق نمیتواند به شیوهای خردمندانه بنیاد گذاشته شود. بدیل میزسی، سازگاری درازمدت منافع میان افراد و جامعه و تعهد اخلاقی افراد به ارزیابی رفتار فردی و نظامهای اجتماعی در پرتو این سازگاری منافع را بدیهی میگیرد. جوامع باید مسیرهایی را دنبال کنند که به همیاری، رفاه و صلح میانجامد و در راههایی که به درگیری فقر و جنگ ختم میشود، پا نگذارند. هازلیت این دیدگاه را «مکتب تعاون»[۱۵] خواند و از آن در برابر بدیلهایش دفاع کرد.[۱۶]
از ۱۹۶۴ تا میانه دهه ۱۹۷۰ هازلیت چند پژوهش انجام داد که افسانه دولت رفاه را بر پایه اصول اقتصادی رد کردند و مسائلی را که این روزها در ادبیات این بحث به خوبی جا افتادهاند، پیشبینی میکردند. انسان در برابر دولت رفاه، برنامههای معطوف به مهار دولت رفاه را که سرشتی آهسته و گام به گام داشتند و به ویژه مالیات منفی بر درآمد را که میلتون فریدمن پیش نهاده بود (و دستآخر به «اعتبار مالیاتی بر درآمد کسبشده» بدل شد) نقد میکرد. در نگاه او همه طرحهایی که سیاستهای رفاهی را مهار میکنند، صرفا انگیزههای تازهای را برای فقیر شدن و فقیر ماندن به دست میدهند و در همین حال ضدمحرکهایی ساختگی را بر کسب درآمد بار میکنند.
هازلیت از برچیدن تمامعیار دولت رفاه پشتیبانی میکرد و این تنها موضعی بود که آن را با علم دقیق اقتصاد همخوان میدانست. چیرگی بر فقر نشان داد که در سراسر تاریخ، استانداردهای زندگی پس از برپایی بازارهای آزاد بسیار بهتر شدهاند. در برابر، مداخلهگرایی در گوشهگوشه تاریخ بشر مشکل فقر و آشفتگی اقتصادی را در پی آورده است.
هرچند هازلیت در این سالها بیشتر بر نوشتن کتاب تمرکز کرد، هیچ گاه از شدت تلاشهای ژورنالیستیاش در نشریات نکاست. به عنوان یکی از دبیران فریمن (۵۳-۱۹۵۰) کار کرد، ستونی هفتگی را که همزمان در سطح ملی منتشر میشد، برای لسآنجلس تایمز (۶۹-۱۹۶۶) مینوشت و در دهه ۱۹۷۰ و سالهای آغازین دهه ۱۹۸۰ به نگارش برای The Freeman، Human Events و National Review ادامه داد. آخرین مقاله چاپشدهاش در شماره آغازین The Review of Austrian Economics منتشر شد.
هازلیت نویسندهای صاحبسبک و تیزهوش و هواخواه نستوه فردگرایی و اقتصاد کاپیتالیستی، ازخودگذشتگیهایی شخصی را به جان خرید که برای اعتقاد به باورهایی که آن روزها بسیار بیطرفدار بودند، ضروری بود. پیش از جنگ، جایگاهی والا در حلقههای انتشاراتی داشت و این با نظر به آن که تحصیلات رسمی عالی یا شرایط لازم را نداشت، دستاوردی بسیار چشمگیر بود. با این حال مسیری را برگزید که فکر میکرد حقیقت او را به سویش رانده و در این راه آرمانهایی عمیقا نامحبوب را پی گرفت. امروزه تا اندازهای به خاطر تلاشهای آموزشی نهضت بازار آزاد که هازلیت به پیریزیشان کمک کرد، او بسیار بیشتر از زمانه خود اندیشمندی متعلق به جریان اصلی به نظر میرسد.
هازلیت در سخنرانیای در ۱۹۶۴ گفت: «وقتی سربرمیگردانم و به زندگی حرفهای خودم نگاه میکنم، میتوانم دلایل زیادی برای دلسردی شخصی پیدا کنم. کم تلاش نکردهام. یک دوجین کتاب نوشتهام. در بیشتر ۵۰ سال گذشته، از بیست سالگی به این سو عملا هر هفته مینوشتهام؛ خبر، سرمقاله، ستون، مقاله. به گمانم در کل باید نزدیک به ده هزار سرمقاله، مقاله و ستون نوشته باشم، چیزی نزدیک به ده میلیون کلمه! که هنوز در بازار هست! معادل نزدیک به ۱۵۰ کتاب متوسط!
با این همه چه چیزی عایدم شده؟ … دنیا بیاندازه سوسیالیستیتر از هنگامی شده که من کارم را آغاز کردم … با این وجود به آینده امیدوارم. گذشته از هر چیز، هنوز تندرستم، میتوانم بنویسم، میتوانم اندیشههای نامحبوب و بیطرفدار را بنویسم و هنوز دست برنداشتهام. بسیاری از شما هم همین طور. پس این پیام من به شما است: دل شاد باشید، سرزنده باشید. اگر هنوز در این جنگ پیروز نشدهاید، هنوز هم آن را نباختهاید … حتی آن عده از ما که به هفتاد سالگی رسیدهایم یا از آن گذشتهایم، نمیتوانیم دست روی دست بگذاریم و باقی زندگیمان را زیر آفتاب فلوریدا چرت بزنیم. روزگار بیباکی میطلبد. سختکوشی میطلبد. اما اگر ضروریات زیادند، به این خاطر است که آن چه در معرض خطر قرار گرفته، حتی از این هم مهمتر است. آن چه در خطر قرار گرفته، آینده آزادی انسان، آینده تمدن است.»
* پل کوییک، راجر گریسون، لولین راکول و جوزف سالرنو با نظراتشان بسیار به من کمک کردند. مسوولیت خطاها تنها برعهده نویسنده است.
پاورقی:
۱- موری روتبارد در بازار آزاد (دسامبر ۱۹۸۷)، ص ۴ مینویسد:
«خود من سالها پیش از آنکه میزسی باشم، هازلیتی بودم. در حقیقت پیش از آنکه چیزی از فون میزس شنیده باشم، هنری هازلیت را میشناختم. در طول جنگ جهانی دوم و اندکی پس از آن که تازه داشتم به اقتصاد بازار آزاد علاقه پیدا میکردم، هنری همه جا بود؛ نیوزویک، رادیو و بعدها تلویزیون. منطقی، تیزهوش، هشیار و راسخ؛ پیام بازار آزاد را با خود این سو و آن سو میبرد. و تنها او چنین بود.»
۲- ناپدری هازلیت او را به فرزندی پذیرفت و نامخانوادگیاش به «پیبس» تغییر کرد. اما در شانزده سالگی که ناپدریاش درگذشت، نام خانوادگیاش را دوباره به هازلیت بازگرداند.
۳- هازلیت در مصاحبهای با ریزن (دسامبر ۱۸۹۴)، ص ۳۷ میگوید:
«یادم میآید که هیچ گونه مهارتی نداشتم. شغلی پیدا میکردم و دو سه روزی سر کار میرفتم و بعد اخراج میشدم. این هیچوقت مرا نه شگفتزده میکرد و نه به هم میریخت، چون صبح زود تایمز میخواندم، در آگهیها میگشتم و عملا همان روز شغلی پیدا میکردم. این نشان میدهد که اگر بازار آزاد حاکم باشد، چه اتفاقی رخ میدهد. آن روزها چیزی به عنوان حداقل دستمزد وجود نداشت. چیزی به عنوان اعانه نداشتیم. تنها شاید جاهایی بود که میشد کمک مختصری گرفت، اما هیچ بیمه اجتماعی نظاممندی نداشتیم. بازار آزاد برقرار بود. به همین خاطر معمولا روز بعد شغلی پیدا میکردم و سه چهار روز بعد اخراج میشدم. اما هر بار چیزی تازه یاد میگرفتم و سر آخر هفتهای سه چهار دلار درمیآوردم.»
۴- همچنین در این سالها نورتون، نگارش زندگینامه برتراند راسل را به او سفارش داد. «در سالهای ۱۹۲۸ و ۱۹۲۹ در نیویورک و لندن روزهای زیادی را با او گذراندم تا اینکه یک روز که داشت از گذشتهها برایم حرف میزد، یکباره گفت: میدانی، زندگی خیلی جالبی داشتهام. فکر میکنم دوست دارم زندگینامهام را خودم بنویسم.»
۵- این نقلقول روی جلد ویرایش نخست اقتصاد در یک درس آمده و نمیدانم که پیش از آن جایی چاپ شده بود یا نه.
۶- هازلیت این موضع را برمیگیرد که میتوان با تامل درباره «ذهن اجتماعی» که سرچشمه شهرت روشنفکر است، درکی تقریبی از ارزش هنری و ادبی به دست آورد. با استفاده از مفهوم ذهن اجتماعی، از افتادن در دام ذهنگرایی رادیکال ساختارشکنها (هازلیت نقدی تمامعیار بر ساختارشکنی مارکسیستی را در پیوست این کتاب به دست میدهد) و عینیتگرایی افراطی که نقش سلیقه و ترجیحات را در ارزیابی ارزش هنری رد میکند، پرهیز میکنیم.
۷- هازلیت در همان زمان در صفحات نقد کتاب، کتابهایی از برتراند راسل، جان دیویی، ولز، جورج سانتایانا و استیوارت کیس یا درباره آنها را نقد میکرد. آوازه هازلیت و قلم خوبش سبب میشد که غالبا جایگاهی برجسته در صفحه نخست این بخش داشته باشد.
۸- «از استاد فون میزس به خاطر مطالعه دستنویس کتاب و پیشنهادهای سودمندشان سپاسگزارم». میزس تنها کسی است که چنین از او سپاسگزاری شده. هازلیت در ارتباط با تاثیر فکری که دیگران بر او نهادهاند، از فردریک باستیا، فیلیپ ویکستید و میزس نام میبرد. او به طور خاص درباره ویکستید میگوید که پس از نخستین باری که عرف اقتصاد سیاسی را خواندم، «یک لحظه متوجه شدم که عالم اقتصاد تقریبا با کل دنیای کنش و تصمیمات انسان همدامنه است (لودویگ فون میزس بعدها این نکته را بسیار روشنتر کرد)».
۹- این مساله که کدام یک از سرمقالهها را او نوشته بود، یک راز ماند تا اینکه در ۱۹۴۴ کتابنامهای تقریبا کامل از نوشتههایش منتشر شد که نزدیک به سه هزار مقاله بینام در آن آمده بود. بنگرید به Henry Hazlitt: A Giant of Liberty که نویسنده همین متن، آن را از اسنادی که عمدتا در کتابخانه پژوهشی جورج آرنتس در دانشگاه سیراکیوز نگهداری میشوند، گردآوری کرده است.
۱۰- پیماننامهای برای اعطای کمکهای خارجی که پس از جنگ جهانی دوم بر پایه بند چهارم سخنرانی ترومن در آغاز ریاست جمهوریاش در سال ۱۹۵۰ تدوین شد.
۱۱- این کتاب صد و هفتاد و شش صفحهای، به طعنه زوال ادبیات معاصر موجود در ۱۹۵۶ را برجسته میکند. اگر قرار بود امروز کتابی مشابه نوشته شود، حجمی بسیار بزرگتر مییافت.
۱۲- افزون بر آن هازلیت کتاب راهنمایی را با عنوان ناقدان اقتصاد کینزی
(The Critics of Keynesian Economics) منتشر کرد که نوشتههایی از سه، جان استوارت میل، ژاکوب وانیر، فرانک نایت، اتین مانتو، هایک، فرانکو مودیگلیانی، بنیامین آندرسون، فیلیپ کورتنی، گوردون واسون، گرت گرت، ژاک روف، جان ویلیامز، آلبرت هان، لودویگ فون میزس، جوزف استگ لورنس، ویلهلم روپکه، هات، آرتور برنز، ملکیور پالی و دیوید کوردرایت را در خود داشت. او با این کار منبع مهمی برای بحثهای مخالف دیدگاه کینزی را در اختیار بازماندههای ضدکینز گذاشت و در کنار آن با ظرافت نشان داد که پیشینه توهمات کینزی درباره نقایص ذاتی در نظام قیمتها به قبل از نظریه عمومی بازمیگردد.
۱۳- یکی از آخرین پروژههای هازلیت این بود که مجموعهای از نوشتههای فیلسوفان رواقی را گرد هم آورد.
۱۴- Rule Utilitarianism
۱۵- cooperatism
۱۶ – للاند ییگر در مصاحبهای درThe Austrian Economics Newsletter (تابستان ۱۹۹۱)، ص ۶ به این کتاب هازلیت به عنوان منبع الهامی در کتاب خودش درباره اخلاق اجتماعی اشاره میکند.
دیدگاهتان را بنویسید