نگاهی به مشروطه از زاویهٔ انتقادی

نگاهی به مشروطه از زاویهٔ انتقادی

از عبدالعظیم تا بهارستان

نویسنده: سهیل مختاری

مقدمه

در پیش‌­آمد مشروطهٔ ایران وقایع متعددی دخیل بوده است. ناصرالدین­‌شاه در دههٔ پایانی سلطنت طولانی خود دشمنان روشنفکر و نوکران قدرناشناسی داشت که خارج از ایران در حال دسیسه علیه سلطنت او بودند. مشهورترین­شان سید جمال­‌الدین الافغانی و اعیان و انصارش در اسلامبول بودند که کمر به انقراض تنها دربار شیعه جهان بستند تا وحدت جهان اسلام را ذیل خلافت سلطان حمید برقرار کنند.

ادوارد براون در کتاب مشهور خود نقل‌­قولی از الافغانی آورده که عمق عداوت او نسبت به شاه را نشان می‌­دهد: «هیچ چیز مرا رضا نمی­‌سازد مگر آنکه شاه کشته شده، شکمش پاره شده و به گور سپرده شود»(۱) در اروپا نیز میرزا ملکم­‌خان پس از کلاهبرداری در امتیاز لاتاری-که تفصیل این بی­‌آبرویی را رود تِیمز هم نمی‌­تواند شستشو کند-و عزل از سفارت لندن، به نیت اغراض شخصی و با ادبیات مستهجنی به تأسیس و انتشار جریدهٔ «قانون» همت گماشت، و به پاس دهه­‌ها منصب سفارت زیر بیرق سلطنت ایران، شروع به عقده­‌گشایی کرد. در تاریخ بیداری ایرانیان از کلاهبرداری او در امتیاز لاتاری کلمه‌­ای نوشته نشده اما چنان در مدح او غلو شده که حد ندارد: «مقام پرنس ملکم‌­خان در ایران همان مقام ولتر و ژان ژاک و لرد ویکتور هوگو است در ملت فرانسه»(۲) از سویی دیگر در داخل نیز واقعهٔ بزرگ تحریم تنباکو رخ داد که در اهمیت آن شکی نیست. در نگاه بسیاری از محققین، این واقعه نخستین شورش توده‌­ای مدرن در ایران به حساب می‌­آید و تفصیل دقیق و تحلیل درست این رخداد مهم مجالی دیگر می­‌طلبد. در اهمیت آن تنها همین بس که نهایتاً سلطنت عقب­ نشست و دولت ایران، برای نخستین بار به جهت پرداخت غرامتِ‌ لغو امتیاز، مجبور به اخذ قرضهٔ خارجی شد و علما قدرت و اعتبار مضاعف پیدا کردند، به‌طوری‌که پس از رحلت میرزای بزرگ، ملاکاظم خراسانی در نجف خطاب به نایب قنسول ایران گفت: «سهل است اگر بخواهم پادشاه(ناصرالدین‌­شاه) شما را هم با این انگشت کوچک خود از تخت به زیر می­کشم»(۳) از دیگر عوامل مؤثر در رشد اندیشه­‌های جدید برخی نوشته‌­جات طالبوف، رسالات میرزا ملکم و سیاحت­‌نامه ابراهیم بیک و ایضاً رفت‌و‌آمد اعیان و سفرا و تجار میان ایران و اروپا بود که در میان طبقهٔ الیت تمنیات جدید به وجود می­‌آورد و مزید بر علت می‌­شد. اما چنین افکار و اقوالی ابداً تأثیری در تودهٔ مردم نداشت. القصه، این دوران با ترور پادشاه مقتدر و آگاهی مانند ناصرالدین‌­شاه به پایان رسید و ایام سلطنت باثبات او جای خود را به دوران آشفته و پرماجرایی داد که هیچ­کس یارای تدبیر آن را نداشت، و می‌­رفت تا ممالک محروسهٔ ایران کنام پلنگان و شیران شود. در پنجاهمین سال آغاز سلطنت، و به هنگام زیارت حضرت عبدالعظیم، یکی از مریدان الافغانی که تازه از اسلامبول برگشته و در زاویهٔ مقدسه متحصن شده بود، شاه را ترور کرد. در استنطاق وقتی از میرزارضا کرمانی(قاتل) پرسیدند «شاه به تو چه کرده بود که او را کُشتی؟»، پاسخی درخور نداشت و در آخر همه چیز را به «قضا» حواله داد. میرزارضا یک رعیت عامی نبود که در نهایت سادگی شاه را ترور کرده باشد بلکه در متن استنطاق او مواضع روشنفکرانه­ به چشم می­‌خورد. در ایام مشروطه، روزنامهٔ صوراسرافیل ضمن انتشار متن بازجویی، وی را «رادمرد آزادی‌خواه» نامیده است. در استنطاق نیز یک جا از «نیهلیسم»(۴) سخن گفته و در جای دیگر نظر به تاریخ اروپا دارد: «باید قطع اصل شجر ظلم را کرد نه شاخ و برگ رابه تواریخ فرنگ نگاه کنید برای اجرای مقصد بزرگ تا خونریزی­­‌ها نشده است مقصود بعمل نیامده»(۵) به‌این‌صورت عصر ناصری به پایان رسید و ایام مظفری آغاز شد.

 

ایام مظفری

به تخت نشستن مظفرالدین‌شاه که در تدبیر امور، و سیاست مدن نسبت به پدر تاجدارش در مراتب پایین‌­تری قرار داشت، و از اقتدار لازم در ادارهٔ مملکت برخوردار نبود، خود نشان از طلوع دورانی متفاوت می­‌داد. اطرافیان شاه جدید و نحوهٔ شکل‌­گیری دربار او حکایت از این داشت که نظم و نسق دربار ناصری و سخت‌­گیری مالی شاه شهید جای خود را به نوآمدگانی می‌­دهد که جز به پر کردن جیب از مداخل و نظر به مراحم ولی­‌نعمتشان به چیز دیگری نمی­‌اندیشند و توان ادارهٔ کشور را ندارند. در ساختار ممالک محروسه، اقتدار و صلابت شخص پادشاه، چه در کنترل درباریان، حرمسرا و حاکمان ایالات، و چه در برقراری روابط مسالمت­‌آمیز با علما و بازرگانان، بسیار حائز اهمیت است. شاه باید می­‌توانست همان­گونه که توازن در روابط خارجی-به‌طور مشخص موازنهٔ میان روس و انگلیس- را حفظ کند، در سیاست داخلی نیز تعادل برقرار کند تا قدرت گروهی بر گروه دیگر نچربد و دیوانیان و درباریان در ستمگری بی‌پروا نشده، عنان از کف ندهند. مظفرالدین­‌شاه علی‌­رغم تبع ملایم­‌تری که داشت، مع­‌الاسف از چنین ویژگی­‌هایی برخوردار نبود. وضع مزاجی و ارادهٔ ضعیف او، راه را بر بی­‌ثباتی باز می­‌کرد و به همه کس اجازه دخالت می­‌داد. او در ایام نسبتاً کوتاه سلطنت خود بارها رئیس دولت را تغییر داد، به‌طوری‌که هرکدام پس از دوره‌­ای کوتاه جای خود را به رقیبِ کمین­‌کرده واگذار می­‌کرد. در اینجا نقل قولی از مخبرالسلطنه هدایت لازم است تا اهمیت علاج واقعه قبل از وقوع نمایان شود. مخبرالسلطنه می­‌گوید: «مظفرالدین شاه مایل بود مجلس مشاوره داشته باشد. مجلس هم مقرر کرد که قدرت داشته باشد که اگر دستخطی هم برخلاف مصلحت صادر شود رد کنند» در حقیقت شاه مایل بود مجلس اعیانی تشکیل شود و این قدرت را هم دارا باشد که دستخط همایونی را رد کند. در سلطنت سنّتی، دستخط و مهر پادشاه در امور دولتی، حکم قانون لازم‌­الاتباع در روزگار کنونی را داشت. اما این فرصت بی­‌نظیر به واسطهٔ دخالت درباریان از دست رفت و با ارادهٔ ضعیف مظفری هم قابل جمع نبود. مخبرالسلطنه در ادامه می­‌نویسد یکی از درباریان به نام «امیر بهادر» شروع به تهدید جمع کرد «که هر کس برخلاف امر شاه رأی دهد من با شمشیر جواب او را خواهم داد» و «شاه ضعیف‌تر از آن بود که جواب امیربهادر را بدهد»(۶) از‌این­‌رو تأسیس مجلس اعیان که لازمهٔ آن روزگار ایران بود تا با مشارکت بزرگان و عقلای قوم و با هدف شور و مداقه در امور کلان مملکت تشکیل شود و در میان نهادهای مستقر جا باز کند، به واسطهٔ ضعف شاه و دخالت درباریان ناکام ماند.

 

صدارت عین­‌الدوله

پس از رفت و آمدهای بسیار، کرسی صدارت برای نخستین بار به یکی از اعضای خاندان سلطنت یعنی شاهزاده عبدالمجید میرزا عین‌­الدوله رسید و رخدادهای گوناگون و مهم زمان حکومت او اوضاع ایران را تغییر داد. مهم‌­ترین آن واقعه­‌ای بود که در آن دو تن از معتبرترین تجار قند به‌وسیله علاءالدوله، حاکم طهران به فلک بسته شدند، و دیگری افشای عکس‌­های با عبا و عمامهٔ نوز بلژیکی بود. مورخین، این دو واقعه را به‌عنوان آغاز مشروطه ذکر کرده‌­اند، اما می­‌بایست از زاویه‌­ای دیگر به این دو رخداد نگریست و این­‌بار تحلیلی متفاوت و فراتر از ظواهر کار ارائه داد. مالیهٔ دولت ایران از اواخر عهد ناصری به دلیل پرداخت غرامت لغو امتیاز تنباکو دچار عدمِ تعادل شده بود. ترور شاه نیز پیامدهایی در میزان وصول مالیات­‌ها داشت که اجتناب‌ناپذیر بود. در دربار مظفری هم از نظم و ترتیب سابق خبری نبود و دولت عملاً «بی­‌پول» شد. در همین بین نوز بلژیکی ریاست کل گمرکات ایران را بر عهده گرفت تا مالیات و عوارض وصول کند و مالیهٔ دولت را بهبود ببخشد. عداوت با نوز ریشه در همین اصلاحات گمرکی جدید داشت تا تصویر با عمامهٔ او. این اصلاحات جدید هر چند درآمدهای گمرکی را افزایش داد، اما به اجحاف علیه بازرگانان داخلی انجامید. تجار ایرانی را ناراضی کرد و داد آنها از ظلم­‌های نوز و مبالغی که چند برابر تعرفهٔ رسمی کالاها از آنان می­‌گرفت، به آسمان بلند شد. بدتر از آن، نوز از روس‌ها جانبداری می­‌کرد، اما به بازرگانان ایرانی سخت می‌­گرفت. تقی‌­زاده او را شخصیتی باهوش، فعال و «بسیار شیطان»(۷) نامیده است. بنابراین نظام گمرکی جدید موجب شد که تجار به‌واسطهٔ سعدالدوله -وزیر تجارت- به صدراعظم شکایت برند و علیه نوز اجتماع کنند. از‌این‌رو جلسه­‌ای هم در دربار تشکیل شد که به علت توهین نوز به تجار به جایی نرسید.

به‌طور کلی یکی از موانع اصلی اصلاحات در عهد قاجار رقابت دو قدرت استعمارگر اطراف ایران بود. ماشاالله آجودانی در این باب نوشته است: «بزرگ‌ترین مشکل حکومت در عصر قاجار… حفظ تعادل در ارتباط با دو قدرت مسلط استعمارگر خارجی بود»(۸) در عهد ناصری نیز یکی از دلایل پیش نرفتن اصلاحاتْ منافع این دو قدرت، و تأثیر آنها بر گروه­‌های ذی‌نفوذ داخلی بود به شکلی که هر اصلاحِ اساسی، کفهٔ ترازو را به نفع یکی از آن دو سنگین می­‌کرد و بازگشت به تعادلی مطلوب، دقت و درایت شخص شاه را می‌­طلبید و در اکثر مواقع، به علت پیچیدگی­‌های سیاسی‌_اجتماعی، اساساً ناممکن بود. فی­ المثل، ناصرالدین‌شاه سال­‌ها راضی به کشتیرانی در کارون نمی ‌شد، چرا که نفوذ انگلیس در جنوب را افزایش می­‌داد هر چند که جریان حمل و نقل کالاها را نیز تسهیل می­‌کرد. حالا شاه باید، میان تسهیل حمل‌و‌نقل کالاها و افزایش نفوذ انگلستان در جنوب، یکی را انتخاب کند. لذا صدور اجازهٔ کشتیرانی در کارون عملاً تا سال ۱۸۸۸ به تأخیر افتاد. اصلاحات گمرکی نیز از همین سنخ بود و علی‌­رغم میل شاه، نفوذ روس‌ها در تجارت ایران را افزایش داد. باری در این دوران، جنگ روس و ژاپن نیز در جریان بود و اخبار پیروزی­‌های دریایی ژاپن به طهران می­‌رسید و موجب خوشحالی مردم از شکست خفت‌­بار روس­‌ها می­‌شد! اما همین جنگ، قند را هم گران کرد، چرا که منبع اصلی تأمین آن روسیه بود. گرانی قند از هر من ۵ قران به ۷ قران موجب شد که حاکم وقت طهران یکی از معتبرترین و ارجمندترین تجار قند، یعنی «حاجی سید‌هاشم» را، مؤاخذه کرده، از او بخواهد نوشته دهد که قند را به بهای سابق خواهد فروخت! حاجی سیدهاشم در پاسخ به این درخواست احمقانه گفت: «من چنان نوشته‌­ای نمی­‌توانم داد. ولی صد صندوق قند خودم می­دارم و به شما پیشکش کنم، و دیگر هم به داد و ستد نپردازم.»(۹) علاالدوله در این فقره به وساطت وزرای خارجه و تجارت هم توجهی نکرد. مضاف بر این، جهالت و سخت­‌گیری بی­‌مورد از خود نشان ­داد و موجب آزردگی تجاری شد که هنوز هتاکی نوز را از خاطر نبرده بودند. این دو رخداد که ریشه­‌های روشن تجاری_مالی داشت و موجب تضعیف بازرگانان ایرانی شده بود، لاجرم آنان را به سوی متحد سنتی و پرقدرت خود_یعنی علما_سوق داد تا جریان بست­‌نشینی­ و اجتماع در مسجد شاه را تدارک ببینند.

 

اتحاد علما و تجار

مجتهدین ثلاثهٔ طهران را باید صدر جریان مشروطه­‌خواهی ایرانی دانست. از فضل‌­الله نوری گرفته که کسروی او را مجتهد «بنام و باشکوه تهران»(۱۰) نامیده است تا فرد آزادی‌خواه و نیک‌­نامی مانند سیدمحمد طباطبایی و در آخر سیدعبدالله بهبهانی که قدرت او در دوران مشروطه چنان فزونی یافت که به «شاه سیاه» معروف گشت. نوری در میانهٔ راه از این دو جدا شد و کارش به دشمنی با مشروطه کشید. سیدین اما بر راه خود ثابت قدم ماندند و مراجع ثلاثهٔ نجف را هم با خود همراه و همدل دیدند. در مشروطهٔ ایرانی این علما بودند که نقش محرک را بر عهده داشتند، و با قدرت خطابه و عمق نفوذ خود در میان بازاریان و عامهٔ مردم کارها را پیش می­‌بردند. حالا هم که تجار از فزونی عوارض و تعرفهٔ گمرکی و اهانت نوز به ستوه آمده­ بودند در مقابل دولت به آن علما متوسل شدند و کار را ابتدا به مسجد شاه کشاندند.

در اجتماع مسجد شاه که با حضور سیدین منعقد شد، و واعظ اصفهانی منبر رفت، با خدعهٔ امام جمعه و به بهانهٔ اهانت به شاه_که حقیقت نداشت_غلغله­‌ای به پا شد و مجلس به هم خورد و فردای آن شب علما آهنگ عبدالعظیم کردند. تجار و حتی برخی از شاهزادگان از این هجرت حمایت مالی قابل توجهی به عمل آوردند. در عبدالعظیم، متحصنین سفیر عثمانی را واسطه گرفتند و عریضه­‌ای به شاه نوشتند که دو مورد مهم مطالباتِ آن تأسیس عدالت‌خانه و عزل نوز از ریاست کل گمرکات بود. با حضور صدراعظم این عریضه برای شاه خوانده شد و مظفرالدین­‌شاه حقاً با طبع ملایم خود تمام آن را پذیرفت. باید منصف بود که خلقیات شخصی شاه در پیشرفت مشروطه بسیار اثر داشته، مراحم او در نهایت موجب صدور فرمان مشروطیت ایران شد.

نکتهٔ دیگری که باید به آن اشاره شود این است که زبان اعتراض یا دادخواهی در مشروطه «زبان واعظان» بوده است و به همین دلیل توده را مشتعل می­‌کرد و هنگامهٔ برآمده از آن لرزه بر اندام صدراعظم و شاه می‌­انداخت. در قدرت علما همین بس که در این میانه، گروهی از زنان گرد کالسکهٔ‌ شاه را در شهر گرفته و فریاد می­‌زدند: «ای شاه مسلمان، بفرما رؤسای مسلمانان را احترام کنند!» و شاه نیز دستور مؤکد به عین­‌الدوله داد که به هر شکلی شده علما را به شهر بازگرداند و از آنها دلجویی کند. سپس دستخط تأسیس «عدالت‌خانه دولتی» را صادر کرد. وقتی دستخط برای عموم قرائت شد، آواز «زنده باد پادشاه اسلام» و «زنده باد ملت ایران» به آسمان بلند شد. اما به راستی مراد از عدالت‌خانه چه بود؟ دستگاه علما خود در امور دادرسی در مصدر کار بودند و مسائل خرد و کلان تودهٔ مردم از بیع و اجاره و قباله تا ثبت احوال را بر عهده داشتند. به همین خاطر هم مظفرالدین‌شاه در واکنش به اصرار علما می‌­گفت: «عدالت‌خانه مضر به هر حال اینها می­‌باشد. بر فرض، امروز هم عدالت‌خانه در مملکت منعقد شد، اول صدای همین اشخاص بلند خواهد شد که ما عدالت نمی‌­خواهیم»(۱۱) بنابراین به نظر می‌رسد افرادی تنها در پی آن بودند که لفظ عدالت‌خانه را بر سر زبان‌­ها اندازند تا از آن به مقصود بزرگتری مانند «مجلس شوریٰ» برسند و از این طریق، قدرت شاه را محدود کنند. سیدین از چنین هوش و ذکاوتی برخوردار بودند. خاصه شادروان طباطبایی که ناظم­‌الاسلام از قول او یکسال قبل از مشروطه نوشته است: «تا دولت ایران مشروطه و دارای قوانین اساسی نگردد…هرگز متوقع اصلاح و منتظم انتظام نباید بود»(۱۲) از همین رو در جلسهٔ معروف باغشاه که با حضور صدراعظم و وزرا با موضوع اجرای دستخط عدالت‌خانه تشکیل شد وزیر دربار_امیر بهادر_ به صراحت گفت: «اگر عدالت‌خانه برپا گردد باید پسر شاه با پسر یک میوه‌­فروش برابر گردد»(۱۳) از این اظهارنظر برمی­‌آید که عدالت‌خانه محلی برای دادرسی مظالم دیوانیان و اهالی دولت است تا ملت قادر باشد از ظلم و ستم آنان به چنین محکمه‌­ای پناه ببرد. به‌این‌ترتیب تودهٔ مردم قادر خواهند بود از ظلم و ستم فلان حاکم و عمال او دادخواهی کنند. چنین نهادی غیر از دادگاه­‌های عرفی و شرعی یا حکمیت­‌های محلی موجود بود، چرا که یک طرف دعوا را رعایا و طرف دیگر را دیوانیان تشکیل می­‌دادند. بنابراین امیربهادر به درستی دریافت که در نزد چنین دستگاهی یک شاهزاده با یک بقال برابر خواهد بود. اتفاقی که چند صباحی بعد رخ داد، اما نه در عدالت‌خانه، بلکه در صحن مجلس شورای ملی. زمانی‌که شاهزادهٔ معروف کامران میرزا مجبور شد در کنار مشهدی باقر بقال_از نمایندگان اصناف_بنشیند و به مجلس مقدس ملی ادای احترام کند.

 

طباطبایی و ندای مجلس­‌خواهی

باری عین‌­الدوله از اجرای دستخط عدالت‌خانه سرباز زد و هم­زمان حال مزاجی شاه متغیر شد. در این میان سؤالی مهم اما بی‌­پاسخ در اذهان شکل می­‌گیرد که اگر به جای مظفرالدین‌شاه شخصی دیگر _فی­‌المثل ظل­‌السلطان_ به تخت سلطنت ایران می‌­رسید، سیر حوادث به کدام سو می­‌رفت و آیا در اندک زمانی چنین پیشرفت شگرفی در دریافت امتیازات از حکومت رخ می­‌داد یا خیر؟ این پرسش برای همیشه بی‌­پاسخ خواهد ماند، اما اهمیت خلقیات شخصی شاه و اثر آن در سرنوشت کشور را می­‌رساند. در این بین نامه‌­ای مهم از طرف مجتهد خوشنام طهران با مطلع «به خداوند متعال قسم؛ دعاگویان، اعلیحضرت را دوست داریم» خطاب به شاه نوشته شد و به او اندرز می­‌داد که اگر کشور اصلاح نشود «عنقریب این مملکت جزء ممالک خارجه خواهد شد». طباطبایی در این نامه برای نخستین بار درخواست «مجلس» را به میان ­آورد: «در زاویهٔ حضرت عبدالعظیم سی روز با کمال سختی گذرانیدیم تا دستخط همایونی در تأسیس مجلس مقصود صادر شد؛ شکرها بجا آوردیم». طرفه اینکه در دستخط شاه دایر شدن «عدالتخانهٔ دولتی» برای «اجرا احکام شرع مطاع و آسایش رعیت» آمده است، اما طباطبایی زیرکانه صحبت از لفظ مجلس می­‌کند. مجتهد مشروطه­‌خواه یک قدم جلوتر گذاشته، بقای سلطنت شاه را مشروط به تأسیس مجلس می­‌داند. در ادامه متهورانه می­‌نویسد: «سلطنت صحیحِ بی­‌زوال با بودن مجلس است. بی‌­مجلس، سلطنت بی‌­معنی و در معرض زوال است».(۱۴) طباطبایی تا آنجا پیش رفته که سلطنت را در نبود ­مجلس، بی­‌معنی می‌انگارد و حلّال تمام مشکلات را تأسیس مجلس بداند، هر چند که او در این نامه دغدغهٔ اصلی خود را زوال ایران، ضعیف­ شدن اسلام و ذلت مسلمین اعلام کرده است. به نظر می‌­رسد روند حوادث به گونه‌­ای پیش می­‌رود که مطالبات از عزل عسگرگاریچی، نوز و حاکم طهران گذشته، و در حال نزدیک شدن به مقام صدرات و حتی سلطنت است.

عین­‌الدوله همچنان سخت می­‌گرفت و از هر سو کینه­‌ها بیشتر می شد. ولیعهد و بهبهانی با او دشمن شدند و تدابیرش به جایی نمی‌­رسید. این بار هم طباطبایی به میدان آمد و در سوگواری رحلت دختر پیامبر به منبر رفته و بدواً از شاه به نیکی یاد کرد، اما زیرکانه صدراعظم را آماج انتقاد خود قرار داد. در پایان نیز اصل مطلب را به مردم فهمانید: «اگر یک سال یا ده سال طول بکشد ما عدل و عدالت‌خانه می­‌خواهیم، ما اجرای قانون اسلام می­‌خواهیم، ما مجلس می­‌خواهیم که در آن مجلس شاه و گدا در حدود قانون مساوی باشند».(۱۵) این مطالباتِ مدرن، نه از زبان ملکم یا آخوندوف، بلکه بر فراز منبر و از زبان یک مجتهد بیان شد. یعنی طباطبایی در سال ۱۲۸۵ خواستار مجلس منتخب و مساوات در ایران شده و این امرِ سکولار را به اسلام ربط داده است. آیا او از ابعادِ این مسئله آگاهی داشته یا خیر؟ آیا اساساً ایجاد برابری در آن دوران ممکن بوده یا خیر؟ این مطالبه بیشتر انتزاعی می‌نماید و اثری از واقع­‌بینی در خود ندارد. طباطبایی می­‌توانست در قدم اول خواستار تشکیل مجلس اعیان شود تا در مهام امور مملکتی به شاه مشاوره بدهند، نه اینکه صحبت از برابری شاه و گدا کند و سلطنت را در فقدان مجلس «بی­‌معنی» بنامد. ناصرالملک _وزیر مالیه وقت و دانش­‌آموختهٔ آکسفورد_ پس از این منبر نامه­‌ای به جناب طباطبایی نوشته و محترمانه نکات شایان توجهی را به او تذکر داده است. او درخواست مجلس مبعوثان (منتخبین) و مساوات برای ایران را مانند این می­‌داند که به مریضی که قدرت حرکت ندارد، تازیانه بزنند که «بدو»، و در معده­‌اش که مدت‌­ها خشک شده و غذایی به آن نرسیده، «ران شتر نیم­‌نپخته» فرو کنند. تشخیص درست مرض یک چیز است و علاج درست آن چیز دیگر. مضاف بر این ناصرالملک اعطای مشروطیت را مناسب اوضاع کنونی ایران ندانسته چرا که «در ایران امروز مایهٔ هرج‌و‌مرج و خرابی و ذلت و عدم امنیت و هزاران مفاسد دیگر خواهد بود و در ادامه می­‌نویسد: «برای استقرار و اجرای ترتیبات جدیده هنوز علم و استعداد نداریم و نشر این حرف­‌ها رعب و صلابت قدرت حالیه را از انظار می­‌برد. نتیجه پیداست چه می­‌شود»(۱۶) حوادث بعدی که برای ما مکشوف است نشان می­‌دهد که ناصرالملک تا چه حد آینده­‌نگر بوده است. وی در آخر توپ را به زمین علما انداخته و از آنها می‌­خواهد به جای چنین حرف­‌هایی که امروز می­‌زنند «سه­‌هزار مدرسه» علمیه‌­ای که در سراسر ایران در اختیار دارند و هر کدام از این مدارس صاحب موقوفات معین هستند را نظم جدید بدهند تا از محصلین آن چیزی عاید مملکت شود. در واقع ناصرالملک از طباطبایی می­‌خواهد به جای برداشتن گامی بزرگ و لرزان، در ابتدا قدمی کوچک اما محکم بردارد و اصلاح را از طبقهٔ خود شروع کند.

 

فرمان مشروطیت

وضع اسف‌بار مالی دولت و ایضاً نارضایتی بازرگانان در رشد اعتراضات مؤثر بود، اما حوادث مسجد آدینه و کشته شدن طلبه­‌ای بنام سید عبدالحمید نشان می­‌داد که علما در حال نمایش قدرت مردمی خود به نهاد صدارت و سلطنت هستند. قابل کتمان نیست که اغراض شخصی و رقابت­‌های درون گروهی در جریان مشروطه بسیار مؤثر بوده است، اما پرواضح است که بدون سیادت مجتهدین کاری پیش نمی­‌رفت. به تحریک آقایان علما، تعادل ظریف موجود میان نهاد سلطنت که متولی ادارهٔ ممالک محروسه بود و علما که رهبری مذهب را بر عهده داشتند در حال بر هم خوردن بود. از همین­‌رو است که مخبرالسلطنه در تاریخ خود نوشته است: «اروپائیان از مداخلهٔ روحانیون در امر مشروطه تعجب کردند»(۱۷) چرا که تضعیف یکبارهٔ سلطنت لاجرم به نهادهای مکمل آن نیز سرایت خواهد کرد و در نهایت به اشراف و روحانیون خواهد رسید.

باری علما به قم مهاجرت کردند و دوباره زنان به میان آمدند و از فقدان رؤسای مسلمین در شهر اظهار گله کردند. بازرگانان و طلبه‌­ها نیز راه قلهک را پیش گرفتند و در اندک زمانی پانصد خیمه در باغ سفارت افراشتند و شمار نفوس بست‌نشستگان را به هزاران نفر رسانیدند. مجدالاسلام در تاریخ خود نوشته «از میان آن ده­هزار نفر، فقط ده نفر بودند که واقعاً مشروطه­‌خواه بودند و می­‌دانستند چه می­‌خواهند.»(۱۸) حاجی محمدتقی بنکدار هر دو گروه را پشتیبانی مالی می­‌کرد. در این بین ولیعهد _محمدعلی­‌شاه آینده_ نیز از تبریز حامی معترضین شد و به شاه نامه ­نوشت. حمایت ولیعهد، بستیان را دلیر کرده تا این‌بار ندای مجلس­‌خواهی سر دهند و کار عین‌­الدوله را یکسره کنند. آنان این بار از شاه «مجلس شوریٰ» خواستند. نهایتاً در ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ مظفرالدین‌شاه در قصر صاحبقرانیه فرمان معروف به مشروطه را خطاب به صدراعظم وقت مشیرالدوله صادر کرد و  در آن نوشت: «مصمم شدیم که مجلس شورای ملی از منتخبین شاهزادگان و علما و قاجاریه و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف بانتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافهٔ طهران تشکیل و تنظیم گردد». از این دستخط مهم و تاریخی چند نکته مستفاد می­‌شود: اولاً شاه خواستار «اصلاحات مقتضیه بمرور در دوائر دولتی و مملکتی» است؛ یعنی تغییرات نباید دفعی و انقلابی باشد. ثانیاً مؤسس مجلس شورای ملی، شخص شاه است و این نهاد به «رأی و ارادهٔ همایون» اعطا شده است. لذا در اصل اول قانون اساسی صراحتاً ذکر شده که «مجلس شورای ملی به موجب فرمان معدلت­‌بنیان…مؤسس و مقرر است.» ثالثاً مجلس نهادی است که در مهام امور دولتی مشاوره می‌­دهد، به هیأت وزرای شاه کمک می‌کند و در کمال امنیت «مصالح عامه و احتیاجات قاطبه اهالی مملکت را بتوسط شخص اول دولت بعرض می­‌رساند» تا پس از صحهٔ همایونی، به اجرا گذارده شود. رابعاً در فرمان لفظی به نام «مشروطه» وجود ندارد. از سویی دیگر این «مجلس» که در فرمان شاه توصیف آن رفته است عقبه­‌ای در ایران نداشت و این خود نشان از خامی و فقدان تجربه در برپایی آن دارد. یعنی سابقاً شورایی در کشور وجود نداشت که شاهزاده و پیشه­‌ور در آن عضو، و یحتمل برابر باشند و بخواهند در عرض شاه قرار بگیرند. به نظر می­‌رسید پیش­بینی امیربهادر در حال تحقق بود، چرا که به زودی، شاهزادگان و پیشه­‌وران در یک مجلس واحد پهلوی یکدیگر می­‌نشستند. مضاف بر این شباهتی هم به عدالت‌خانه نداشت، چرا که عدلیه در مهام امور مملکتی مشاوره نمی­‌دهد یا اصلاً نهادی انتخابی به حساب نمی‌­آید. از طرفی دیگر این مجلس به پارلمان­‌های غربی هم شبیه نبود. اولاً فرمان شاه، مجلس را قوه‌­ای مستقل نمی‌دانست و به آن مانند شورایی مشورتی نگاه می­­‌کرد. ثانیاً هیچ اثری از اختیار «قانونگذاری» در آن به چشم نمی­‌خورد که ابزار اصلی یک پارلمانِ غربی است. ثالثاً مشخص نبود که این مجلس از نوع اعیان است یا عوام. یعنی چنین تقسیم­‌بندی غربی هم ندارد. از شصت نمایندهٔ طهران سی و دو تن را پیشه‌­وران تشکیل می‌­دادند و از شاهزادگان تنها چهار نماینده در آن حضور داشتند! حتی لفظ «ملّی» نیز در این بین اشاره به مذهب شیعه داشت نه Nation غربی. به نظر می­‌رسد اینها از خصوصیات مشروطهٔ ایرانی باشد. به راستی، این مشی التقاطی بنا بود راه به کجا ببرد و آیا از دل این شور مجلس­‌خواهی نظم و نظامی بهتر از رژیم قدیم به دست می­‌آمد یا خیر؟ کسروی به صراحت نوشته است که مردم «معنی و ارج» فرمان را نمی‌دانستند و «خود درمانده بودند که چکار کنند».(۱۹) در حقیقت عامهٔ مردم از مجلس و مشروطه هیچ نمی‌­دانستند و تنها به دنبال هیاهو راه می‌­افتادند. این خصلت همیشگی «توده» است. واقعیت این است که این کوشش «سیدین» و طبع ملایم مظفرالدین‌شاه بود که در عرض یکسال و نیم منجر به صدور دستخط معروف به فرمان مشروطه شد و در دستیابی به آن هیچ یک از ایالات دیگر ایران جز طهران مشارکت جدی نداشتند. بنابراین نسبت دادن تحصیل مشروطه به ملت ایران یک اظهارنظر کم­‌مایه و غیرتاریخی است. فریدون آدمیت در همین رابطه می‌گوید: «حرکت مشروطه‌­خواهی را مردم کوچه و بازار به وجود نیاوردند و نظام مشروطه پارلمانی ابتکار عوام سرگذر نبود.»(۲۰) در این جنبش، خشونت قابل ملاحظه­‌ای هم مشاهده نشد و برخلاف سایر ممالک جوی خون به راه نیفتاد. آدمیت در نقد لفاظی­‌های انقلابیون می­‌نویسد: «برای تحصیل فرمان مشروطیت خون پنج نفر هم ریخته نشد.»(۲۱) باری پس از اعلان سراسری فرمانْ دیگر امکان بازگشت به عقب وجود نداشت و بر اساس همین دستخط مظفری مقدور بود اصلاحات متعادلی را در ایران ایجاد کرد. اما زمانی‌که تبریز به جریان مشروطه وارد شد، گویی میراث انقلابی­‌گری قفقاز را با خود به طهران آورد. شهری که بزرگ‌ترین ایالت ایران و همسایهٔ عثمانی و قفقاز بود، شوری زائدالوصف داشت و نمایندگان تندوری آن مایل بودند طرحی نو دراندازند و یک شبه راه صد ساله را طی کنند.

 

نتیجه­‌گیری

رژیم قدیم مانند هر سامان انسانی دیگر دارای نواقصی روشن بود و نمی­‌توان از مظالم آن به سادگی عبور کرد. اما انباشت آزمون و خطاهای تاریخی چندصدساله را در خود داشت. عاقلانه نبود که نهادی کهن، ولی داری نقیصه را یک شبه ویران کرد و مجلسی نو برافراشت که نه نظام‌نامهٔ انتخابات معتبری داشت، نه از عقبه­‌ای در کشور برخوردار بود و نه اعضایش شرف و سواد بیشتری نسبت به شاه و وزرا داشتند. ملت هم که اساساً آگاهی چندانی نداشت و از معنی مشروطه چیزی نمی‌­دانست، و چه بسا کسر بزرگی از عامه از تأسیس آن هم بی­‌خبر بودند. ناظم‌­الاسلام در همین رابطه نوشته است: «هنوز اهل طهران معنی مجلس و وکالت و منتخب و امین را ندانسته و نفهمیده‌­اند!»(۲۲) درک اینکه چرا شهر کوچکی مثل طهران باید شصت نماینده داشته باشد هنوز هم قابل فهم نیست. بدتر از آن، چرا سی و دو تن از آنها را پیشه­‌وران تشکیل دادند. مگر مجلس، اتاق اصناف بود؟ یعنی بقال و حلبی­‌ساز بهتر از شاه و وزیر از پولیتیک مدرن خبر داشتند؟ ایلات و عشایر هم که لااقل یک سوم نفوس ایران را تشکیل می‌­دادند ابداً نماینده‌­ای در این خانهٔ ملت نداشتند. در واقع طبق نظامنامهٔ انتخابات، ایلات هر ایالتی را جز سکنهٔ آن ایالت حساب کرده‌­اند. همین­‌ها منشأ فتنه و اختلاف در ایران پسامشروطه شد. مع‌­الاسف کسانی عادت دارند به تقلید از تز «استبداد شرقی»، ایران را مرکز خودکامگی در جهان بنامند، بدون اینکه به پیچیدگی­ه‌ای جغرافیایی، فرقه­‌ای، اجتماعی و سیاسی آن توجه کنند و یک طرفه به قاضی نروند. روشن است که عامهٔ مردم و حتی طبقات الیت چیزی از مشروطه و نظامات سیاسی غربی نمی‌­دانستند، لذا تقاضایی هم از این حیث نداشتند. آنها به پیروی از سنّت قدما تنها خواهان برقراری «عدالت»، و رفع ظلم و ستم زورگویان بودند. بنابراین شاه نیز مایل نبود دست به یکسری اصلاحات غربی بزند که نه تنها وضع را بهتر نمی‌­کرد، بلکه ممکن بود پیامدهای منفی آن از صد جای دیگر بیرون زند و تمام ایالات را بشوراند. احداث راه­‌آهن، بانک ملی و گسترش آموزش مدرن موانعی داشت که کنار زدن آنها به تنهایی از شخص شاه برنمی­‌آمد، چرا که او برخلاف دیکتاتور مدرن، قدرت مطلقه نداشت و توسط گروه­‌های ذی­‌نفوذ داخلی و خارجی محصور بود. هر یک از این طبقات دارای امتیازات خاصه بودند و در دایره‌­ای متحدالمرکز، شاه را محدود می­‌کردند. البته شاه می­‌توانست با زور کارها را جلو ببرد، اما زیان این کار بسیار بیشتر از سود احتمالی­ش بود. امیرکبیر وقتی چنین کرد راه به جایی نبرد و کارش از صدارت عظمی به گرمابهٔ فین رسید. از تودهٔ مردم نیز آثار مثبتی انتظار نمی­‌رفت و اختراع و اکتشاف خاصی از طبقات اقتصادی دیده نمی­‌شد. اما از نیمهٔ دوم قرن نوزدهم گسترش تجارت جهانی برای تکان دادن اقتصاد کشاورزی ایران مؤثر افتاد، هر چند منجر به تضعیف تولید برخی از کالاها خاصه منسوجات ایرانی شد. تجار ایرانی ثروت هنگفتی به دست آوردند و در ساختار قدرت جایی برای خود باز کردند. اینان را می­‌توان از ارکان مشروطه دانست، به‌طوری که حمایت از کالای داخلی در آن عهد نقل محافل و منابر شد. سیاحت غرب هم (که تنها برای جمع اندکی مقدور بود) اشتیاق به تغییر را زیاد می­‌کرد. از طرفی از جماعت منورالفکر ایرانی نیز حرف پرمایه­‌ای به گوش نمی‌­رسید. اینان اغلب متفکر و مؤلف قابلی نبودند و جسته و گریخته برخی آثار اندیشمندان غربی را می­‌خواندند و بدترین­شان را انتخاب می­‌کردند، اما منشأ نشر افکار نو شدند. برخی تندرو و دهری بودند و برخی مؤمن و دردمند. یکی الافغانی است که او را می‌بایست پدر اسلامیسم دانست. این شخصیت کاریزماتیک و مشهور در دنیای شرق قصدی جز الحاق ایران به عثمانی نداشت و حتی برای چنین مقصودی محرک قتل شاه ایران شد. در تاریخ بیداری در باب الافغانی آمده: «قصد سید اتحاد مسلمانان و جمع آنان در حوزه یک دولت اسلامیه بود در تحت لواء خلافت عظمی»(۲۳)در آخر هم مغضوب خلیفه گشت و از سرطان فک در اسلامبول مرد. در حقیقت به بهانهٔ وحدت جهان اسلام در پی انقراض تنها پادشاهی شیعه جهان بود. دیگری آخوندزادهٔ لامذهب است که در تمام عمر نوکر دولت روسیه بود اما پدر ناسیونالیسم رادیکال ایرانی به شمار می‌­رود و در آن زمان خواستار تغییر الفبا و حتی مذهب در ایران شده بود! مشارالیه در تقلید هم تند می­‌رفت و مایل بود از ولتر و روسو جلو بزند! فهم عمیق و دقیقی از پیچیدگی­‌های اجتماعی نداشت و بخش زیادی از عمر خود را صرف اختراع الفبای جدیدی نمود که در آخر امر به جایی نرسید. اعتمادالسلطنه او را فردی «فاسدالعقیده» خوانده و به تندی نکوهش کرده است. بااین‌وجود در فن نمایش‌­نویسی در خطهٔ آسیا پیشرو شمرده می­‌شود. دیگری میرزاآقاخان کرمانی است که ناسیونالیسم خود را با سوسیالیسم و نژادپرستی مخلوط کرده، خواستار اشتراک زن و مال بود و مزدک را «اعجوبهٔ آفرینش»(۲۴) می­‌نامید و معتقد بود چون ملت ایران به راه مزدک نرفته به «ترقیات لایتناهی»(۲۵) نرسیده است! در جایی دیگر خود را «سعدی زمان» نامیده و نوشته است: سعدی زمان منم به تحقیق/بگذار حدیث ماتقدم!(۲۶). زمانی مسلمان بود، سپس ازلی شد، بعد بی­‌دین گشت و در آخر به جمع مریدان الافغانی درآمد و ندای اتحاد اسلام سرداد. افکار این دو چنان تند و غلیظ بود که می­‌توانست هر ولایتی را به ویرانی بکشاند. آدمیت مع‌­الاسف در مدرن‌سازی تاریخ مشروطه از این دو به اغراق تجلیل کرده و اینان را سرآمدان فکر آزادی نامیده است! اشخاص معتبر دیگری چون طالبوف و مستشارالدوله هم در کار بودند و در نشر افکار جدید سختی بسیار دیده، اما یکی از آن دو به هنگام مشروطه و در کمال شگفتی از آن حمایت نکرد. طالبوف با اینکه از ایالت تبریز منتخب مجلس اول شده بود، هیچگاه به طهران نیامد و در باب مشروطهٔ ایرانی هم نظری منفی داشت. او در شمارهٔ نخست روزنامهٔ انجمن در همین رابطه نوشت: «ایرانی که تاکنون اسیر یک گاو دو شاخ استبداد بود اما بعد از این اگر ادارهٔ خود را قادر نباشد، به گاو هزار شاخ رجاله دچار گردد»(۲۷) کسروی این جملات را در تاریخ خود آورده اما در ادامهٔ آن معترضانه خطاب به طالبوف نوشته است: «اگر می­‌گویی نمی­‌بایست مشروطه گرفته شود پس آن نوشته­‌های تو بهر چه بود؟!» از همهٔ اینان باهوش‌­تر و با دانش عمیق­‌تر میرزا ملکم ارمنی بود که بخش زیادی از عمر خود را به‌عنوان مأمور دولت در اروپا بسر برده و جز اندک زمانی که مشاور سپهسالار شد، در ایران اقامت نداشت. ملکم طرف توجه ناصرالدین‌شاه و بزرگان مملکت بود، اما در کلاهبرداری لاتاری تمام حیثیت سیاسی خود را به باد داد و منتقد دولت ایران گشت.

در نهایت «مجلس» تحصیل شد و شاه قانون اساسی را قبل از مرگ خود توشیح نمود. ناصرالملک در رسالهٔ خود در همین باب آورده «محمدعلی‌شاه تا علناً با مجلس مخاصمه آغاز نکرده بود مکرر می­‌گفت: قانون اساسی را من به امضا رسانیدم»(۲۸) در واقع ولیعهد در امضای قانون اساسی مشارکت داشت و بعدها مکرر آن را به مجلس اول یادآوری می­‌کرد. در تاریخ ژاپن، وقتی امپراتور میجی در فوریه‌ٔ ۱۸۸۹ نخستین قانون اساسی مدون را به صدراعظم اعطا ­کرد، در آن از غصب قدرت شاه خبری نبود و یک شورای سلطنتی با اعضای مادام‌­العمر که از سوی پادشاه نصب شده­ بودند، قانون اساسی را نوشتند. یک مجلس اعیان هم وجود داشت که تا سال ۱۹۴۶ قوی‌­تر از مجلس نمایندگان بود. در ژاپن این اصلاحات بیشتر به منزلهٔ بازگشت قدرت به مقام مقدس امپراتور حساب می‌شد: «مجلس قانون­گذاری بر روی هم رفته سه ماه در سال جلسه داشتند، جز در مواقع بحرانی…و پادشاه در هر وقت می‌­توانست مجلس را به توصیهٔ هیأت دولت منحل کند. وزیران جوابگوی مجلس نبودند و در برابر پادشاه مسئولیت داشتند»(۲۹) اما حدود پانزده سال بعد(۱۹۰۶) در ایران اعطای مجلس مقدم بر تصویب قانون اساسی بوده است. یعنی فرع بر اصل تقدم داشت. مجلس هم رأساً شروع به نگارش قانون اساسی به نفع خود کرد و قدرتِ شاه محتضر را به آسانی غصب نمود. جالب اینکه در این زمان ولیعهد در طهران بود و بحث حول مجلس سنا جریان داشت. درباریان مایل بودند سنا ارجی بیشتر از مجلس داشته باشد، اما در نهایت بر متن موجود اتفاق کردند که به روشنی به ضرر سلطنت تمام شد. هر چند مجلس سنا را هم هیچ‌گاه تشکیل ندادند. مطابق اصل چهل و پنجم، سنا شصت عضو دارد که نیمی از آن را شاه و نیمی دیگر را مجلس تعیین می­‌کند. بنابراین بسیار محتمل است که مجلس، اکثریت سنا را در دست بگیرد. سپس در اصل چهل و ششم کلیه امور مالی را «مخصوص مجلس شورای ملی» می­‌داند، به‌طوری که سنا حق رد مصوبات آن را ندارد. در اصل پنجاهم نیز مدت نمایندگی سنا را دو سال تعیین کرده­ بودند! اینها از عجایب مشروطهٔ ایرانی است. حتی در ترجمه و تقلید از قوانین بلژیک و فرانسه هم به عقل سلیم رجوع نکردند و قدری در تأسیس مجلسین که مناسب یک پادشاهی کهن باشد مداقه نکردند. از ترکیب نمایندگان گرفته تا تعداد آنها و نحوهٔ نگارش قانون اساسی همه و همه نشان از آینده‌­ای پرتلاطم داشت. به‌راستی چرا عقلای قوم به‌جای جمهوری انقلابی و لائیک فرانسه، قدری در نظامات انگلستان و آمریکا و حتی آلمان و ژاپن تحقیق و تدقیق نکردند؟ با این اوصاف قانون اساسی، که بیشتر قانون تأسیس و تحکیم مجلس بود، با ۵۱ اصل به تأیید توأمان شاه و ولیعهد رسید، و اینگونه ایران در کمال آسایش و آرامش، صاحب مجلس و قانون اساسی شد، و راهی که سایرین در دیگر کشورها با خون خود هموار کردند را مجلسیان وطنی در کمال مدنیت پیمودند. از همین رو سیدجمال واعظ اصفهانی می­‌گفت: «ای اهل تهران، ای اهل ایران! قدر مجلس را بدانید و این مجلس و این مشروطه مفت و مجانی به شما داده شد. در جاهای دیگر کرور کرور نفوس برای این کار جان دادند و خون‌­ها ریخته شد ولی…ما به قیمت جان و خون نگرفتیم، خیلی سهل و آسان به این نعمت رسیدیم.»(۳۰) اما آیا شکرگزار این نعمت خواهند بود؟ باید دید آنها که علی­‌الدوام جار می‌­زدند که اگر ایران دارای مجلس و قانون شود یک شبه گلستان شده و به قول آقانورالله اصفهانی «این مجلس آنقدر برای شماها نفع دارد که ارزانی بهای قوت در برابر آن هیچ است»(۳۱) و حتی نان و گوشت ارزان می­‌شود و طمع خارجی هم از مملکت منقطع خواهد شد، حالا که در مجلس و انجمن­‌ها صاحب مکنت و کرسی شده بودند و دعوی ادارهٔ کشور را داشتند، بنا بود چه گلی بر سر ایران بزنند. در مقابل هم محمدعلی­‌شاه بر تخت سلطنت نشسته و تاج کیانی بر سر نهاده بود، تا عاقبت مشروطهٔ ایرانی چه شود.

 

پایان بخش نخست-تابستان ۱۴۰۲

در بخش دوم به دوئل محمدعلی­‌شاه و مجلس اول خواهیم پرداخت و تحلیل تاریخی متفاوتی از آنچه معمولاً گفته می­‌شود را ارائه خواهیم کرد…

 

منبع: ماهنامهٔ قلم‌یاران، شمارهٔ ۳۷ تابستان ۱۴۰۲

 

________________________________________________________

۱.ادوارد براون(۱۳۷۶)، انقلاب ایران، تهران: انتشارات کویر، ص۴۰

۲.ناظم‌­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۱، ص

۳.خاطرات احتشام‌­السلطنه(۱۳۶۷)، سید محمدمهدی موسوی، تهران: انتشارات زوار، ص۲۴۳

۴.علی­خان ظهیرالدوله(۱۳۶۳)، تاریخ بی­‌دروغ، تهران: انتشارات شرق، ص۹۲

۵.همان، ص۹۷

۶.مهدی‌قلی­‌خان هدایت(۱۳۶۳)، طلوع مشروطیت، تهران: انتشارات جام، ص۲۹

۷.سیدحسن تقی‌­زاده(۱۳۷۹)، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران: انتشارات فردوس، ص۱۵۶

۸.ماشاالله آجودانی(۱۳۸۲)، مشروطهٔ ایرانی، تهران: نشر اختران، ص۲۳۳

۹.احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص

۱۰.همان، ص

۱۱.ناظم‌­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۱، ص۴۹۷

۱۲.همان، ص

۱۳.احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص

۱۴.همان، ص۸۶

۱۵.همان، ص۹۰

۱۶.همان، ص۹۱

۱۷.مهدی‌قلی­‌خان هدایت(۱۳۶۳)، طلوع مشروطیت، تهران: انتشارات جام، ص۲۷

۱۸.احمد مجدالاسلام کرمانی(۱۳۹۶)، تاریخ انحطاط مجلس، تهران: نشر آشیان، ص۴۶

۱۹.احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۱۲۳

۲۰.فریدون آدمیت، مجلس اول و بحران آزادی، تهران: انتشارات روشنگران، چاپ اول، ص۲۱۲

۲۱.همان، ص۱۰

۲۲.ناظم­‌الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۱، ص۶۳۶

۲۳.همان، ص۷۸

۲۴.فریدون آدمیت(۱۳۵۷)، اندیشه­های میرزاآقاخان کرمانی، تهران: انتشارات پیام، ص۱۷۷

۲۵.همان، ص۱۸۲

۲۶.همان، ص۳۲۲

۲۷.احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۱۹۰

۲۸.ابوالقاسم ناصرالملک(۱۳۸۰)، دو رساله در باب انقلاب مشروطیت ایران، تهران: انتشارات سازمان اسناد ملی، ص۲۲

۲۹.هاشم رجب­زاده(۱۳۹۶)، تاریخ تجدد ژاپن، تهران: موسسه فرهنگی-هنری جهان کتاب،ص۱۵۱

۳۰.ناظم‌­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۹۵-۹۶

۳۱.ونسا مارتین(۱۳۹۸)، ایران بین ناسیونالیسم اسلامی و سکولاریسم، غلامرضا علی­‌بابایی، تهران: نشر اختران،ص۱۵۰

 

 

 

 

 

 

اشتراك گذاری نوشته

دیدگاه (۱)

  • shadi پاسخ

    بسیار عالی استفاده کردم🙏

    مهر ۷, ۱۴۰۲ در ۹:۵۳ ق٫ظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.